هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰
#1
گلرت در حالی که دو دستی تو سر خودش می کوبید سعی می کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و برتی رو تشویق کنه که دلسرد نشه.
ناگهان چیزی به یاد گلرت اومد.
روزی رو یادش اومد که توی حموم برتی داشت می خوند.

فلش بک


- از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم... خواستم دلم یه گوشه ای بمیره ... خسته شدم چه انتظار سختی... یکی بیاد جون منو بگیره... قلب من از تپیدنش خسته شد... نبضم با ضربه های معکوس مرد... قلب من ازخستگی خوابش گرفت... این دل نا امید و مأیوس مرد.

آره. این همون سبکی بود که برتی می تونست بخونه. پاپ!

- برتی، یادته اون روز توی حموم می خوندی؟ یادته چی می خوندی؟
- خوب معلومه. من همیشه توی حموم آهنگ های رفیقم رو می خونم.
- رفیقت؟
-آره دیگه. محسن. محسن یگانه.
- مگه رفیقته؟
- پـــَ نــــَ پـــــَ رفیق آبجی توئه.
- خوب الان بخون ببینم.

برتی چشماش رو بست و شروع به خوندن کرد:
- روزای سخت نبودن با تو... خلأ امید تجربه کردم... داغ دلم که بی تو تازه میشه... هم نفسم شد سایه ی سردم... تو رو می دیدم از اون ور دنیا... که می خوای سرسری از من رد شی... آسمونو بی تو خط خط کردم... چطوری می تونی اینقده بد شی... چطوری می تونی اینقده بد شـــــی... سکوت قلبتو بشکن و برگرد... نذار این فاصله بیشتر از این شه... نمی خوام مثل گذشته که رفتی... دوباره آخر قصه همین شه.


گلرت:
برتی:

گلرت که هنوز در حال کف کردن بود گفت:
- بابا تو که اینقدر خوب می خونی. محسن یگانه هم که رفیقته، برو پیشش تمرین کن.

برتی گفت:
- نه بابا، دیگه اونقدر هم رفیق نیستیم. همین دورادور اسمش رو شنیدم.

گلرت:

گلرت که نا امید شده بود تلویزیون رو روشن کرد تا استراحتی بکنه.

اگه می خواین توی آکادمی موسیقی گوگوش ثبت نام کنید به آدرس gma2011@manototv.com ایمیل بزنید و تصویر خودتون رو بفرستید.

گلرت:


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰
#2
نیو سوژه ه ه

تق تق تق!

- بیا تو.

در دفتر ناظرین تالار هافلپاف باز شد و یک جغد پیر وارد اتاق شد.
رز که تعجب کرده بود چگونه جغد در زده بود، نامه رو از پاش باز کرد و شروع به خوندنش کرد.

ناظر عزیز

با توجه به تعطیل شدن درمانگاه هاگوارتز، بنا بر این شده که هر گروه در تالار خصوصی خودش یک درمانگاه بزند.
این قضیه فوق العاده مهم است و در آینده بازرسانی برای بررسی اوضاع می آیند.
در ضمن، شفادهنده های این درمانگاه ها باید بومی و از خود گروه باشند.
از گروه هایی که این کار را انجام ندهند، روزانه 20 امتیاز کم می شود.

ارادتمند شما
آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور
مدیر مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز


- یا حرضت عباس!

دقایقی بعد کل جماعت هافل به دستور رز توی دفتر ناظر جمع شده بودند و از اونجایی که ملت هافل خیلی خیلی خیلی زیادند چنان به هم چلیده بودند که نگو.

رز گلوش را صاف کرد و گفت:
- آی ملت بیدار، جماعت هشیار، مردم همیشه روی صحنه... چه نشسته اید که بخشنامه ی جدید اومده.

درک چپ چپ نگاه کرد و گفت:
- دوباره؟ چقدر بخشنامه میاد. مشکوک می زنی ها.

گلرت گفت:
- نه بابا، راست میگه بچه. من ضمانتش می کنم. بابا من جادوکار این مملکتم.

