هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
فلور که بعد از پاک کردن حافظه اش توسط بیل به کلی همه چیز را فراموش کرده بود ،به سرعت به آشپزخانه رفت و دست به دامن مالی شد که او را ببخشد.مالی که از ماجرا خبری نداشت فکر کرد فلور دوباره نقشه ای دارد برای همین با عصبانیت به فلور گفت:
دختره ی نمک نشناس کی تو رو به حالت عادی برگردونده.هان؟
فلور که از ماجرا خبر نداشت شروع به التماس کرد و گریه را هم چاشنیه کار خود کرد.مالی که حسابی از فلور دلش پر بود با بی رحمی تمام سر فلور فریاد زد:
دختره ی پر رو خجالت نمی کشی خونمو رو سرم خراب کردی ،حالا اومدی می گی منو ببخش؟
خانواده ی ویزلی ها که کوچک ترین تلاشی برای اتمام جیغ و فریاد های مالی نمی کردند به گریه ی فلور نگاه می کردند .فلور چنان دل رحم اور گریه می کرد که کم کم ویزلی ها این فکر به ذهنشان خطور کرد که شاید فلور تحت طلسم فرمان بوده .بیل که از دور گریه ی همسرش را نگاه می کرد از کرده ی خود اصلا پشیمان نبود.
در خانه ی ریدل ها :
مرگخواران همه با ترس و لرز به نجینی نگاه می کردند ،تا ببینند نجینی کدام یک از آن ها را به عنوان غذا انتخاب میکند و در همین حال لرد هم در انتخاب غذا به مار عزیزش کمک می کرد و مرگخوار هایش را با فش فش هایش بیش تر می ترساند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش ناظر:
این سوژه در پست قبل به پایان رسیده.لطفا ادامه داده نشه.


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۳۰ ۲۳:۲۷:۵۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۴:۰۸ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
مرگخوار ها با تردید به یکدیگر خیره شدند، پس از لحظاتی سکوت بالاخره ماری گت: ارباب فلور خونه ی ویزلی ها هستند! لرد با تردید پرسید: و ارباب فلور اونجا چه غلطی میکنن؟ این بار تری پاسخ داد: در واقع ایشون کاری نمیکنن چون توسط مالی ویزلی خشک شدن!
مرگخوارها منتظر بودند تا لرد سریعا گروهی از آنان را برای نجات فلور بفرستد اما لرد کاملا بی تفاوت روی کاناپه ای لم داد و در حین تماشای برنامه راز بقا در جادوگر تی وی مشغول گذاشتن تکه های گوشت در دهان نجینی شد.
مورفین که سر و صدای حیوانات داخل تلویریون چرتش را پاره کرده بود گفت: دایی ژون این حقوق ما رو که ندادی لااقل یه وام خرید تشلیحات به ما بده که بدژور لاژمش داریم ...
لرد که از شکست خوردن مار بوا در مقابل هیپوگریف عصبانی شده بود کانال را عوض کرد و گفت: میتونید برید حقوقتون رو به همراه هرچقدر وام که دوست دارین از ارباب قدرتمند جدیدتون بگیرید!
مورفین به محض عوض شدن کانال دوباره به چرت شیرینش فرو رفته بود و متوجه پاسخ نشد اما روفوس پرسید: یعنی برای نجاتش بریم؟
لرد تلویزیون را خاموش کرد و به مرگخوار ها خیره شد. پس از این که تک تک به چشمانشان خیره شد شروع به صحبت کرد:

- ببین کار مرگخوارها به کجا رسیده که باید برای نجات اربابشون از دست مالی ویزلی ملاقه به دست راهی خوکدونی ویزلی ها بشن! اونم اربابی که بیشتر از جادوی سیاه دارای مهارت هایی مثل آشپزی، آرایش کردن و دزدیدن قاپ جادوگر هاست! کجایی جد بزرگم سالازار کبیر که ببینی جادوگرهای سیاه و پیروانت به چه روزی افتادن

صدای لرزانی از میان مرگخوارهای نادم و سرافکنده به گوش رسید: من اینجایم نوه گلم! اینا خودشون هم میدونن که چه خبطی مرتکب شدن ... من سیبیل همایونیمو گرو میزارم که دیگه هوس ارباب جدید به سرشون نزنه.

- به همین راحتی؟ همتون باید تنبیه بشید!

