هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرحله اول کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین

راونکلاو
VS گریفندور

دو مرد، دو نفر از سیاه ترین جادوگران تاریخ، بر روی کاناپه ای بزرگ روبروی شومینه ای خاموش نشسته بودند. لرد ولدمورت در کنار روح جدش، سالازار اسلیترین، نشسته بود و به درخواست او گوش می داد.

- تام! خواهش می کنم خواسته ی منو به انجام رسون. الان سالهاست که اسلیترین به جایی نرسیده و من دارم تو گور میلرزم. از نفوذت استفاده کن، الان کل جامعه ی جادوگری دست توئه... حتی مدیر هاگوارتزم مرگخوار توئه!

لرد ولدمورت بدون درنگ جواب داد:

- نگران نباش جد عزیزم. من دوباره گروهت رو زنده میکنم، اونا قدرتمندترین میشن! ولی چطور ممکنه توی گور بلرزی وقتی اینجا بغل من نشستی؟ مگه من میزارم؟ اصلا به چه اجازه ای داری تو گور می لرزی؟


چند روز بعد:

صدای در تمرکز ایگور را به هم ریخت. بدون اینکه دست از کارش بردارد اجازه ورود داد. روفوس وارد اتاق شد و به سمت میز مدیر رفت. بدون اینکه حرفی بزند، آنقدر منتظر ماند تا بالاخره ایگور سرش را از روی کاغذ پوستی های روی میز برداشت و با پرخاشگری گفت:

- واسه چی عین برج زهر مار اینجا وایستادی؟ حواست باشه من مدیر هاگوارتزم ها! جامعه جادوگری-

ایگور با دیدن قیافه روفوس که بر خلاف همیشه کاملا جدی بنظر می رسید ساکت شد. روفوس شمرده شمرده و با لحنی جدی،‌ که ایگور حدس میزد قبل از ورود به دفتر چند بار اینگونه حرف زدن را تمرین کرده، گفت:

- ارباب میخوان اسلیترین برنده ی کوییدیچ باشه. راونکلاو این بازیو میبره!

قبل از اینکه ایگور اعتراضی کند، روفوس اتاق را ترک کرد و ایگور را با دهان باز تنها گذاشت. ناگهان فکری به ذهن ایگور رسید، چشمانش برقی زد و پوزخند زنان گفت:

- داور!


روز مسابقه - رختکن گریفیندور:

- بچه ها همگی آماده این؟ یادتون باشه که ما فقط برای برد نمیریم، بلکه برای تحقیر کردن راونکلاو میریم! اونا ضعیف ترین تیم این دوره هستن! هافلپاف هم که تو بحران مالیه، پس اگه این بازیو ببریم از تنها رقیبمون یعنی اسلیترین هم جلو میفتیم و قهرمان می شیم! :zogh:

بعد از اتمام نطق رون، کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور، همه دست هایشان را به هم زدند و با خوش حالی به بیرون از رختکن قدم گذاشتند.


همان موقع - رختکن راونکلاو:

اضطراب تلخی تمام وجود راونی ها را فرا گرفته بود. ویکتور کرام، کاپیتان تیم کوییدیچ راونکلاو، نگاهی به چهره ی نگران هم تیمی هایش انداخت. تصمیم داشت به آنها روحیه دهد اما با صدای گزارشگر منصرف شد و همراه بقیه از رختکن خارج گشت.

گرمای خورشید، بلافاصله آنان را در بر گرفت. هوا صاف و آفتابی بود و هر از گاهی نسیم خنکی می وزید. حلقه های طلایی دروازه در دو طرف ورزشگاه، با تابش نور خورشید درخشش خیره کننده ای پیدا می کردند. پایه های آن ها با چمن خوش رنگ و بوی زمین تلاقی پیدا می کرد و فضایی سرشار از شور و انرژی می ساخت.

تماشاگران حاضر در زمین، بیشتر ورزشگاه را به رنگ آبی درآورده بودند. اکثر اسلیترینی ها و هافلپافی ها نیز تیم راونکلاو را تشویق می کردند. تیم راونکلاو با دیدن اشتیاق تماشاگران به وجد آمد و روحیه گرفت. اما این خوشحالی زیاد طول نکشید؛ چرا که تمام شور و امید راونکلاوی ها با دیدن لبخندهای تمسخرآمیز بازیکنان تیم گریفندور از بین رفت.

با سوت داور، بازی شروع شد. لی جردن بازی را گزارش می کرد:

- همون طور که گفتم گریفیندور شانس زیادی برای برد راونکلاو داره، در حقیقت راونکلاو اصلا شانسی در مقابل تیم قوی گریفیندور نـ - :pretty:

لی جردن با دیدن چشم غره ی ترسناک پروفسور مک گونگال، آب دهانش را قورت داد و گفت:

- البته که داره! راونکلاوی ها خیلی امید دارن، همیشه گفتن عشق قدرتمندترین سلاحه... اصلا بهتره اینجور بحثا که باعث تفرقه و اختلاف می شه رو اینجا نزنیم!

در بین هیاهوی تماشاچیان که از حرف های لی سر در نمی آوردند صدای سوت داور شنیده شد که یک پنالتی به نفع راونکلاوی ها گرفته بود.

- و حالا میبینیم که در اقدامی عجیب و ناجوانمـ... عجیب و گیج کننده ... عجیب و اشتباه ... باشه اصن خطای دید داور!

لی بالاخره کلمه ای را پیدا کرد تا از نگاه های مک گونگال در امان بماند.

-راونکلاو سومین گلش رو هم به ثمر میرسونه. نتیجه ی بازی 80-30 به نفع گریفیندوره! نگاه کنین چه مثلت هجومی زیبایی تشکیل دادن، بانو ویولت بودلر به گرنجر پاس میده، گرنجر به تانکس، تانکس دوباره به بودلر و همینطور این چرخه هی تکرار میشه. اینقدر سرعت انتقال سرخگون زیاده که راونیا هم موندن کدوم سمت برن و بله! کاملا واضح بود که گل میشه. نه نه صبر کنین! داور خطا گرفته، ولی چرا؟ :vay:

همهمه در ورزشگاه بالا گرفت. داور ادعا داشت که علت خطا، برخورد مدافع گریفیندور با مهاجم راونکلاو بوده است.

- مک لاگن میبینیم که با عصبانیت داره با داور دعوا میکنه، البته که اعتراضش بجاست. مهاجم راونکلاو بی دقتی کرده اما داور گوشش بدهکار نیست. مثل اینکه داور تو تشخیص رنگ قرمز از آبی مشکل داره! به هر حال سرخگون دست مکدونالد میفته که داره به سرعت به سمت دروازه میره، اما خودخواهی میکنه و سرخگون میفته دست گریفیندور و بازم یه حمله ی دیگه و گل برای گریفیندور!

گریفندوری ها بحث با داور را بی نتیجه می دیدند. صدای گزارشگر به شکل آزار دهنده ای در گوششان می پیچید :

- مدافع گریفیندور بعد از یه برخورد شدید با مدافع راون به زمین سقوط میکنه اما داور اونو به فیلم بازی کردن و گول زدن داور متهم میکنه و خطا به نفع راونکلاو گرفته می شه. یه بازدارنده به سرعت به سمت فلور دلاکور جستجوگر راونکلاو میره اما دلاکور ... اصلا چیزیو که میبینم باورم نمیشه! فلور از چوبدستی استفاده کرد! اما داور ادعا میکنه که چیزی ندیده و همون بازدارنده میخوره تو دماغ رون ویزلی. یه گل دیگه برای راونکلاو!

اینبار لی سعی کرد کمی هم گروهی هایش را شاد کند. به همین دلیل بر روی بازی راونکلاو متمرکز شد و شروع کرد:

- چانگ در حالی که می خواد پاس بده به مکدونالد برخورد میکنه و هردو در حالیکه دارن به هم غر میزنن به دور شدن سرخگون و گل شدنش توسط تانکس نگاه می کنن... بروکل هرست چماقشو بالا برده تا بازدارنده ای رو از راکوود که میخواد گل بزنه دور کنه اما چماقش ناشیانه به راکوود برخورد می کنه. سرخگون پرتاب میشه و در دستان دروازه بان یعنی رون ویزلی قرار میگیره... مک دونالد بعد از یه تلاش ناموفق برای رسوندن سرخگون به چانگ از جاروش آویزون می شه ولی بروکل هرست به دادش می رسه.

لی جردن با خنده ای گزارشش را ادامه داد:

- اینطور که به نظر میاد صورت همه ی تماشاگرای حاضر در ورزشگاه سرخ شده، راونکلاوی ها از بازی افتضاح تیمشون خجالت میکشن، هافلپافی ها و اسلیترینی ها حرص میخورن که چرا راونکلاو هرچی جون میکنه بازم نمی تونه گل بزنه و گریفندوری ها هم از داوری ناعادلانه و شدت عصبانیت آتیش گرفتن!

لی نگاهی به مک گونگال انداخت که از تعجب دهانش باز مانده بود و نمی توانست با حرف های حق لی مخالفتی کند.

-و حالا مهاجمای گریفیندور سبک تاکا تیکی خودشون رو به نمایش میذارن. مهاجما و مدافعای راونکلاو جلوی سه تا حلقه جمع شدن تا اونا رو متوقف کنن اما موفق نمیشن و بازم گل! راونکلاو 60 به 100 هنوز عقبه و باید دنبال گریفیندور بدوه! اوه اوه اونورو نگاه کنین، هردو جستجوگر به سرعت دارن به یه طرف میرن، انگار گوی زرینو دیدن. اووه خدایا!

لی با چشمانی گرد شده از جایش بلند شد و تا جایی که توانست خود را جلو کشید تا ببیند چیزی که دیده واقعیت داشته یا نه! فلور که دیده بود نمی تواند از جستجو گر گریفندور، آرسینوس جیگر، جلو بزند، پشت جاروی او را گرفته بود.

