هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

sadrabp


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
پرفسور اسنیپ به سمت اتاق مدیریت میره.
-آهای پرفسفر!
اسنیپ برمیگرده و هری و یه سری از بچه هارو میبینه.
اسنیپ: چیه؟
رون: خیلی خری.
اسنیپ: چی؟
هری: تو احمق ترین پرفسفری هستی که دیدم.
رون: شنیدیم دیروز رفتی حموم، شایعه ـست؟
اسنیپ: امیدوارم بدونید دارین با کی حرف میزنین.
نویل: معلومه با اخمخ ترین پرفسفر قرن. با قاتل پرفسور دامبلدور.
اسنیپ فکر میکنه: چقدر من بیچاره ام، حتی نمیتونم نوضیح بدم.
اسنیپ: صدو پنجاه امتیاز از گریفندور کم میکنم.
و بعد از اینکه این حرف را زد به ساعت شنی امتیازات نگاه کرد. تغییری ایجاد نشد.
-درسته، تو دیگه استاد نیستی. تو لیاقت مدیریت این مدرسه رو نداری، قاتل.
-ما میخوایم تورو اعدام کنیم، به خاطر قتل پرفسور دامبلدور.
-آهای اسنیپ.
- پرفسور دامبلدور؟
-آره پرفسفر، منم، تو اخراجی. قاتل.

هری از خواب پرید، یاد چند سال پیش افتاد، هنگامی که اسنیپ دامبلدور را کشت، چقدر فکر بد درموردش کردند، بیچاره اسنیپ... به هیچکس نمیتوانسته توضیح بدهد.


اینم که تقریبا همونه.
پستت هنوزم توضیحات و فضاسازی کمی داره و بازم بخشی از مکالمات با خط تیره مشخص شده که خواننده رو سردرگم می کنه. اما مهم ترین نکته اینه که باز هم هیچ بخشی از رولت داستان عکس رو نشون نمیده. سعی کن با دقت و حوصله ی بیش تر و با رعایت این نکات یه داستان جدید بنویسی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۹:۵۵:۱۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

ماریتا اجکامب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۶ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۸ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
همه جا تاریک بود.
تاچشم کار میکرد تاریکی و تاریکی.
تااینکه نور روی تمام صورتش رو پر کرد.
هری:من کجام؟توکی هستی؟چرا منو به صندلی بستی؟!
وهیچ.
صدایی به گوش نمی خورد.
تنهای تنها و بسته شده روی صندلی.
تااینکه صدایی باآرامشی خاص و پیروز مندانه جواب داد:بلاخره بدستت آوردم هری جیمز پاتر!
اون لرد ولدومورت بود که با هری صحبت می کرد.
- تو...چطور تونستی؟من توهاگوارتز بودم.
- وبعد دوست عزیزم تو رو بیهوش کرد و به راحتی به اینجا آورد.با تو نقشه م کامل میشه هری.میفهمی که چی میگم.
هری کمی ترسیده بود و باتردید پرسید:دو..دوستت؟
- میتونی بیای تو
اون شخص وارد سالن تاریک شد.
سالنی که فقط بانور چوبدتی ولدومورت کمی روشنایی به خود گرفته بود.
صورتی که باجدیت و خشکی همیشگی به هری نزدیک میشد تقریبا مشخص بود.
اون اسنیپ بود
اسنیپ:دیگه تموم شد پاتر!
- حدس میزدم.توچیکار کردی لعنتی؟
######
یه لگد محکم به صندلی هری خورد و باعث شد هری به خودش بیاد.
- شما راجع به من چی فکر میکنید آقای پاتر؟
وبعد اسنیپ باخشم به هری نزدیک شد و ادامه داد:من سرکلاس ذهن بچه ها رو میخونم پاتر.تمرکز کن وگرنه به یه راسوی کثیف تبدیلت میکنم...
__________________________________________

این دفعه که دیگه زیاد بد نبود؟
درسته؟


همونطور که تو پست قبلیت هم گفتم بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالاتش رو برطرف کنی. ضمنا دلیلی برای وسط چین کردن نوشته هات وجود نداره و فقط باعث شده ظاهر پستت نامتعارف و به هم ریخته به نظر برسه. در مجموع بهتر از پست قبلی بود.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۹:۴۵:۱۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۸:۵۲:۵۵

زانو نمیزنم.حتی اگر آسمان کوتاه تر از قد من باشد.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

خانم بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۲ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۲۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳
از اصفهان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
اسنیپ با عصبانیت به سمتی هری رفت و سیلی جانانه ای به او زد ... گیـــــش !!
- برای آخرین بار ازت می پرسم پاتر! گالیونا کجاست؟!