- چه تنبیهی ارباب؟

- دخترم هر چند تاشونو که دوست داری میتونی انتخاب کنی ...


گریمولد

بیل ویزلی بالاخره موفق شد دور از چشم محفلی ها فلور خشک شده را به اتاقش منتقل کند. او فلور را روی تخت گذاشت و سپس با یک حرکت چوبدستی او را به حالت عادی برگرداند. فلور بلافاصله از جایش بلند شد و بدون هیچ حرفی مشغول صمیمی شدن و راز و نیاز با بیل شد ...

- ازت ممنونم که نجاتم دادی بیل ... تو باید بدونی که من همیشه تو رو دوست داشتم! خداحافظ عزیزم :kiss:

- کجا؟

- مرگخوارا منتظر منن، الان احتمالا دارن توی پناهگاه دنبالم میگردن، آخه من ارباب جدیدشونم

- نه فلور نه، دیگه نمیزارم از پیش من بری

- متاسفم بیل اما من میرم و تو هم سعی نکن جلومو بگیری چون اون وقت مجبور میشم که بر خلاف میلم عمل کنم

- نمیخواستم اینجوری بشه اما ... آبلیوی ایت (ورد پاک کردن حافظه) حالا تو همسر خوب و مهربان و سفید منی

پایان!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۱۳ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

فلور دلاکور جانشین موقت لرد به مدت یک هفته شده.مرگخوارا برای خرابکاری به خونه ویزلیا میرن.فلور توسط ویزلیا گروگان گرفته میشه(میبرنش به خونه گریمولد).مرگخوارا بعد از برگشتن متوجه ماجرا میشن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-هی بچه ها...لرد داره میاد!

روفوس با بی خیالش روی صندلی لم داد و پاهایش را روی میز گذاشت.
-لردو که ویزلیا گرفتن!

لودو که برای بار هشتم رنگ کلاه وزارتش را تغییر داده بود سعی کرد مرگخواران را متوجه وخامت اوضاع کند.
-اون نه بابا...لرد قبلی...لرد اصلی...همون قویه، با ابهته...
مرگخواران:
-ترسناکه، با جذبه هه...
مرگخواران:
-بابا همون کچله!:vay:

آن روز روز شانس لودو نبود...لرد سیاه وقتی وارد اتاق شد که فقط کلمه آخر را شنید و به دنبال آن باران کروشیو بر سر لودو بارید.
-کچله...هان؟وقتی ارباب تشریف ندارن درباره شون با این لحن صحبت میکنین؟هنوز دو روز نشده وزیر شدی..کلاه گذاشته برای من.بردار اون کلاهتو!

لودو در حالیکه دور اتاق میدوید کلاهش را از سر برداشت.
-ارباب ببخشید.ارباب تقصیر این روفوس بود که شما رو به جا نیاورد!

لرد سیاه کلاه لودو را برداشت و روی سرش گذاشت و جلوی آینه رفت.
-هوم...بهم میاد.ارباب خوش تیپ شدن!چه موهایی.چه چهره جذابی.

لودو که هنوز از درد کروشیو دست و پایش را میمالید با صدای خفیفی گفت:
-ارباب...ببخشیدا...اون آیینه نفاق انگیزه.:worry:

لرد نگاه مخوفی به لودو انداخت.بعد به روفوس...و بعد نگاهش دور تا دور اتاق چرخید.
-فلور کجاست؟!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
خانه ریدل

مرگخواران با خنده و خوشحالی وارد خانه ریدل شدند ولی به محض اینکه پایشان را در خانه گذاشتند متوجه مشکلی بسیار بزرگ شدند.

فلش بک

مالی که به زحمت روی پاهای چاقش را می رفت دنبای مرگخوارا دوید و انواع طلسمو به طرفشون روانه کرد. همه مرگخواران با خنده آپارات کردند اما متوجه نشدند که چرا مالی از روانه کردن طلسم دست بر داشته است. طلسم اول مالی به فلور برخورد کرده بود و باعث خشک شدن آن شده بود. فلور بر روی زمین افتاد و با چشمانی که فقط در حدقه میچرخید رفتن مرگخوارانش را تماشا کرد.

مالی دست خشک شده فلور را با نفرت گرفت و آن را بر روی زمین کشید.

