هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲

هرماینی گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 96
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.
گرگ و میش بود...هری امشبو نتونسته بود اون شب راحت بخوابه... داشت تو خیابونای ول ول می گشت در حالی که مریدان مرلین داشتن سر گاز زدنسنگفرش های کوجه ها پیکار میکردن !!تو بدجور مخمصه ای گیر کرده بود. با خودش میگفت الان ناسلامتی من آئورم ... کارمند رسمی وزارتخونم ... انتخاب شده ام .... دنیا رو نجات دادم، بعدش به آدم چندغاز حقوق نمی دن، بعد میگن جونا چرا بیکار میمونن؟ آخه اصن به این میگن حقوق.. از جیبش اسمارتفون جادویشو در آورد. آهنگ O Children ((آهنگ رقص هری و هرمیون تو چادر )) رو پخش کرد ... از فرط خستگی روح و بی حوصلگی تا صبح ول قدم زد ولی انگار به قول آهنگ تو (( در این جریان زدودگی)) غرق شده بود ....نهایت غم وجودشو فرا گرفته بود... یاد دوستاشو کرده بود ، به جینی پیامک فرستاد صبح نمیاد خونه و آروم آروم به سمت خونه ی رون و هرمیون راه افتاد بدون جادو جمبل و دودکش تله پورت..

کلیت سوژه به ویژه آخرش خوب بود. ولی خییلییی ایراد داشتی توی پستت.
برای نمونه چندتا از جملات و کلمات اشتباه رو با رنگ قرمز مشخص کردم برات.
علاوه بر قسمت های قرمز رنگ، چند نکته دیگه هم باید رعایت کنی:
به جای 2 تا پرانتز باید گیومه بذاری. شیفت + حروف L و K اینجوری: «»
قبل از علائم نگارشی نیازه به فاصله نیست اما بعدش باید فاصله بذاری.
با رعایت نکات بالا پست رو ویرایش و دوباره ارسال کن.

موفق باشی


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط AS53 در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۵ ۲۱:۲۰:۱۲
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۶ ۲۲:۴۸:۳۳

پارسال ایفای نقش هرماینی گرنجر بودم!! بیکارم کردن !!بـــــــیکار!!
(البته از بروبچ جادوگران متشکرم چون واقعا زمان برای ایفای نقش نداشتم، رول نباید بیکار بمونه)

تصویر کوچک شده


به توئیترم هم سری بزنید!!
https://twitter.com/hamed__n


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۰۴ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

جان داولیش


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۰ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
از جنگل های نزدیک هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

باز دوباره روزی خسته کننده با نهایت بدشانسی برای وزارتخانه و کارمندانش . . .

ناگهان بردریک بود ( کارمند وزارت خانه در بخش سازمان اسرار) از راه رسید و بر روی سنگ فرش های ورودی وزارتخانه پا گذاشت و وارد شد به دفترش رفت و به مستخدم گفت : هی یه قهوه برام بیار شیرین باشه !
مستخدم قهوه رو براش میاره و بردریک قهوه رو میخوره چند قلوپ که میخوره چشاش سیاهی میره و غش میکنه !


بعد از چند دقیقه برودریک خودشو تو یه دنیای دیگه میبینه !

دنیایی که از خاکستر پوشیده شده و تن درخت های خشکش مرده ها اویزونن !

با نهایت ترس اینور و اونور میرفت که ناگهان عده ای از دیوانه ساز ها رو دید که به سمتش هجوم میارن !

برودریک : خدایا خودت کمکم کن ! عجب مخمصه ای است که توش گیر افتادم ! خدایا کمک کن در برم دیگه اموال جادوگری رو نمیخورم یا خدا ! کمممممک !

برودریک در حال حرف زدن بود که ناگهان نوری سفید که شبیه سپر مداقع کسی بود جلوی چشمش ظاهر شد از هر نور چندین سرباز نوری دیگر به وجود میامدند ! پیکاری بین این نور ها و دیوانه ساز ها شکل گرفت و در این جا بود که برودریک یاد اموالی رو که بالا کشید افتاد و با خودش تصمیم گرفت در اولین فرصت که به اون دنیا برگرده همه چی رو مرتب کنه که ناگهان وارد دنیای خودشون شد و تازه یادش اومد که به خاطر داروی خواب آوری که مصرف کرده بود به خوابی عجیب رفته بود !


میدونم بدرد نمیخوره ولی قبول کنین دیگه

تایید شد.