هری در حالی که خون بالا می آورد نصفه و نیمه جواب داد:
- مـ ... من نمی ... دونم ...

اسنیپ چوبدستی اش را بیرون آورد و گفت:
- دروغ میگی... کروشیوووو!

درد طاقت فرسایی تمام وجود هری را در بر گرفت. از روی صندلی به زمین افتاد و پی در پی استفراغ کرد.
اسنیپ با چوبدستی اش هری را بلند کرد و روی صندلی نشاند و شروع به خواندن ذهنش کرد .......

هری، رون و دابی جلوی بانک گرینگوتز در حال صحبت با یکدیگر ....
.
.
.
دابی با استفاده از قدرت جادویی اجنه ای خود آنها در جلوی صندوق شخصی لرد ولدمورت ظاهر کرد....
.
.
.
حمله سه باسیلیسک در اعماق زمین به آن سه و فرار آنها به داخل صندوق....
.
.
.
هری و رون مات و مبهوت از اینکه صندوق لرد ولدمورت خالیه!
.
.
.
آنها جلوی صندوق دیگری ایستاده بودند...
.
.
.
دابی با استفاده از قدرت خود درب صندق را باز کرد و... صحنه با شکوهی از گالیون های طلا در مقابل آنها قرار داشت...
.
.
.
اسنیپ هر چه تلاش کرد نتوانست به ادامه خاطره دسترسی پیدا کند. با خشم از هری سوال کرد:
- اون صندوق مال کی بود؟

چهره در هم هری به چهره خندان تبدیل شد و شروع به قهقه زدن کرد:
- ها ها ها !

ناگهان در این لحظه دامبلدور با ردای خواب گلدار خود وارد اتاق شد در حالی که او هم مانند اسنیپ خشمگین بود!
- این بچه بی حیای نمک نشناس صندوق منو خالی کرده!!

هری همچنان در حال قهقه زدن بود. دامبلدور ادامه داد:
- پسره نفهم! تو میدونی چقدر طول کشید من اون همه طلا رو به دست بیارم؟ چقدر از ویزنگاموت اختلاس کردم! چقدر مال مردم رو خوردم! چقدر ساحره هارو اغفال کردم! تو کجا بودی زحمات منو ببینی؟! این بود جواب اون همه لطف و محبتی که به تو کردم؟! آره لعنتی؟!

در همین لحظه دخمه ای که آنها داخل آن بودند مثل روز روشن شد و مامورین وزارت سحر و جادو دخمه را محاسره کردند. کسی هم که روی صندلی نشسته بود دیگر هری نبود...!
- سرگرد جعفری هستم از اداره مبارزه با مفاسد اخلاقی و اقتصادی! شما آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور به همراه دستیار خودتون سیوروس اسنیپ به جرم اغفال و آزار و اذیت نوامیس مردم همچنین اختلاس های کلان از صندوق ویزنگاموت بازداشت و به دادگاه حقوقی کیفری ارجاع داده خواهید شد!

سپس رو به مامورین کرد و گفت:
- ببرید این مفسدین فی الارض رو!

پس شد آنچه باید میشد!


"محاصره" درسته. جالب بود!
تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۱:۴۰:۳۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۰۷ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

mandarkin


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۰ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۷ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
از سمنان/فردوس
گروه:
مـاگـل
پیام: 6
آفلاین
-پسره احمق؛ درست مثل پدرت همیشه فکر میکنی میتونی هر کاری بکنی حماقتتو از پدرت به ارث بردی؟

-با پدرم درست صحبت کن خیانت کار؛ تو اونو راحت کشتی کسی که ۲۰ سال مثل پدرت بود تو چی از احساس میدونی؟ تو یه ترسوی حتی حاضر نشدی باهاش مثل یه مرد بجنگی.ترسو

وقتی کلمه آخر از دهن هری بیرون اومد طلسم اسنیپ با تموم قدرت به سینش خورد . هری نمیدونست طلسم چی بود ولی هرچی بود دردش از کرسیو هم بیشتربود.
درد هری رو بیهوش کرد ولی اسنیپ اون به هوش آورد ؛هنوز کارش باهاش تموم نشده بود

-مثل اینکه زبونتم از پدر کثیفت به ارث بردی؛

-میکشمت....با همین دستام میکش......