لی سرجایش برگشت و فریاد زد:

- داور نگاش کن! اون جاروی آرسینوس جیگر رو گرفته. داور داور، دروازه رو ول کن، جستجوگرارو بچسب! :vay:

آرسینوس سرش برگرداند و سعی کرد دستان فلور را از جارویش جدا کند که چیزی متوقفش کرد. فلور موهایش را باز کرده بود و با پلک زدن های مداوم چنان عشوه می آمد که آرسینوس گوی ذرین را فراموش کرد؛ متوقف شد و گفت:

- ای جــــــــــــــانم!

فلور به آرسینوس چشمکی زد و از او دور شد تا دوباره به دنبال گوی ذرین بگردد.

فریاد های لی که اینبار به خود زنی رو آورده بود همچنان ادامه داشت:

- پروفسور به جون خودم این داوره عینکیه و عینکشو جا گذاشته! خطا خطا! هی وای من بازم خطا به نفع راونکلاو.

فریاد های اعتراض آمیز گریفندوری ها ورزشگاه را پر کرده بود. با اینکه بازی 140-90 به نفع گریفندور بود ولی با این داوری ناعادلانه، ممکن بود نتیجه بازی عوض شود.

لی با صدایی وحشت زده فریاد زد:

- خدای من! بازدارنده ها رو ببینین!

دو بازدارنده که توسط مدافعین گریفندور به سمت دروازه بان راونکلاو، ویکتور کرام فرستاده شده بودند ناگهان تغییر جهت دادند و به سمت بانو ویولت رفتند. بانو ویولت از سر راهشان کنار رفت اما باز دارنده ها دوباره به سمتش بازگشتند. گویا قصد تعقیب او را داشتند.

اینبار صدای مک گونگال بود که از میان غوغای تماشاچیان شنیده شد:

- آقای مدیر این چه وضعیه؟!

برای مک گونگال مهم نبود که این اتفاق چگونه افتاد. خوشبختانه کسی اهمیت نمی داد که جن های خانگی ایگور، چه دستوراتی از اربابشان میگیرند. ایگور به حرف مک گونگال اعتنایی نکرد.
صدای بغض کرده لی تماشاچیان را به بازی برگرداند:

- مک دونالد به تانکس تنه میزنه و توپو با خطا ازش می گیره. یعنی... بدون خطا. اون سرخگونو به راحتی گل می کنه چون دروازه بان گریفندور کوچیکترین توجهی به بازی نداره و مثل بقیه اعضای تیم با نگاهی نگران مسیر پرواز بانو ویولت رو دنبال می کنه که ماهرانه از برخورد بازدارنده ها جاخالی میده. اووه. امکان نداره... دارم درست میبینم؟! گوی ذرین داره...

لی نتوانست ادامه دهد. گوی ذرین با سرعت خیلی کمی به سمت فلور حرکت می کرد. فلور خوش حال و بهت زده از این اتفاق دستش را دراز کرد تا گوی ذرین را بگیرد که ناگهان آرسینوس که تمام مدت با نگاه به فلور از بازی غافل شده بود سر رسید و زود تر از فلور که جا خورده بود گوی ذرین را گرفت.

- ایـــــــــــــــــــــــــول! بازی تموم شد!! داور نمی تونه اعتراضی کنه. گریفندور برد! ما بردیــــــــــــــــــم!

فریاد شادی قرمز پوشان به هوا بلند شد و صدای غرولندها، و بعضا گریه ی طرفداران راونکلاو را در خود گم کرد.



ساعاتی بعد - باز هم رو به روی شومینه خاموش:

سالازار کنار لرد، بر روی کاناپه نشسته بود اما اینبار لرد بود که از او درخواست می کرد:

- جد عزیزم، دنیا دو روزه. دفعه بعدی هم هست. خواهش می کنم گریه نکن!


و اینگونه بود که پست ما به سر رسید، اسلیترین به همراه راونکلاو به جام نرسید!!



پاسخ به: مرحله اول کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین

راونکلاو
VS گریفندور

دو مرد، دو نفر از سیاه ترین جادوگران تاریخ، بر روی کاناپه ای بزرگ روبروی شومینه ای خاموش نشسته بودند. لرد ولدمورت در کنار روح جدش، سالازار اسلیترین، نشسته بود و به درخواست او گوش می داد.

- تام! خواهش می کنم خواسته ی منو به انجام رسون. الان سالهاست که اسلیترین به جایی نرسیده و من دارم تو گور میلرزم. از نفوذت استفاده کن، الان کل جامعه ی جادوگری دست توئه... حتی مدیر هاگوارتزم مرگخوار توئه!

لرد ولدمورت بدون درنگ جواب داد:

- نگران نباش جد عزیزم. من دوباره گروهت رو زنده میکنم، اونا قدرتمندترین میشن! ولی چطور ممکنه توی گور بلرزی وقتی اینجا بغل من نشستی؟ مگه من میزارم؟ اصلا به چه اجازه ای داری تو گور می لرزی؟


چند روز بعد:

صدای در تمرکز ایگور را به هم ریخت. بدون اینکه دست از کارش بردارد اجازه ورود داد. روفوس وارد اتاق شد و به سمت میز مدیر رفت. بدون اینکه حرفی بزند، آنقدر منتظر ماند تا بالاخره ایگور سرش را از روی کاغذ پوستی های روی میز برداشت و با پرخاشگری گفت:

- واسه چی عین برج زهر مار اینجا وایستادی؟ حواست باشه من مدیر هاگوارتزم ها! جامعه جادوگری-

ایگور با دیدن قیافه روفوس که بر خلاف همیشه کاملا جدی بنظر می رسید ساکت شد. روفوس شمرده شمرده و با لحنی جدی،‌ که ایگور حدس میزد قبل از ورود به دفتر چند بار اینگونه حرف زدن را تمرین کرده، گفت:

- ارباب میخوان اسلیترین برنده ی کوییدیچ باشه. راونکلاو این بازیو میبره!

قبل از اینکه ایگور اعتراضی کند، روفوس اتاق را ترک کرد و ایگور را با دهان باز تنها گذاشت. ناگهان فکری به ذهن ایگور رسید، چشمانش برقی زد و پوزخند زنان گفت:

- داور!


روز مسابقه - رختکن گریفیندور:

- بچه ها همگی آماده این؟ یادتون باشه که ما فقط برای برد نمیریم، بلکه برای تحقیر کردن راونکلاو میریم! اونا ضعیف ترین تیم این دوره هستن! هافلپاف هم که تو بحران مالیه، پس اگه این بازیو ببریم از تنها رقیبمون یعنی اسلیترین هم جلو میفتیم و قهرمان می شیم! :zogh:

بعد از اتمام نطق رون، کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور، همه دست هایشان را به هم زدند و با خوش حالی به بیرون از رختکن قدم گذاشتند.


همان موقع - رختکن راونکلاو:

اضطراب تلخی تمام وجود راونی ها را فرا گرفته بود. ویکتور کرام، کاپیتان تیم کوییدیچ راونکلاو، نگاهی به چهره ی نگران هم تیمی هایش انداخت. تصمیم داشت به آنها روحیه دهد اما با صدای گزارشگر منصرف شد و همراه بقیه از رختکن خارج گشت.

گرمای خورشید، بلافاصله آنان را در بر گرفت. هوا صاف و آفتابی بود و هر از گاهی نسیم خنکی می وزید. حلقه های طلایی دروازه در دو طرف ورزشگاه، با تابش نور خورشید درخشش خیره کننده ای پیدا می کردند. پایه های آن ها با چمن خوش رنگ و بوی زمین تلاقی پیدا می کرد و فضایی سرشار از شور و انرژی می ساخت.

تماشاگران حاضر در زمین، بیشتر ورزشگاه را به رنگ آبی درآورده بودند. اکثر اسلیترینی ها و هافلپافی ها نیز تیم راونکلاو را تشویق می کردند. تیم راونکلاو با دیدن اشتیاق تماشاگران به وجد آمد و روحیه گرفت. اما این خوشحالی زیاد طول نکشید؛ چرا که تمام شور و امید راونکلاوی ها با دیدن لبخندهای تمسخرآمیز بازیکنان تیم گریفندور از بین رفت.

با سوت داور، بازی شروع شد. لی جردن بازی را گزارش می کرد:

- همون طور که گفتم گریفیندور شانس زیادی برای برد راونکلاو داره، در حقیقت راونکلاو اصلا شانسی در مقابل تیم قوی گریفیندور نـ - :pretty:

لی جردن با دیدن چشم غره ی ترسناک پروفسور مک گونگال، آب دهانش را قورت داد و گفت:

- البته که داره! راونکلاوی ها خیلی امید دارن، همیشه گفتن عشق قدرتمندترین سلاحه... اصلا بهتره اینجور بحثا که باعث تفرقه و اختلاف می شه رو اینجا نزنیم!

در بین هیاهوی تماشاچیان که از حرف های لی سر در نمی آوردند صدای سوت داور شنیده شد که یک پنالتی به نفع راونکلاوی ها گرفته بود.

- و حالا میبینیم که در اقدامی عجیب و ناجوانمـ... عجیب و گیج کننده ... عجیب و اشتباه ... باشه اصن خطای دید داور!

لی بالاخره کلمه ای را پیدا کرد تا از نگاه های مک گونگال در امان بماند.

-راونکلاو سومین گلش رو هم به ثمر میرسونه. نتیجه ی بازی 80-30 به نفع گریفیندوره! نگاه کنین چه مثلت هجومی زیبایی تشکیل دادن، بانو ویولت بودلر به گرنجر پاس میده، گرنجر به تانکس، تانکس دوباره به بودلر و همینطور این چرخه هی تکرار میشه. اینقدر سرعت انتقال سرخگون زیاده که راونیا هم موندن کدوم سمت برن و بله! کاملا واضح بود که گل میشه. نه نه صبر کنین! داور خطا گرفته، ولی چرا؟ :vay:

همهمه در ورزشگاه بالا گرفت. داور ادعا داشت که علت خطا، برخورد مدافع گریفیندور با مهاجم راونکلاو بوده است.