پایان فلش بک

مالی چند صندلی در حیاط پناهگاه حاضر کرد تا تمام اهل ویزلی بیایند و بر روی آنها بشینند. وقتی که آرتور به عنوان آخرین نفر بر روی صندلی نشست، مالی شروع به صحبت کرد:
- وقتی که مرگخوارا داشتن میرفتند من فلور را خشک کردم. حالا هم اوردمش اینجا...

مالی با پایش لگدی به فلور که بر روی زمین بود زد و ادامه داد:
- ...بهتره ما بریم خانه گریمولد. چون به احتمال زیاد دوباره مرگخوارا میان اینجا تا فلور را ببرن. نمی دونم چی شده که این دختره خیانت کار شده رییسشون. باید توی محفل ازشون باز جویی بشه. موافقین همه؟

همه با تکان دادن سرشون موافقت خود را اعلام کردند. همه اعضای خانواده نگاهی به پناهگاه انداختند و با بی میلی از خانه ای که سال ها در آن خوش بودند به سمت خانه گریمولد به همراه فلور آپارات کرند.


امضا نمی دم.


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فلور که با دیدن مالی دماغش را گرفته بود گفت : اییی ، بوی وحشتناک این جارو یادم رفته بود .

سپس رو به مرگخوارا گفت : می تونین هر چه قدر دوست دارین غارت کنین و به هم بریزین ، اون جونور چاق بد بو رو هم می تونین ، هر چه قدر دوست دارین شکنجه کنین ، ولی وای به حالتون اگه بلایی سر بیل بیاد .

مرگخوارا که با شنیدن جونور چاق بد بو گیج شده با تعجب شاهد رفتن فلور بودن . بعد از یک ثانیه ایوان پرسید خوب حالا چی ؟

روفوس با لبخندی شیطانی گفت : خرابکاری .

و از شوک خانواده ی مو قرمزا استفاده کردو شروع به خراب کردن خونه کرد .

مرگخوارا با خوشحالی خونرو رو هوا فرستادن و با قیافه ی رضایتمندی به خونه ی سابق ویزلی ها که دیگر دیوار نداشت و بیشتر چیزاش خرد شده بود نگاه کردن .

مالی که به زحمت روی پاهای چاقش را می رفت دنبای مرگخوارا دوید و انواع طلسمو به طرفشون روانه کرد .

مرگخوارا با خنده از خونه دور شدند و به طرف خانه ی ریدل آپارات کردن .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
- اول با وسایلی که از بین بردیم شروع می کنیم .

مالی با سوءظن به روفوس نگاه کرد ، سپس ریگولوس را برانداز کرد و در آخر این نگاه نصیب همه ی مرگخواران شد.

- نه! این کارا و این مهربونی ها از شما بعیده. از پناهگاه ما برین بیــــرون.

با چیغ و داد مالی مو های همه سیخ شد اما ملت مرگخوار سر جای خود ایستاده بودند و ذره ای تکان نخوردند.

مالی به جیغ زدن ادامه داد و در میان جیغ زدن ها و ناسزا گفتن هایش آرتور را صدا میزد.

آرتور با قیافه ای درب و داغون و تنها شلوارکی که دیگر برایش به جا مانده بود ، پیش مالی و مرگخواران آمد و با دیدن آن ها چنان اخمی کرد که نزدیک بود منجر به پاره شدن پیشانی اش شود!!

- مالی ، اینا اینجا چیکار می کنن؟

روفوس یک قدم جلو آمد و رو به آقای ویزلی کرد و گفت : ببین مستر ویزلی! ما اینجا نیومدیم معذرت خواهی کنیم و بگیم پشیمونیم و از این حرفا ...

صدای " اهم اهم " کردن ایوان به گوش رسید.

ناگهان روفوس یادش آمد که برای چه به آنجا آمده بودند. نگاهی به آقای ویزلی که حالا از شدت عصبانیت رنگ صورتش هم مانند موهایش قرمز شده بود انداخت و ادامه داد : خب راستش آرتور ... میدونی چیه؟! چند وقتیه اوضاع مرگخوارا به هم ریخته...

دوباره روفوس صدای " اهم اهم " شنید. این بار عصبانی شد ، سرش را برگرداند و گفت : هی ایوان بوقی! چرا نمیذاری درست حرفمو بزنم؟

ایوان سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و خودش ادامه داد : آرتور من میدونم تو میتونی درک کنی. ما اومدیم اینجا تا تموم خسارت ها رو جبران کنیم. مثلا هرچقدر بخواین بهتون گالیون میدیم.