ملت:
گلرت:

رز سعی کرد کار رو دستش بگیره و گفت:
- اهم اهم... گوش بدین دیگه تا نزدم برتی رو شپلخ کنم. بخشنامه اومده که باید هر گروهی یه درمانگاه داشته باشه و اگه نکنیم هم امتیاز کم می کنن. تازه باید شفادهنده ها هم از خود هافل باشن.

گلرت گفت:
- خوب بابا این که کاری نداره. چرا اون بالا گریه می کردی؟

رز که تعجب کرده بود پاسخ داد:
- زکی. تو که نبودی. تو اون سکانس من تنها بودم.
- نه بابا شریف بهم گفته بود. دیگه بالاخره ما یه روابطی هم با نویسنده جماعت داریم.
- من کلاً هیچ وقت از این شریف خوشم نمیومد. دهن لق.()

بعد نگاهی به ملت هافل از جمله درک کرد و ادامه داد:
- خوب من فکر کردم ببینم کجا می تونیم احداث کنیم بیمارستان رو. دیدم مطبخ که اصلاً راه نداره. ملت گشنن. خوابگاه مختلط رو هم که نمیشه کاری کرد و گرنه جماعت بی ناموس معترض میشن. تالار عمومی هم که همیشه پره. دفتر ناظرین هم که اصلاً فکرش رو نکنین. حمام رو هم که می خوایم.

بعد نگاهی به درک کرد و باز ادامه داد:
- پس فقط پایگاه مقاومت بسیج می مونه.

درک:

------------------------------------------------------
روند سوژه: هافلی هات می خوان بیمارستان بسازن ولی جا ندارن و می خوان توی پایگاه مقاومت بسیج بسازن. برای همین احتمالاً الان با مخالفت های درک و سنگ اندازی های اون و گروهش و کسانی که با پول استخدامشون می کنه بر می خورن. از اون طرف هم باید برای شغل های مختلف تو بیمارستان از بین خودشون بهترین رو انتخاب کنن.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰
#3
نقل قول:
من نمیدونم واقعن جای این بحثا اینجاس ؟! ما حرفهایی که درمورد تازه واردا اینا بود رو مدتی در دفترجادوکاران داشتیم الانم هنوز تصمیم نهایی نگرفتیمو پرونده ش رو نبستیم! بعد اومدین اینجا بحث میکنین!؟ خب این نظرات رو اونجا میدادین که چطور با تازه واردا برخورد کنیم! آیا پخ دادن و دعوت خوبه یا نه ؟! آیا خوندن تاپیک راهنمایی خوبه یا نه ؟!


اتفاقاً جسی جون، دقیقاً جاش همین جاس.
نحوه ی برخورد دیگه. اسمش روشه که.:ygrin :

دلیل من برای مطرح کردن این بحث:
ببینین، ما الان بحثمون توی جادوکاران روی اینه و شاید نظرات دوستان بتونه خیلی کمکمون کنه.

بعد هم اینکه این بالاخره یه آماده سازیه. الان اگه ما همینطوری زارت میومدیم یه قانون تصویب می کردیم که دعوت کردن عضو تازه وارد به یه گروه خاص ممنوعه ممکن بود با خیلی از مخالفت ها مواجه بشیم.
ولی الان وقتی بحث اینجا تموم بشه دیگه ایشالا دوستان توجیه میشن و مشکلی پیش نمیاد.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: دفتر خاطرات محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰
#4
سوژه ی جدید



2002/5/19

وای امروز با بروبچز محفلی رفته بودیم سینما. عجب فیلم با حالی بودا. یارو از زندان فرار کرد، تا چند ساعت بعدش هیچ کسی نفهمید.
من چقدر حال کردم با بازی این یارو.
از اون سیاه پوسته هم خیلی خوشم اومد.
خداییش این بازیگرا چه حالی می کنن. خدایا یعنی میشه منم بازیگر بشم؟
از آلبوس هم که پرسیدم گفت اونم خیلی دوست داره بازیگر بشه، ولی به نظر من دیگه خیلی پیر شده. اصلاً نقشی نمی تونن بهش بدن.
به هر حال امروز توی خونه ی 12 گریمولد همه رفتن تو تریپ هنری.