اول از همه ایرادات رو می گم: کلمات رو باید با رنگ متفاوت یا فونت بولد مشخص می کردی، چند جای داستان فعل رو تغییر داده بودی، چند تا غلط نگارشی جزئی داشتی.
با این وجود چون از قوه تخیلت استفاده کردی این پست رو تأیید می کنم به شرط اینکه یه پست خیلی خوب توی کارگاه نمایشنامه نویسی بزنی.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۶:۵۹

________________________________________

you shall not pass ! :D


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱:۲۰:۳۱
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 735
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- یعنی الان باید اینجا هم پست بزنم؟ عجب مخمصه ای گیر کردیما!

- خب دیگه، چی میشه کرد؟ قانونی هستش که وزارتخانه ی جادوگری برای استخدام کارمند جدیدش گذاشته! اگه میخوای به صورت مادام العمر هر جایی که دلت میخواد بری و از همه ی شومینه های مردم سر در بیاری بدون اینکه خودتو توی گرد و خاک و خاکستر توی دودکش هاشون کثیف کنی، این تنها راهه!

اینها مکالمات بین دو جوانی بود که جلوی در وزراتخانه از صبح علی الطلوع ایستاده بودند، با هم داشتند؛ قیافه ی هر دو شان خسته بود! از آن جنس خستگی هایی که بعد از یک پیکار سخت با موش های زیر زمین در چهره مینشیند!
دو جوان بعد از مکالمه ای که بینشان رد و بدل شد، به سمت پیاده روی سنگفرش شده ی رو به روی وزارتخانه حرکت کردند و تصمیم داشتند که برگردند که ناگهان کسی آنها را صدا کرد:
- نمیخواد برین، قانون عوض شده! میتونید همینطوری هم بیایین اینجا!

دو جوان به هم نگاه کردند، لبخندی بر روی لبانشان نشسته بود؛ هر دو حس میکردند که در نهایت خوشبختی هستند!

تأیید شد!
پست خوب و بدون اشکالی بود. موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۳۸:۳۳
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۵۴:۴۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲

آنتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۶ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۴:۴۷ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
از سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پيکار، نهايت


ایستگاه اتوبوس، تیک تاک ثانیه ها و یک بعدازظهر خاکستری... وقتی یه روزی به این استدلال برسی که زندگی میکنی برای مردن، دیگه حتی تکراری بودن روزها هم برات اهمیتی پیدا نمیکنه... نه برات خستگی مهم میشه و نه کار کردن توی یک وزارتخونه ی کذایی که حتی حقوق کارمندیشم چاله چوله های زندگیتم پر نمیکنه...

تنها سرگرمیتم اینه که یه سیگار بذاری گوشه لبت و توی اوج خستگی، راه بری و سنگفرش های خیابون رو متر کنی!! به امید اینکه توی چشم اهل عیان مثال همون دودکش متحرکی بشی که صبح تا شب کار میکنه برای خرید یه نخ سیگار، فقط برای اینکه سرعت بده به پایان خودش و پایان بده به تمام این مخمصه ها و مشکلات، به هر چی جنگ و جدال و پیکاره برای نرسیدن، که در نهایت بری به همونجایی که ازش اومدی...

چه فرقی میکنه برای من و تو یا شایدم بقیه، وقتی پایان زندگی من مصادف میشه با تولدی دیگه ای که از شانس بد من، شک ندارم اون آدم جدید دوباره منم و باید تن بدم به این زندگی ناگهانی که حتی انتخابشم انتخاب من نبوده و نیست...


تایید شد!

یه نوشته ی قابل تأمل توی سبک پست مدرن! همونطور که خودت هم گفته بودی توی نوشته هات حس خوبی جریان داره و این یه نکته ی مثبته.
وقتی آدم از روی احساس می نویسه، توقف برای فکر کردن در مورد اصول نگارشی کار راحتی نیست. مثل شعر گفتن می مونه که اگه همون لحظه خطوط رو روی کاغذ پیاده نکنی ممکنه برای همیشه از دستشون بدی.
اما یه نویسنده ی خوب، بعد از نوشتن یه متن حتی اگه با احساسات شدید نوشته شده باشه، بارها و بارها نوشته ش رو مرور می کنه، سوهان می زنه، پالیش می کنه تا بهترین اثر رو از خودش به جا بذاره.
در قدرت قلمت شکی نیست، احساس و سبکت قابل تحسینه.
اما جای اون پالیش نهایی خالیه.
از حرف ربط «هم» به معنای «نیز» زیاد استفاده کرده بودی. البته این حرف ربط رو به صورت «م» به آخر کلمات چسبوندی اما این موضوع باعث نمی شه که تکرارش زیبایی نوشته رو زیر سؤال نبره.
در مورد لحن نوشته هم یه ثبات 100 درصد لازمه. نمی تونی یه بار از «یک» استفاده کنی و یه بار از «یه». یه لحن یکنواخت و ثابت نشون می ده که نویسنده با اطمینان و قدرت کامل مطلبش رو نوشته و این اطمینان مخاطب رو به خوندن ترغیب می کنه.
باز هم می گم پست خوب، متفاوت و زیبایی بود. قلم خیلی خوبی داری و امیدوارم نوشتن رو با جدیت ادامه بدی.
برات آرزوی موفقیت می کنم.