- مک لاگن میبینیم که با عصبانیت داره با داور دعوا میکنه، البته که اعتراضش بجاست. مهاجم راونکلاو بی دقتی کرده اما داور گوشش بدهکار نیست. مثل اینکه داور تو تشخیص رنگ قرمز از آبی مشکل داره! به هر حال سرخگون دست مکدونالد میفته که داره به سرعت به سمت دروازه میره، اما خودخواهی میکنه و سرخگون میفته دست گریفیندور و بازم یه حمله ی دیگه و گل برای گریفیندور!

گریفندوری ها بحث با داور را بی نتیجه می دیدند. صدای گزارشگر به شکل آزار دهنده ای در گوششان می پیچید :

- مدافع گریفیندور بعد از یه برخورد شدید با مدافع راون به زمین سقوط میکنه اما داور اونو به فیلم بازی کردن و گول زدن داور متهم میکنه و خطا به نفع راونکلاو گرفته می شه. یه بازدارنده به سرعت به سمت فلور دلاکور جستجوگر راونکلاو میره اما دلاکور ... اصلا چیزیو که میبینم باورم نمیشه! فلور از چوبدستی استفاده کرد! اما داور ادعا میکنه که چیزی ندیده و همون بازدارنده میخوره تو دماغ رون ویزلی. یه گل دیگه برای راونکلاو!

اینبار لی سعی کرد کمی هم گروهی هایش را شاد کند. به همین دلیل بر روی بازی راونکلاو متمرکز شد و شروع کرد:

- چانگ در حالی که می خواد پاس بده به مکدونالد برخورد میکنه و هردو در حالیکه دارن به هم غر میزنن به دور شدن سرخگون و گل شدنش توسط تانکس نگاه می کنن... بروکل هرست چماقشو بالا برده تا بازدارنده ای رو از راکوود که میخواد گل بزنه دور کنه اما چماقش ناشیانه به راکوود برخورد می کنه. سرخگون پرتاب میشه و در دستان دروازه بان یعنی رون ویزلی قرار میگیره... مک دونالد بعد از یه تلاش ناموفق برای رسوندن سرخگون به چانگ از جاروش آویزون می شه ولی بروکل هرست به دادش می رسه.

لی جردن با خنده ای گزارشش را ادامه داد:

- اینطور که به نظر میاد صورت همه ی تماشاگرای حاضر در ورزشگاه سرخ شده، راونکلاوی ها از بازی افتضاح تیمشون خجالت میکشن، هافلپافی ها و اسلیترینی ها حرص میخورن که چرا راونکلاو هرچی جون میکنه بازم نمی تونه گل بزنه و گریفندوری ها هم از داوری ناعادلانه و شدت عصبانیت آتیش گرفتن!

لی نگاهی به مک گونگال انداخت که از تعجب دهانش باز مانده بود و نمی توانست با حرف های حق لی مخالفتی کند.

-و حالا مهاجمای گریفیندور سبک تاکا تیکی خودشون رو به نمایش میذارن. مهاجما و مدافعای راونکلاو جلوی سه تا حلقه جمع شدن تا اونا رو متوقف کنن اما موفق نمیشن و بازم گل! راونکلاو 60 به 100 هنوز عقبه و باید دنبال گریفیندور بدوه! اوه اوه اونورو نگاه کنین، هردو جستجوگر به سرعت دارن به یه طرف میرن، انگار گوی زرینو دیدن. اووه خدایا!

لی با چشمانی گرد شده از جایش بلند شد و تا جایی که توانست خود را جلو کشید تا ببیند چیزی که دیده واقعیت داشته یا نه! فلور که دیده بود نمی تواند از جستجو گر گریفندور، آرسینوس جیگر، جلو بزند، پشت جاروی او را گرفته بود.

لی سرجایش برگشت و فریاد زد:

- داور نگاش کن! اون جاروی آرسینوس جیگر رو گرفته. داور داور، دروازه رو ول کن، جستجوگرارو بچسب! :vay:

آرسینوس سرش برگرداند و سعی کرد دستان فلور را از جارویش جدا کند که چیزی متوقفش کرد. فلور موهایش را باز کرده بود و با پلک زدن های مداوم چنان عشوه می آمد که آرسینوس گوی ذرین را فراموش کرد؛ متوقف شد و گفت:

- ای جــــــــــــــانم!

فلور به آرسینوس چشمکی زد و از او دور شد تا دوباره به دنبال گوی ذرین بگردد.

فریاد های لی که اینبار به خود زنی رو آورده بود همچنان ادامه داشت:

- پروفسور به جون خودم این داوره عینکیه و عینکشو جا گذاشته! خطا خطا! هی وای من بازم خطا به نفع راونکلاو.

فریاد های اعتراض آمیز گریفندوری ها ورزشگاه را پر کرده بود. با اینکه بازی 140-90 به نفع گریفندور بود ولی با این داوری ناعادلانه، ممکن بود نتیجه بازی عوض شود.

لی با صدایی وحشت زده فریاد زد:

- خدای من! بازدارنده ها رو ببینین!

دو بازدارنده که توسط مدافعین گریفندور به سمت دروازه بان راونکلاو، ویکتور کرام فرستاده شده بودند ناگهان تغییر جهت دادند و به سمت بانو ویولت رفتند. بانو ویولت از سر راهشان کنار رفت اما باز دارنده ها دوباره به سمتش بازگشتند. گویا قصد تعقیب او را داشتند.

اینبار صدای مک گونگال بود که از میان غوغای تماشاچیان شنیده شد:

- آقای مدیر این چه وضعیه؟!

برای مک گونگال مهم نبود که این اتفاق چگونه افتاد. خوشبختانه کسی اهمیت نمی داد که جن های خانگی ایگور، چه دستوراتی از اربابشان میگیرند. ایگور به حرف مک گونگال اعتنایی نکرد.
صدای بغض کرده لی تماشاچیان را به بازی برگرداند:

- مک دونالد به تانکس تنه میزنه و توپو با خطا ازش می گیره. یعنی... بدون خطا. اون سرخگونو به راحتی گل می کنه چون دروازه بان گریفندور کوچیکترین توجهی به بازی نداره و مثل بقیه اعضای تیم با نگاهی نگران مسیر پرواز بانو ویولت رو دنبال می کنه که ماهرانه از برخورد بازدارنده ها جاخالی میده. اووه. امکان نداره... دارم درست میبینم؟! گوی ذرین داره...

لی نتوانست ادامه دهد. گوی ذرین با سرعت خیلی کمی به سمت فلور حرکت می کرد. فلور خوش حال و بهت زده از این اتفاق دستش را دراز کرد تا گوی ذرین را بگیرد که ناگهان آرسینوس که تمام مدت با نگاه به فلور از بازی غافل شده بود سر رسید و زود تر از فلور که جا خورده بود گوی ذرین را گرفت.

- ایـــــــــــــــــــــــــول! بازی تموم شد!! داور نمی تونه اعتراضی کنه. گریفندور برد! ما بردیــــــــــــــــــم!

فریاد شادی قرمز پوشان به هوا بلند شد و صدای غرولندها، و بعضا گریه ی طرفداران راونکلاو را در خود گم کرد.



ساعاتی بعد - باز هم رو به روی شومینه خاموش:

سالازار کنار لرد، بر روی کاناپه نشسته بود اما اینبار لرد بود که از او درخواست می کرد:

- جد عزیزم، دنیا دو روزه. دفعه بعدی هم هست. خواهش می کنم گریه نکن!


و اینگونه بود که پست ما به سر رسید، اسلیترین به همراه راونکلاو به جام نرسید!!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۸ ۱۵:۳۹:۰۲


مرحله اول کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱:۱۹ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
برنامه کوییدیچ این ترم مقداری با ترم های قبل فرق داره . در این ترم هر گروه فقط یک پست ارسال خواهد کرد .این پست میتونه در سالن خصوصی گروه مورد ویرایش بقیه اعضا قرار بگیره و بعد ارسال بشه .

نماینده هر گروه ، پست رو اینجا ارسال خواهد کرد . پست هم میتونه بلند باشه هم کوتاه ولی باید در مورد کوییدیچ و مسابقه بین گروهتون با حریف باشه .

زمان ارسال پست : 16 ،17 و 18 تیر


اسلیترین - هافلپاف
گریفیندور - راونکلاو

موفق باشید !


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
ممنون از شرکتِ بازیکنان تیم کوییدیچ ، این تاپیک با زمین بازی کوییدیچ ادغام میشه ...

پایان ترم هشتم هاگوارتز


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
ممنون از شرکتِ بازیکنان تیم کوییدیچ ، این تاپیک با زمین بازی کوییدیچ ادغام میشه ...

پایان ترم هشتم هاگوارتز


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
ممنون از شرکتِ بازیکنان تیم کوییدیچ ، این تاپیک با زمین بازی کوییدیچ ادغام میشه ...

پایان ترم هشتم هاگوارتز


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲:۰۸ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
گريـفـيـنـدور و اسلايترين (مجازي)




شب بود. شب پره ها اين سو و آن سو نوري جادويي به فضاي تاريك و ساكت ورزشگاه مي دادند. جايگاه هاي خالي، پر از تاريكي بود و وهم بود؛ سبزي چمن با چند برگ قرمز و زرد و نارنجي اذين شده بود. چشم كه مي دواندي، موهاي بور و بلندي را مي ديدي كه با نوازش نسيم اين سو و آن سو مي رفتند. شور و شرّ مالفوي جوان درحالي كه رداي اشرافي اش پشت سرش پيچ و تاب مي خورد، تضادي را در كنار آرامش شب رج مي زد.

- كروشيو! نمي توني كه تا ابد برقصي خوشگله!...

