خلاصه:
لرد سياه بیمار می شه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده کرده، لرد رو به تالار ریون می فرستن. ريونى ها كه از حضور لرد تو تالارشون ناراضين، داي لووين رو (كه خون آشامه) ميفرستن تو اتاق لرد، تا بترسونتش و فراريش بده. اما داي، لرد رو خون آشام كرده و حالا لرد يكي رو ميخواد كه خونش رو بخوره. ملت تصميم گرفت كه هكتور رو از تالار اسلى بكشن اونجا تا بدنش به لرد. لینی به دنبال هکتور میره ولی در نهایت فکر میکنه که شاید لرد حاضر به خوردن خون یکی از مرگخواراش نشه و تصمیم میگیره دوریا بلک رو برای ولدمورت ببره...
____________________________
لینی سعی نمود تا دلیلی را بیاورد که دوریا را تحریک به آمدن کند.
_امم... خب راستش ارباب در مورد درخواست آخر مرگخواریتت تجدید نظر کردن... بنظرشون تو شایستگی های لازم برای مرگخوار شدن رو پیدا کردی... و الان میخوان خصوصی با خودت صحبت کنن !
دوریا از شدت هیجان به نفس نفس افتاده بود.
_ وااای... وااااای... باورم نمیشه...بالاخره شد... روز موعود فرا رسید... منو این همه خوشبختی ... محــــاله!

لینی که از نقشه بکر خودش حسابی کیفور شده بود بال زنان به سمت تالار ریون به پرواز در آمد.
_ اتفاقا منو اینهمه خوشبختی هم محاله!

خب... بریم!
دوریا، غافل از طالع شومی که انتظارش را می کشید، شادمان به دنبال لینی به راه افتاد.
در تالار ریونلرد سیاه با دقت به دوریا بلک که با امیدواری به وی زل زده بود، نگاهی انداخت.
_ هوم... که این شام ماست!

دوریا که متوجه منظور لرد نشده بود نگاه پرسشگرانه ای به لینی انداخت. لینی با حرکت سر حرف ولدمورت را تایید کرد.
_ بله ارباب. دوریا بسیار علاقه داشت تا از خدمتگزاران شما باشه برای همین داوطلبانه برای اینکه شما خونش رو بنوشید به اینجا اومده...
لینی دور از چشم ولدمورت، چشمکی را روانه دوریا کرد.
دوریا با ترس آب دهانش را قورت داد و اجبارا حرفهای لینی را تایید کرد به این خیال که شاید با این فداکاری بالاخره لردسیاه نشان مرگخواریت را بر دستش هک کند.
ولی این خیال با جمله بعدی ولدمورت به هیچ و پوچ تبدیل شد!
_ خیر. ما هرگز خون اینو نمیخوریم!

ولدمورت با چهره ای برافروخته از جایش برخواست و ادامه داد:
_ تاحالا به آواتار این دختره نگاه کردین؟ نصفش آدمه! نصف دیگه اش گرگه! اگه گرگینه باشه چی؟ نمیدونین زهر گرگینه برای خونآشام ها کشنده اس!؟ نکنه میدونین؟؟! ما منت نهاده بودیم بر سرتون خراب شده بودیم... میخواین از شر ما خلاص شین؟
حضار :
_

_

_
