1.بنده چون خودم یه جادوگر ِ باستانی هستم سلنه جان رو به چشم دیدم البته اون موقع بچه بودم
.
سلنه تنی نقره فام دارد و همیشه می درخشد و گیسوان ِبلندش همیشه باز است و درخشنده تر از پوستش است . اندامی کشیده دارد و ولبخندی خیره کننده .سلنه به شدت داف بوده و از لبخندش برای به دام انداختن هر جنبنده ای استفاده می کند. او به هیچ چیز و هیچ کس راضی نیست و همیشه به دنبال ِ معشوقه ای جدید می گردد.
آمارش را داشتیم مدتی هم با زئوس بود و جواب دعاهای ما را نمی داد بعد گندش در آمد که با چند تا از خدایان دیگر هم بعله
.
سلنه گاهی اوقات به سولاریوم می رود و tan می کند و به همین دلیل است که بعضی شب ها ماه کمی زرد رنگ است
.
2.این رول را برای زمان زندگانیمان می زنیم باشد که با قرون گذشته آشنا شوید
.
نزدیکای غروب بود هرپو داشت از خودش صداهایی در می آورد :«هسش» که یعنی «babay باسیلیسک خوشگلم بیا که امشب کلی مهمون داریم یه سری گرگینه ی خوشمزه امشب منتظرتن »
صدای مهیبی بلند شد:«هش هس ههههساسشاشاسشایسسسهشهسشسهشساشسهاشسهشهشاسسسسشـ» که یعنی :«نمی خوام »
هرپو می خواست بزند باسیلیسک را له کند اما یادش آمد که 200 سال به پای این بچه سوسول خون جگر خورده.چشمانش را بست و سرش را بالا گرفت و نفس ِ عمیقی کشید و چشمانش را باز کرد و دید ماه در آسمان نیست !!!
هرپو که تعجب کرده بود طبق ِ عادت رفت و در پناهگاهش پنهان شد ولی آن شب از حمله گرگینه ها خبری نشد.هرپو رفت تا ببیند در این شب ِ عجیب در شهر چه خبر است . در آن زمان مردم شب های 14 برای در امان ماندن از شر گرگینه ها با کشتی به وسط آب می رفتند ولی کشتی شان به گل نشسته بود و همه در حد مرگ ترسیده بودند .
باد داشت شدید تر و شدید تر می شد و ناگهان تبدیل به گردباد شد که داشت همه جا را به ویرانی می کشید،هرپو دید که دکل کشتی شکست اهمیتی نداد و خیلی سریع تلپورت شد.
3. یکی به خاطر جاذبشه که با تغییر فاصله تغییر می کنه و وقتی به حالت حد اکثری می رسه یه روی سری موجوداتی که حساس تر هستند تاثیر می زاره و یکی دیگه هم تاثیر روانی که درخشندگی و زیباییش توی شب داره.یکی دیگه هم گفتم که تقصیر ِ خود سلنه س
.