ویرایش شده توسط Mr.Venches در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۹ ۲۳:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱ ۲۱:۱۸:۱۷
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۲:۲۱:۴۹
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۳:۱۶:۱۲

شايد اون کسي که داره ميره من باشم ولي اين تو هستي که منو تنها گذاشت


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲

آپولین دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۱ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
دودکش، ناگهان، ،، سنگفرش، ، نهایت.

در یک صبح زشت بهاری آیلین که از قضا بسیارهم خسته بود مشغول املاء گفتن به اعضای سازمان ساحرگان بود.
چند روز پیش وزارتخانه بخشنامه ای مبنی بر پیکار با بی سوادی صادر کرده بود و در همان مشخص شد که حدود 90٪ تعداد اندکی از اعضای سازمان بی سواد تشریف دارند و آیلین هم در مخمصه آموزش به ساحرگان گیر کرده بود.

آیلین:کارمند...

فلور:_چی؟

_کااااااااااااااارمند

دافنه:خب

آیلین:دافنه ساکت باش قسطنطنیه

فلور:چی؟

آیلین:قسطنطنیه

چو یواشکی به دافنه :پیس پیس

دافنه :ها؟؟؟؟

چو:قسطنطنیه با کدوم ن هس؟

دافنه هوووووووووم با ن 3 نقطه!!!

آیلین رو به چو و دافنه :شما دوتا یه بار دیگه با هم حرف بزنین این سنگ فرشو میزنم تو سرتونا

دافنه و چو :ما؟؟؟؟

_ بله شما استیضاااااااااااااح

فلور:چی؟

دافنه: خب بعدی....

آیلین: برای شونصدمین بار ساکت باشین مضطرب

:چی؟

:خب بعدی!

_ خب و زهر نجینی بی کوایت پلیز

:چی

:خب بعدی

آیلین درحرکتی انتحاری چوبدستیشو بالا اورد و درمقابل چشمان عموم ملت ساحره با یک آودا به زندگی خود پایان داد

تایید شد!

خب خب خب ... این یه ویرایش بعد از تأییده. نمی دونم اینجا رو بخونی یا نه. اما این ها رو برای افرادی می نویسم که بعد از شما پست می زنن.
این پست رو تأیید کردم چون کملاً مشخصه از بچه های قدیمی ایفای نقش هستی و توی نوشتن مشکل خاصی نداری.
اما من اینجا فقط پست هایی رو تأیید می کنم که در قالب یه داستان کوتاه نوشته شده باشن. چون توی این قسمت قصد داریم قدرت کاربرا توی توصیف، فضاسازی و پردازش داستان رو بسنجیم. پست های اینچنینی بیشتر مناسب کارگاه نمایشنامه نویسی هستند.

پس لطفاً از این به بعد توی این تاپیک فقط داستان کوتاه بنویسید.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱ ۲۱:۱۷:۰۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۳:۲۸:۵۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲

آنجلینا جانسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
چيز بدي نيست ولي من از ان خوشم امد
راستي شب يلدا و كريسمس بر همه ي طرفدارهاي اين سايت و .... پيشاپيش مبارك.

جان؟؟!!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۱:۳۵:۳۱

قدم قدم تا روشنایی،از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر.
میجنگیم تا آخرین نفس!
میجنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!!
برای گریفیندور

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲

ferd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۴۵ شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

صدای گفتگوی دو مرد از پشت کوهی از پرونده ها که روی میز قرار داشت شنیده میشد... در مورد یکی از کارمندان وزارتخانه که در مخمصه ای افتاده و در نهایت توانسته بود با پیکاری سخت جان سالم بدر ببرد صحبت می کردند... در صبح مه الود، با چشمانی خسته ، از پنجره نگاهشان به جاده سنگفرش و رودخانه ای بود که دیده نمیشد! انگار منتظر افرادی بودند! چشم وزیر به لوله دودکش افتاد که پرنده ای روی ان نشسته بود و لبخندی بر گوشه لبش نشت. ناگهان فردی که درون قاب کنار شومینه قرار داشت ورود یک نفر را اعلام کرد...

