لوسیوس مالفوی: آفتابه دزدی کار ما نبود!دیروز ساعت یک بامداد گروهی از مرگخوارانی که باعث خشم اربابشان شده بودند به دست نیرو های همیشه حاضر کاراگاهان دستگیر و به سزای اعمالشان رسیدند
طبق گزارشات سرپرست کاراگاهان "سیریوس بلک" این مجرمین در حالی دستگیر شدند که مشغول شکستن شیشه ی یک مغازه ی طلا فروشی مشنگی بودند!
با بازجویی های مکرر از سرپرست این گروه " لوسیوس مالفوی" کاراگاهان به این نتیجه رسیدند که ارباب تاریکی برای تنبیه این مرگخواران ایشان را به این عمل ننگ بار مامور کرده و دستور داده است که بدون جادو از چند مغازه مشنگی که به آن ها اصطلاحا " طلا فروشی" گفته میشود دزدی کنند.لازم به ذکر است که ماموران خبره ی جادوگر قبل از ماموران مشنگ سر رسیده و مجبور به اصلاح حافظه ی آنان نبوده اند!
با هم بخش از گزارش بازجویی "آرکوس الیواندر: از "لوسیوس مالفوی" را میخوانیم :
آقای لوسیوس فنربیک مالفوی...سابقه دار...به جرم دستبرد به مغازه طلا فروشی مشنگان.درسته؟-آره فکر کنم...ولی به خدا من دستم به طلا ها هم نرسید!
حرف نزن وگرنه با هر چی چوبدستی تا حالا ساختم طلسمی میکنم که تا حالا ندیده باشی!-
آقای نیمچه محترم!جرم شما هم دستبرده هم به هم ریختن آسایش مشنگ ها!مفهومه؟-نخیر...من فقط داشتم با کلم میزدم به شیشه...ولی خداوکیلی این مشنگا چه تکنولوژِی ای دارن! شیشه هه از سنگم محکم تر بود!
خوب این هوش سر شار تو رو میرسونه که با کله میری تو شیشه.چرا از جادو استفاده نکردی؟؟-بنا به دلایل شخصی
واقعا؟ الان بهت دلایل شخصی رو نشون میدم"""""
این قسمت به خاطر خشونت زیاد حذف شده است""""
خوب حالا چی میگی؟؟بازم دلایل شخصی بود؟-من غلط بکنم دلیل شخصی داشته باشم...این لردک ما گفت برو دله دزدی...به خدا آفتابه دزدی کار ما نبود که شد!
گفت بدون جادو برو مغازه ای که بیشتر خانم های مشنگ اطرافشن ولی معمولا کسی توش نیست. اول نزدیک بود یه کیف و کفش فروشی رو بزنیم...ولی فهمیدم که توش چند نفر هستن!....بعدش رفتیم یه مغازه دیدیم که پر چیزای رنگی بود که مشنگای مونث معمولا به خودشون میمالن...اما این توش شلوغ تر از بیرون بود بعدش رفتیم...
آخرش رو بگو...وگرنه دوباره..- باشه باشه...بعد رسیدیم به یه طلا فروشی...اینقد صبر کردیم که مغازه داره تعطیل کرد...بعد با افتخار وارد عمل شدیم!بعد که مامورای شما سر رسیدن...