امضا، گلرت

2002/5/20

وااااااااای باورتون نمیشه.
امروز گودریک یه روزنامه اورد تو خونه و با شوق و ذوق به همه نشون داد.
اگه بدونین چی بود.
یه آگهی بود برای کلاس بازیگری. البته قبلش یه تست هم داشت. ولی ما که همه می دونستیم قبولیم.
قرار شد با بچه های محفل فردا صبح اول وقت بریم تست بدیم ببینیم قبول میشیم یای نه.
امیدوارم قبول بشم.
خدایا یعنی میشه من با دی کاپریو هم بازی بشم؟ ()

امضا، گلرت

2002/5/21

خدای من.
حدس بزنین امروز چی شد.
امروز صبح اول وقت ما رفته بودیم که تست بازیگری بدیم.
اول از همه که عشق من، آل پاچینو اومد تا ازمون تست بگیره.
منو میگی، اصلاً داشتم غش می کردم.
بعد آلبوس اومد در گوش من گفت:
- گلرت، ببین اون که اونجا وایساده شبیه تام نیست؟
- بابا ولمون کن. تو که همه رو تام می بینی. آلپچ رو بچسب.

ولی شاید باورتون نشه.
آلبوس درست دیده بود. ولدمورت و مرگخواراش هم اومده بود که تست بازیگری بدن.
ولی معلومه قبول نمیشن. هویج (ایوان نه ها، هویج واقعی.) از اونا بیشتر استعداد بازیگری داره.
بعدش همه تست بازیگری دادیم و بهمون گفتن باهاتون تماس می گیریم و نتیجه رو بهتون می گیم.
ولی من می دونم با این قیافه ی فتوژنیکم حتماً قبول می شم.

امضا، گلرت

-------------------------------------------
خب رفقا.
فکر کنم دیگه فهمیدین قضیه از چه قراره.
الان نفر بعدی می تونه از زبون محفلی ها یا مرگخوارا، ولدمورت و یا حتی دامبلدور هم بنویسه.
فقط حواستون به سوژه هم باشه که شهید نشه.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
#5
خب خب
این یه تاپیک جدیده که من تا حالا نمونه ش رو توی جادوگران ندیدم.
البته ایده ی این تاپیک مال خودم نیست و مال یکی از دوستانه که توی یه سایت دیگه اجرا کرده بود و به نظر من خیلی جالب بود.

حالا روند کار چطوره؟

ببینید. اول از همه من سوژه می دم و چند برگ از دفتر خاطرات یک کسی رو راجع به یه سوژه ی خاص می نویسم. بعد شخص بعدی که میاد میتونه هم از دفتر خاطرات اون کسی که من نوشتم بنویسه و هم از دفتر خاطرات کس دیگه ای که با این سوژه در ارتباط بوده.
باید بگم که رول ها ادامه دار هستن و سوژه ها هم طنز می تونن باشن و هم جدی.

ولی حواستون باشه که از زبون چند نفر توی یک پست ننویسین و ترجیحاً هم یه جوری معلوم کنین که کی داره حرف میزنه.
فکر کنم لازم نیست که بگم شخصیت داستان اول شخصه.

به زودی سوژه تزریق میشه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۸ ۰:۱۷:۱۱

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
#6
اسکورپیوس که روی ویبره رفته بود گفت:
- آبگوشت؟ آبگوشـــت؟ آبگوشت نداریم که داریم خر داغ می کنیم.
گلرت حرف اسکورپ رو اصلاح کرد:
- نه پسرم. تو هنوز حرف زدن بلد نیستی. اون مال کبابه. الان ما آبگوشت داریم. 

اسکورپیوس از زیر میز لگدی به گلرت زد و 12 جای استخون پاش رو شکست. البته لازم به ذکره که از 2 جا هم در رفت .

رز با نگاهی این جوری جلو اومد و به دیگی که روی میز قرار داشت زل زد. وقتی دید که آبگوشته اون رو برداشت و با اینکه دیگ اونقدر بزرگ بود که رز و ویکتوریا و ریتا، کل یوم توش جا می شدند، یه نفس سر کشید و سپس به حالت به جماعت شگفت زده ی هافلی نیگا کرد.
- خو گشنم بود دیه.