ملت ویزلی :

ایوان در حال صحبت کردن بود که دوباره صدای پاق بلندی را شنیدند. همه سر هایشان را برگرداند و با صحنه ی عجیبی مواجه شدند.

همه : فلور؟!؟

مالی : ای دختره ی نمک نشناس ...

< فلش بک >

فلور در اتاقش شدیداً در فکر فرو رفته بود.

" من که از خانواده ی ویزلی متنفر بودم. من فقط بیل رو دوست داشتم. چرا به مرگخوارای عزیزم گفتم برن خسارت بدن؟! آره ... خودم باید به اونجا آپارات کنم و بهشون دستور بدم دوباره همه جا رو به هم بریزن. این دفعه ده برار دفعه ی قبل!! "

< پایان فلش بک >




Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پناهگاه ویزلی ها

رون ویزلی درحالی که چند لباس زیر سوخته در دستانش بود روی زانو در جلوی پناهگاه ویزلی ها نشسته بود و درجالی که اشک میریخت شروع به خواندن یک آواز سنتی اسکاتلندی کرده بود .

- آی بی بی ، لیباس میباس_ زنُم سیخته وای ، لیباس سیخته، لیباس سیـــــــــــــــــختَه، نی نه جان، پیل نه رَم لیباس خرم، آی لباس خرم، آی لبااااااااااااااااس، وولک در من لبی یا وی مرو درگیرهمدون

در همین لحظه دسته ی مرگخواران با ابهت خاصی ظاهر میشوند ، رون به محض دیدن مرگ خواران جیغ زنان به داخل خانه می رود . چند لحظه بعد رون درحالی که پشت مادرش قایم شده بود بیرون می آید .
مالی ویزلی به محض دیدن مرگ خواران شروع به پرت کردن انواع وسایل آشپزخانه می کند .

- ای نا نجیبا ، ای بی خردا، ای از مرلین بی خبرها ، چرا با من اینجوری کردید؟ این چه بلایی بود سر من و خونوادم آوردید؟

مرگ خواران درحالی که داشتند از وسیالی که مالی به سمت آنها پرتاب میکرد جاخالی می دادند ایوان را یک قدم جلوتر فرستادند تا با مالی صحبت کند .

- ببین مالی ...ما اومدیم اینجا...تا جبران کنیم...نه جون مادرت اون یخچال رو ننداز...نه .

بعد از آنکه ایوان توسط مالی با یخچال شپلخ شد روفوس جلو آمد و شروع به صحبت کرد .

- مالی بیا جون من دو دقیقه چیز میز پرت نکن....قول میدم به نفعت باشه.

مالی کمی خونسردیش را حفظ کرد و بعداز آنکه از پرتاب کردن وسایل دست کشید گفت:

- خب تا من یه خورده دیگه از وسایل آشپزخونه ام رو ظاهر می کنم فرصت داری صحبت کنی.

روفوس سرفه ای کرد تا صدایش باز شود که بتواند بهتر و سریعتــر صحبت کند .

-ببین مالی، ما از رفتاری که با تو و خانواده ات داشتیم پشیمونیم ، واسه همین میخوایم خسارت هایی که به شما زدیم رو جبران کنیم .

در همین هنگام صدای پاق بلندی به گوش رسید ، ویزلی ها و مرگ خواران به سمت صدا برگشتند تا ببینند که چه شخصی ظاهر می شود.

از میان دود و هاله ی مه و نور آپارت نگهان مورفین گانت ظاهر شد .

- دیگر نگران بدبختی ها و دردهای خویش نباشید، با مورفین_مورفین گانت دردهایتان را اژ یاد ببرید. به من رای بدهید تا توپ بشاژمتان . :pretty:

ملت مرگخوار و ویزلی :

- ببخشید مشل اینکه اشتباه آپارت کردم ، میخواشتم بلم شتادم اشتباه اینجا اومدم .

و سپس با صدای پاقی مورفین از دیده ها محو گشت و رفت .

- حالا چطوری میخواید جبران کنید؟!

مرگ خواران با صدای مالی به خودشان آمدند ، روفوس گفت :

- اول با وسایلی که از بین بردیم شروع می کنیم .


