گريـفـيـنـدور و اسلايترين (مجازي)شب بود. شب پره ها اين سو و آن سو نوري جادويي به فضاي تاريك و ساكت ورزشگاه مي دادند. جايگاه هاي خالي، پر از تاريكي بود و وهم بود؛ سبزي چمن با چند برگ قرمز و زرد و نارنجي اذين شده بود. چشم كه مي دواندي، موهاي بور و بلندي را مي ديدي كه با نوازش نسيم اين سو و آن سو مي رفتند. شور و شرّ مالفوي جوان درحالي كه رداي اشرافي اش پشت سرش پيچ و تاب مي خورد، تضادي را در كنار آرامش شب رج مي زد.
- كروشيو! نمي توني كه تا ابد برقصي خوشگله!...
دراكو درحالي كه با چوب جادويش سعي مي كرد اسنيچ را طلسم كند با دست ديگرش با لذتي آشكار گوي كوچك و لرزان را به چنگ مي گرفت.
بلاتريكس مغرور و خونسرد به خواهرزاده اش نزديك شد و برقي از تاييد در چشمانش نشست. فردا در برابر رقيبان يا در اصل دشمنان هميشگي، بايد حضوري مطمئن داشته باشند و از اينكه دراكو را اينطور آماده و پر اشتياق مي ديد افتخار مي كرد. پيراهن سياه رنگ و چسباني كه پوشيده بود، در كنار شنل بلندي كه داشت، در عين همرنگي، موهاي مواجش را به خوبي نشان مي داد.
- دلم مي خواد فردا هم همين قدر آماده باشي دراكو؛ اميدوارم اصالت و لياقتي كه توي خون ات هست رو با تمام توان به نمايش بذاري. اصلا دوست ندارم لرد سياه از ما نا اميد بشه...(درحالي كه خنده ي شيطاني و دخترانه اش قلب دراكو را به لرزه درآورده بود)... هر چند در هر صورت ما برنده ايم. گاهي اوقات دونستن نقاط ضعف دوستان قديمي، مي تونه گره گشا هم باشه! و ما اين همه رو مديون هوشمندي و ذكاوت ارباب هستيم...
دراكو دست از اسنيچ برداشت و رو در روي خاله اش ايستاد. حالا مرد جواني بود كه بايد براي كاويدن چشم بلاتريكس سر را اندكي خم مي كرد؛ با هراسي خاموش به چشمانش نگاه كرد.
- منظورت چيه؟ كدوم دوست قديمي؟
- عجله نكن؛ امشب همه چيز رو مي فهمي... دست من رو بگير؛ بهتره هر چه زودتر به قصر برگرديم.
♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦
- دل!
جيمز همانطور كه دو جوكر را در دستان كوچكش گرفته بود، درآغوش تايبريوس نشسته و با نگاهش به تنها برگه ي موجود حكم دل در دستان او چشم دوخت و از اينكه اون چنين حكمي كرده بود، با تعجب سرش را بگرداند و به چهره ي ناخواناي او نگاه كرد. شانه هايش را بالا انداخت و به ريموس كه رو به روي تايبريوس بود نگاه كرد؛ دود خوشبويي از پيپ گوشه ي لب آبرفورث بلند بود، كه در سمت چپ تايبريوس و در كنار شومينه نشسته بود. استرجس برگه هايي كه آبرفورث به او داده بود را برداشت و سعي كرد به ذهن ريموس و تايبريوس راه پيدا كند.
- اسووو! تعجب مي كنم از تو...
تايبريوس با نگاهي خيره به استرجس و ريموس با تعجب به دهان تايبريوس زل زده بود.
استرجس كه كمي سرخ شده بود از ذهن خواني دست برداشت و برگه هاي تماما سياهي كه داشت را مرتب كرد!
جيمز با خشنودي به باقي برگه هاي تايبريوس نگاه كرد. سر شب بود؛ جسيكا و گرابلي ظرفي از ميوه و تنقلات كنارشان داشتند و همانطور كه روي مبل هاي راحتي نشسته بودند، به چهره ي مردانه ي پسرهاي تالار كه بي هيچ دغدغه اي از بازي فردا روي فرشينه ي خوشرنگ بافت شرق نشسته بودند و با نشاط مشغول بازي بودند، نگاه مي كردند. گودريك روي مبل سه نفره دراز كشيده بود و كتابي را كه در دست داشت مي خواند.