در همین حال اسکورپیوس دو دستی توی مغز خودش می کوبید و جیغ و داد می کرد.
برتی رفت کنارش و دستش رو دور شونش حلقه کرد:
- چیزی نیست اسکورپ جان چیزی نیست. باید قوی باشی.

اسکورپیوس با ناخوناش رو صورتش خراش می انداخت و جیغ می زد:
- چطوری قوی باشم. من دیگه نمی تونم زندگی کنم. نمی تونم...
- آخه پسرم، ما هم باهات هم دردیم ولی اونقدر ارزش نداره که به خاطرش خود کشی کنی.

اسکورپیوس جفت پا رفت توی حلق برتی و داد زد:
- چی !؟ رز ارزش نداره؟ بزنم لهت کنم؟ بزنم؟

- آآ آن ای ای آ اُععم.
- هان؟

رز گفت:
- شوور جان. می خوای پاهات رو از تو حلقش در بیار تا بفهمی چی میگه.

اسکورپیوس وقتی دید پیشنهاد خوبی بوده و پپیشنهاد هم از طرف رز بوده سریعاً پاهاش رو در آورد و پس گردن برتی رو گرفت.

برتی گفت:
- بابا جان من که کاری به رز نداشتم.
- پس کی رو گفتی ارزش نداره؟
- بابا جان من گفتم برای آبگوشت ناراحت نباش.

اسکورپیوس برتی رو ول کرد و گریه کنان گفت:
- آخه من که به خاطر اون گریه نمی کنم. توی اون آبگوشت سم ضد هافل بود. الان رز می میره. من می خواستم شما رو بکشم تا با رز تنها باشم.

در همین لحظه رز مرد و اسکورپیوس هم خودکشی کرد تا توی اون دنیا به هم برسند. اما رز بهشت رفت و اسکورپ جهنـ...

- اوی... شریف بی شعور. سوژه ی تالار منو خراب میکنی آره؟
- بابا سارا ولم کن، چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.بذار همینو میذاریم تنگ اون دیگه.
- من این چیزا حالیم نیست. اگه سوژه یکی شد معلقت می کنم.


خب دوستان ظاهراً دستور از بالا اومده که رز نمیره. برای همینم نمرد دیگه. بالاخره دستور از بالاست. هر کی هر کی نیست که.

ریتا گفت:
- حالا فکر می کنی چقدر وقت داشته باشه؟
اسکورپیوس گریه کنان گفت:
- حداکثر تا فردا ظهر.
- پس ما نجاتش می دیم.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۰
#7
سوژه ی جدید

گلرت رفت توی خوابگاه مختلط تا حوله و شامپو و بقیه ی مخلفاتش رو برداره و بره حمام عمومی هافلپاف.
اما وقتی نزدیک حمام شد دید که صف دور و درازی پشت حمام عمومی تشکیل شده.
رفت جلو و از رز که آخرین نفر صف بود پرسید:
- چه خبره؟ چی شده؟ چرا اینجا صفه؟

رز که کلافه شده بود گفت:
- نمی دونم والا. این برتی بی شعور 2 ساعته تو حمومه و بیرون نمیاد. داره برای خودش آواز می خونه. حالا اون هیچی این آب رو هم نمیبنده که. حالا پس فردا پولش میاد من بدبخت اصفهانی باید پولش رو بدم، بعد از اونجایی که منم اصفهانیم و پولش رو نمی دم و ...

گلرت که دید فک رز تازه گرم شده و اگه اونجا وایسه مغزش جویده میشه سریعاً کاکوچ کرد و جیم شد.

از کنار صف یه کمی جلو رفت تا صدای برتی رو بشنوه.

- از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم... خواستم دلم یه گوشه ای بمیره ... خسته شدم چه انتظار سختی... یکی بیاد جون منو بگیره... قلب من از تپیدنش خسته شد... نبضم با ضربه های معکوس مرد... قلب من ازخستگی خوابش گرفت... این دل نا امید و مأیوس مرد.