خون نذاشت جملشو تموم کنه؛معلوم بود طلسم اسنیپ کارشو کرده بود البته لگدی که نوش جان کرده بودم بی تاثیر نبود.هر جوری بود راه گلوشو باز کرد

-من تو خاطراتت بودم بدبخت یادت رفته چه جوری ازش میترسیدی یادت رفته چه جوری بهش حسادت میکردی همیشه دلت می خواست مثله اون باشی ولی کثی........ آخ

ایندفعه به جای شکمش صورتش هدف پای اسنیپ شد

-اون خوک پست هیچی نداشت که من بخوام.....

ولی خود اسنیپ هم میدونست که داره دروغ میگه؛همیشه به جیمز حسودی میکرد اون خوشتیپ بود؛ خانوادش پولدار بود؛دوستای زیادی داشت؛استادا دوسش داشتند ولی سوروس هیچ کدوم براش نبود. فقط یه چیزی از جیمز میخواست یه چیز....

لیلی........حاضر بود دنیا رو نابود کنه ولی لیلی باهاش باشه.

هری متوجه تغییر حالت اسنیپ شد خواست غافل گیرش کنه ولی وقتی صورتشو دید در جا خشکش زد

دیگه یه صورت تاریک و بی احساس نبود...داشت میدرخشید.برق حسرت گذشته چشایه تاریک اسنیپ رو روشن کرده بود....ابرو هایی که همیشه از نفرت توی هم بود حالا زیر بار غم خم شده بود ...اون لبخند تحقیر آمیزه همیشه حالا داشت میلرزید.

به راستی او که بود؟هری دیگر اسنیپ را نمیشناخت؟


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و نگارشیش رو برطرف کنی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۱:۳۷:۳۰

برو .....بیخیال....

عشق ؟!
اون چیه دیگه؟


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۰۰ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

ماریتا اجکامب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۶ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۸ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
کلاس مقابله با جادوی سیاه شروع شده بود.
اسنیپ شروع به توضیح دادن ورد ایمپریو (فرمان) کرده بود و انتظار داشت همه بچه ها با اشتیاق به درس گوش بدن اما
اما صدای تفکر ذهن یک نفر اسنیپ رو آزار میداد و مانع از تمرکز اسنیپ روی وردی که می خواست بخونه می شد.
اسنیپ شروع به راه رفتن توی کلاس کرد.
همه بچه ها از ترس میخ کوب شده بودن.
که بالاخره منشع اون همه سرو صدا رو پیدا کرد.
بالای سر هری ایستاد و به نقاشی مسخره ای که هری از اسنیپ کشیده بود خیره شد.
اون نقاشی ، نقاشی اسنیپ در حال پوشیدن لباسای مادر بزرگش بود!
هری با دیدن اسنیپ شوکه شد و نقاشی رو پرت کرد زیر پایرون ویزلی.
رون که حالا نقاشی خندهدار اسنیپ رو دیده بود بی اختیار خندید و نقاشی رو به بقیه بچه ها نشون داد.
اسنیپ با عصبانیت به هری نگاه کرد.
هرمیون برای نجات هری شنل اسنیپ رو سوزوند و این باعث شد تا هری بتونه فرار کنه..
___________________________________________
صادقانه میگم تا به حال به این افتضاحی ننوشته بودم.
به هر حال امیدوارم قبول شه!!


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و نگارشیش رو برطرف کنی. یک رول قابل قبول شامل توضیحات (یا همون فضاسازی) و دیالوگه. یکبار دیگه با حوصله ی بیشتری بنویس و سعی کن داستان بهتری برای عکس پیدا کرده و از دیالوگ هم استفاده کنی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲ ۱۱:۲۵:۲۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۸:۵۳:۵۲

زانو نمیزنم.حتی اگر آسمان کوتاه تر از قد من باشد.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

sadrabp


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
آهای پرفسفر!
اسنیپ برمیگرده و هری و یه سری از بچه هارو میبینه.
-چیه؟
-خیلی خری.
-چی؟
-تو احمق ترین پرفسفری هستی که دیدم.
-شنیدیم دیروز رفتی حموم، شایعه ـست؟
-امیدوارم بدونید دارین با کی حرف میزنین.
-معلومه با اخمخ ترین پرفسفر قرن.
-صدو پنجاه امتیاز از گریفندور کم میکنم.
و بعد از اینکه این حرف را زد به ساعت شنی امتیازات نگاه کرد. تغییری ایجاد نشد.
-درسته، تو دیگه استاد نیستی. هاهاهاهاهاهاه.
فضا تاریک شد و صورت بچه ها شکل عجیبی پیدا کرد.
-ما میخوایم تورو اعدام کنیم، دستور پرفسور دامبله.
-آهای اسنیپ.
- پرفسور دامبلدور؟
-آره پرفسفر، منم، تو اخراجی. هاهاهاهاهاها.