گرما و صميميتي كه بين شان بود ناگسستني بود؛ آرامش در همه ي تالار موج مي زد. هر از گاهي آبرفورث و استرجس اكسيو گويان به ميوه هاي گرابلي و جسيكا دستبرد مي زدند يا چند دقيقه يك بار جيغ هاي شاد جيمز گودريك را از جا مي پراند.
- هي مك! اون سوفي نيست؟
تايبريوس با نگاهي شوخ به استرجس لبخند زد و گفت:
- اسوو بايد اين باخت تاريخي رو قبول كني؛ پرت كردن حواس من ديگه فايده ايي براتون نداره. استلا قراره سوفي رو فردا به ورزشگاه بياره. تازه...
صداي آرامي از سمت پنجره ي مستطيل شكل تالار برخاست. حرف تايبريوس نيمه تمام ماند. آبرفورث كه خشمگين از باخت موي سفيد سبيلش را مي جويد، رويش را برگرداند و به پنجره ي پشت سر ريموس نگاه كرد و جغد خاكستري اي را ديد كه با نوك كوچكش به شيشه ي پنجره مي زد؛ تايبريوس جيمز را از زانويش بلند كرد و به طرف پنجره رفت و آن را باز كرد؛ سوفي وارد شد و تايبريوس پنجره را بست و جغد لرزان را در ميان دستانش گرفت. همان جا پايين پنجره روي زمين نشست و همانطور كه سوفي را نوازش مي كرد، كاغذ پوستي بسيار كوچكي كه به پاي سوفي بسته شده بود را جدا كرد و مشغول خواندن شد؛ رنگ چهره اش لحظه به لحظه بيشتر كبود مي شد، لبانش سفيد و سياهي چشمانش آتشين به نظر مي رسيد.
جيمز كه نخ يويوي صورتي اش را دور انگشت كوچك اشاره اش پيچانده بود، كنار تايبريوس ايستاد. استرجس و آبرفورث پشت سر ريموس ايستاده بودند و روي موهاي خاكستري و نيمه بلندش سايه انداخته بودند.
تايبريوس نفس نفس زنان سرش را بلند كرد و به چهره ي نگران جسيكا نگاه كرد. نامه از دستش لغزيد و جلوي پايش افتاد؛ آبرفورث خم شد و نامه را بلند كرد:
نقل قول:
خوب چشماتو باز كن مكِ مكاّر!
اين دختره استلا پيش ماست؛ كافيه فردا يه توپ از دروازه ي گريندلوالد رد شه؛ يا يه توپ از دروازه ي شما رد نشه؛ يا دست اون پلنك پير اشتباهي به اسنيچ بخوره، ديگه هيچوقت نمي بينيش!
ميدوني كه مايه اش واسه من فقط يه تكون كوچيك چوب دستيه! البته فكر نميكنم تو جراتش رو داشته باشي در مقابل مني كه توي جادو تكم ابراز وجود كني!
بايد زماني كه براي حمايت از اون پسره -كه من تعجب مي كنم چطور تا حالا زنده مونده- قيد دوستي منو زدي، فكر چنين روزي رو هم مي كردي!
جادوگر سياه و بزرگ تمام دورانها... لرد ولدمورت
جسيكا جيغ كوتاهي كشيد و بازوي گرابلي را كه كنارش ايستاده بود چنگ زد. استرجس چوب جادويش را به نرمي چرخاند و جام كوچكي از آب ظاهر كرد و همانطور كه كنار تايبريوس مي نشست به او داد؛ تايبريوس امّا، دست استرجس را پس زد و با آشفتگي چنگي در موهايش زد:
- واي خدا من! ذهنم واقعا خالي شده؛ اسووو باورم نمي شه. اصلا اون سوفي بود؟!
سوفي كه روي زمين كنار دم پايي راحتي تايبريوس كز كرده بود، روي قوزك پاي تايبريوس را نوك مي زند و اعلام حضور مي كند.
- آبر تو به من بگو چيكار كنم؟! استلامو چطور نجات بدم؟! اون بيرحمِ رذل درجا مي كشتش؛ باورم نمي شه...
