ظهر بی نهایت گرمی بود و خورشید درست وسط آسمان جا خوش کرده بود و با شدّت و حدّت و در کمال بی رحمی تمام انرژی اش را نثار زمین میکرد و به طور کاملا عمودی میتابید.
کمتر کسی در آن هوا که سیریوس را با چوب میزدی از لانه خارج نمیشد، سر کار رفته بود اما وزیر وظیفه شناس سحر و جادو مطابق معمول پشت میز کارش نشسته بود. او حتا شب ها نیز در کنار منشی های از خودگذشته و وفادارش تا صبح در دفتر وزارت بیدار میماند و روی کار بود!
وزیر پشت میزش، زیر نسیم خنکی که از پنجره جادویی دفترش در اعماق زیرزمین های لندن میوزید نشسته بود و لیوان شیرموزش را سر میکشید و از امنیتی که بر
مقامش جامعه جادویی حکمفرما بود و پایه های مستحکم
قدرتش اقتصاد مملکت لذت میبرد ...
- آااااااه چه هوای خوبی ... بــه بــــه ... بله ... اومـــــــ ...
زارت!کورممدی جفت پا پرید توی در و وارد شد و به دنبال این ورود ناگهانی و غافلگیر کننده منشی وظیفه شناسی از زیر میز بیرون جهید و از دفتر خارج شد! کورممد متناوباً بالا و پایین میپرید و جیغ میکشید ...
- جـِـ
جــنـا .. بِ
جناب وزیــــــر
- جناب وزیر و زهر مار پدرسوخته ... این چه وضع ورود به دفتر ماست؟ بدم گوشت و پوست و خون از بدنت جدا کنن پیوند بزنن به ایوان؟ بدم یک هفته بندازنت تو سلول آزکابان گلرت با هم تنها باشین؟ بدم ...
دوشومب!گلوله های تانک یکی پس از دیگری به ساختمان وزارت برخورد میکردند و آن را به لرزه در می آورد. تمام کمد ها واژگون شده بود و منشی های تاریخ مصرف گذشته، کلاه گیس، کلاه ریش و کلاه ریخته بودند کف زمین.
لودو وحشت زده از جایش برخواست اما بلافاصله با ضربه بعدی نقش زمین شد و میز کارش نیز واژگون شد و چند بسته بادکنک از کشوی میز ریخت روی صورتش!
در مقابل دیوار تخریب شده ی ساختمان وزارت تانک عظیمی متوقف شده بود ... بگذریم که در اعماق زمین تانک چگونه مقابل ساختمان قرار گرفته بود
چندین مورفین از تانک
سر برآوردند و با دیدن حقارت لودو قهقهه شیطانی سردادند
مورفینی که حاصل توهم مورفین نبود و واقعی بود از تانک پیاده شد و مقابل لودوی زیر آوار مانده ایستاد ... چوبدستی کشید و آن را رو به دشمن دیرینه اش گرفت ...
- وینگاردیوم له وی اوسا!
میز و کمد و سقف و دیوار از روی لودو برداشته شد و او بدن نیمه جانش را به زحمت از زمین کند و تلو تلو خوران مقابل مورفین ایستاد. پیش از این که بتواند دستش را در جیب ردایش فرو کند مورفین دوباره چوبدستیش را رو به او گرفت و طلسمش را ادا کرد ...
- ریپارو!
لودو در کسری از ثانیه ترمیم شد و چوبدستی کشید ...
- نمیدونستم بویی از جوانمردی بردی موفین ... دوئل تن به تن؟ متاسفم اما حالا هیچ شانسی برای پیروزی نداری
لودو درگیر کار نکردن شکلک اویلش بود و در حالی که سعی میکرد ویرایش کرده و یک فاصله به انتهایش اضافه کند مورفین گزینه ی روی میزش را برداشت و به لودو نشان داد
و پرید پشت تانک ضد طلسمش.
- نمیدونستم بویی از جوانمردی بردی موفین ... دوئل تن به تن؟ متاسفم اما حالا هیچ شانسی برای پیروزی نداری
لودو دیالوگ ویرایش شده اش را پست کرد اما کار از کار گذشته بود و به جای مورفین یک فقره تانک در مقابلش بود و هر لحظه به او نزدیک تر میشد ...