دراكو درحالي كه با چوب جادويش سعي مي كرد اسنيچ را طلسم كند با دست ديگرش با لذتي آشكار گوي كوچك و لرزان را به چنگ مي گرفت.

بلاتريكس مغرور و خونسرد به خواهرزاده اش نزديك شد و برقي از تاييد در چشمانش نشست. فردا در برابر رقيبان يا در اصل دشمنان هميشگي، بايد حضوري مطمئن داشته باشند و از اينكه دراكو را اينطور آماده و پر اشتياق مي ديد افتخار مي كرد. پيراهن سياه رنگ و چسباني كه پوشيده بود، در كنار شنل بلندي كه داشت، در عين همرنگي، موهاي مواجش را به خوبي نشان مي داد.

- دلم مي خواد فردا هم همين قدر آماده باشي دراكو؛ اميدوارم اصالت و لياقتي كه توي خون ات هست رو با تمام توان به نمايش بذاري. اصلا دوست ندارم لرد سياه از ما نا اميد بشه...(درحالي كه خنده ي شيطاني و دخترانه اش قلب دراكو را به لرزه درآورده بود)... هر چند در هر صورت ما برنده ايم. گاهي اوقات دونستن نقاط ضعف دوستان قديمي، مي تونه گره گشا هم باشه! و ما اين همه رو مديون هوشمندي و ذكاوت ارباب هستيم...

دراكو دست از اسنيچ برداشت و رو در روي خاله اش ايستاد. حالا مرد جواني بود كه بايد براي كاويدن چشم بلاتريكس سر را اندكي خم مي كرد؛ با هراسي خاموش به چشمانش نگاه كرد.

- منظورت چيه؟ كدوم دوست قديمي؟

- عجله نكن؛ امشب همه چيز رو مي فهمي... دست من رو بگير؛ بهتره هر چه زودتر به قصر برگرديم.


♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦


- دل!

جيمز همانطور كه دو جوكر را در دستان كوچكش گرفته بود، درآغوش تايبريوس نشسته و با نگاهش به تنها برگه ي موجود حكم دل در دستان او چشم دوخت و از اينكه اون چنين حكمي كرده بود، با تعجب سرش را بگرداند و به چهره ي ناخواناي او نگاه كرد. شانه هايش را بالا انداخت و به ريموس كه رو به روي تايبريوس بود نگاه كرد؛ دود خوشبويي از پيپ گوشه ي لب آبرفورث بلند بود، كه در سمت چپ تايبريوس و در كنار شومينه نشسته بود. استرجس برگه هايي كه آبرفورث به او داده بود را برداشت و سعي كرد به ذهن ريموس و تايبريوس راه پيدا كند.

- اسووو! تعجب مي كنم از تو...

تايبريوس با نگاهي خيره به استرجس و ريموس با تعجب به دهان تايبريوس زل زده بود.

استرجس كه كمي سرخ شده بود از ذهن خواني دست برداشت و برگه هاي تماما سياهي كه داشت را مرتب كرد!

جيمز با خشنودي به باقي برگه هاي تايبريوس نگاه كرد. سر شب بود؛ جسيكا و گرابلي ظرفي از ميوه و تنقلات كنارشان داشتند و همانطور كه روي مبل هاي راحتي نشسته بودند، به چهره ي مردانه ي پسرهاي تالار كه بي هيچ دغدغه اي از بازي فردا روي فرشينه ي خوشرنگ بافت شرق نشسته بودند و با نشاط مشغول بازي بودند، نگاه مي كردند. گودريك روي مبل سه نفره دراز كشيده بود و كتابي را كه در دست داشت مي خواند.

گرما و صميميتي كه بين شان بود ناگسستني بود؛ آرامش در همه ي تالار موج مي زد. هر از گاهي آبرفورث و استرجس اكسيو گويان به ميوه هاي گرابلي و جسيكا دستبرد مي زدند يا چند دقيقه يك بار جيغ هاي شاد جيمز گودريك را از جا مي پراند.

- هي مك! اون سوفي نيست؟

تايبريوس با نگاهي شوخ به استرجس لبخند زد و گفت:

- اسوو بايد اين باخت تاريخي رو قبول كني؛ پرت كردن حواس من ديگه فايده ايي براتون نداره. استلا قراره سوفي رو فردا به ورزشگاه بياره. تازه...

صداي آرامي از سمت پنجره ي مستطيل شكل تالار برخاست. حرف تايبريوس نيمه تمام ماند. آبرفورث كه خشمگين از باخت موي سفيد سبيلش را مي جويد، رويش را برگرداند و به پنجره ي پشت سر ريموس نگاه كرد و جغد خاكستري اي را ديد كه با نوك كوچكش به شيشه ي پنجره مي زد؛ تايبريوس جيمز را از زانويش بلند كرد و به طرف پنجره رفت و آن را باز كرد؛ سوفي وارد شد و تايبريوس پنجره را بست و جغد لرزان را در ميان دستانش گرفت. همان جا پايين پنجره روي زمين نشست و همانطور كه سوفي را نوازش مي كرد، كاغذ پوستي بسيار كوچكي كه به پاي سوفي بسته شده بود را جدا كرد و مشغول خواندن شد؛ رنگ چهره اش لحظه به لحظه بيشتر كبود مي شد، لبانش سفيد و سياهي چشمانش آتشين به نظر مي رسيد.

جيمز كه نخ يويوي صورتي اش را دور انگشت كوچك اشاره اش پيچانده بود، كنار تايبريوس ايستاد. استرجس و آبرفورث پشت سر ريموس ايستاده بودند و روي موهاي خاكستري و نيمه بلندش سايه انداخته بودند.

تايبريوس نفس نفس زنان سرش را بلند كرد و به چهره ي نگران جسيكا نگاه كرد. نامه از دستش لغزيد و جلوي پايش افتاد؛ آبرفورث خم شد و نامه را بلند كرد:

نقل قول:
خوب چشماتو باز كن مكِ مكاّر!

اين دختره استلا پيش ماست؛ كافيه فردا يه توپ از دروازه ي گريندلوالد رد شه؛ يا يه توپ از دروازه ي شما رد نشه؛ يا دست اون پلنك پير اشتباهي به اسنيچ بخوره، ديگه هيچوقت نمي بينيش!
ميدوني كه مايه اش واسه من فقط يه تكون كوچيك چوب دستيه! البته فكر نميكنم تو جراتش رو داشته باشي در مقابل مني كه توي جادو تكم ابراز وجود كني!

بايد زماني كه براي حمايت از اون پسره -كه من تعجب مي كنم چطور تا حالا زنده مونده- قيد دوستي منو زدي، فكر چنين روزي رو هم مي كردي!



جادوگر سياه و بزرگ تمام دورانها... لرد ولدمورت


جسيكا جيغ كوتاهي كشيد و بازوي گرابلي را كه كنارش ايستاده بود چنگ زد. استرجس چوب جادويش را به نرمي چرخاند و جام كوچكي از آب ظاهر كرد و همانطور كه كنار تايبريوس مي نشست به او داد؛ تايبريوس امّا، دست استرجس را پس زد و با آشفتگي چنگي در موهايش زد:

- واي خدا من! ذهنم واقعا خالي شده؛ اسووو باورم نمي شه. اصلا اون سوفي بود؟!

سوفي كه روي زمين كنار دم پايي راحتي تايبريوس كز كرده بود، روي قوزك پاي تايبريوس را نوك مي زند و اعلام حضور مي كند.

- آبر تو به من بگو چيكار كنم؟! استلامو چطور نجات بدم؟! اون بيرحمِ رذل درجا مي كشتش؛ باورم نمي شه...

- مك! تو فكر ميكني يه مسابقه –هر چند با ارزش- در برابر تو چه اهميتي واسه ي من و بچه ها داره؟

بقيه در تاييد حرف استرجس سرشان را تكان دادند و هر كدام به نوعي حرفي زدند:

- مك من فردا تمام مدت چشامو مي بندم...

- مك منم اون رداي قديمي رو كه مادرم بهم داده بود مي پوشم؛ مي دوني كدومو مي گم، هموني كه دو تا جيب بزرگ داره؛ قول مي دم تا وقتي اون پسره، مالفوي عوضي اسنيچو نگرفته دستامو از توي جيباش در نيارم...

جسيكا هم اشكي كه مردمك سياهش را برّاق تر نشان مي داد با فشار دو پلك روي گونه روان ساخته بود گفت:

- بذار حداقل با اينيگو مشورت كنم مك؛ اون هنوز اسمشونبرو مي بينه، شايد بشه يه كاري كرد. هوووم؟! موافقي؟

تايبريوس با گيجي سرش را به نشانه ي موافقت تكان داد، ولي بعد گفت:

- نه جسي! تو لرد سياه رو نمي شناسي؟! اونقدر سنگدله كه حتي پا در ميوني يكي از مرگخواراش مي تونه كار رو خراب كنه، چه برسه به اينكه فقط يه دوست و آشنا بخواد تقاضاي كاري رو داشته باشه؛ نه من اين ريسكو نميكنم...

- مك چرا از محفل كمك نمي گيري؟ استرجس، من و بقيه... (آبرفورث درحالي كه قصد داشت چوب جادوي اش را تكان دهد) الان يه پاترونوس هم براي آلبوس مي فرستم؛ مودي هم از ماموريتش برگشته و مي تونه توي...

- نه آبر، نه! من بايد برم؛ من بايد از اينجا برم... واي خداي من!

گودريك كه در سكوت به تايبريوس چشم دوخته بود گفت:

- اسمشونبر مي خواد هر طوري شده مسابقه ي فردا رو ببره؛ فكر نمي كنم اگه برد نصيبش بشه آسيبي به استلا برسونه. اين هم شانس توئه مك! اون مراوداتي كه قبلا با اسمشونبر داشتي حالا داره به خودت بر مي گرده!

