لرد سیاه دوست نداشت اجازه بدهد...همه غذاهای جهان مال او بودند. ولی چاره ای نداشت. با بی میلی سرش را به نشانه اجازه دادن تکان داد!
چند ثانیه بعدلرد سیاه به جمعیتی که وحشیانه به میز رنگین یورش برده بودند خیره مانده بود. لوسیوس در کشاکش نبرد سهمگین بر سر ته مانده سوپ قارچ با دراکو، لگدی هم بر سر و صورت گویل می زد که قصد برداشتن تنها پای مرغ موجود را داشت.
بلیز زابینی از شدت ضعف اشتباها یکی از دست های آغشته به سس "اوری" را به دندان کشیده بود بدون توجه به فریاد های هم تالاریش به جویدن ادامه می داد.
ایوان هم با همکاری دافنه بزرگترین شاه میگو را بلند کرده بودند تا در گوشه ای از تالار دلی سیر بخورند.
اما تعجب لرد سیاه زیاد دوام نیاورد. هیجان و میل زایدالوصفی که در اهالی تالار به راه افتاده بود باعث شد رهبر گروه هم به جمعیت بپیوندد و با فریاد "یا مرلین کبیر" بر روی میز شیرجه زند تا به وصال یار(غذا) رسد.
***
شبح بارون خون آلود که از دل مشغولی همیشگیش هنگام غروب آفتاب (ناله های ترسناک شبانگاهی) فارغ شده بود و به سمت تالار بر می گشت. تصادفا صحبت چند دانش اموز راونی را شنید که در مورد عدم حضور دانش آموزان اسلیترینی بر سر میز ناهار و شام با هم صحبت می کردند.
- خیلی عجیبیه ها نه؟
- نکنه اعتراض به کیفیت غذا کردن و ما خبر نداریم.
- از این اسلیترینی های آب زیره کاه هرچی بگی بر میاد!
این موضوع برای بارون هم بسیار عجیب بود. با شناختی که از تک تک بچه های اسلیترین داشت از دست دادن یک وعده غذایی غیر ممکن بود. بنابراین برخلاف مسیر همیشگیش به سرعت مستقیم ترین مسیر به عمق زمین را انتخاب کرد و به سمت تالار شتافت.
دقایقی بعد
وحشت تمام وجودش را فرا گرفت. اهالی تالار دیوانه وار به سوی یکدیگر یورش می بردند تا همدیگر را قطعه قطعه کنند.
لرد سیاه و ناجینی در حلقه ای از گرسنه گان گیر افتاده بود.
دافنه تکه ای از دنده رویه را کنده بود و به سر و صورت او میزد.
تالار به میدان نبرد خونیی شبیه شده بود که دوست و دوشمن در آن مشخص نبود.
برای اولین بار بارون خون آلود بدون فوت وقت به یک نتیجه رسید. باید مدیر را خبر می کرد.