به منظور طبیعی تر نشان دادن ماجرا،بلاتریکس مشتی در صورت کتی بل خوابانده بود تا خون دماغش طبیعیتر به نظر برسد و بلومون،با کوفتن هندوانه به دست و پای کتی،گریم کبودی دست و پایش را بر عهده گرفته بود.یک گریم کاملا طبیعی!دلیلش هم این بود که اسلیترینی ها وانمود نمیکنند،آنها همیشه عمل میکنند.
و در مجموع،منظره ی ساختگیِ کتی بلِ مجروح و خسته در شبی تاریک،کاملا طبیعی و زیبا به نظر میرسید.
کتی،با ایما و اشاره از مرگخواران درباره ی خوب بودن گریمش پرسید.مرگخواران از پشت دیوار ها داشتند لایک نشان میدادند که صدای پای جدیدی به گوش رسید.
- کتی!اوه چه بلایی سرت اومده عزیزم؟
جیانای محفلی دل نازک، با دیدن کتی کبود و خونین بسیار متاثر شده بود.کتی هم از خدا خواسته با صدایی خسته گفت:
جیانا دوست خوبم...نمیدونی با چه بدبختی از دست مرگخوارا فرار کردم.میدونی میخواستن چه بلایی سرم بیارن؟اونا میخواستن آب مغزم رو فقط برای بی حسی دندون مار اربابشون بیرون بکشن!
بلاتریکس از پشت بوته ها دندان قروچه ای کرد:این دختره مثل اینکه واقعا دلش میخواد زودتر بمیره ها...
لینی:آروم باش بلا،اتفاقا به عنوان یه گریفیندوری خوب داره نقش بازی میکنه.
جیانا بازوی کتی را گرفت و درحالی که با همدیگر دور میشدند به او گفت:نگران نباش..تو محفل جات امنه.نمیذارم دیگه کسی اذیتت کنه.
و کتی درحالی که از درد کبودی دست و پایش واقعا میگریست،از پشت به مرگخوار ها لایک نشان داد.
در محفل:
کتی برای مطرح کردن این نقشه به تام لعنت میفرستاد.روی باند پیچی هایی که جیانا برایش انجام داده بود را محفلی ها با استیکر قلب تزئین کرده بودند.از در و دیوار قلب و خرس میبارید و بدتر از آن،همه ی محفلی ها کمی آنطرف تر با تم پونی کوچولو و خرس های مهربون،با لباس های صورتی و قرمز،ولنتاین را جشن گرفته بودند و آب آلبالو میخوردند.این حجم از عشق حال کتی را بهم میزد.
حداقل شانسی که کتی آورده بود این بود که در حین پانسمان،خود را به خواب زده بود و حالا روی کاناپه،جلوی شومینه دراز کشیده بود.جایی که خوشبختانه هیچکس بیدار شدنش را نمیدید.
به آرامی از جای خود برخواست و از گوشه ی مبل،نگاهی به اطراف انداخت.
کمی آنطرف تر،محفلی ها میگفتند و میخندیدند.
دامبلدور در حالی که پاپیون صورتی روی ریشش را مرتب میکرد گفت:
شنیدم اخیرا ریموس نسبت بهت بی اعتنا شده درست میگم تانکس؟
چشمان تانکس برقی زد.از جیبش شیشه ای در اورد که روی آن قلب صورتی کشیده شده بود.
- اگه بیشتر از این ادامه بده مجبورم از روش دیگه ای استفاده کنم.
- ای شیطون بلا.
و نیمفادورا شیشه را دقیقا کنار خودش،روی میز گذاشت.
در همینلحظه ذهن کتی جرقه ای زد.((اگر میتوانست معجون عشق را در نوشیدنی ۶ نفر از محفلی ها بخوراند و آنها را عاشق خود کند،میتوانست آنهارا از محفل بیرون بکشد و مستقیم تقدیم به ارباب کند))
از این فکر موجی از هیجان در وجودش خروشید.
کمی آنطرف تر،صدایی نظر کتی را دوباره به خود جلب کرد:
برم ببینم این دختره بیدار شده یا نه.نمیخوام مهمونی ولنتاین رو از دست بده.
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۱۹:۰۱:۱۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۱۹:۰۴:۳۵