هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
#1
یعنی من از اسنیپ بد ریخت ترم؟ یا ریش مرلین!


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۵
#2
خلاصه:
ارباب نجینی را درحالی که هکتور را بلعیده است به مطب دکتر می برد اما مشکل این جاست نجینی از دندان پزشکی می ترسد. دکتر سعی می کند نجینی را درمان کند ول اشتباهی یکی از معجون های هکتور را می خورد.

دکتر با بی تفاوتی به لیوان نگاهی انداخت.
- خب من هفته قبل چکاپ داشتم.
- این معجون کاری می کنه دیگه هیچ وقت چکاپ نداشته باشی.
- منظورتون چیه لرد سیاه؟
- هر کی از معجون هکتور خورده در عرض بیست و چهار ساعت مرده.
- یعنی من می میرم؟ دستم به دامن تون لرد سیاه... نه ببخشید دستم به رداتون تور و خدا منو نجات بدید من زن و بچه دارم.
- این موضوع به ما هیچ ربطی نداره... تقصیر خودت باید دقت بکنی داری چی می خوری. البته قبل از این که بمیری باید دختر ما رو درمان کنی بعد بمیری!
- ولی اون نمی میره ارباب!
- نه می دونم من می میرم... یه لحظه صبر کن ببینم تو چی گفتی؟
- خب تو نمی میری. یه اتفاق بدتر از مردن برات پیش میاد.
- مثلا چه اتفاقی؟
- اول سرت، بعد بدنت، بعد پاهات، بعد دستات، آخرش هم تمام اعضای دیگه بدنت که الان یادم نیست.
- من نمی فهم داری از چی صحبت می کنی.
- تو چقدر خنگی! خب معلومه کوچیک می شی. جالب نیست؟
قبل از این که دکتر بتواند جواب هکتور را بدهد به طرز فجیحی کوچک شد.
- سریع تر از چیزی که فکر می کردم اتفاق افتاد.
دکتر با وحشت به صندلی که چند لحظه پیش رویش نشسته بود نگاه کرد. صندلی ده برابر او شده بود. دکتر باصدایی جیغ جیغو گفت:
- همین حالا منو بزرگ کن!
- شرمنده! این بار استثتائا هیچ معجونی برای بزرگ کردن ندارم!
- یعنی من تا آخر عمرم همین جوری می مونم؟
- راستش خودمم نمی دونم.
- به نظر ما این اتفاق اصلا هم بد نیست حالا راحت تر می تونی دختر دلبندمون رو درمان کنی. دخترم اجازه می دی دکتر بره توی دهنت!
نجینی سرش ر به نشانه نفی تکان داد.
- بهت قول می دهیم اگه بذاری دکتر بره توی دهنت، وقتی به خانه ریدل ها برگشتیم بهت موگل پلو با خون اضافه بدیم!
چشمان نجینی برقی زد و با اکراه سرش را به نشانه تایید تکان داد.
- پس منتظر چی هستی نکنه گوشات هم مثل چشمات که کور بودن کر شده؟!
- بله... نه ... نه الان می رم.

دکتر با ترس و لرز به سوی دهن نجینی رفت. از چشمانش می خواند او هم تمایل چندانی به این کار ندارد. نجینی دهانش را باز کرد ودکتر قدم به دهان مبارک بانو نجینی گذاشت. دهان او بوی بسیار بدی می داد. هنگامی که دکتر خواست به سمت دندان شکسته برود، باد تندی از سمت مری نجینی وزید. آب دهان او به سمت دکتر هجوم آورد و اورا از زمین کند و با خود برد.
- کمک ... کمک... منو نجات بدید.
- سر و صدا نکن دکتر اومدی ور دل خودم.
- این جا کجاست؟
- فکر کنم معده شه. کجا دکتر؟
- می رم ببینم راه نجاتی هست یا نه.
- بابا دکتر بشین سر جات تو هم حوصله داری ها!
- من عین تو نیستم منتظر بمونم ذره ذره با اسید معده یه مار بمیرم! می رم تا یه کم مار گردی کنم!
- میل خودت ولی اگه گم شدی دست خودته! به من ربطی نداره.
دکتر به حرف آخر هکتور گوش نداد و به سمت روده نجینی راه افتاد.

