هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
اینم باز نویسی امیدوارم بهتر بشه
صبح بود.
سنگفرش خیابان خیس بود.
جوانی در ابتدای خیابان ظاهر شد. ظاهرش خسته می زد.به سوی هدف میرفت.
هدف او نابودی یکی از مرگخواران در وزارتخانه بود.
استادش او را تحت فشار گذاشته بود ، باید آن مرگخوار را میکشت.در بد مخمصه ای گرفتار شده بود .به جلوی وزارتخانه رسید. به دنبال راهی میگشت که بدون دیده شدن وارد شود.در نهایت فکری به ذهن او رسید. تصمیم داشت از دودکش وارد شود.
دودکشی که که به دفتر مرگخوار هدایت میشد. تصمیم گرفت در محل دور تری سوار جارو شده و بر سقف وزارتخانه پیاده شود.چند دقیقه بعد او بر سقف آن مکان بود . به سختی خود را در دودکش کرد و به سمت پایین رفت. با صدای بلندی زمین خورد. به سرعت بلند شد و لباسش را تکاند.چوبدستیش را در آورد. در در زیر صندلی کمین کرد.ناگهان مرگخوار وارد شد. جنگ و جدالی در گرفت. پس از پایان پیکار به سوی خانه میرفت.خوشحال بود. چون حال استادش از او راضی بود....

تأیید شد.

آفرین خیلی بهتر شده. دو خط اول استفاده از سه نقطه مناسب تر از نقطه بود. خط آخر هم باز چهار نقطه گذاشتی که اشتباهه. شکل صحیح این علامت نگارشی اینجوریه : (...)
یه نکته دیگه هم که باز تأکید می کنم اینه که قبل از علائم نگارشی نیازی به فاصله نیست اما بعدش باید فاصله بذاری.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۸ ۲۰:۳۶:۴۹

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت
......


صبح بود...
سنگفرش خیابان خیس بود.....
جوانی در ابتدای خیابان ظاهر شد.... ظاهرش خسته می زد....به سوی هدف میرفت...
هدف او نابودی یکی از مرگخواران در وزارتخانه بود...
استادش او را تحت فشار گذاشته بود که باید آن مرگخوار را میکشت....در بد مخمصه ای گرفتار شده بود .....به جلوی وزارتخانه رسید... به دنبال راهی میگشت که بدون دیده شدن وارد شود...در نهایت فکری به ذهن او رسید.. تصمیم داشت از دودکش وارد شود
دودکشی که که به دفتر مرگخوار هدایت میشد... تصمیم گرفت در محل دور تری سوار جارو شده و بر سقف وزارتخانه پیاده شود.... چند دقیقه بعد او بر سقف آن مکان بود ... به سختی خود را در دودکش کرد و به سمت پایین رفت... با صدای بلندی زمین خورد.. به سرعت بلند شد و لباسش را تکاند.. چوبدستیش را در آورد.. در در زیر صندلی کمین کرد...ناگهان مرگخوار وارد شد... جنگ و جدالی در گرفت.... پس از پایان پیکار به سوی خانه میرفت.... خوشحال بود... چون حال استادش از او راضی بود.

داستان خوبی بود و از نظر سوژه و محتوا ایرادی نداشت. اما نحوه ی استفاده از علائم نگارشی (یا به عبارتی استفاده نکردن از علائم نگارشی) مانع از تأیید این پست می شه.
در کل این متن فقط از علامت سه نقطه استفاده کردی (البته در بعضی جاها هم از علائم جدید و اختراعی چهارنقطه و دو نقطه استفاده شده!) حتی جایی که پایان جمله هست و سه نقطه هم نداره باز به جای گذاشتن نقطه، جمله رو همینجوری به حال خودش رها کردی.
لطفاً متن رو با رعایت علائم نگارشی بازنویسی کن.

علاوه بر مورد قبل این جمله هم از لحاظ نگارش ایراد داره و فعلش با حرف ربط «که» تناسب نداره: «استادش او را تحت فشار گذاشته بود که باید آن مرگخوار را میکشت»

شکل صحیحش می تونه یکی از این دو حالت باشه که من شخصاً دومی رو پیشنهاد می کنم:

1) استادش او را تحت فشار گذاشته بود که باید آن مرگخوار را بکشد.