گلرت:

برتی از پشت در داد زد:
- این دیگه آخریش بود. دارم میام بیرون.

با این حرف برتی موجی از شور و شعف هافلیون رو فرا گرفت و عده ای هم با دست و سوت همراهی می کردن.

وقتی برتی بیرون اومد گلرت رفت جلو و با تعجب به برتی گفت:
- تو چقدر وقته داری می خونی؟
- والا من از بچگی هر وقت میومدم حموم می خوندم.
- سلفژ هم کار کردی؟
- ها؟!... هان... سلفه... آره بابا، بیا. اهم اهم.

افکار گلرت

وای اگه بتونم اینو پرورشش بدم یه ستاره ی پاپ میشه. حتی می تونم بفرستمش آکادمی موزیک گوگوش.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: آوای ققنوس (ارتباط با دامبلدور)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
#8
سلام بر دوست و رفيق قديمي
چطوري؟
خانواده خوبن؟ آريانا چيکار ميکنه؟

آقا، من يه ايده داشتم براي يه تاپيک به نام "دفتر خاطرات محفلي ها".
البته ايده مال خودم نيست و دزديه.
از شخصي به نام برديا که با نام مادام پيتياي فالگير هم شناخته مي شه.
توي اين تاپيک، هر پستي شامل چند روز از دفتر خاطرات هر کسي ولي مربوط به يه سوژه ي خاص ميشه.

مثلاً من يه سوژه مي زنم و از دفترچه خاطرات خودم يا دفترچه خاطرات آلبوس مي نويسم.
بعد نفر بعدي يا مياد ادامه ي دفتر نفر قبل رو مي نويسه يا از دفتر يه کسي ديگه راجع به اون سوژه ميگه.

الان کسي هم فهميد؟


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#9
مدیران محترم و مردمی!

آیا می دانید آخرین خبری که روی سایت رفته 24 روز پیش بوده؟!
آیا می دانید آخرین ارسال گالری 8 روز پیش بوده؟!
آیا می دانید ساعت سایت یک ساعت از ساعت رسمی کشور جلوئه؟


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#10
وقتی ایوان و لینی دوان دوان از اتاق لرد بیرون اومدند چند لحظه ایستادند تا نفسی چاق کنن.

ایوان که عرق صورتش رو پاک می کرد گفت:
- خب پس باید بریم دیگه. حالا با پودر پرواز بریم یا غیب و ظاهر شیم؟

لینی که تعجب کرده بود گفت:
- کجا؟
- خب خونه ی ریدل دیگه.
- هان؟ یعنی کاملاً خجسته ای ها ایوان. همین کارا رو می کنی که ملت میگن هویج نقش پر رنگ تر از تو داره توی مدیریت سایت.

ایوان که متوجه نشده بود کجا اشتباه کرده پرسید:
- آخه چرا؟ لرد گفت برین سر در بیارین دیگه.

- خوب خجسته ی من. اگه ما بریم توی خونه ی ریدل 2 تا دامبلدور اونجا شپلخمون می کنن. نه؟

ایوان فکر کرد و در حالی که از سر و رویش می بارید که متوجه نشده گفت:
- خوب باشه. حالا چیکار باید بکنیم.
- باید یه جاسوس بفرستیم. ولی باید فکر کنیم و ببینیم کی رو بفرستیم.

ایوان گل از گلش شکفت و گفت:
- من میدونم. می ریم به لرد میگیم که بره.
لینی:

در حالی که لینی گریه می کرد ناگهان ریگولوس از در وارد شد.

خونه ی ریدل

گلرت گفت:
- چی؟ یعنی ولدمورت با مار... ایــــــی.
ملت:

آلبوس گفت:
- حالا چرا فکر می کنه من دو تا شدم؟

گلرت گفت:
- شاید اونوقتیه من تو بقلت بودم فکر کرده بچه زاییدی.

سیریوس متفکرانه گفت:
- شاید هم فکر کردن پرسیوال، آلبوسه.

- شاید. اما اصلاً اونا چطوری پرسیوال رو دیدن؟


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۲۱:۳۰:۵۳

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.