در آن طرف ارباب تازه متوجه شده بود نجینی چه کار کرده و عصبانی بود.
- آ خه چرا دکتر رو قورت دادی؟ اون تنها راه نجاتت بود؟
- فیس... فیس... فیس... فیس!
- حالا من چطوری اون دکتر رو دربیارم؟

نگهان نگاه لرد به سوروس اسنیپ افتاد که همه حضورش در اتاق را فراموش کرده بودند.
- سوروس!
- بله ارباب!
- ما به شما ماموریتی می دیم. با کمک بقیه ای کاری کنید این دکتر از شکم دخترما دربیاد.
- بله ارباب؟
- همین که گفتم!
- چشم ارباب! الساعه ارباب!
اسنیپ به خانه ریدل ها برگشت.
- اسنیپ کجا بودی؟ ارباب رو چرا نیاوردی؟
- ترسترالمون زایید! نجینی دندون پزشک رو قورت داده ارباب هم دستور دادن یه جوری درش بیاریم. حالا می خوایم چی کار کنیم؟
همه به مغز متفکر یعنی لینی نگاه کردند.
- چرا همه تون به من خیره شدید؟
- چون فقط تو می تونی این مشکل رو حل کنی.
- خیلی خب وایسید یه لحظه فکر کنم. فهمیدم می تونیم یه چیز تهو آور بهش بدیم.
- فکر خوبیه!

در شکم نجینی دکتر ناامید از همه جا به مرکز اصلی یعنی معده برگشت.
- دکی جون برگشتی! چی شد؟
- هیچ مخزن فراری وجود نداره. ما تا آخر عمر این جا می مونیم.
- آخ این چی بود خورد تو سرم؟
- هکتور نگاه کن اسید معدش داره تحریک می شه.
- یعنی داره...
- استفراغ می کنه!
ناگهان جریان حرکت اسید معده برعکس شد و به سمت مری برگشت. هکتور و دکتر به همراه جریانی از اسید معده به طرف دهان حرکت کردند. دهان نجینی باز شد و دکتر از دهانش بیرون پرید. ولی وقتی هکتور خواست از دهان بیرون برود، دهان بسته شد.
- اه! منم می خوام برم بیرون.
- ما به تو دستور می دیم همون جا بمونی هکتور!


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۶ ۱۹:۴۱:۰۲
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۶ ۱۹:۴۲:۱۹

مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵
#3
دستور ارباب بود هرکس باید اولیای خودش به خانه ریدل ها می آورد.اما به نظر مرگخوار ها این کار ضروری نبود. آنها امتحان خودشان را پس داده بودند نیازی به دعوت نامه نبود.
لینی سکوت را شکست.
- خب چرا ماتم گرفته ید؟ برید مامان بابا ها تون رو بیارید.
- من که مشکلی ندارم چون بابا و مامانم اینجان.
- خب به نظر من ارباب با آوردن پدر و مادر نامرئیه من مخالفت نکرد!
- منم دوست دخترمو میارم!
- ما هم جسد پدر مرحومان را می آوریم!
مشکل تمام مرگخواران حل شده بود.
-پس من چی؟
همه به صورت هکتور نگاه کردند.
- پدر مادر من منو تو پاتیل انداختن ول کردن تو آب.
- یعنی تو نمی دونی پدر مادرت کجان؟
- نه. من تو یتیم خانه جادوگران بزرگ شدم. پرستار می گفت از تو رودخونه توی پاتیل پیدام کردن.
- حتما ویبره کنان بودی!
- دقیقا! تازه اولین کلمه یی هم که گفتم معجون بود. تا یازده سالگی همه از دستم آسی بودن چون به همه بچه ها معجون می خوروندم. نمی فهم چرا ازم بدشون میومد. طوری که بعد از اینکه به هاگوآرتز اومدم دیگه قبولم نکردن. منم بعد از اون جایی رو نداشتم تا اینکه مرگخوار شدم.
- خب چطوره بری و پیداشون کنی؟
- بعد این همه وقت؟
- همیشه!
و بعد رز متوجه شد دیالوگ را اشتباه گفته.
- منظورم اینه که تو می تونی بری و تو پرورشگاه از پرستارا پرس و جو کنی و اونا رو پیدا کنی. رودولفم باهات میاد.
- نه. من با یه ساحره باکمالات قرار دارم.
- باشه پس خودم باهات میام.