- مك! تو فكر ميكني يه مسابقه –هر چند با ارزش- در برابر تو چه اهميتي واسه ي من و بچه ها داره؟
بقيه در تاييد حرف استرجس سرشان را تكان دادند و هر كدام به نوعي حرفي زدند:
- مك من فردا تمام مدت چشامو مي بندم...
- مك منم اون رداي قديمي رو كه مادرم بهم داده بود مي پوشم؛ مي دوني كدومو مي گم، هموني كه دو تا جيب بزرگ داره؛ قول مي دم تا وقتي اون پسره، مالفوي عوضي اسنيچو نگرفته دستامو از توي جيباش در نيارم...
جسيكا هم اشكي كه مردمك سياهش را برّاق تر نشان مي داد با فشار دو پلك روي گونه روان ساخته بود گفت:
- بذار حداقل با اينيگو مشورت كنم مك؛ اون هنوز اسمشونبرو مي بينه، شايد بشه يه كاري كرد. هوووم؟! موافقي؟
تايبريوس با گيجي سرش را به نشانه ي موافقت تكان داد، ولي بعد گفت:
- نه جسي! تو لرد سياه رو نمي شناسي؟! اونقدر سنگدله كه حتي پا در ميوني يكي از مرگخواراش مي تونه كار رو خراب كنه، چه برسه به اينكه فقط يه دوست و آشنا بخواد تقاضاي كاري رو داشته باشه؛ نه من اين ريسكو نميكنم...
- مك چرا از محفل كمك نمي گيري؟ استرجس، من و بقيه... (آبرفورث درحالي كه قصد داشت چوب جادوي اش را تكان دهد) الان يه پاترونوس هم براي آلبوس مي فرستم؛ مودي هم از ماموريتش برگشته و مي تونه توي...
- نه آبر، نه! من بايد برم؛ من بايد از اينجا برم... واي خداي من!
گودريك كه در سكوت به تايبريوس چشم دوخته بود گفت:
- اسمشونبر مي خواد هر طوري شده مسابقه ي فردا رو ببره؛ فكر نمي كنم اگه برد نصيبش بشه آسيبي به استلا برسونه. اين هم شانس توئه مك! اون مراوداتي كه قبلا با اسمشونبر داشتي حالا داره به خودت بر مي گرده!
استرجس گفت: نگران نباش مك! فردا هر كسي وظيفه شو به بهترين نحو انجام مي ده؛ البته وظيفه ي دوستي اش رو. كسي مخالفتي داره؟!
جيمز انگشت كوچكش را بالا برد:
- حالا بايد سوفي رو بفرستيم دوباره بره پيش اسمشونبر؟
تايبريوس محكم به پيشاني اش كوبيد:
- داشتم فراموش مي كردم. بايد موافقتم با حرفشو براش بفرستم. ( و درحالي كه صورتش از خشم و اضطراب مي درخشيد، ادامه داد) موافقتم با تهديدشو!
♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦
سالن بزرگ قصر مالفوي ها، با وجود افراد زيادي كه دور ميز بيضي وسط آن نشسته بودند، در سكوتي موهوم فرو رفته بود. گريندل والد با نفرت به ايگور كه عينك گردش را جا به جا مي كرد نگاه كرد و سعي كرد بدون توجه لرد سياه آب دهانش را روي زمين بيندازد!
بلاتريكس با تحسين به رداي سبزي كه لرد سياه براي مسابقه پوشيده بود نگاه كرد و سرش را با افتخار بالا گرفت و به مورگانا كه با خونسردي با چوب جادويش بازي ميكرد پوزخندي زد و سرش را به سمت دراكو كه سمت چپ لرد سياه نشسته بود برگرداند. دراكو نه از گرماي شومينه، كه از ترسي كه هميشه در كنار لرد سياه در خود احساس مي كرد تمام دستانش خيس عرق شده و بالهاي اسنيچ پس از بي قراري هاي زياد، بدون انرژي در مشت گره خورده ي دستانش آرام گرفته بود.
لرد سياه به طور نامحسوسي سرش را به سمت بليز برگرداند و بليز شعله هاي فروزان آتش شومينه را كه گويي از ترس مي لرزيدند در چشمان سرخ لرد ديد و بي درنگ سرش را پايين انداخت.