2) استادش او را تحت فشار گذاشته بود، باید آن مرگخوار را می کشت.

موفق باشی.


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۷ ۲۰:۱۷:۰۷

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲

فرانک لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۳۶ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
هوا سرد بود و سوز بدی داشت هر دو جوان از سرما میلرزیدند با نگاه های یخ زده نگلهی به یکدیگر کردند که ناگهان یکی از آن ها که دیگر جوش اورده بود رو به دوستش توپید:
-اه ... خسته شدم، این جوری که نمیشه باید بالاخره یه راهی پیدا کنیم.
پسر دوم در حالی که دستانش را به هم میمالید و درجا میزد گفت:
-عجب تو مخمصه ای گیر افتادیم ها، وقتی صبح پیام وزارتخونه رو دریافت کردم با خودم گفتم نهایت سعیمو میکنم و عملیش میکنم ولی خداییش این کارمندای وزارتخونه هم یه چیزیشون میشه ها، همین چند روز پیشیکی از بچه ها با پیکاری که باهاشون داشت کلی تو سری خورد...
جوان اول به سنگفرش های یخ زده زل زده بود و به حرفای رفیقش گوش میداد که ناگهان پرید بالا و گفت:
-ایول خودشه! پیداش کردم...دودکش! دودکش بهترین راهه واسه ورود به ساختمون و عملی کردن نقشمون
جوان دوم نگاهی پر از تحسین به رفیقش انداخت و با لبخندی بر لب به طرف ساختمان حرکت کرد...

تأیید شد.
باید توی تایپ و املا بیشتر دقت کنی. زیر چند تا از غلط هات خط کشیدم. امیدوارم توی پست کارگاه بیشتر دقت کنی.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۵ ۱۹:۳۶:۵۹

some times I want to speak but I prefer to smoke......


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲

هرپوی کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت
فکر می کرد توی بد مخمصه ای افتاده است اما جریمه ای که آمبریج آن کارمند احمق وزارتخانه تعیین کرده بود اصلاً برای او جریمه به حساب نمی آمد .قرار بود یک شب را با هاگرید به نگهبانی بگذراند. یک شب با یک نیمه غولِ دوست داشتنی.
داشت روی سنگفرش های هاگوارتز به سمت ِ کلبه ی هاگرید قدم می زد و با خود فکر می کرد که او پسر برگزیده است او کسی است که بر ولدمورت پیروز شده بدون این که پیکاری در کار بوده باشد.اما می دانست که هیچ گاه آنقدر قوی نبوده است.نهایت حماقت بود اگر حتی یک لحظه فکر می کرد در یک مبارزه اگر چوب دستی اش برایش شانس نیاورد زنده خواهد ماند چه برسد که بخواهد پیروز شود. در همین فکر ها بود که دودی که از دودکش کلبه ی هاگرید بیرون می آمد توجهش را جلب کرد .به کلبه رسید و تا آمد در بزند ناگهان صدای خسته هاگرید را از پشت سرش شنید که می گفت:
شنیدم دست گل به آب دادی هری .از این طرف. تا صبح کلی کار داریم....

تأیید شد.

آفرین پست خیلی خوبی بود. فقط وقتی از نقطه یا سایر علائم نگارشی استفاده می کنی، قبل از اون نباید فاصله بذاری ولی بعدش حتماً فاصله لازمه.

موفق باشی


ویرایش شده توسط gahimishamoon در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳۰ ۱۳:۴۸:۱۵
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱ ۱۹:۰۷:۱۹
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱ ۱۹:۱۲:۱۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

ronaldbilious


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۳۸ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از پناهگاه زیرزمینی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
اه عجب مخمصه ای گیر افتادیما یعنی هیچ کارمندی برای وزارتخونه پدا نمیشه؟ فاج این را گفت و چون خسته بود پلکاش کمکم بسته شدند... ناگهان با صدای در از جا پرید با بد خلقی گفت کیه دلوروسم کرنلیوس چرا بداخلاقی؟فاج همه چیز را به او گفت و از دیدن لبخندش متعجب شد این که کاری نداره فردا زمان حرکت قطار کینگز کراسه میتونیم اعلامیه ی کارمندو اونجا پخش کنیم فاج با حرکت سر پیکار با محفلی ها رو به جون خرید... صبح دو روز بعد کارگر کینگز کراس اعلامیه های کارمندو از روی سنگفرش اونجا جمع میکرد...