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
#4
آلبوس دامبلدور در زد.
همه مرگخوار ها از صدای در شوکه شدند.
- یعنی کیه این وقت روز؟
- ارباب می خواستیم چند تا جسد بیاریم جسدا با پای خودشون اومدن.
- از چشمیه در ببینید کیه.
- ارباااااب حدس بزنین چی شده؟
- ساحره ها امدن که این همه ذوق کردی؟
- البته توشون ساحره هم دارن. محفلیا اومدن به جای اینکه ما دنبالشون بریم خودشون با پای خودشون اومدن.
- ارباااااااب. من می تونم معجون مخصوص محفلی گول زن بدم.
- نه فعلن باید یه کاری بکنیم که نفهمن ما.... . فهمیدیم معجون مرکب می سازیم. خب هکتور متاسفانه به تو نیازمندیم. تو می تونی کاری کنی که معجون مرکب همین حالا ساخته بشه.
- ارباب یه معجون از خودم دارم بهتر از معجون مرکب کار می کنه.
- خب بده بنوشیم.
هکتور در خیال خودش.
- حالا اگه این معجون درست کار کنه ارباب می زاره تا تو اتاقش معجون درست کنم. وای چی میشه اگه...
ارباب رشته افکار رویایی هکتور را پاره کرد.
-هکتور! با تو هستیم این معجونت را بده بخوریم.relax:
- ارباب این کا رو نکنید. شما که می دونید...
- ساکت رودولف! فکر باحالی داریم. هکتور خودش هم باید از این معجون بنوشه. و همین طور تو!
- چرا من ارباب؟
- چون شبیه خاک انداز خودت را وسط انداختی. دورسلی ها سه نفر بودن پس ما سه نفر نقش آنان رو بازی می کنیم.
- پس بقیه ما چی؟
- سوالت ساده بود بلا! جواب ساده ای هم داره! شما ه تو اتاق خواب سابق کله زخمی قایم می شید. کس ی سوال دیگه ای نداره؟
دراکو دستش را بالا برد.
- دستشویی چی؟ روده من حساسه ارباب.
_ اون دیگه به خودتون ربط داره! خب رودولف هکتور آماده باشین.
لرد سیاه، هکتور و رودولف معجون را سر کشیدند.
بعد از دقایقی مرگخواران با وحشت به چهره های عجیب غریبی که جولیشان بود نگاه می کردند.


حال بشنوید از آلبوس دامبلدور که پشت در ایستاده بود.
- فرزندان من چرا اینها در را باز نمی کنند.
-در باز شد.
دامبلدور و بقیه با تعجب به درون خانه دورسلی ها خیره شدند.



مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
#5
1- هر گونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخوران را با زبان خوش شرح دهید.
از بخت بد ما تو هیچ جا راه مون ندادن. شما که راه می دین ارباب؟

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
مهم ترین فرق شون راهشونه. ولی بهترین شون دامبلدور فسیل بچه مثبته. ولی ارباب هزار ماشالله بزنم به تخته خوش تیپ و جنتلمن هستند.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخوارن چیست؟
خدمت به شما ارباب. اومدم خاله بلا رو بزارم تو جیبم. البته ناگفته نمونه عاشق قدرتم هستما. اومدم حق موگل هارو بزارم کف دستشون.


4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کنید و لقب مناسبی برایش بگذارید.
آرتور گدا. به والله ارباب من نمی دونم چه جوری نون شب واسه زن و بچه ش پیدا می کنه.


5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
هنوزم معتقدم هیچ راهی وجود نداره. هر چه قدم بخورن سیر نمی شن.


6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
راه های مختلفی وجود داره....... مثلا می تونیم توی یه صف بزاریم شون نوبتی به هر کدوم یه کروشیو مشتی بزنیم و حال کنیم.

7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی خواهید داشت؟
باهاش مهربونم- نمی زارم بهش سخت بگذره- نازش می کنم-نیششو براش پاک می کنم- با هاش حرف می زنم یه وقت غریبی نکنه.

8- چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده؟
ارباب انقد باهوش و با اقتدار هستن که مو هاشون و زدن تا محفلی ها نتونن ازش معجون مرکب پیچیده بسازن. درمورد دماغشون نظری ندارم.

9- یک یا چند مورد استفاده از ریش دامبلدور را شرح دهید. در صورت تمایل توضح دهید.
به عنوان پشمک:در صورت نبود غذا ویزلی ها می تونن باهاش بزنن تو کار پشمک حاج عبدالله.

اررررررررربااااااااااب! قبولم کنید دیگه گناه دارما!!!!!!!


دراکو

هنوز چیزایی هست که باید یاد بگیری...و این به نظر من خوبه. چون چیزایی نیستن که مانع ورودت بشن و می تونیم با هم بریم جلو و یاد بگیریم.