استرجس گفت: نگران نباش مك! فردا هر كسي وظيفه شو به بهترين نحو انجام مي ده؛ البته وظيفه ي دوستي اش رو. كسي مخالفتي داره؟!

جيمز انگشت كوچكش را بالا برد:

- حالا بايد سوفي رو بفرستيم دوباره بره پيش اسمشونبر؟

تايبريوس محكم به پيشاني اش كوبيد:

- داشتم فراموش مي كردم. بايد موافقتم با حرفشو براش بفرستم. ( و درحالي كه صورتش از خشم و اضطراب مي درخشيد، ادامه داد) موافقتم با تهديدشو!

♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦

سالن بزرگ قصر مالفوي ها، با وجود افراد زيادي كه دور ميز بيضي وسط آن نشسته بودند، در سكوتي موهوم فرو رفته بود. گريندل والد با نفرت به ايگور كه عينك گردش را جا به جا مي كرد نگاه كرد و سعي كرد بدون توجه لرد سياه آب دهانش را روي زمين بيندازد!

بلاتريكس با تحسين به رداي سبزي كه لرد سياه براي مسابقه پوشيده بود نگاه كرد و سرش را با افتخار بالا گرفت و به مورگانا كه با خونسردي با چوب جادويش بازي ميكرد پوزخندي زد و سرش را به سمت دراكو كه سمت چپ لرد سياه نشسته بود برگرداند. دراكو نه از گرماي شومينه، كه از ترسي كه هميشه در كنار لرد سياه در خود احساس مي كرد تمام دستانش خيس عرق شده و بالهاي اسنيچ پس از بي قراري هاي زياد، بدون انرژي در مشت گره خورده ي دستانش آرام گرفته بود.

لرد سياه به طور نامحسوسي سرش را به سمت بليز برگرداند و بليز شعله هاي فروزان آتش شومينه را كه گويي از ترس مي لرزيدند در چشمان سرخ لرد ديد و بي درنگ سرش را پايين انداخت.

- ترتيبي بده كه فردا قبل از مراسم صبحانه توي تالار اصلي هاگوارتز باشيم، البته دلم نمي خواد شبهاي قبل از مسابقه رو توي مدرسه ي اون ويزلي لعنتي بگذرونم. ارباب ترجيح مي ده صبح زود همه آماده باشن. فقط مورگان و لوسيوس بايد اينجا توي قصر بمونن تا مواظب اين دختره باشن؛ ( ولدورت بدون اينكه سرش را برگرداند لحن صدايش را تغيير داد و با خونسردي گفت) و تو لوسيوس! حتما خوشحال مي شي كه پسرت در سلامت كامل اسنيچ رو به چنگ بياره؛ پس فكر نمي كنم ديگه تمايلي نداشته باشي براي نموندن توي قصر!

لوسيوس با نگراني به دراكو چشم دوخت و آب دهانش را قورت داد.

♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦

- پروفسور! پروفسور!

- چي شده لوييزا؟!

- اس... اسمشو... اسمشونبر اومده ( و سفيدي چشمان دخترك بيشتر شد و به گرابلي پلنك نگاه كرد)

گرابلي درحالي كه دهانش چين افتاده بودبه عجله از پله هاي طبقه ي دوم بالا رفت و رمز ورود را گفت و بانوي چاق كنار رفت.

- اومدن بچه ها! جسيكا، عجب اعتماد به نفسي داري؛ فكر مي كردم امروز ديگه دست از آرايش موهات بر مي داري!

استرجس بازوبند كاپيتاني اش را بسته بود؛ جيمز محو شير ايستاده ي طلايي رنگ پرچم قرمز تيمشان بود. انگار به مهماني مي رفتند؛ انگار نه انگار كه نتيجه ي بازي امروز از پيش تعيين شده بود. انگار نه انگار كه قرار بود ببازند.

آبرفورث بازوي تايبريوس را كشيد و جلو انداخت. ريموس موهاي خاكستري اش را از توي صورتش كنار زد و همراه گودريك و بقيه ي اعضاي تيم از تالار گريفيندور خارج شدند.

♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦

نيمي از جمعيت عظيم ورزشگاه از حضور لرد سياه جا خورده و با حيرت و ترس به خطوط صاف لب و بيني اش چشم دوخته بودند. باد سرد اواخر پاييز مي وزيد و برگ هاي قرمز و زرد چنار را با خود به درون زمين ورزشگاه مي آورد. تماشاچيان اسلايترين بي وقفه با جيغ و فرياد شعارهاي آتشين و كوبنده ايي مي دادند.

بازيكنان اسلايترين همانطور كه ولدمورت پيشاپيش آنها درحركت بود ساعتي زودتر وارد زمين شده بودند تا روي جوّ ورزشگاه تاثير بگذارند. بازيكنان گريفيندور درون رختكن ورزشگاه در سكوت به هياهيوي بي سابقه ي ورزشگاه گوش مي دادند. جيمز همانطور كه بغض كرده بود كنار تايبريوس نشسته بود و اين سكوت در برابر شادي و شيطنت هميشگي اش آزار دهنده بود.

استرجس محكم پس از اينكه بند كفشش را بست محكم و استوار از جايش بلند شد و كنار تايبريوس ايستاد. بدون هيچ سخني در چشمان هم خيره شدند و استرجس با نگاهي دلداري دهنده سرش را تكان داد و زيرچشمي به بقيه نگاه كردو آبرفورث و ريموس و گودريك هم بلند شدند؛ جسيكا با تكان دست گرابلي به خود آمد و همانطور كه اشكي كه از ديروز گوشه ي چشمش بود را با انگشت پاك مي كرد، كنار ديگران ايستاد؛ استرجس دستش راستش رو جلو آورد، آبرفورث هم دستش را روي دست او گذاشت؛ جسيكا و گرابلي و گودريك هم همينطور.

- من هنوز راضي نيستم اسووو... شما نبايد به آتيش من بسوزيد!

- تو هنوز نمي دوني هدف تو نيستي و هدف تيمه؟!

جيمز با دستان كوچكش دست تايبريوس را بلند كرد و روي دست گودريك گذاشت و دست خودش را روي آن قرار داد. تايبريوس لبخند كوچكي به چشمان معصوم جيمز زد و او هم برخاست و پس از تكان محكمي كه به دستهايشان دادند، به سمت در خروجي رختكن حركت كردند.

♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦ ... ♠ ... ♣ ... ♥ ... ♦

با سوت مادام هوچ كه به علت اينهمه نزديكي به ولدمورت آرام نواخته شد، بازيكنان دو تيم روي جاروهايشان از زمين بلند شدند و در جاي خود قرار گرفتند.

شروع بازي با تيم گريفيندور بود. تايبريوس همانطور كه اشك چشمانش را مي سوخت به آرامي حركت كرد تا بلاتريكس بتواند بوسيله ي چماقي كه در دست داشت با بلاجر او را بزند و بليز سرخگون را از او بگيرد. همين اتفاق افتاد و بليز با سرعت و حركتي تماشايي به سمت دروازه ي گريفيندور رفت و با چرخشي زيبا توپ را به سمت حلقه ي وسطي پشت سر ريموس انداخت. ريموس به پايين دروازه هاي حركت كرد و توپ به راحتي وارد دروازه شد. فرياد اعتراض و ناباوري تماشاچيان گريفيندور به هوا خاست.

تماشاچيان اسلايترين با فخر و خونسردي يكصدا بليز را تشويق مي كردند. ريموس سرخگون را به گردش درآورد و توپ به دست جسيكا افتاد. جسيكا با نفرت خودش را روي چوب جارويش جلو كشيد و به سمت چپ زمين حركت كرد و به آساني از بين ايگور و مورگانا گذشت. ولدمورت كه به نظر نمي آمد حركت خاصي انجام دهد، شروع به حركت كرد و با اخطار جلوي جسيكا متوقف شد؛ سرخگون را از دستش گرفت و براي مورگانا پرتاب كرد؛ و مجددا فرياد بهت و ناباوري گريفيندوري ها و شادي اسلايتريني ها!

هنوز ساعتي از شروع بازي نگذشته بود كه نتيجه ي شگفت انگيز 180 به صفر بر بازي حاكم شده و اين براي همه حتي خود اسلايتريني ها هم باعث تعجب بود.

دراكو بي خيال و بدون هيچ تلاشي براي گرفتن اسنيچ، جلوي گرابلي اين سو و آن سو مي رفت. دو گل ديگر كه مي زدند اسنيچ را مي گرفت و نتيجه ي بازيشان ركورد بي نظيري مي شد.

دو بار ديگر فرياد شادي تماشاچيان اسلايترين به هوا رفت و گريفيندوري ها خشمگين، مايوس و سركوب شده بازي را نگاه مي كردند. با 200 امتياز تيم اسلايترين حتي ديگر شانس هم به آنها كمك نمي كرد.

دراكو دست به كار شد و سرعتش را بيشتر كرد. حركت پروانه وار اسنيچ را از دور ديد؛ با چرخشي بي نظير به سمت اسنيچ رفت و دستش را با آرامش دراز كرد؛ اسنيچ در دستانش بود، سوت مادام هوچ شنيده شد و تايبريوس كه از درون خود را مي خورد، به سمت ولدمورت حركت كرد و بدون اينكه به چشمانش نگاه كند گفت:

- شما اون نتيجه ايي رو كه مي خواستين، همونطوري كه گفته بودين گرفتين. حالا نوبت استلاست!

ولدمورت به بلاتريكس كه كنارش در هوا معلق بود نيم نگاهي كرد و با پوزخندي كه به تايبريوس زد به سمت بليز رفت.

