جلسه ی اول کلاس پیشگویی
پلکان نقره ای.. هومم، پلکان نبود که نردبون بود.. می گفتیم! نردبان نقره ای کلاس پیشگویی عاطل و باطل برای خودش آویزان مانده بود و کسی را رغبتی به کلاس پیشگویی در دل نبود زیرا که جای خالی جیمز با ایشان چنین کرده بود.. خیلی بد کرده بود!
هرکس هم که در کلاس بود به خاطر رغبت و شوق و اینچنین مزخرفات نبود. آن طور که شاهد خواهید بود، یک زوج رویایی در میان دود عود و اسپند و بالشتکهایی که میراث تریلانی بودند محو و صمیمی بودند و دیگران هم یا جای خواب مناسب یافته بودند یا دوازده واحدشان بدون این کلاس تکمیل نمیشد و ناگزیر به حذف ترم می شدند و چه اما و اگرهای دیگری که اگر بخواهی دنبالشان بروی گاوت حسابی زاییده!
این ها را برایتان گفتم که بدانید اولا نبود جیمز پاتر در هر جایی بد و کسل کننده ست و کلاس پیشگویی بسیار خواب آورست به دنیال این زپام ها واسه ی خوابیدن نروید به کلاس بیایید.. پیشگویان شریف!
دیگر بسست طنز را بیش از این زیاد نکنیم که جد از دست می رود، به کلاس برمیگردیم!
در میان جمعیت خوابیده و راز و نیاز کننده و علاف سه توده ی سفید و سبز و قرمز مجهول الهویه به چشم می خورد که احتمالا از راه پیمایی بیست و دوئه بهمن سال گذشته به جا مانده بود!
توده ی سبز رنگی که احتمالا چون بالای پرچم بود زودتر از بقیه جنبید و پس از چند تکان ابر عظیمی از دود بیرون داد و دوباره همانطور جنازه وار سرجایش کپید!
هیچ کدام از اهل کلاس هم تکانی به خود ندادند به خاطر چند تکه ابر و همانطور به امور مهمه ی خویشتن پرداختند تا توده ی سفید جمبید و تمام قد برخاست و خیلی خیلی خسته خمیازه کشید!
- موووووووعااااااااهههع! هوووم!
توده سفید عظیم که از سلولهای بنیادین ریش تشکیل شده بود کم کم شکلی به خود گرفت و شد آن کسی که نیاز به معرفی ندارد، چون اسمش خیلی طولانیست: پروفسور آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور! هووم.. الانم یه تیکه ی طنزی می خواستم بندازم یادم رفت چی بود، کمتر پیام مسنجری بدهید!
دامبلدور ریشش را تکان داد، چند حرکت نرمشی ورزشی قهرمانانه انجام داد تا انعطافش را بازبیابد و سپس روی بالشتکی نشست و قلیونی که بغل دستش بود را جلو کشید و زغال ها را جا به جا کرد!
درست حدس زدید یا نه؟ اصلا به من چه؟ اگر شما می توانستید حدس بزنید و غیب بگویید که اینجا نمی آمدید، بله دامبلدور در سالهایی که نبود در دنیای سفیدان نورانی زیاد با گاندالف پریده بود و حسابی چپق کش و قلیونی باز آمده بود، هرچند که قبلش حساسیت داشت به دود!
دامبلدور هی قل قل کرد و کلاس هم کلا به ریشش بود که ناگهان زبانش باز شد:
- اوه! فرزندانم... خوش اومدین به ترم جدید هاگوارتز و از دیدنتون واقعا خوشحالم، بیاید سریع به درسمون بپردازیم به چن دلیل! اولا که من خوابم میاد، دوما آقای بلوپی این زیر میرا بین بالشتا گم و گور شده بیچاره، ممکنه هر لحظه بمیره! سوما هرچقدر کلاس ادامه داشته باشه این دوتا بی حیا می خوان راز و نیاز کنن که این خودش یه رفتار بسیار پرخطره! خب چون همه موافقید می ریم سراغ درسمون..
حاضرین در کلاس که از این همه دود و اینا حسابی نشئه و خمود بودند و حتی کودتای جهانی هم برایشان بی معنی می نمود؛ فقط سر تکان دادند و دامبلدور ادامه داد:
- ببینم جیمز بهتون گفته که پیشگویی چی هست اصلن؟ نگفته؟ ما فرض رو بر این می ذاریم که این پسره اومده اینجا بلوپی بازی کرده فقط.. واسه خاطر همین از اول توضیح می دم!
پیشگویی قبل از خلقت بشر وجود داشت، مثلا خدا میشست اون موقع ها که با ابی چای نمی نوشید با ابلیس گل یا پوچ بازی می کردن و خدا هم هی پیشگویی می کرد که ابلیس گل رو تو کدوم دستش می ذاره و ابلیس شاکی می شد و کفر می گفت و از درگاه می نداختنش بیرون! به طور کلی پیشگویی خیلی کار سختی نیست.. چون منم به همون دلیل اول خیلی خوابم میاد این جلسه ی اول رو تمرین عملی انجام می دیم.. به این حالت که من می رم می خوابم شما تکلیفتون رو به صورت زیر عمل می کنین:
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)
سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)
مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)در آن لحظه ی آخر کپه ی سبز تکانی خورد و باز دود بیرون داد که این بار صدایی هم به همراهش بود:
- آقا پروف اژاژه؟! من بیام بیرون؟ اینژا اوکشیژن رو به ژوال نهاده!
دامبلدور در حالی که قلیونش را پک می زد گفت:
- پک.. پک.. هووه هوووه! نه پسرجون کودتا هنوز تموم نشده، همونجا بمون تا اون زنه نیومده بخورتت.. پک.. هووووهه! بچه ها پاشید برید دیگه می خوام بخوابم!