علامت گذاشتن رو یاد گرفتی...آفرین! "بذارم" رو هم درست بنویس که مرگخوارا می دونن ما چقدر روی املاش حساسیم! البته کلا در مورد املای درست کلمات حساسیم. ولی این کلمه رو خیلیا اشتباه می نویسن. از گذاشتن میاد. برای همین با ذ نوشته می شه.

تایید شد.

خوش اومدین.



ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۲۲ ۲۱:۴۷:۳۶
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۲۲ ۲۲:۱۰:۰۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۲۲ ۲۲:۲۶:۲۲

مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
#6
چوب کبریت تمام زور خود را به کار برد تا چمدان را بلند کند.
- عمو چرا اینهمه سنگینه؟
- چه میدونیم. حتما جهاز دامبلدوره! بدبخت انقد ترشیده دلش نیومده جهازشو با خودش نبره.
چوب کبریت اخمی کرد و گفت:
- عمو بالای دیپلم حرف نزن بزار ما هم بفهمیم چی می گی.
- اولا ما اربابیم نه عمو. دوما توکودنی به ما چه ربطی داره؟
- ارباب با قمه له ش کنم بفهمه با کی طرفه؟
کبریت کوچک وقتی این حرف را از دهن رودولف شنید سفید، سیاه، ارغوانی شد و جایش را خیس کرد.
- اه جقله اگه تو بخوای اینجا رو کثیف کنی که باید کل خونه رو بشوریم. پیف پیف چه بویی هم داره. وینکی .... کجایی؟ بیا این جا رو تمیز کن.
- تخصص وینکی خراب کاری بچه تمیز کن نبود.وینکی لیسانس تمیز کاری خونه داشت. وینکی کنکور کارشناسی ارشد داد.
- خبه...خبه. حالا نمی خواد تحصیلات رو به رخ ما بکشی.بیا این رو تمیز کن.
- وینکی فقط به دستور ارباب گوش داد.
- وینکی اینا رو تمیزکن.
- وینکی جن خوب. حرف ارباب رو گوش داد.
- حالا ارباب با این چوب کبریت چی کار کنیم؟
- ببرش خونشون. این جوری که بوش میاد باید خودمون دست به کار بشیم .


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۲۲ ۱۶:۴۹:۱۶

مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
#7
- یکی بیاد اینو جمع ش کنه.
چند لحظه پیا م های بازرگانی.
.
.
.
.
.
.
.
.
لرد ولدمورت همراه با یکی یکدانه اش با تاسف مرگخواران را نگاه می کرد.
- فیس....فیس.....فیس.
- ارباب پرنسس چی می فرمایند؟
- ساکت رودولف.
- متاسفم. مثلا شما مرگخوار هستید. یعنی شما نمی دونید با مرغ و تخم مرغ نمی شه پرواز کرد؟ اوف بر شما.
- ولی اربا......
- ساکت!
- آخه ارباب این آرسینو......
- گفتم ساکت! الان به هرکی برید بگید من مرگخوارم به شما می خندن. خجالت بکشید!
تمام مرگخواران خجالت کشیدند.
- می گم ارباب این مقدار خجالت کشیدن کافیه یا بازم بکشیم؟
- نه کافی نیست بازم خجالت بکشید.
مرگخواران بیشتر خجالت کشیدند.
- خب کافیه! حالا برید ببینید چجوری می شه پرواز کرد.
- دوباره ارباب؟ با این اتفاقی که واسه آرسینوس افتاد؟
- حرف نباشه! همه تون می رید ببینید چطوری می شه بدون بال پرواز کرد. همه به جز رودولف!
- ارباب.
- خموش رودولف!
- آخه ارباب.
- گفتم خموش.
- چرا همیشه من باید تنبیه بشم؟


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: سوال و پاسخ کوتاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
#8
نقل قول:
یه سوال چرا شخصیت دلفی ریدل این قدر نا مفهوم وارد داستان شد؟؟؟اصلا مغز خواننده تو شک می مونه وقتی می فهمه لردوالدمورت یه دختر داره!!!

خب دلیلش اینه خواننده به اسکورپیوس مالفوی شک کنه من خودم وقتی می خودنم یه لحظه به اسکورپیوس شک کردم.و همینطور خواننده نفهمه که دلفی نقش منفیه تا اونجایی که خالکوبیه نشانک رو می بینه.