- لرد سياه ارزشمندتر از اين حرفهاست كه بخواد جواب تو رو بده مك لاگن! ولي من بهت مي گم، دختره الان توي تالارتونه. لرد سياه هيچوقت از حرفش برنمي گرده، اون اونجاست ( و با خباثت و لذت به استرجس كه پشت سر تايبريوس ايستاده بود نگاه كرد و رفت)

تايبريوس با عجله برگشت و محكم به استرجس برخورد كرد. با سرعت به پايين زمين رفت و خودش را از روي چوب جارو پرت كرد و به سمت ساختمان مدرسه حركت كرد. لحظه ايي بعد مقابل درِ تالار بود. با اضطراب به چهره ي ناخواناي بانوي چاق نگاه كرد و رمز را گفت. وارد تالار شد و در اولين لحظه عطر دل انگيز استلا در مشامش پيچيد و چشمانش با ديدن چهره ي استلا نوازش شد...

* پستِ تایبریوس مک لاگن رو که روز گذشته بدلیل مشکل نتش به من رسونده رو با تاخیر اینجا میفرستم . داورها این پست رو در نظر بگیرن


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
گریفندور در مقابل اسلیترین :

صدای ترق توروق هیزم های درون شومینه،در کل تالار خصوصی گریفندور پیچیده بود.پنجره های بلند تالار بخار گرفته و از درز های آن سوز سردی می آمد.هیچکس چیزی نمی گفت و این سکوت، اضطراب بیشتری در دل اعضای تیم کوییدیچ گریفندور ایجاد میکرد.
جسیکا کنار شومینه و آبرفورث و جیمز روی صندلی های راحتی نشسته بودند.گرابلی پلنک کنار پنجره ایستاده بود و با انگشت هایش تصویری روی شیشه میکشید.در همین لحظه تابلوی بانوی چاق با صدای جیر جیر همیشگی باز شد و بقیه اعضای تیم هم داخل تالار آمدند.
- چی شده؟
آبرفورث با تردید به ریموس،تایبریوس و استرجس نگاه کرد.
- چند تا قانون جدید اضافه شده.میخوان دوباره برای دروازه ها تور بذارن.
- چه اشکالی داره مگه؟
استرجس از عصبانیت منفجر شدو فریاد زد:میفهمی داری چی میگی؟با این هوا احتمال بردنمون در حد بوقه،چه برسه تور بزنن به دروازه ها که دیگه هیچ گلی هم نتونیم بزنیم.
- این شرایط برای اسلیترینی ها هم هست...
- تو هیچ جارو هایی رو که بابای مالفوی برای کل تیم گرفته دیدی؟نیمبوس x3000! گردباد هم نمیتونه منحرفش کنه.
اعضای تیم نگاه کوتاهی به هم انداختند.با غروب خورشید،لرزش نور مشعل های تالار روی دانش آموزان،بیشتری خود نمایی میکرد.
- آخرین تمرین فرداست.شب زود بخوابین.



فردا صبح،زمین کوییدیچ گریفندور



استرجس جلوتر از همه به سمت مرکز زمین میرفت.هوا به نسبت دیروز خیلی بهتر بود و تنها نسیم ملایمی میوزید.اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین در حال برگشت به سمت رختکن بودند.
جیمز با انگشتش به سمت آن ها اشاره کرد و گفت:جاروهاشونو!
جارو های صیقل خورده برق عجیبی میزد.چوب آن قهوه ای کمرنگ آن باعث خودنمایی بیشترشان میشد.دراکو و بلیز با دیدن اعضای گریفندور جاروهایشان را بالا گرفتند و خندیدند.
استرجس نفس عمیقی کشید و گفت:دیگه نگاشون نکنید.برین سر پستاتون.
هر کدام از بچه ها به سرعت سر جایشان رفتند.استرجس توپ ها را آزاد کرد و به سمت دیگران رفت.آبرفورث، جسیکا و تایبریوس مدام کوافل را به هم پاس میدادند.دو مدافع مشغول پرتاب کردن بلاجر ها به سمت بازیکنان بودند.در همین لحظه باد شدیدی از سمت شرق وزید و تورهای دروازه های ریموس را جلو آورد.
- آآآیییییییی!
همه ی سر ها به طرف ریموس برگشت.پاهایش در تور دروازه های کناری گره خورده و جارو از زیر پایش رها شده بود.
استرجس سرش را تکان داد و با عصبانیت فریاد زد:تمرین بسه!


هیچکس حرف نمیزد، همگی در نهایت سکوت زمین را ترک کردند. در راه، جیمز مرموزانه به تک تک اعضا مینگریست و زیر لب چیزهایی میگفت. تا اینکه بالاخره تاب نیاورد و فریاد زد : همتون خوب میدونین که تمرین کافی نداشتیم، خوب میدونین که قوانین، جارو ها، داور ، همه و همه بر علیه ما هستن! روحیه تونم که... این ترمم میخواین...


هنوز حرف پسرک تمام نشده بود که گرابلی پلنک گفت : امم... فکر میکنم تنها راهش این باشه که ... امم... خوب...
- بمیری بگو دیگه عههه!
- امم... هممون بگردیم به دنبال اسنیچ!!
سکوت...
- حرف بدی زدم؟
استرجس با بی حوصلگی گفت : برین به خوابگاه، فردا همین ساعت تو رختکن باشین!
همگی با نا امیدی به سمت قلعه به راه افتادند.



روز مسابقه

اعضا در سرسرای عمومی نشسته و به زور ِ همگروهی هایشان صبحانه میخوردند.استرجس آب کدوحلوایی را به سختی فرو داد و گفت:ریموس،جلوتر از حد معمول جاروتو نگهدار تا به تور ها گیر نکنی.بچه ها،ما ...
جیمز حرف او را ادامه داد و گفت:میتونـ...
اما جمله اش را به پایان نبرد. در این بین، آبرفورث لبخندی زد و گفت : تردید نکن پسر، میتونیم...
جیمز سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت.


دقایقی بعد


سرخ پوشان گریفندور که جارو هایشان را در دست میفشردند مقابل در رختکن به صف ایستاده و سعی داشتند به یکدیگر روحیه بدهند. صدای زوزه ی باد میان پرده های رختکن می پیچید و آن ها را به طرز تهدید آمیزی تکان میداد.
همگی منتظر توضیح استرجس در مورد تاکتیک های بازی بودند. کاپیتان تیم در حالی که به سمت درب خروج میرفت گفت : بیاین دیگه!
- اما... بازی چی؟ پس توضیح...
استرجس نفس عمیقی کشید و گفت : توضیح خاصی نیست، غیر از مدافعین و دروازه بان، بقیه دنبال اسنیچ بگردین!
سپس چرخی زد و از رختکن خارج شد.
بازیکنان با بهت یکی یکی پشت سر کاپیتانشان پا به زمین گذاشتند.


صدای انبوه تماشاگران اسلیترینی ترس عجیبی به دلهایشان میانداخت. داور مسابقه در حالی که کوافل را در دستش میچرخاند منتظر حضور کاپیتان های هر دو تیم بود.
آنسوی ورزشگاه، عده کمی از تماشاگران گریفیندور با نوار های قرمز رنگی، خودنمایی میکردند.

پس از رسیدن کاپیتان ها به وسط زمین، داور در سوتش دمید...بازی آغاز شد...



- سوت داور به صدا میاد، دیدار حساس بین دو تیم اسلیترین و گریفیندور! در نگاه اول، جارو های نوی اسلیترینی ها، به شدت نظر هر کسی رو جلب میکنه. کوافل در دستان یاران اسلیترین. ایگور کارکاروف، پاس زیبایی به بلیز زابینی مید... اوه، چه میکنه استرجس پادمور، یک بلاجر رو با تمام قدرت به کتف زابینی کوبوند.





کوافل در هوا چرخ میزد، هیچ یک از مهاجمین گریفیندور در صدد گرفتن آن نبودند، همگی موشکافانه به دنبال اسنیچ طلایی رنگ میگشتند. گزارشگر در میان هو هوی تماشاچیان گفت : خیلی جالبه، کوافل همینطوری بی کار وسط زمین اینور اونور میره و هیچ یک از گریفیندوریها به سمت اون نمیرن. دوباره مورگانا توپ رو صاحب میشه...



آبرفروث با خشم فریاد زد : گرابــــــــــــــــلی! برو کنار دروازه اونا، اونجا دیدمش!
گرابلی پلنک چرخشی استادانه کرد و به سمت دروازه اسلیترین حمله ور شد.



- اوه اوه، سه تا از بازیکن های اسلیترین توسط مهاجمین خشمگین گریفیندور مصدوم شدن، این رویه درستی برای بازی نیست... وااااااای بله به نظر میاد مورگانا هم به سرنوشت هم تیمی هاش دچار شد البته این چیزی از ارزش های تیم سبز پوش کم نمیکنه، اونا تا به این لحظه پیروز این میدان هستن، 160-0 !



کم کم زمان رو به پایان میرفت، 160 امتیاز اختلاف به راحتی قابل جبران نبود. گرابلی پلنک همچنان سردرگم به دنبال اسنیچ میگشت. سه مهاجم دیگر نیز در سه گوشه زمین مشغول جستجو بودند. استرجس با اضطراب خود را به جسیکا رساند و گفت : جستجو گرشونو بیار وسط زمین، گولش بزن، وانمود کن اسنیچ رو دیدی!
- چرا؟
- برو زود باش.



کاپیتان گریفیندور اوج گرفت و به مرکز زمین بازگشت. جسیکا که همچنان مبهوت دستور استرجس بود، ماهرانه به سمت نقظه ای از مرکز یمن شیرجه زد. جستجو گر اسلیترین با دیدن این صحنه، با سرعتی دو چندان به مست مقصد جسیکا روانه شد اما هنوز چند متری با جسیکا فاصله داشت که...


دو بلاجر سیاهرنگ با سرعتی زیاد از سوی مدافعین گریفیندور همزمان به او برخورد کردند. تکه تکه های جاروی زیبا و براق بازیکن سبزپوش در هوا پرتاب شد. و خودش نیز عروسک وار سقوط کرد.


جیمز بی توجه به آنچه اتفاق افتاده بود گفت : دیگه کسی مونده از تیم اینا؟
جسیکا که گویی از قیافه جیمز ترسیده بود گفت : ام... نه!
- خوبه، اما هنوز باید اسنیچ رو بگیریم، وقت نداریم زود باشین.