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۷ ۲۱:۳۶:۱۵

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
ریگولوس بلک به عنوان اولین داوطلب بلند شد و با لحن محترمانه به طور خودپسندانه ای گفت:
- ارباب دلاکور. باید به عرضتون برسونیم که ما امروز توانستیم مخفیگاه ویزلی های مو قرمز را پیدا کنیم. بعد از پیدا کردن مخفیگاهشون هر چی داشتند را به آتش کشوندیم و تعدادی از ویزلی ها را اسیر کردیم. بقیشون را هم روشون بدترین مجازات ها را کردیم و الان توی شکنجه گاه هستند. اما به دلیل اینکه دستور کشتن از شما را نداشتیم کسی را نکشتیم.

فلور صورتش از عصبانیت سرخ شد و فریاد زنان گفت:
- شما ها غلط کردید اینجوری رفتار کردید با ویزلی ها. شما با اینکه میدونستید شوهر من از خانواده ویزلی هاست این رفتار زشت و ناپسندانه را انجام دادید. به خاطر اینکارتون باید برید از تک تک ویزلی ها و محفلی ها معذرت خواهی کنید و هرچی خسارت بهشون وارد کردید را جبران کنید. حتی اگر این کار به قیمت جونتون تموم بشه. اگر نه به مدت یک سال تک تکتون باید برید درس ماگل شناسی را تدریس کنید و چوبدستیتون را بدید به من تا بشکونمش.

فلور پس از تمام شدن حرفهایش با قدم های بلند که با عصبانیت برداشته میشدند به سمت در رفت و مرگخواران را تنها گذاشت.

همه مرگخواران با خشم به چشمان ریگولوس چشم دوخته بودند و ریگولوس برای دفاع از خودش گفت:
- دوستان ساحره و جادوگر من. اصولا انسان در زندگی به اشتباهات زیادی مرتکب میشود ولی حالا این اشتباه ما یه کم بزرگ بود. گفتیم یه کم پاچه خواری کنیم ارباب با هامون مهربون بشه.

ریگولوس پس از اینکه دید حرفهایش هیچ تاثیری بر روی مرگخواران نمیگذارد، برای فراهم سازی امنیت برای جان خودش تصمیم گرفت که سالن را ترک کند. به همین منظور به طرف در سالن رفت و از پشت آن فریاد کشید:
- من میرم آماده بشم بچه ها. شما هم آماده بشید. یهو دیدی توی این معذرت خواهی ها، جسی را هم دیدیم.

کروشیو های مرگخواران به سمت ریگولوس رفت اما به دلیل وجود در به آن برخورد نکرد. فلور چاره ای جز عذرخواهی از ویزلی ها را برای آنها نگذاشته بود. پس همه گی آماده آپارات کردن به پناهگاه ویزلی ها شدند.


امضا نمی دم.


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۸ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه کل داستان فقط یه خطه:
فلور دلاکور جانشین موقت لرد به مدت یک هفته شده.

بقیش برای ادامه دادن ماجرا لازم نیست ولی اگه مایلین بخونین:

مرگخوارا از کار زیاد خسته شدن.تصمیم میگیرن کمی معجون توهم زا به خورد لرد بدن که بتونن کمی استراحت کنن.ولی اشتباها معجون اطاعت رو به لرد میدن که تاثیرش تقریبا مثل طلسم فرمانه.با این تفاوت که کسی که این معجون رو خورده مجبوره دائم از دستورات سه نفر( در این سوژه لینی ، رز و آگوستوس)اطاعت کنه و اگه دستوری از اونا دریافت نکنه حالش بد میشه.
سه مرگخواری که کنترل لرد رو در دست گرفتن نقشه میکشن که لرد رو به دور دستها بفرستن و خودشون ارباب بشن.لودو هم از نقشه با خبر میشه.درست وقتی که قصد دارن لرد رو وادار کنن که قبل از رفتن وصیتنامه ای بنویسه و اینا رو جانشین خودش اعلام کنه، سرو کله لرد پیدا میشه و در بین کشمکش مرگخوارا آگوستوس رو جانشین خودش اعلام میکنه.
فلور به این تصمیم اعتراض میکنه و به دنبال دوئلی که با آگوستوس انجام میده جانشین لرد میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-خب...صورتی!!گفتم صورتی...این الان صورتیه؟

مرگخواران کلافه نگاهی به فلور انداختند.لینی به وضوح سعی میکرد جلوی خودش را بگیرد.
-ارباب فلور.شما فرمودین بنفش.ما هم دیوارا رو بنفش کردیم.الان این رنگ چشه؟

فلور با بی علاقگی سرش را تکان داد.اشاره کوچکی به آگوستوس کرد.آگوستوس که صندلی فلور را حمل میکرد آنرا جایی نزدیک فلور روی زمین گذاشت.فلور روی صندلیش نشست.
-خب...ببینین...شما باید تمام مدت حواستون به من باشه.من همین چند دقیقه پیش که جلوی آینه نشسته بودم داشتم با خودم فکر میکردم که صورتی زیباتر از بنفشه.شماها باید اینو حس میکردین.اربابی گفتن...رعیتی گفتن!

