میدانید، خیلی وقتها پیش میآید که یک تصویر جلوی چشمتان میماند و خواب و خوراکتان را میگیرد. یک تصویر ِ خیلی مبهم. اصلا چون خیلی مبهم است خواب و خوراکتان را میگیرد.
گابریل اینروزها جلوی چشمهایش یک تصویر مبهم داشت. از همانهایی که خواب و خوراک میگیرند... از همانهایی که مدام جلوی چشمهایت میمانند و نمیروند، فراموشت نمیشوند.
- خستهای؟
- آره.
- میخوای بریم ماگل بکشیم؟
- نه.
- خب میخوای بریم علامت شوم رو جلوی خونه گریمولد بفرستیم هوا بترسن ما هم بهشون بخندیم؟
- نه.
- دوست داری بریم رو به یه دیوار بایستیم فحش بدیم؟
- ارباب گفتن فحش نه.
- وای راست میگی. خب... خب بریم به بچه رسیدگی کنیم؟
- میشه فقط خودت رسیدگی کردن کنی؟ همین یه بار فقط.
گابریل نگفت بچه خواب است و فقط میخواسته او را وادار کند که از پشت پنجره بلند شود. فقط لب برچید و "در پناه ارباب" ی گفت و از کنار در اتاق رابستن دور شد.
رابستن این روزها کمی غصه داشت... شاید هم، بیشتر از کمی.
دلیلش را خودش هم نمیدانست... اما اگر نگاهی به اطراف میانداخت میدید که خانه ریدلها بدون گیر دادنهای او به کراب، یا کمکهایش به گابریل، یا کتک خوردن هایش از بچه که کلاسهای خصوصیاش با بلاتریکس رو به پایان بود، شبیه قبل نبود.
تصویر پررنگ جلوی چشمهای گابریل، همان لبخند فراموش شدهء رابستن بود.
گابریل فقط دوست داشت رابستن بداند هیچوقت تنها نبوده و نیست... هیچوقت حسرتی با او همراه نبوده و نخواهد بود. میدانید، گابریل فقط دوست داشت رابستن همیشه خوب باشد.
- چرا اصلا به حرفای من گوش نمیده؟ انگار دارم داکسی میکشم بیرون! خب اگه من نمیتونم بگم، خودتم نمیدونی من که دوستتم، نگران میشم؟ الان چند وقته که اینجوریه. چه معنیای داره که اینجوری باشه؟ چطور میتونه لباسای قرینه شدهء بچه رو ببینه و نخنده؟ من اون همه زحمت کشیدم که قرینه بشن! اصلا چرا خوب نمیشه؟ حق نداره بیشتر از... بیشتر از یه روز اینجوری باشه. تا یه ساعت دیگه اینجوری بمونه من میدونم و اون. هر چی میگم، میگه نه. هی میگه تنهام، تنهام! منم که صبح تا شب دارم جلوی خودمو میگیرم خاک سیارهش رو نریزم بیرون، لابد کریچرم دیگه! میرم به ارباب میگم! اونوقت ارباب میزنه دهنشو سرویس میکنه، خودشه خودشه خودشه!
صدای خندهء بلندی، از همان نزدیکیها آمد. گابریل با وحشت از جایش پرید و دور و برش را نگاه کرد، اما کسی را ندید.
- کی اونجاست؟
- گبی تو خیلی خنگ بودن میشی!
- تو... تو چرا داری میخندی؟
- این بخش دیوار که امروز بچه روش تکنیک اجرا کردن شده، سوراخ شدن شده! صدات به من میرسه. همه حرفات رو شنیدن شدم!
گابریل اخمی کرد. اما اگر واقعیت را بخواهید، قهقهه بلندی توی چشمهایش نمایان بود.
هر چقدر هم که اینروزها دور شدهبود، رابستن بالاخره خندیدهبود.