نقل قول:
Tanji نوشته:
آروم از پشت میز بلند شدم و به سمت صندلی وسط تالار رفتم. کلاه رو از لبه هاش بلند کردم و با وقار روی صندلی نشستم. "خب... یعنی الان داره میشنوه من توی ذهنم چی میگم؟ شاید هم بهتر باشه بگم احساس میکنه... اصلا چطور اینکار رو میکنه؟... شاید من هم بتونم ذهن خونی کنم... خب، بهتره گیجش نکنم. شاید بشه خاطرات اصلیم رو به یاد بیارم. مرگ مادرم... آتش سوزی خونه.. اون روزی که یه قورباغه رفت تو دهنم؟ چی؟!... این رو یادم رفته بود. اینکه دوست دارم چوبدستیم از رشته موی مرلین باشه؟ عجیبه ولی خب... ایده های وحشتناکی برای آینده دارم. شاید بتونم پروژه های مکانیکی و جاه طلبانه ماگل ها رو با جادو ایجاد کنم... شاید ی هم یه مغازه اسلحه فروشی زدم و... اوه اوه یادم رفته بود. اگه ممکن بود یه ماه تموم خودم رو توی کتابخونه غرق میکردم. نمیدونم چطور در کنار اسلحه فروشی و کیمیا گری باید کتاب نوشت... شاید هم یه کتاب درباره اسلحه فروشی نوشتم... خب. چندان از جمعیت خوشم نمیاد. این رو حتما در نظر بگیر. توی شلوغی عذاب میکشم. دوست دارم توی یه ردای سیاه مخفی باشم. اما این گوشه گیری دلیلی نمیشه علاقه مند به قدرت نباشم! خب فکر کنم ترکیب جالبی باشه. کتاب، قلم، قدرت، خلوت، علم، جاه طلبی، سکوت، تاریکی و.. " به خودم اومدم و گوش تیز کردم. کلاه داشت صحبت رو آغاز میکرد.
درود بر تو فرزندم.
ذهن بزرگ و خلاقی داری، و در کنارش جاه طلبی زیادی داری، و البته که علاقه زیادت به کتابها برام خیلی واضحه... همهش همینجا توی ذهنته!
خیلی خب... میدونم کدوم گروه باعث پیشرفتت میشه. برو به...
ریونکلاو!
مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از
لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک
معرفی شخصیت.