نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
نسخه موبایل
من رفتم پست بزنم توی تاپیکا هیچ خلاصه ای نیست برای همین من مجبور شدم پستهای چندتای آخری رو بخونم و داستان رو کم و مختصر بنویسم. یه زحمتی بکشی ممنون و البته شاید آن تاپیکهایی که من رفتم خلاصه نداشته.
یه زحمتی بکشی ممنون
ناگهان در اتاق باز شد و آماندا در حالی که دستمال بزرگی را در دست گرفته بود وارد گردید.
. در همین حال لودو کتاب را کنار گذاشت و گفت:
- اینجا فقط در مورد مار های کوچیک و بی آزار که نه سمی هستن و نه ترسناک نوشته شده. چیزی هم در مورد ریختن فلسای مارها ننوشته. نوشته اینا پوست میندازن ولی نه اینطوری.
- از من به شما نصیحت. آخرش مجبور میشین یه مار دیگه رو بجای نجینی بیارین.
روفوس هم این ریختیدنبال ایوان راه میفته و بلا رو تنها میذاره.
بلا با ناراحتی به طرف مبل میره و خودشو پرت میکنه رو مبل.
- ایششش!!! فکر کردن کیَن! اصلا حالا که اینطور شد به من چه ، هر کاری می خوان بکنن. جواب اربابم خودشون بدن.
بلا با چهره ای رنگ پریده و عصبی و حالتی ژولیده به طرف بقیه میدوئه و با صدای گرفته میگه : نجینی ... نجینی ...
ماری در حالی که پوزخند میزنه رو به هوگو میکنه.
- کسایی که ارباب رو میشناختن؟ خوب بذار بگم... دامبلدور و مرگخواران یعنی خود ما! خودمون که هیچی، میخواین برین از دامبلدور راجع به گذشته ارباب بپرسین؟
- خوب پس یه قدم جلو رفتیم، چند نفرمون باید برن همون پرورشگاهی که ارباب بزرگ شده و اطلاعات بگیرن، ممکنه هنوز کسی باشه که ارباب رو بشناسه، باید شانسمون رو امتحان کنیم! کی داوطلب میشه بره؟
)