به نظرم من با این که کلا نمایش نامه ضعیفی بود ولی تو منحرف کردن داستان و جور دیگه جلوه دادن خوب بود. جوری که خواننده آخر داستانو نمی تونه حدس بزنه.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۲۲ ۱۵:۳۰:۰۰

مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۰:۳۵ جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
#9
اصولا در جمع مر گخوار ها با کمالات تر از لینی پیدا نمی شد. خب چه کسی بهتر از حشره ی ریونکلاویی.
- به نظر من باید بریم قدح اندیشه.
رز با برگ هایش تابی داد.
- پس چرا به ذهن من نرسید؟
- چون من یه ریونی هستم. :zogh:
- بنده اعتقاد درم کلا افرادی که در چنگال کلاغ هستند با هوش و با کمالات هستند.
- البته فقط ساحره هاشون.
- قبول نیست لادیسلاو تو خودت ریونکلاویی هستی.
- اصلا ما چرا داریم وقت خودمون رو تلف می کنیم باید بریم قدح اندیشه.
- باشه بریم.

مرگخوارن در راه رفتن به قدح اندیشه بودند که از ته صف صدای خنده کر کننده یکی آمد.
لینی با عصبانیت برگشت.
- کیه داره می خنده؟
همه برگشتند و به صورت هکتور نگاه کردند.
- چته هکتور؟
- همین الان یهویی یه چیزی یادم اومد. اسلاگهورن که خاطره ای نداره که ما می ریم قدح اندیشه تا خاطراتش رو بازبینی کنیم.
مرگخوران به تازگی متوجه اشتباهی که کردند شدند.



مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵
#10
- راستی آقای دکتر میشه خانوادگی خدمت برسیم؟
- تام جوان که از خدایش بود گفت:
- بله حتما خانم والده هم تشریف بیارن اصلا می خواین کل ایل تبار بلک بیارین؟
- لطف دارین آقای دکتر ای به چشم. فقط میشه بگم هزینه ش چه قدره؟
- مگه می شه از خانم باشخصیتی مثل شما پول گرفت؟
لپهای بلاتریکس گل انداخته بوددند.
- شما تاج سر مایید آقای دکتر. پس فعلا.
- خداحافظ .

همانطور که بلاتریکس به سمت خانه حرکت می کرد با خود می گفت:
- وای .....چه دکتر باکمالاتی بود. خداکنه مجرد باشه. اگه مجرد باشه از رودولف طلاق می گیرم می رم باهاش ازدواج می کنم. نکنه نیاد خواستگاریم...... اصلا نکنه زن داشته باشه.
بلاتریکس در هپروت بود که ناگهان با یک عدد لوپین برخورد کرد.
- هوی حواست کجاست؟
- وای ببخشید.
- چرا با این عجله؟ کجا میری؟
- کافه سه دسته جارو.
- چه خبر شده؟ من تازه از اونجا اومدم. خبری نبود.
- آلبوس دامبلدور نذری پخش می کنه.
- مناسبتش چیه؟
- سالروز مرگ مرلین.
- حالا چی میدن؟ قیمه؟
- نه بابا. کوبیده می دن.
بلاتریکس که از وقتی شوهر کرده بو د کوبیده نخورده بود گفت:
- اه پس منم میام.

لوپین و بلاتریکس با هم رفتند تا نذری بگیرند. که با صحنه ای بس عجیب مواجه شدند.
- هوی کجا همه کوبیده ها مال منه.
این صدای رودولف بود که قمه اش را می چرخاند.
- من اول از همه اومدم پس همه شون مال منه.
که ناگهان چششمش به بلاتریکس افتاد.
- تو اینجا چیکار می کنی ضعیفه؟مگه بهت نگفتم حق نداری از خونه در بیای بیرون.
- تو اینجا چی کار می کنی؟
- کسب حلال! اومدم برای تو بچه مون نون دربیارم!
- ما که بچه نداریم!
- خب حالا! چه فرقی می کنه؟ بیا بریم من دیگه از خیر کوبیده ها گذشتم. بیا بریم که تو خونه کارت دارم.
- من نمی یام.
- بله بله نفهمیدم چی شد؟
- گفتم نمی یام.
- به شوهرت زبون درازی می کنی؟
و می خواست با قمه اش به فرق بلاتریکس بکوبد که ناگهان دستی دستش را گرفت.
بلاتریکس با شوق گفت:
- آقای دکتر!


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۱۸ ۱۳:۴۲:۴۹

مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.