اسنیپ ناگهان از خواب پرید.
صورتش خیس عرق بود.


چرت شد نه؟


باید توصیفات و توضیحات بیش تری به کار ببری و ماجرای عکس رو هم تو یه بخش از نمایشنامه ت بیاری.
در دیالوگ هایی که بین بیش از 2 نفر رد و بدل میشه به جای خط تیره از اسم استفاده کن تا خواننده سردرگم نشه. مثلا:

دامبلدور: آهای اسنیپ!

به این نکات توجه کن و دوباره بنویس. تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۴:۴۷:۳۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۵۲ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

lakhart


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 2
آفلاین
اسنپ همچنان درحال بازجويي از هري بود.او با چشمهاي خيره اش حركات دهان هري را دنبال مي كرد.سرانجام خيره شدن راكنار گذاشت وبا صداي بلندي گفت:
- اون كجاست؟
هري با صداي آرومي كه به سختي شنيده مي شد گفت:
- چي كجاست؟
اسنپ با صداي بلندتري گفت:
- خودت مي دوني كه درمورد چي دارم حرف مي زنم.يالا بگو كجا قايمش كردي؟
هري ادامه داد:
- من نمي دونم تو چي ميگي.
اسنپ گفت:
- يعني چي كه تو نمي دوني من چي ميگم؟... بيشتر از اين اعصاب منو خراب نكن وبگو اون دارو رو كجا قايمش كردي.
هري باصداي تمسخرآميزي گفت:
- كدوم دارو ؟من كه داروي خاصي ندارم...آهان ، نكنه سرماخوردي؟ باشه از يكي از دوستام مي خوام برات كمي داروي ضدسرماخوردگي بياره . حالا راضي شدي؟
اسنپ كه از عصبانيت مثل لبو سرخ شده بود ونزديك بود از كله اش بخار بيرون بياد گفت:
- اين چرنديات چيه كه تحويل من ميدي؟مثل آدم بگو كجاست؟
درهمين حال هاگريد در زد و وارد اتاق شد. اسنپ خودش را عقب كشيد ، گويي كه هيچ اتفاقي رخ نداده است وسپس از اتاق خارج شد.

آخر هر بند به جای یکبار 2 بار اینتر بزن تا فاصله ی بین بندها رعایت بشه و پستت راحت تر خونده بشه. کوتاه ولی خوب بود.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۲:۱۳:۴۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴
از خانه ارواح
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
این متنی که می نویسم یه قسمتی از فیلمه که به دلایل نا معلوم حذف شده(شوخی می کنما کسی یه موقع جدی نگیره)

سوروس در حالی که داره از عصبانیت خفه میشه توی دفترش قدم رو میره و هری هم نشسته روی یکی از صندلی های دفتر و داره راه رفتن اسنیپو تماشا می کنه که یهو میگه:

_اسنیپ تا حالا دقت کرده بودی که وقتی یه نفر موهاتو می بینه احساس می کنه چند ساله هموم نرفتی از بس چربه؟

اسنیپ چشم قره ای میره و به قدم رو رفتنش ادامه میده...

_پروفسور تا حالا دقت کرده بودی با شنل و لباس سیاهت مثل کلاغ به نظر میای؟

اسنیپ دوباره چشم غره میره...

_میگم تا حالا دقت کرده بودی خیلی خشکی؟یه لبخند بزن....چرا اینقدر عصبانی؟

اسنیپ الان دلش میخواد هری رو خفه کنه اما داره جلوی خودشو می گیره

_می دونی چیه؟به نظرم خیلی دو رویی و توی مدیریت و کنترل بحران اصلا استعداد نداری...

اسنیپ هنوزم صداش در نمیاد...

_اسنیپ میدونی وقتی گشنت میشه خیلی غیر قابل تحمل میشی؟

اسنیپ سرشو تکون میده و به قدم زدن ادامه میده

_یه طلسم ضد گشنگی بلد نیستی؟

اسنیپ با صدای خفه ای میگه:

_نه!

_میدونی....