لطفاً یه پست جدید بزن، غلط ها تایپی رو بر طرف کن و 10 کلمه مربوط به بازی با کلمات رو با فونت برجسته مشخص کن.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ ۱۴:۵۰:۴۸

هرگز توجیه نکن
دوستانت به ان نیازی ندارند و
دشمنانت به هر حال ان را باور نمی کنند


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

هرماینی گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 96
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.
گرگ و میش بود...هری نتونسته بود اون شب راحت بخوابه... داشت تو خیابونا قدم می زد در حالی که مریدان مرلین داشتن سر گاز زدن سنگفرش های کوچه ها پیکار میکردن !!تو بدجور مخمصه ای گیر کرده بود.فشار هزینه های زندگی باعث آزار بزرگترین جادوگر دوران یعنی هری پاتر شده بودن. با خودش میگفت الان ناسلامتی من آئورم ... کارمند رسمی وزارتخونم ...متاهلم... انتخاب شدم .... دنیا رو نجات دادم، بعدش به آدم چندرغاز حقوق نمی دن، بعد میگن جوونا چرا بیکار میمونن؟ آخه اصن به این میگن زندگی.. از جیبش اسمارتفون جادویشو در آورد. آهنگ O Children «آهنگ رقص هری و هرمیون تو چادر » رو پخش کرد ... از فرط خستگی روح و بی حوصلگی تا صبح ول گشت ولی انگار به قول آهنگ « در این جریان زدودگی» غرق شده بود ....نهایت غم وجودشو فرا گرفته بود...ناگهان یاد دوستان و گذشته ها و اون رقص شیرین افتاد ، به جینی پیامک فرستاد صبح نمیاد خونه و قدم زنان به سمت خونه ی رون و هرمیون راه افتاد بدون جادو جمبل و دودکشِ تله پورت..

تأیید شد.
ولی باید روی علائم نگارشی خیلی بیشتر کار کنی.
موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ۱:۲۹:۵۵

پارسال ایفای نقش هرماینی گرنجر بودم!! بیکارم کردن !!بـــــــیکار!!
(البته از بروبچ جادوگران متشکرم چون واقعا زمان برای ایفای نقش نداشتم، رول نباید بیکار بمونه)

تصویر کوچک شده


به توئیترم هم سری بزنید!!
https://twitter.com/hamed__n


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲

هرماینی گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 96
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.
گرگ و میش بود...هری امشبو نتونسته بود اون شب راحت بخوابه... داشت تو خیابونای ول ول می گشت در حالی که مریدان مرلین داشتن سر گاز زدنسنگفرش های کوجه ها پیکار میکردن !!تو بدجور مخمصه ای گیر کرده بود. با خودش میگفت الان ناسلامتی من آئورم ... کارمند رسمی وزارتخونم ... انتخاب شده ام .... دنیا رو نجات دادم، بعدش به آدم چندغاز حقوق نمی دن، بعد میگن جونا چرا بیکار میمونن؟ آخه اصن به این میگن حقوق.. از جیبش اسمارتفون جادویشو در آورد. آهنگ O Children ((آهنگ رقص هری و هرمیون تو چادر )) رو پخش کرد ... از فرط خستگی روح و بی حوصلگی تا صبح ول قدم زد ولی انگار به قول آهنگ تو (( در این جریان زدودگی)) غرق شده بود ....نهایت غم وجودشو فرا گرفته بود... یاد دوستاشو کرده بود ، به جینی پیامک فرستاد صبح نمیاد خونه و آروم آروم به سمت خونه ی رون و هرمیون راه افتاد بدون جادو جمبل و دودکش تله پورت..

کلیت سوژه به ویژه آخرش خوب بود. ولی خییلییی ایراد داشتی توی پستت.
برای نمونه چندتا از جملات و کلمات اشتباه رو با رنگ قرمز مشخص کردم برات.
علاوه بر قسمت های قرمز رنگ، چند نکته دیگه هم باید رعایت کنی:
به جای 2 تا پرانتز باید گیومه بذاری. شیفت + حروف L و K اینجوری: «»
قبل از علائم نگارشی نیازه به فاصله نیست اما بعدش باید فاصله بذاری.
با رعایت نکات بالا پست رو ویرایش و دوباره ارسال کن.

