هیچ پاسخی شنیده نشد. حتی یکی از جن های خانگی نیز پیش نیامد.
الا،مینروا و دافنه:
دافنه و مینروا(در هیأت سالازار) به الادورا زل زدن. الا هم متعاقبا به هر دوی اونها زل زد.
-چیهههه؟!!
دافنه زیرلبی زمزمه کرد:
-ببین به نظرم تو حتما یه تجدید نظری روی واکنش های عصبیت داشته باش...تو تالار خصوصیمون خیلی خونسرد بودی که! من اگه میدونستم تعادل روحی نداری عمرا نمیذاشتم از در تالار پاتو بـ....
دافنه حرفش رو با دیدن قیافه ی الا قطع کرد
مینروا-سالازار وسط پرید:
- خیلی خشن تهدیدشون کردی، الان کلا جرأت هم نمی کنن اطاعت کنن حتی! من نظرم اینه که شما دو نفر برید بیرون وایستید، من خودم اینا رو مجاب می کنم
مینروا دو تا همراهش رو به سمت در خروجی هل داد و در حالی که دافنه داشت اعتراض می کرد که « مگه من بدبخت چیکار کرده م که تو همه رول ها نقش هویج دارم
» و الا با خشم به گوشه و کنار آشپزخونه ی خالی نگاه می کرد در رو روشون بست. بعد برگشت و دستاش رو به هم مالید.
شترق!-جیــــــــــــــــــــــــــــــغ!
[همان لحظه، فوقش با چند دقیقه پس و پیش، پاتیل درزدار] ساحره ها با فرماندهی آیلین که چوبدستیش رو مثل رهبر ارکستر به اینطرف و اونطرف تکون می داد مشغول دور ریختن اضافی جات (!) وسایل دزدیده شده و غنایم جنگی شون بودن. فلور مشغول تغییر شکل دادن تابلو ترین وسایل بود و چو زیر انبوه پوستر های نارنجی تیم چادلی کنونز( که معلوم نبود چه کسی به چه قصدی از دیوار اتاق رون کنده) تلو تلو می خورد.
درست پشت در ورودی، آماندا با مالی سر و کله می زد:
-ببین مالی جان، مادر من...
مالی با شنیدن کلمه ی «مادر» ملاقه ای که همراهش آورده بود توی سر آماندا کوبید:
-
مادر من؟!! تو فکر می کنی من چند سالمه؟!
درسته که من دویست و بیست و هفت تا بچه ی قد و نیم قد دارم ولی اصلا شکسته نشدم و این اصلا دلیل نمیشه که تو به من بگی
مادر من!!
آماندا که سرش رو دو دستی چسبیده بود نالید:
- بابا یه دقیقه به حرف من گوش بده، این فرم سازمان ساحره هاست که باید پرش کنی، هنوز پرش نکردی!
مالی عینک مطالعه ش رو در آورد و با دقت به فرمی که توی دست آماندا می لرید نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ بالاخره عینکش رو در آورد و با دسته ش به خط اول فرم اشاره کرد:
-با اینکه خیلی دستت می لرزه ولی موفق شدم بخونمش...نگاه کن دخترم(!)
نقل قول:
1.نظر شما در مورد اسطوره ی خانه داری مالی ویزلی چیست؟
دقت کن که جمله به چه کسی اشاره می کنه...من! :zogh: حساب کار دستت اومد؟ حال کردی؟ حالا برو کنار! :pretty:
قبل از اینکه آماندا بتونه جلوی مالی رو بگیره، مالی از بالای شونه ی آماندا در رو هل داده بود و در که به تار مویی بند بود، از لولا در اومد و روی زمین افتاد.
- روونا خودت کمک کن!
[کمی قبل، خانه ی ویزلی]آرتور پشت میز نداشته ی نهارخوری، روی صندلی به تاراج رفته ی نهارخوری نشسته بود و با رومیزی غارت شده روی میز ور می رفت. یکی از ویزل فسقلی ها روی روشش سوار شده بود و پشت موهاش رو می کشید.
-هعی...مالی...تا چشمش به وضع خونه افتاده رفته پس احیای حقوق پایمال شده ش!
آخ...کبوتر من... اگه میدونست آخرین باقیمونده ی پس اندازمون تو اون لنگه جوراب قهوه ای پاره ایه که دزدیده شده حتم دارم بر می گشت و با همون ملاقه سرمو از تن جدا می کرد
مالی، مالی...