فـــورت!لحظه ای بعد به جای لودو بگمن، کتلت بگمن پشت تانک مورفین افتاده بود!
______________________
- بلاتریکس
- ما لخت میپسندیم
- لینی
- با حشرات رابطه خوبی نداریم
هیچم خوش نداریم همسرمون آپشن هایی بیشتر از ما داشته باشه! بدون بال پیشنهاد بدین.
- فلور
- ما بسیار نژاد پرستیم
همسر لهجه دار نمیخوایم! خوش نداریم "لُغد" یا "اَغباب" خونده بشیم.
- آماندا
- خون آشام مادر؟
قصد دارید ما تبدیل به خون آشام بشیم؟
- یک گزینه ی جدید داریم
سیبل تریلانی چطوره؟
- هوم ... این یکی بد نیست
اما خوب ما با ازدواج فامیلی مخالفیم، روی ژنتیک فرزندانمون تاثیر منفی میذاره! فرزندان ارباب باید از لحاظ ژنتیکی هم برتر از همه باشن
- این بود رضایتت به ازدواج پچ پچ مامان؟ رو همه ی ساحره ها یک عیبی بزاری و ردشون کنی؟
- به هر حال ما اربابیم مادر ... باید یک ساحره ی قابل برامون پیدا کنید
- فعلا باید بریم اما دفعه ی بعد تا تاریخ عقد انتخاب نشه ما بیخیال بشو نیستیم کافی میکس مادر
مروپ این را گفت و از اتاق فرزند برومندش خارج شد تا به قرارش برسد و از پشت در یکراست آپارات کرد به پارک جادوگران.
جادوگر شیاد و خوشتیپ و خوش هیکلی با شنل مشکی براق و کلاه شاپو انتظار مروپ را میکشید و به محض این که صدای "پاقّ" ظاهر شدن او را شنید سیگار برگش را به خارج از کادر پرتاب کرد و پس از استفاده از طلسم خوشبوکننده-بوبری، دسته گلی بنفش از کلاهش خارج کرد و از پشت به طعمه حمله ور شد!
- این دوشیزه ی جوان دنبال کسی میگردن؟
- وااای لودو ... ترسیدم
شما همیشه مارو غافلگیر میکنید عسیسم
- نظرت چیه بریم کنار حوض بشینیم مروپم؟
- ما همیشه با شما موافقیم لودو
لودو دست مروپ را گرفت و قدم زنان رفتند و کنار حوض نشستند و حرف های عشقولانه ی بسیاری بینشان رد و بدل شد که به دلیل احتمال بروز مشکلات معده در خوانندگان از نقل کردن آن ها معذوریم، حتا شنیده شده کارشان به صمیمی شدن هم رسید که این یکی را بابت بدآموزی برای اعضای -18 مطرح نمیکنیم ... به هر حال از هر سن و سالی خواننده وجود دارد و ما بابت تربیت بچه های مردم مسئولیم! خلاصه در این میان پس از این که مخ مروپ حسابی زده شد و کم کم حرف های عشقولانه کم آمد کار به سوال کار راه انداز "چه خبر؟" رسید و باب دردِ دل مروپ باز شد!
- آه ... قند عسلم بالاخره به ازدواج رضایت داد اما هر کِیسی که میزارم جلوش یه ایرادی روش میزاره ... واقعا بهونه گیر شده! من آرزو دارم پسرم رو تو لباس دامادی ببینم اما میترسم آخر این آرزو رو به گور ببرم
- بغض نکن مروپم طاقت دیدن بغضت رو ندارم ... تو که هنوز سن و سالی نداری مطمئن باش حتا اگر ارباب هم ازدواج نکنه دامادی پسر خودمونو میبینی! اما هیشکی مثل من به ارباب نزدیک نیست و ارباب رو نمیشناسه، بهونه گیری های ارباب به خاطر توئه! باور کن، به حرف من شک نکن، ارباب حس میکنه الان مرد خونه اس و اگه ازدواج کنه تو تنها میشی، به هر حال حق هم داره نگران مادرش باشه ... ارباب اصلا بروز نمیده اما من که حکم دست راستش رو دارم میدونم که چقدر ته دلش به خانواده و مادرش اهمیت میده! تو روانشناسی من شک نکن مروپم
- من که چشمم آب نمیخوره با ازدواج من قند عسلم دست از لجبازی برداره ... تازه من الان اصلا آمادگی و شرایطشو ندارم
مروپ بلا نسبت مثل سیریوس دروغ میگفت
اگرچه در ظاهر اینگونه به نظر نمیرسید اما خالی بندی های لودو را قبول داشت!