موفق باشی


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط AS53 در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۵ ۲۱:۲۰:۱۲
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۶ ۲۲:۴۸:۳۳

پارسال ایفای نقش هرماینی گرنجر بودم!! بیکارم کردن !!بـــــــیکار!!
(البته از بروبچ جادوگران متشکرم چون واقعا زمان برای ایفای نقش نداشتم، رول نباید بیکار بمونه)

تصویر کوچک شده


به توئیترم هم سری بزنید!!
https://twitter.com/hamed__n


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۰۴ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

جان داولیش


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۰ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
از جنگل های نزدیک هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

باز دوباره روزی خسته کننده با نهایت بدشانسی برای وزارتخانه و کارمندانش . . .

ناگهان بردریک بود ( کارمند وزارت خانه در بخش سازمان اسرار) از راه رسید و بر روی سنگ فرش های ورودی وزارتخانه پا گذاشت و وارد شد به دفترش رفت و به مستخدم گفت : هی یه قهوه برام بیار شیرین باشه !
مستخدم قهوه رو براش میاره و بردریک قهوه رو میخوره چند قلوپ که میخوره چشاش سیاهی میره و غش میکنه !


بعد از چند دقیقه برودریک خودشو تو یه دنیای دیگه میبینه !

دنیایی که از خاکستر پوشیده شده و تن درخت های خشکش مرده ها اویزونن !

با نهایت ترس اینور و اونور میرفت که ناگهان عده ای از دیوانه ساز ها رو دید که به سمتش هجوم میارن !

برودریک : خدایا خودت کمکم کن ! عجب مخمصه ای است که توش گیر افتادم ! خدایا کمک کن در برم دیگه اموال جادوگری رو نمیخورم یا خدا ! کمممممک !

برودریک در حال حرف زدن بود که ناگهان نوری سفید که شبیه سپر مداقع کسی بود جلوی چشمش ظاهر شد از هر نور چندین سرباز نوری دیگر به وجود میامدند ! پیکاری بین این نور ها و دیوانه ساز ها شکل گرفت و در این جا بود که برودریک یاد اموالی رو که بالا کشید افتاد و با خودش تصمیم گرفت در اولین فرصت که به اون دنیا برگرده همه چی رو مرتب کنه که ناگهان وارد دنیای خودشون شد و تازه یادش اومد که به خاطر داروی خواب آوری که مصرف کرده بود به خوابی عجیب رفته بود !


میدونم بدرد نمیخوره ولی قبول کنین دیگه

تایید شد.

اول از همه ایرادات رو می گم: کلمات رو باید با رنگ متفاوت یا فونت بولد مشخص می کردی، چند جای داستان فعل رو تغییر داده بودی، چند تا غلط نگارشی جزئی داشتی.
با این وجود چون از قوه تخیلت استفاده کردی این پست رو تأیید می کنم به شرط اینکه یه پست خیلی خوب توی کارگاه نمایشنامه نویسی بزنی.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۶:۵۹

________________________________________

you shall not pass ! :D


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۲۷:۵۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 729
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- یعنی الان باید اینجا هم پست بزنم؟ عجب مخمصه ای گیر کردیما!

- خب دیگه، چی میشه کرد؟ قانونی هستش که وزارتخانه ی جادوگری برای استخدام کارمند جدیدش گذاشته! اگه میخوای به صورت مادام العمر هر جایی که دلت میخواد بری و از همه ی شومینه های مردم سر در بیاری بدون اینکه خودتو توی گرد و خاک و خاکستر توی دودکش هاشون کثیف کنی، این تنها راهه!