تأیید شد.
مشکوک


ویرایش شده توسط ferd در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۷ ۱۴:۲۴:۴۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۸ ۱:۳۵:۱۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- مخمصه رو با کدوم "ص" می نویسن؟
- مگه چند تا ص داریم؟

سنگ فرش جادویی سخنگو با اخم رو به کارمند وزارتخانه کرد و گفت: خسته ـم کردین شما جوونا! همیشه که از روی من رد می شین و خسته ــم می کنید و تازه درس هم بلد نیستین.

کارمند اشک ریخت و نشست و دم صبح ـی سنگ فرش رو با نهایت لذت بغل کرد و در حالی که اشکش را پاک می کرد؛ گفت: من تو رو به بچگی قبول می کنم و می ذارم توی دودکش خونمون بخوابی!

ناگهان مرد متوجه شد که نمی شود سنگ فرش را کند. برای همین خیلی شیک خداحافظی کرد و در حالی که به سمت وزارتخانه می رفت؛ برای سنگ فرش، بوس فرستاد!



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۱۲ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲

مادام پامفری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۱۴ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

از در ورودی به بیرون از خانه پرت شد. سرش به سنگفرش خیس کف خیابان خورد و زخمی شد. چند قطره خون از نوک موهای سیاه و کوتاهش روی زمین ریخت و با آب مخلوط شد. کمی سرش گیج می رفت و تار می دید. بلند شد و شروع به دویدن کرد. کمی تلو تلو می خورد، ولی با نهایت سرعت به سمت جاده ی جنگلی می دوید. در مخمصه ی بدی گرفتار شد. او فقط یک کارمند ساده بود ولی ماموران وزارتخانه به شدت در تعقیبش بوند. هنوز به جاده ی اصلی نرسیده بود که چشمش به یک خانه ی سنگی مخروبه افتاد. یادش نمی آمد که قبلا آن را دیده باشد. به سمت آن خانه رفت. در چوبی اش را به سختی باز کرد و وارد شد. روی تخته ای که کنار دودکش خاموش خانه افتاده بود نشست و پاهای خیس و کرخ خوش را کمی مالش داد. خیلی خسته شده بود. چرا باید با این سن کم از دست اعدام ماموران فرار می کرد؟ معنی این پیکار با مرگ چه بود؟ تازه صبح شده بود که از خواب پرید. سرش کمی بهتر شده بود. به دیوار سنگی کلبه تکیه کرد و بلند شد. ماهیچه های پاهایش بر اثر سرما و تکاپوی دیروز به شدت گرفته بود. هنوز چند قدمی به سمت در نرفته بود که ناگهان در با شدت باز شد. چند لحظه بعد ماموران وارد کلبه شدند... .


پست خوبی بود. از سوژه و فضا سازی خیلی خوشم اومد آفرین. ایراد جدی نداری فقط چند تا غلط تایپی داشتی که امیدوارم توی پست های بعدیت بیشتر دقت کنی.
تأیید شد.
موفق باشی.



ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۹ ۱۹:۳۹:۱۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

صبح خسته کننده ای بود. چشم هایش را به سنگفرش خیابان دوخته بود و بی هیچ هدفی به سمت وزارتخانه می رفت. خیلی خسته بود انگار از پیکاری با اژدها برگشته است. کاش مجبور نبود مثل یک کارمند خوب به سرکار برود. دلش هیجان می خواست. ای کاش به آن روزها برمیگشت؛ روزهایی که به دنبال هورکراکس های ولدرمورت بود.
در این سال ها نهایت هیجانی که داشت، گرفتن یک مرگخوار بود.
ناگهان از دودکش خانه ای که داشت از کنارش عبور می کرد، دود سیاهی بیرون آمد و او را در بر گرفت. چند لحظه هیچ جایی را نمی دید تا این که دود از بین رفت و توانست کسی را که در برابرش ایستاده بود، ببیند. بلاتریکس لسترنج
در بد مخمصه ای گیر افتاده بود. ای کاش چیز دیگری خواسته بود.



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.