- ترتيبي بده كه فردا قبل از مراسم صبحانه توي تالار اصلي هاگوارتز باشيم، البته دلم نمي خواد شبهاي قبل از مسابقه رو توي مدرسه ي اون ويزلي لعنتي بگذرونم. ارباب ترجيح مي ده صبح زود همه آماده باشن. فقط مورگان و لوسيوس بايد اينجا توي قصر بمونن تا مواظب اين دختره باشن؛ ( ولدورت بدون اينكه سرش را برگرداند لحن صدايش را تغيير داد و با خونسردي گفت) و تو لوسيوس! حتما خوشحال مي شي كه پسرت در سلامت كامل اسنيچ رو به چنگ بياره؛ پس فكر نمي كنم ديگه تمايلي نداشته باشي براي نموندن توي قصر!
لوسيوس با نگراني به دراكو چشم دوخت و آب دهانش را قورت داد.
♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦
- پروفسور! پروفسور!
- چي شده لوييزا؟!
- اس... اسمشو... اسمشونبر اومده ( و سفيدي چشمان دخترك بيشتر شد و به گرابلي پلنك نگاه كرد)
گرابلي درحالي كه دهانش چين افتاده بودبه عجله از پله هاي طبقه ي دوم بالا رفت و رمز ورود را گفت و بانوي چاق كنار رفت.
- اومدن بچه ها! جسيكا، عجب اعتماد به نفسي داري؛ فكر مي كردم امروز ديگه دست از آرايش موهات بر مي داري!
استرجس بازوبند كاپيتاني اش را بسته بود؛ جيمز محو شير ايستاده ي طلايي رنگ پرچم قرمز تيمشان بود. انگار به مهماني مي رفتند؛ انگار نه انگار كه نتيجه ي بازي امروز از پيش تعيين شده بود. انگار نه انگار كه قرار بود ببازند.
آبرفورث بازوي تايبريوس را كشيد و جلو انداخت. ريموس موهاي خاكستري اش را از توي صورتش كنار زد و همراه گودريك و بقيه ي اعضاي تيم از تالار گريفيندور خارج شدند.
♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦
نيمي از جمعيت عظيم ورزشگاه از حضور لرد سياه جا خورده و با حيرت و ترس به خطوط صاف لب و بيني اش چشم دوخته بودند. باد سرد اواخر پاييز مي وزيد و برگ هاي قرمز و زرد چنار را با خود به درون زمين ورزشگاه مي آورد. تماشاچيان اسلايترين بي وقفه با جيغ و فرياد شعارهاي آتشين و كوبنده ايي مي دادند.
بازيكنان اسلايترين همانطور كه ولدمورت پيشاپيش آنها درحركت بود ساعتي زودتر وارد زمين شده بودند تا روي جوّ ورزشگاه تاثير بگذارند. بازيكنان گريفيندور درون رختكن ورزشگاه در سكوت به هياهيوي بي سابقه ي ورزشگاه گوش مي دادند. جيمز همانطور كه بغض كرده بود كنار تايبريوس نشسته بود و اين سكوت در برابر شادي و شيطنت هميشگي اش آزار دهنده بود.
استرجس محكم پس از اينكه بند كفشش را بست محكم و استوار از جايش بلند شد و كنار تايبريوس ايستاد. بدون هيچ سخني در چشمان هم خيره شدند و استرجس با نگاهي دلداري دهنده سرش را تكان داد و زيرچشمي به بقيه نگاه كردو آبرفورث و ريموس و گودريك هم بلند شدند؛ جسيكا با تكان دست گرابلي به خود آمد و همانطور كه اشكي كه از ديروز گوشه ي چشمش بود را با انگشت پاك مي كرد، كنار ديگران ايستاد؛ استرجس دستش راستش رو جلو آورد، آبرفورث هم دستش را روي دست او گذاشت؛ جسيكا و گرابلي و گودريك هم همينطور.
- من هنوز راضي نيستم اسووو... شما نبايد به آتيش من بسوزيد!
- تو هنوز نمي دوني هدف تو نيستي و هدف تيمه؟!
جيمز با دستان كوچكش دست تايبريوس را بلند كرد و روي دست گودريك گذاشت و دست خودش را روي آن قرار داد. تايبريوس لبخند كوچكي به چشمان معصوم جيمز زد و او هم برخاست و پس از تكان محكمي كه به دستهايشان دادند، به سمت در خروجي رختكن حركت كردند.
♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦
با سوت مادام هوچ كه به علت اينهمه نزديكي به ولدمورت آرام نواخته شد، بازيكنان دو تيم روي جاروهايشان از زمين بلند شدند و در جاي خود قرار گرفتند.
شروع بازي با تيم گريفيندور بود. تايبريوس همانطور كه اشك چشمانش را مي سوخت به آرامي حركت كرد تا بلاتريكس بتواند بوسيله ي چماقي كه در دست داشت با بلاجر او را بزند و بليز سرخگون را از او بگيرد. همين اتفاق افتاد و بليز با سرعت و حركتي تماشايي به سمت دروازه ي گريفيندور رفت و با چرخشي زيبا توپ را به سمت حلقه ي وسطي پشت سر ريموس انداخت. ريموس به پايين دروازه هاي حركت كرد و توپ به راحتي وارد دروازه شد. فرياد اعتراض و ناباوري تماشاچيان گريفيندور به هوا خاست.
تماشاچيان اسلايترين با فخر و خونسردي يكصدا بليز را تشويق مي كردند. ريموس سرخگون را به گردش درآورد و توپ به دست جسيكا افتاد. جسيكا با نفرت خودش را روي چوب جارويش جلو كشيد و به سمت چپ زمين حركت كرد و به آساني از بين ايگور و مورگانا گذشت. ولدمورت كه به نظر نمي آمد حركت خاصي انجام دهد، شروع به حركت كرد و با اخطار جلوي جسيكا متوقف شد؛ سرخگون را از دستش گرفت و براي مورگانا پرتاب كرد؛ و مجددا فرياد بهت و ناباوري گريفيندوري ها و شادي اسلايتريني ها!
هنوز ساعتي از شروع بازي نگذشته بود كه نتيجه ي شگفت انگيز 180 به صفر بر بازي حاكم شده و اين براي همه حتي خود اسلايتريني ها هم باعث تعجب بود.
دراكو بي خيال و بدون هيچ تلاشي براي گرفتن اسنيچ، جلوي گرابلي اين سو و آن سو مي رفت. دو گل ديگر كه مي زدند اسنيچ را مي گرفت و نتيجه ي بازيشان ركورد بي نظيري مي شد.
دو بار ديگر فرياد شادي تماشاچيان اسلايترين به هوا رفت و گريفيندوري ها خشمگين، مايوس و سركوب شده بازي را نگاه مي كردند. با 200 امتياز تيم اسلايترين حتي ديگر شانس هم به آنها كمك نمي كرد.
دراكو دست به كار شد و سرعتش را بيشتر كرد. حركت پروانه وار اسنيچ را از دور ديد؛ با چرخشي بي نظير به سمت اسنيچ رفت و دستش را با آرامش دراز كرد؛ اسنيچ در دستانش بود، سوت مادام هوچ شنيده شد و تايبريوس كه از درون خود را مي خورد، به سمت ولدمورت حركت كرد و بدون اينكه به چشمانش نگاه كند گفت:
- شما اون نتيجه ايي رو كه مي خواستين، همونطوري كه گفته بودين گرفتين. حالا نوبت استلاست!
ولدمورت به بلاتريكس كه كنارش در هوا معلق بود نيم نگاهي كرد و با پوزخندي كه به تايبريوس زد به سمت بليز رفت.
- لرد سياه ارزشمندتر از اين حرفهاست كه بخواد جواب تو رو بده مك لاگن! ولي من بهت مي گم، دختره الان توي تالارتونه. لرد سياه هيچوقت از حرفش برنمي گرده، اون اونجاست ( و با خباثت و لذت به استرجس كه پشت سر تايبريوس ايستاده بود نگاه كرد و رفت)
تايبريوس با عجله برگشت و محكم به استرجس برخورد كرد. با سرعت به پايين زمين رفت و خودش را از روي چوب جارو پرت كرد و به سمت ساختمان مدرسه حركت كرد. لحظه ايي بعد مقابل درِ تالار بود. با اضطراب به چهره ي ناخواناي بانوي چاق نگاه كرد و رمز را گفت. وارد تالار شد و در اولين لحظه عطر دل انگيز استلا در مشامش پيچيد و چشمانش با ديدن چهره ي استلا نوازش شد...
* پستِ تایبریوس مک لاگن رو که روز گذشته بدلیل مشکل نتش به من رسونده رو با تاخیر اینجا میفرستم . داورها این پست رو در نظر بگیرن