اینها مکالمات بین دو جوانی بود که جلوی در وزراتخانه از صبح علی الطلوع ایستاده بودند، با هم داشتند؛ قیافه ی هر دو شان خسته بود! از آن جنس خستگی هایی که بعد از یک پیکار سخت با موش های زیر زمین در چهره مینشیند!
دو جوان بعد از مکالمه ای که بینشان رد و بدل شد، به سمت پیاده روی سنگفرش شده ی رو به روی وزارتخانه حرکت کردند و تصمیم داشتند که برگردند که ناگهان کسی آنها را صدا کرد:
- نمیخواد برین، قانون عوض شده! میتونید همینطوری هم بیایین اینجا!

دو جوان به هم نگاه کردند، لبخندی بر روی لبانشان نشسته بود؛ هر دو حس میکردند که در نهایت خوشبختی هستند!

تأیید شد!
پست خوب و بدون اشکالی بود. موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۳۸:۳۳
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۵۴:۴۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲

آنتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۶ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۴:۴۷ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
از سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پيکار، نهايت


ایستگاه اتوبوس، تیک تاک ثانیه ها و یک بعدازظهر خاکستری... وقتی یه روزی به این استدلال برسی که زندگی میکنی برای مردن، دیگه حتی تکراری بودن روزها هم برات اهمیتی پیدا نمیکنه... نه برات خستگی مهم میشه و نه کار کردن توی یک وزارتخونه ی کذایی که حتی حقوق کارمندیشم چاله چوله های زندگیتم پر نمیکنه...

تنها سرگرمیتم اینه که یه سیگار بذاری گوشه لبت و توی اوج خستگی، راه بری و سنگفرش های خیابون رو متر کنی!! به امید اینکه توی چشم اهل عیان مثال همون دودکش متحرکی بشی که صبح تا شب کار میکنه برای خرید یه نخ سیگار، فقط برای اینکه سرعت بده به پایان خودش و پایان بده به تمام این مخمصه ها و مشکلات، به هر چی جنگ و جدال و پیکاره برای نرسیدن، که در نهایت بری به همونجایی که ازش اومدی...

چه فرقی میکنه برای من و تو یا شایدم بقیه، وقتی پایان زندگی من مصادف میشه با تولدی دیگه ای که از شانس بد من، شک ندارم اون آدم جدید دوباره منم و باید تن بدم به این زندگی ناگهانی که حتی انتخابشم انتخاب من نبوده و نیست...


تایید شد!

یه نوشته ی قابل تأمل توی سبک پست مدرن! همونطور که خودت هم گفته بودی توی نوشته هات حس خوبی جریان داره و این یه نکته ی مثبته.
وقتی آدم از روی احساس می نویسه، توقف برای فکر کردن در مورد اصول نگارشی کار راحتی نیست. مثل شعر گفتن می مونه که اگه همون لحظه خطوط رو روی کاغذ پیاده نکنی ممکنه برای همیشه از دستشون بدی.
اما یه نویسنده ی خوب، بعد از نوشتن یه متن حتی اگه با احساسات شدید نوشته شده باشه، بارها و بارها نوشته ش رو مرور می کنه، سوهان می زنه، پالیش می کنه تا بهترین اثر رو از خودش به جا بذاره.
در قدرت قلمت شکی نیست، احساس و سبکت قابل تحسینه.
اما جای اون پالیش نهایی خالیه.
از حرف ربط «هم» به معنای «نیز» زیاد استفاده کرده بودی. البته این حرف ربط رو به صورت «م» به آخر کلمات چسبوندی اما این موضوع باعث نمی شه که تکرارش زیبایی نوشته رو زیر سؤال نبره.
در مورد لحن نوشته هم یه ثبات 100 درصد لازمه. نمی تونی یه بار از «یک» استفاده کنی و یه بار از «یه». یه لحن یکنواخت و ثابت نشون می ده که نویسنده با اطمینان و قدرت کامل مطلبش رو نوشته و این اطمینان مخاطب رو به خوندن ترغیب می کنه.
باز هم می گم پست خوب، متفاوت و زیبایی بود. قلم خیلی خوبی داری و امیدوارم نوشتن رو با جدیت ادامه بدی.
برات آرزوی موفقیت می کنم.


ویرایش شده توسط Mr.Venches در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۹ ۲۳:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱ ۲۱:۱۸:۱۷
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۲:۲۱:۴۹
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۳:۱۶:۱۲

شايد اون کسي که داره ميره من باشم ولي اين تو هستي که منو تنها گذاشت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.