من یه خوابی دیم کع شاید خنده دارع ولی بعدش من داشتم گریه میکردم!!
خاب دیدم تو راه مدرسه یه گربه پشت سرم تا خونه میدو من وقتی میرسم خونه برمیگردم که به گربه بگم
پیشته...............یه خانم جدی پشت سرم دیدم!!گفتم:ببخشید.............شما؟
گفت:
پرفسور مینروا مکگونگال..........شما باید همون جادوگری باشین کع من اومدم دنبالش و
اسلایترینی ها منتظرشن!؟
من:هاااااااااااااااااااااااااااا
؟؟؟؟من؟نهههههههه!!
مک گونگال:عارههههههههه..............تو خعلی خنگی که دروز به من غذا ندادی!!منم نامهی دراکو مالفوی و هاگوارتز رو بهت نمیدم!!
من:نهههههههههه
..............بده
............میدم!!!(غذا منظورمه)
مک گونگال:نخاستم....بیا این نامه هاگوارتز!!نامه رو که گرفتم...............تو هاگوارتز با وسایل و چوب دستیه سالازار ظاهر شدم!!!تو دلم گفتم:رمزتاز بود!کع یکی گف:عاره......پس چی؟!
برگشتم:داشتم غش میکردم چون دراکو رو دیدم
ولی حیف که فریاد روشنایی پس از تاریکی نظام مند مادر مارا از خاب عزیز بیدار نمود!!
چوب دستیه سالازار اسلایترین عظیم