قطعا شما هم اگر نگهبان یک خوابگاه مهم باشید و ساعت چهار و نیم نصفه شب فردی نقاب دار همراه با یک کلاه متحرک بخواهند بهشان اجازه ی ورود بدهید، حسابی به آنها شک میکنید.
پس نگهبان بخت برگشته ی خوابگاه آسمانی زوپس هم مانند شما به آن دو نفر شک کرد و سزایش چیزی جز مرگ نبود.
-این همه میگفتن خوابگاه زوپس امنیت داره این بود؟ یه پیری دربونش بود؟
کریس این را گفت و همراه بانز جلوتر رفتند.
-چرا خوابگاهشون آسمانیه حالا؟ شانش آوردیم تو دوتا جارو داشتی!
کریس از ته دل خنده ای کرد.
-من فک میکردم به محض اینکه نزدیکش بشیم وردهای مختلف به سمتون روانه میشه! ولی تنها چیزی که سمتمون اومد یه دسته پرنده بودن!
بانز به نشانه ی سکوت دستش را روی بینی اش گذاشت، البته که کریس متوجه نشد و به حرف زدنش ادامه داد.
-اون بیچاره ها هم که سریع راهشونو کشیدن و...
-هیس! الان دم در اصلی هستیم!
-رداتو در بیار بانز، باید نامحسوس بری تو!
بانز طبق گفته ی کریس ردایش را درآورد و نامحسوس و نامرئی در خوابگاه را باز کرد.
تخت اول برای فنریر بود، خر و پف میکرد و بانز با دیدن او به طور ناخودآگاه دستش را روی بینی اش گذاشت. بانز با دیدن اسمی که روی تخت دوم نقش بسته بود یک لحظه به خود لرزید، اما بعد یادش افتاد بلاتریکس خیلی وقت است که در خوابگاه زوپس رفت و آمد ندارد.
درست وقتی بانز صورتش را به طرف چپ چرخاند تا با تخت سو مواجه شود موجودی را در مقابل خود دید و دقیقا قبل از اینکه داد و هوار راه بندازد دستش را جلوی دهانش گذاشت.
موجودی که از او ترسیده بود کسی جز لینی نبود که پرواز کنان درحال نگاه کردن به بانز بود... شاید هم نبود!
-نمیدونم چرا یاد بانز افتادم یهویی! فردا بریم خونه ی ریدل یکم با قضیه خرس صورتی اذیتش کنیم!
لینی بعد از گفتن این حرف از خوابگاه خارج شد بانز هم با یادآوری اینکه سو قضیه ی خرس صورتی را فاش کرده انگیزه اش برای دزدیدن او چند برابر شد. البته که لینی بیرون رفته بود و نقشه درحال شکست خوردن بود، احتمالا الان کریس را میدید و...
اما لینی بعد از مدتی برگشت و روی تختش خوابید، گویا کریس در قایم شدن نیز استعداد خاصی داشت!
...
...
چند دقیقه بعد بانز همراه یک گونی روی دوشش از خوابگاه خارج شد و با کریس سوار جاروهایشان شدند و به سمت خانه ی ریدل حرکت کردند، زیر زمین آنجا بهترین مکان برای کار مورد نظرشان بود!
وقتی بالاخره خود را به خانه ی ریدل رساندند، دوان دوان به زیرزمین رفتند و سو را به
این شکل که در عکس پروفایل وی نیز قابل مشاهده است، برعکس از سقف آویزان کردند.
-خب خب خب! دیگه مدیری جز فنر و لینی در خانه ی ریدل نداریم!
-در نتیجه دیگه بلاکی نداریم!
-در نتیجه دیگه تهدیدی نداریم!
-در نتیجه دیگه...
ناگهان بانز این صحنه ی تمام شیطانی را خراب کرد و آهی کشید.
-علامت نامرئی روی دستم میسوزه... ارباب کارم دارن!
و سپس بدون هیچ حرف دیگری از زیر زمین خارج شد.
کریس روی صندلی مقابل سو نشست و به نقشه های شیطانی اش فکر کرد.
میتوانست از سو امضا بگیرد و خودش را جایگزین او در خوابگاه آسمانی زوپس کند... میتوانست با امضای سو خودش را برای دور بعد هم وزیر اعلام کند و حتی میتوانست سو را با امضای خودش به محفل منتقل کند!
اما همه چیز آن طور که برنامه ریزی شده بود پیش نرفت، دقیقا یک دقیقه بعد از برگشت بانز به زیرزمین، نیروهای امنیتی جادوگری مانند مور و ملخ به زیرزمین ریختند تا سو را نجات دهند.
-چمبرز کدومتونه؟
-منم دیگه مسخره! وزیرو نمیشناسی تو؟
مامور امنیتی با وردی دست های کریس را به هم دیگر بست.
-و آقای بانز؟
بانز با آرامشی غیرقابل باور دستش را بالا برد. انگار نه انگار قرار بود دستگیر شود.
-میگم آقای بانز کدومتونه؟
-اع خب منم دیگه! دستمو بالا بردم!
مامور پوکرفیس به مکانی که صدای بانز از آنجا میامد خیره شد و سپس گفت:
-ممنون از تماس و اطلاع رسانیتون!
ناگهان دست و پای کریس شل شد و فقط به بانز خیره شد... فقط خیره شد!
-خب اونجوری نگاه نکن! ارباب ازم پرسیدن میدونم سو کجاست یا نه! منم که نمیتونم به ارباب دروغ بگم! بنابراین گفتم کریس طی نقشه ای شیطانی دزدیدتش و آویزونش کرده، اربابم گفتن ماموریتم اینه که بگم مامورای امنیتی بگیرنت که درس عبرتی برات بشه و آبروت بره!
و کریس همچنان فقط به بانز خیره شده بود!