______________________
خانه ریدل شبیه هیچ شب دیگری نبود. مقر جبهه ی سیاه آنقدر نورانی بود که هر آن این خطر حس میشد که مشنگ ها در تصاویر ماهواره ایشان آنجا را کشف کنند و در کنار دیوار چین دومین محل زمین شود که از ماه بدون چشم مسلح قابل تشخیص است!
سرتاسر خانه آذین بندی شده بود و چراغ ها و رقص نور های جادویی خبر از برگزاری جشن بزرگی میدادند. گروه خواهران عجیب روی استیج بودند و شادترین آهنگ هایشان را اجرا میکردند. مرگخوارها بهترین لباس هایشان را پوشیده بودند و بدون نقاب های همیشگیشان در مجلس حضور یافته بودند ...
لرد با کت و شلوار آرمانی مشکی رنگ و پاپیون سبز و گل سینه طلایی با طرح علامت شوم روی یقه اش صدر مجلس نشسته بود ضمن لبخند زدن دندان هایش را نیز به هم میسابید! اگر تمامی جادوگران سفید دنیا جمع میشدند بعید بود موفق شوند لرد را اینچنین خشمگین کرده و علاوه بر آن علی رغم میل باطنیش مجبور به پذیرفتن خواسته شان کنند اما مادر است دیگر! میگوید مستقل است و خودش برای آینده اش تصمیم میگیرد ... از طرفی فرزندش نیز نباید مخالفتش را ابراز کرده و در مراسم کذایی شان شرکت نکند!
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و عروس و داماد؛ لودو و مروپ وارد شدند ... لباس عروس عجیب و زیبای مروپ چشم همه ی حضار را خیره کرده بود، لباسی ... اوه اوه
- استوپفای! موهاهاهاهاهاهاها ... بالاخره از سوراخ موشت خارج شدی ... گیرت آوردم مورفین
لودو که از لحظه ورود به سالن در میان حضار چشم میگرداند فرصت دو خط توصیف را هم نداد حتا و به محض یافتن مورفین به روی او چوبدستی کشید ...
- اوه لودو
چی کار داری میکنی عزیزم؟
- آه! اعتراف میکنم که همه ی این ها یک نقشه بود ... من به تو نزدیک شدم تا تو روز عروسیمون که مورفین توی جشن ازدواج خواهرش شرکت میکنه بیرون از مخفیگاهش گیرش بیارم و انتقام گذشته رو بگیرم
- آه تو با احساسات ما بازی کردی لودو
- آه مروپ من مجبور بودم ... میفهمی؟! مجبور!
- لودو هر چه سریعتر این مسخره بازی رو جمع میکنی ... چطور جرات کردی از مادر ما سوء استفاده کنی؟
- شرمنده ایم ارباب اما ما مدت ها برای این روز برنامه ریزی کرده بودیم و انتظار کشیده بودیم؛ این فرصت رو به هیچ وجه از دست نمیدیم.
حضار با چشم هایی به قطر توپ تنیس به فیلم هندی که مقابلشان در حال اجرا بود خیره شده بودند! لودو دست در جیب گسترش یافته ی ردایش کرد و تانکی که از مدت ها قبل برای این روز تدارک دیده بود را بیرون کشید و سوارش شد و از روی مورفین بیهوش شده عبور کرد ... مروپ گوشه ای نشسته بود و اشک میریخت و لرد نیز چوبدستی کشیده بود و طلسمی جز طلسم مرگ شلیک نمیکرد! لودو پس از انتقام گرفتن دید شرایط برای ماندن خیلی مناسب نیست پس سوار بر همان تانک ضد طلسمش به دور دست ها رفت و دیگر هیچوقت هیچکس او را ندید