اما قبل از این که هری حرفشو تموم کنه اسنیپ به طرفش حمله ور میشه یه قدم مونده که برسه به هری تا خفش کنه که در دفترش با صدای بلندی باز میشه همون لحظه یه رعد و برق بلند میزنه هیکل بزرگی توی در ظاهر میشه اسنیپ از ترسش هری رو بغل کرده و کم مونده که اشکش در بیاد که اون آدم میاد توی نور و معلوم میشه دامبلدوره....

دامبلدور در حالی که داره چترشو می بنده میگه...

_کلی راه رفتم تا تونستم یه پیتزا فروشی پیدا کنم....

the end

امیدوارم قبول بشه....


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۵:۰۴:۲۲
ویرایش شده توسط آریانا_دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۷:۵۳:۱۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۲۰ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۱ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
سال اول ورود هری پاتر به هاگوارتز بود .اون و هرمیون و رونالد که حرکات مشکوکی از اسنیپ دیده بودن سعی داشتن اونو تعقیب کنن.نیمه شب بود که هر سه شنل غیب کننده رو روی خودشون انداختن و به سمت اتاق اسنیپ رفتن .اسنیپ داشت توی اتاق راه میرفت و میگفت :((فردا بالاخره میتونم حال اون دامبلدور رو بگیرم.))که یه دفعه صدایی شنید
با استفاده ازصدای نفس بچه ها به سمت شنل میرفت که بچه ها سریع رفتن و بیرون و اسنیپ ضایع شد .
هری و هرمیون و رونالد رفتن به برج گریفیندور.رون و هری توی خوابگاه پسرا داشتن با هم حرف میزدن :
-هی رون به نظرت انیپ داشت از چی حرف میزد ؟اون میخواد چه بلایی سر پروفسور دامبلدور بیاره؟
-نمیدونم ولی مسئله ی مهمی هست ممکنه جون دامبلدور در خطر باشه ولی من فکر می کنم الان بهتره بخوابیم تا فردا رسیدگی کنیم.
-پوفففف :vay: رون از دست تو .ولی خب منم موافقم بد نیست یه کم بخوابیم.


صبح که شد قرار بود اعضای گریفندور برن اردو چون طبق معمول گل کاشته بودن و اینم جایزشون بود. نزدیک رفتن بود که هری ،جرج و فرد رو کشید کنار و گفت :
-هی بچه ها یه آبنبات به من بدین که مریض نشونم بده.
(فرد و جرج باهم)-ای شیطون معلوم نیس میخوای چیکار کنی ولی بیا .واسه تو مجانیه !
-ممنون بچه ها فقط رون خبردار نشه .
-باشه هری خداحافظ
-خداحافظ
هری تونست با آبنبات پروفسورمک گوناگال رو فریب بده و تو مدرسه بمونه.

سریع به سمت شنل غیب کننده پدرش رفت واونو پوشید وبه سمت دفتراسنیپ رفت.اونجا بعد از هری بلافاصله دراکو مالفوی وارد شد.
اسنیپ به دراکو گفت:وقتشه مالفوی ، گروهتو جمع کن .
-چشم پروفسور.
دراکو از اتاق بیرون رفت و اسنیپ خنده کنان با خودش گفت :امروز تموم میشه آلبوس!آماده باش.
دراکو در زد و اسنیپ گفت :الان میام.
اسنیپ و گروه مالفوی به سمت اتاق دامبلدور رفتن .وقتی وارد شدن هری هم پشت سرشون اومد .اسنیپ چوبش رو در آورد. دامبلدور هم همینطور اسنیپ اومد حروف یک تلسم رو زمزمه کنه که هری ناگهان فریاد کشید
:دور شو اسنیپ ! نمیزارم به پروفسور آسیبی بزنی .
یک دفعه همه در اتاق زندند زیر خنده ، حتی دامبلدور هم داشت میخندید هری دوباره نعره زد:پروفسور اونا میخوان شما رو بکشن.

هری یک دفعه اسنیپ رو با تلسم له وری کورپس وارونه کرد .
-آرام باش پاتر جوان .سوروس و گروه مالفوی اومدن تا با هم به دیدن کوییدیچ هافلپاف و اسلیترین بریم.
هری که جا خورده بود اسنیپ رو به زمین انداخت .

دامبلدور گفت:من با آقای مالفوی و بچه ها به زمین کوییدیچ میریم .
هری هم داشت از اتاق بیرون میرفت که ناگهان اسنیپ دستشو گرفت و سریع اونو روی صندلی پرت کرد .
-پاتر احمق مثل پدرت فضول و گستاخی .
-اگه یک بار دیگه به پدرم بی احترامی کنی میکشمت .
- ساکت شو.خیلی باید پر رو باشی که بعد جاسوسی هات با اون دو تا احمق و انجام اون تلسم روی من جلوی دامبلدور هنوز تو چشمام نگاه کنی.150 امتیاز از گریفیندور برای این کار ابلهانه ی تو کم میشه .برو توی حیاط تا مک گوناگال برگرده.و جریمت رو بگه.