همگی با اندکی آسودگی خاطر در زمین پخش شدند که ناگهان دو بازیکن سیاهپوش در میان بهت تماشاگران به پرواز در آمدند. دو مدافع تازه نفس اسلیترین، با خشم به دنبال بلاجر ها میگشتند.
استرجس با نگرانی فریاد زد : عجله کنین، ما مجبوریم با اینا...


مجالی باری اتمام حرف استرجس نماند. بلاجر با سرش برخورد کرد و آرام او را از روی جارو لغزاند. جیمز دیوانه وار به سمت استرجس شیرجه زد تا از سقوط او جلوگیری کند.


گزارشگر بعد از دقایقی بالاخره حرف زد : بله، میبینیم که مدافعین اسلیترین به زمین اومدن... اوه اون ور زمین... امم... بـــــــــــــــــله این حرکت خطا محسوب میشه، مدافع اسلیترین جاروی گرابلی پلنک رو از پشت گرفته.



هیاهوی جمعیت در لحظه ای تبدیل به شکوت شد، هیچکس تصور آن اتفاق را نمیکرد...
گرابلی پلنک خود را به سمت اسنیچ زرد رنگ پرتاب کرد. مدافع اسلیترین جارو را رها کرده و به سمت جسم در حال سقوط جستجوگر گریفیندور شیرجه رفت. در چند سانتی متری گرابلی بود که بلاجری به سرعت به جارویش اصابت کرد. جیمز کوچک در حالی که با لبخند به بهم خوردن تعادل بازیکن سبزپوش مینگریست فریاد زد : بردیم بچـــ....، اوه گرابلی!


فرصت نشد تا جیمز به یاری جستجو گر جوان بشتابد. به سرعت همگی به زمین آمدند، اسنیچ طلایی رنگ در دستان جستجو گر بیهوش گریفیندور تکان میخورد.
آبرفورث دستی به سر جیمز کشید و گفت : دیدی گفتم میتونیم
سپس به سرعت گرابلی را بغل کرده و به سمت درمانگاه روانه شد.


گزارشگر با بی رمقی گفت : بسیار خوب، مثل اینکه واقعا گریفیندور با تاکتیک جدیدش تونست از این میدان پیروز بیرون بره



فردای آنروز اطلاعیه ای بر روی تابلوی اعلانات هاگوارتز زده شده بود :

نقل قول:
جهت ملاقات بازیکن های مصدوم بازی دیروز میتوانید بین ساعات 10 -11:30 صبح به درمانگاه مراجعه نمایید.
به دلیل تعدد مصدومین، لطفا پیش از حضور در درمانگاه، وقت قبلی بگیرید


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۲۳:۱۳:۵۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱:۰۷:۱۹
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱:۳۰:۴۶

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
هافلپاف و ریونکلاو


پیوز داشت طول رختکن را قدم میزد و تند تند و پشت سر هم حرف های آخرش را برای بازیکنان میزد، همان توصیه های خسته کننده همیشگی ! بازیکنان با بی حوصلگی، اما از سر احترام به او گوش میکردند و خودشان را برای آخرین مسابقه کوییدیچ هاگوارتز آماده میکردند ...

سرانجام همه از رختکن خارج شدند و به سمت زمین مسابقه رفتند ...

زاخاریاس و کینگزلی در حالی که چماق هایشان را میچرخاندند روی جارو هایشان پریدند و برای هم سر تکان دادند. سپتیما، ریتا و فلورنس که به جای نیمفا بازی میکرد دست یکدیگر را فشردند و در جای خودشان مستقر شدند ... لورا چشمکی به پیوز زد و به سمت دروازه پرواز کرد، پیوز هم ، بعد از آنکه در جواب چشمک او لبخندی میزد به جستجوی گوی زرین پرداخت و بازی با رها شدن چهار توپ آغاز شد ...

لیسا و پیوز در دو سمت زمین در جستجوی گوی زرین بودند و تره ور، لینی و زنوفلیوس ، سعی میکردند در مصاف با ریتا، سپتیما و فلورنس موفق تر عمل بکنند ...

لونا لاوگود و کاساندرا تریلانی برسر دو توپ بلاجر با زاخاریاس و کینگزلی دعوا میکردند و لورا مدلی و ویولت بودلر هم در دو سمت زمین برای هم خط و نشان میکشیدند ...

بازی با گل ریتا آغاز شد تا هافلپاف 10-0 جلو بیافتد و با حمله متقابل زنوفلیوس و گل تره ور ادامه یافت ... صدای گزارشگر در زمین بازی میپیچید : حالا ریتا توپ رو به سپتیما پاس میده ... خدای من ، سپتیما توپ رو از دست داد ... زنوف جلو میره و به تره ور میده ، تره ور برای لینی میفرستی ، لینی از بلاجر زاخی جاخالی داد ... مستقیم مقابل دروازه بان قرار گرفته ، حالا بلاجر کینگزلی هم به سمتش میاد، باز هم جا خالی میده ... خدای من ، بلاجر کینگزلی به لورا مدلی دروازه بان هافلپاف برخورد میکنه ... لورا از ارتفاع چند متری از روی جاروش سقوط کرده ...

لورا تعادلش به هم خورد و از روی جارو سرنگون شد ، تنها چیزی که در آخرین لحظه دید، پیوز بود که با تمام سرعت به سمت او پرواز میکرد و سپس در خاطراتش غرق شد ...

::.:: در خاطرات لورا ::.::

- « هافلپاف برای اعضای تازه واردش احترام زیادی قائله لورا ! »

- « مرسی ! »

لورا در حالی که سرخ شده بود به پیوز نگاه میکرد و سعی میکرد احساسی را که موقع حرف زدن با او داشت تجزیه و تحلیل بکند ...

- - - -

- نظارت مبارکت باشه پیوز ! من مطمئنم تو بهترین ناظر هافلپاف میشی ! من مطمئنم تو دوباره هافلپاف رو به اوج میرسونی !

پیوز در حالی که لبخند میزد گفت : مرسی ! این از تبریک همه بیشتر برام قوت قلب بود ...

و بی اختیار یکدیگر را در آغوش گرفتند ! لحظاتی بعد ، در حالی که هردو از خجالت سرخ شده بودند از آغوش همدیگر خارج شدند و سرشان را پائین انداختند ...

- - - -

- این مدت کجا بودی ... دلم برات تنگ شده بود؟

- غیبت صغری ... واقعا ؟ ولی به نظرم رفتارت خیلی خشک و سرد شده ... مثل قدیما شوخی نمیکنی !

- میخوای شوخی کنم ؟

پیوز با طرح این سوال لبخند شیطنت آمیزی زد و شروع به غلغلک دادن لورا کرد ، خوابگاه هافلپاف از صدای خنده های لورا مملو شد ... لحظاتی بعد ملت هافلپاف لورا و پیوز را در حال بالش بازی و خندیدن از ته دل پیدا کردند ...

- - - -

لورا در حالی که چشمانش از تعجب گرد شده بود پرسید : « چی ؟ مدیر باشگاه هافلپافی های اصیل ؟ اما این برای من خیلی زیاده ! »

پیوز با لبخند جواب داد : نه نیست ! تو لیاقتش رو داری ! از همه با تجربه تری ... فقط قبلش ...

لبخند روی صورت پیوز خشک شد و نگاه عاشقانه اش در چشمان لورا دوخته شد ... با لکنت ادامه داد : « میدونی لورا ، خودت خوب میدونی که چقدر دوستت دارم ... راستش من ... من همیشه دوست داشتم همه چیز رو حداقل یکبار امتحان کنم ... »

و صورتش را آرام آرام به لورا نزدیک کرد، لحظاتی بعد ، لب هایشان در هم گره خورد و لورا مدلی اولین بوسه عاشقانه عمرش را تجربه کرد ...

::.:: خارج از خاطرات لورا ::.::

لورا چشمانش را باز کرد و به دنیای واقعی برگشت ، هنوز در میان زمین و هوا ، در حال سقوط از جارو بود، پیوز با آخرین سرعت به سمت او شیرجه میزد تا او را روی هوا بگیرد و باد، اشک ها را روی صورتش پخش میکرد ...

لورا سقوط را حس میکرد، مثل مایع سردی از هوای پشت سرش وارد میشد و تمام وجودش را در مینوردید ، مثل اینکه مکنده ای داشت تمام احساسات و تفکراتش را می میکید ، مثل اینکه هوا بی اختیار از ریه هایش خالی میشد ... سقوط مثل یک خداحافظی بی اختیار بود ...

لحظاتی بعد، فریاد دردمند پیوز در فضای ورزشگاه کوییدیچ طنین انداخت، لورا درد را با تمام سلول های بدنش حس کرد، گرچه هیچوقت آنقدر احساس آسودگی نمیکرد، درد کشید، دردکشید و گرمی خون را پشت کمر و در بین موهایش احساس کرد و بعد تاریکی بود ... سقوط ، خداحافظی، پرواز بدون جسم و ...

تاریکی ...



Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور & اسلاترین

*وزارت سحر و جادو*

وزیر مگی از روی صندلیش بلند میشه و میگه:

آخ ... مگه من صد دفعه نگفتم تره ور نشین روی صندلی من ...
تره ور که به این صورت شده بود جهشی کرد و پرید روی صندلی مقابل وزیر و صبر کرد تا وزیر بشینه ... مگی دوباره خواست بشینه و این بار نیز :

آخ ... مگه من صد دفعه نگفتم که پایه ی صندلی رو محکم کنید ؟
خانم وزیر به زور هیکلش رو از روی زمین بلند کرد و تره ور رو با دست بلند کرد و گذاشت لبه ی پنجره ... بعد از اون صندلی تره ور رو برداشت و روش نشست ...
_ خب چه خبر ؟
تره ور: سلامتی
_ سلامتی تو به چه درد من میخوره ؟ منظورم تلفنی چیزی اطلاعیه ای ... پرسی اطلاعیه ای چیزی نزده ؟
تره ور : قربان خبر دارم در حد جهانی ... (مگی : ) قربان این ماگل ها یک بازی دارن به نام فوتبال ... خدای بازیه... قور ... (مگی : خب که چی ؟) قربان نمیشه یک قانونی چیزی بزاریم که بعضی وقت ها بچه های کوییدیچ فوتبال بازی کنن ؟ حال میده ها ...
مگی یک تیر و کمان از زیر میزش در میاره و شتلق ... ( :oops: ) (دقیقا مثل همین شکلک)

************

باد زوزه کشان در اطراف قلعه ی هاگوارتز مشغول وزیدن بود . تره ور در میان این وزش سنگین باد با توجه به اینکه هفتصد بار به در و دیوار خورده بود... تره ور اطلاعیه ای رو میندازه توی صندوق پستی هاگ و راه خروج رو دنبال میکنه

************

اطلاعیه ی فوق فردا صبح بر روی تابلوی اعلانات دو تالار اسلاترین و گریفیندور نصب شد :

نقل قول:
با توجه به اینکه وزارت سحر و جادو قصد دارد لرد ولدمورت را به طور کامل از دور خارج کند تمامی جاروهای دو تیم گریفیندور و اسلاترین فردا باید به وزارت سحر و جادو ارسال و تحت بررسی قرار بگیرد تا در صورتی که جادوی سیاهی بر روی آن قرار داشت غیر فعال گردد... پیشاپیش از همکاری شما سپاسگذاریم !


استرجس , جیمز , جسیکا , ریموس , آبرفورث , گرابلی و مک لاگن به همراه سایر اعضای تالار گریفیندور مشغول تماشای این اطلاعیه بودن که استر از سایر جمعیت جدا شد و گفت :

مگی دوباره چه خیالی داره ؟
همه ی اعضای تیم شانه هاشون رو بالا انداختن و به این نکته اشاره کردن که مگی = مرد 1000 فکره !
فردا صبح هر 14 جارو جمع و برای وزارت سحر و جادو ارسال شد !

************

در وزارت مگی مشغول لاک زدن ناخن هایش بود ... یکی زرد ... یکی قرمز ... یکی آبی ... یکی پوست پیازی (ملت : )
تره ور از زیر در میاد تو و میگه :

قور ... 14 تا جارو رسید .

مگی به محض شنیدن این قور دمپایی رو بر میداره پرت میکنه سمت در و میگه :
مگه من نگفتم در بزن ...
تره ور : باب 1000 دفعه خودمو کوبوندم به در ولی صدا نمیده که کباب کوبیده شدم خوشحال هستم وزغ هستم ... میخوای برات با پتک بزنم دفعه ی دیگه ؟؟؟ هان ؟
مگی لاک طلایی رو برداشت و گفت:
بفرستشون پیش ایوان تا بررسیشون کنه ببینه جادوی سیاهی چیزی نداشته باشه ...
تره ور : قور ...
لنگه ی دوم دمپایی نیز شلیک شد ...

ایوان نامه ای رو به پای جغد میبنده ... دوربین زوم میکنه داخل نامه :

نقل قول:
ارباب عزیز با توجه به اینکه تیم گریفیندور اعضاش عضو محفل هستن و من هم در مقام بررسی جارو ها هستم فردا تک تک اعضای گریفیندور سقوط میکنن و محفل پشت آن سقوط خواهد کرد.

خادم شما ایوان شامپو


*ساعاتی بعد*

ایوان خسته از کار شدیدی که انجام داده به خواب فرو میره ... 7 جاروی تیم گریفیندور در گوشه ی میز بر روی هم قرار داده شده بود . ایوان که خوابش به شدت شدید شده بود تکانی خورد و تمام جارو ها با سر و صدای زیاد بر روی زمین افتاد ... ولی ایوان از خواب بیدار نشد . (دنیارو آب میبره اینو خواب میبره ) تره ور که از سر و صدای داخل اتاق ایوان به وجد اومده بود خیلی آروم وارد اتاق میشه ...

_قور ... کسی خونه نیست ... ببخشید توی اتاق نیست ؟
چشمای تره ور به ایوان میخوره که به خواب سنگینی فرو رفته بود و از طرفی هم نگاش به جارو های روی هم ریخته می افته ... با یک ورد خیلی ساده تمام جارو ها رو مرتب میکنه و کنار دیوار قرار میده و از اتاق خارج میشه .

فردا صبح ایوان از خواب سنگینش بلند میشه ... کش و قوسی به بدنش میده و از تعجب این طوری میشه : تمام جارو ها مرتب کنار دیوار قرار داشت ... سریع بلند میشه و اولین جارو رو تست میکنه....جارو کاملا درست عمل میکرد ... 7 جارو رو پشت سر هم تست میکنه و میبینه که جارو ها کاملا درست عمل میکنه !!! با خودش فکر میکنه که : ورد های دیشب باطل شده یا من خوب کار نکردم حالا که خدا رو شکر فرصت هستش دوباره خرابشون میکنم ...

************

سر و صدای تماشاگران گریفیندور اجازه ی هیچ گونه خراب کاری رو به تماشاگران اسلاترین نمیداد ... اعضای اسلاترین آماده بودن که با وردهای شکنجه گر از گریفی ها پذیرایی کنن که ورود پرسی مدیریت هاگوارتز همشون رو نشوند سر جاشون

استر به همراه جیمز به سرعت به سمت هوا پرواز کرد ... در اون سمت ایگور به همراه بلاتریکس در آسمان نیلگون اوج گرفت ...

ایوان به همراه مگی و تره ور نیز به عنوان مهمانان ویژه در جایگاه کنار پرسی نشسته بودن ... پرسی این طوری به خانم وزیر نگاه میکرد: خوبی شما ؟
مگی که انقدر لاک زده بود کم مونده بود دندوناشم لاک بزنه ...

کوافل رها میشه ...
_بازی آغاز میشه ولی صبر کنید ...
هر 14 تا جارو صدای زیر رو در آوردن و به سمت زمین حرکت کردن...
پت پت ... بوم ...
گریندل وال بعد از فرود بر روی زمین لگدی به جاروش زد و فریاد زد : سر کار خانم وزیر این بود بازرسی جاروهاتون ؟
مگی که سرگرم بررسی لاک انگشت کوچک دست راستش بود گفت تره ور یک برنامه بده بهشون ....!!!

تره ور : بله خانم ... قور ... شما طبق بند قانون ب 13 باید در مواقعی که هر 14 تا جارو خراب میشه هر دستور العملی که وزیر سحر و جادو یا معاونش میدهد را اجرا کنید ...
لرد با چشمای قرمز و کله ی کچلش در بین بازیکن ها فرود آمد و با چشم داشت دنبال شامپو بس میگشت ناگفته نماند که ایوان در این میاد در رفت ...

تره ور رو به وزیر کرد و دید که وزیر هنوز دنبال لاکه گفت :

شماها باید فوتبال بازی کنید !
ملت : هان ؟ what ؟؟؟

به وسیله ی جادو تیرهای دروازه به پا شد و بازی آغاز شد ...

جسیکا نگاهی به کوافل کرد و گفت : باید اینو بشوتم ؟ گناه داره ها ... قرمز به این خوشگلی ... ولی بگیر ببینم !
آبر یک استوپ سینه ی ردیف میره توی کارش ...
صدای گزارشگر به گوش رسید در این لحظه :

_ بله بازی رو جسیکا با یک ضربه ی عالی آغاز میکنه ... یک دریپ زیبا از آبر ... اوه اوه ... این فوتبال ؟ کوییدیچه ؟؟ یا کشتی ؟
ایگور به جای اینکه تکل بکنه و کوافل رو بگیره با کله میره توی شیکم آبر ... یک ضربه ی آغاز به نفع گریفیندور


مک لاگن میره پشت توپ و د شوت

عجب شوتی ... گل گل ... گریندل وال هر چی خودشو کشید با دستگاه کشنده نتونست توپ رو بگیره ! 1-0 به نفع گریفیندور ...

تره ور که کلی ذوق مرگ شده بود کنار مگی فریاد زد :
به این میگن گل ! ایول ...
شپلخ .... دمپایی این دفعه پشت گردن تره ور برخورد میکنه ...
مگی دمپایی رو بلند میکنه و فوت میکنه و میگه:
مگی لوک خوش شانس معروفه

حالا ایگور صاحاب کوافله ... یک دریپ زیدانی میزنه ... و میره سمت ریموس ... حالا یک پاس به بلیز ... راستی این مدافع های تیم کجان ؟

استر به همراه جیمز , لرد و بلا از بس دنبال بلاجر ها دوییده بودن از نفس افتاده بودن و نشسته بودن سنگ کاغذ قیچی بازی میکردن ...

گل گل ... لی فای گل زیبایی رو به ثمر رسوند 1-1 مساوی ... این گرابلی هستش که چوب دستیشو در آورده و داره با دراکو دوئل میکنه ؟

دراکو و گرابلی چون سختشون بود با سرعت 1000 کیلومتر در ساعت دنبال گوی زرین بدوئن مسابقه ی دوئل گذاشته بودن که هر کی برد اون با جادو گوی زرین رو بگیره ... در آخر هم چون هیچ کدوم نتونستن حریف هم بشن گوی زرین رو دو نصف میکنن و میدن بهشون تا دلشون نشکنه ...
لرد که توی سنگ کاغذ قیچی 50-0 ()عقب بود به محض اینکه بازی تموم شد زمین رو ترک کرد ...

***********

لرد در حمام حضور دارد و فریاد میزند :

بلا شامپو رو بریز !!!
_ بله ارباب ...
روزیه بر عکس شده و سعی دارد کله ی بی موی لرد را برق بندازد !!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۲۲:۴۹:۲۱

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.