ایوان که شخصیتی بسیار خونسرد داشت برای آرام کردن اوضاع، جلو رفت.
-ارباب، شما فکر یک هفته دیگه رو کردین؟اگه لرد سیاه از این رنگ خوششون نیاد...

فلور طلسمی روانه ایوان کرد که در یک چشم به هم زدن استخوانهای او را در هم شکست و از آنجا که ایوان کلا از استخوان تشکیل شده بود این شخصیت بطور موقت منهدم شد.در حالیکه ایوان سعی میکرد استخوانهایش را ترمیم کند، فلور دستور تشکیل جلسه روزانه مرگخوارا را در همان مکان داد!
مرگخواران با دستمالهایی که به سرشان بسته بودند و سطلهای رنگ سر جایشان مستقر شدند.

فلور:خب.گزارش بدین ببینم.چه خدماتی برای من انجام دادین امروز؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
در دوئل آگوستوس اول وردی زد اما فلور به راحتی از آن جا خالی داد سپس پنج ورد پشت سر هم به طرف آگوستوس روانه کرد.آگوستوس به سختی توانست از این ورد ها جاخالی بدهد اما بالاخره خطر از بیخ گوشش رد شد.فلور دوباره چند ورد روانه آگوستوس کرد که آخری آن ها به او خورد و او را روی زمین پهن کرد.همه حاضرین که در سالن بودند از تمام شدن سریع دوئل ناراحت بودند چون نتوانستند دوئل خوبی ببینند.فلور که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید رو به تماشاچیان دوئل کرد و گفت:
- خوشحالم که این مبارزه را بردم تا به بعضی ها(در همین هنگام نگاهی به آگوستوس کرد)ثابت کنم که بعضی از ساحره ها بهتر از جادوگرانند.
آگوستوس که از این گفته فلور به خشم آمده بود ناگهان مثل فنر از جایش بلند شد تا وردی را روانه فلور کند اما ناگهان وردی به سمت او روانه شد و او را در جا خشک کرد!!!لرد پس از انجا این ورد از جای خود بلند شد و رو به فلور کرد و گفت:
- طبق قرار تو الان رییس مرگخوار ها هستی.با این وظیفه موافقی؟
- بله سرورم.
- میدانی که مدت این مقام چه قدر است؟
- بله سرورم،یک هفته.
- پس در این یک هفته هر کاری که میتونی باید یرای مرگخوارها انجام بدهی.
- حتما سرورم.
- من پس از یک هفته رای گیری میکنم اگر رای کسانی که از ریاست تو ناراضی بودند زیاد تر از کسانی بود که از ریاست تو راضی بودند تو را خواهیم کشت اما اگر برعکس بود تو مدت بیشتری رییس خواهی بود.با این نظر موافقی؟
فلور کمی فکر کرد بعد بلند تر از همیشه جواب داد:
- بله سرورم.
- خوبه پس تو از الان به مدت یک هفته رییس هستی.
- ممنون سرورم.
بعد از این گفت و گوی طولانی لرد رو به آگوستوس کرد و گفت:
- تو گفتی که فلور را میبری ولی خیلی راحت شکست خوردی!!
آگوستوس سرش را زیر انداخت و گفت:
- متاسفم سرورم.
لرد از جایگاه خود پایین آمد و مقابل صورت زخمی آگوستوس ایستاد و گفت:
- هنوز هم دلت میخواهد رییس شوی؟
- دلم که میخواهد ولی فکر نکنم در حد این مقام باشم سرورم.
- درست فکر کردی.
لرد دوباره رو به فلور کرد و گفت:
- ریاست را به تو تبریک میگویم.
- ممنونم سرورم.
لرد پس از شنیدن این حرف همراه نجینی که کنار پایش میخزید از تالار خارج شد و به اتاق خود رفت تا با کمی استراحت از دست این سر درد راحت شود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.