هری هم که خیلی از حرکت خودش خندش گرفته بود خندید و به حیاط رفت.


بعد از نوشتن پست یکبار مرورش کن تا اشکالات املایی و نگارشیش رو برطرف کنی. از شکلک در آخر جمله ها استفاده کن، نه وسطشون. در مورد داستانت هم باید بگم خط و نشون کشیدن های اسنیپ برای دامبلدور با قرارشون برای دیدن کوییدیچ جور درنمیاد. برای نوشته های بعدیت این نکات رو رعایت کن.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۱:۳۱:۲۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
-خب هری؟
-خب سوروس؟
اسنیپ غرید:پروفسور اسنیپ هری!
-هری هم غرید:
-ترجیح میدم مرگخوار سوروس صدات کنم
-هری!
-دروغه؟
-دروغ؟اممممم....
-نگفتی؟دروغه؟این بود نتیجه اعتماد دامبلدور؟
-اون خوک پیر هیچ وقت به من اعتماد نکرد
-جدا؟حتما من بودم که تورو از رفتن به آزکابان نجات دادم!
-هری!
-دروغه؟
-هری!
-م...
-خوب گوشاتو باز کن:تو فکر کردی اگر من بهش خیانت کرده بودم؛لرد سیاه به من اع...
-واقعا؟ولی من فکر میکردم ولد م...
اسنیپ نعره زد:
-سی لنسیو!
هری دهانش را باز کرد؛اما صدایی از آن خارج نشد.دویدن خون را به صورتش احساس میکرد.اسنیپ از میان دندان های به هم کلید شده اش غرید:
-تو مثل جیمزی!مثل اون!همونقدر مغرور و خوخواه!میدونی چیه هری؟دارم فکر میکنم اگه جیمز،اون موقع که منو سر و ته کرده بود و به لباس زیر خاکستریم میخندید؛میدونست یه روز زندگی پسرش به دست من میوفته...
-پناه به ریش مرلین!سوروس تو...
اسنیپ نعره کشید:
-سی لنسیو!
ادامه داد:
-میدونی چیه؟مثل همون دنبال جلب توجهی!مثل همون کله شق و قدی!هری!اونز برای من بود!لی لی سهم من بود!تو فکر می کنی پدرت اسوه س؟وقتی دوباره اومد و باعث شد لی لی از من جدا بشه چی؟یه اسوه بود؟وقتی باعث شد لی لی پسر 3 ماهشو بذاره و بره چی؟اون موقع هم الگو بود؟دامبلدور،اون خوک کثیف؛با تمام ادعا هاش!هیچ وقت نخواست بدونه بچه ای که لی لی از شوهر اولش داشت چی شد؟هری تو چی میدونی؟لی لی چطور؟فکر کردی اون خیلی خوب بوده؟به همچین پدر و مادری افتخار می کنی؟هان؟به مادری که بچه اولشو،بخاطر عشق اولش گذاشت توی دامن منو رفت؟
به سیریوس چی هری؟به پدر خونده ی به درک پیوسته ت؟فکر میکنی اگه سیریوس نبود چی می شد؟

ابرو های هری در میان موهایش گم شده بود،احساس می کرد هر آن امکان دارد پوست دور چشم هایش پاره شود.از پوستش حرارت بر می خاست:
فکر میکنی چی باعث شد لی لی بره؟غیر از اون آینه ی لعنتی سیریوس بود؟هان؟میدونی اگر لی لی،بچه شو،پاره تنشو،چو رو؛فراموش نمی کرد چی می شد؟

چشمان هری در حدقه می چرخید.
چو!بله چو!تو فکر کردی چشم ها و موهای مشکی اون به کدوممون شبیه هری؟

چشمان هری دو دو می زد.

-اونقدر که فکر می کردم خنگ نیستی!آفرین!چوچانگ،یا بهتر بگم:جنی اسنیپ؛دختری که توسط مادرش،مادر تو؛پس زده شد؛شبیه منه!دختر منه!دختر لی لیه!

چشمان هری سیاهی رفت.اسنیپ قهقهه میزد...


تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۶:۱۶:۲۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.