سوژه: امید
واژگان فعلی: کاغذ، میز، گل، دره، آبنباتچوبی، مغز، تحملگابریل با پرش از
درهی پر از آب که جلوی مغازه شکل گرفته بود و حاصل تمام آبهای بارونی بود که صبح زود دهکده هاگزمید رو ملاقات کرده بود، خودشو به در میرسونه و وارد میشه. فروشنده پشت
میزش نشسته بود و در حالی که دستش زیر چونهش بود، به معنای واقعی کلمه به شکل
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
به بیرون از پنجره خیره شده بود و نظارهگر رنگینکمونی بود که وسط آسمون بهش چشمک میزد.
گابریل تصمیم میگیره آرامش فروشنده رو به هم نزنه و به جاش بره سراغ چیزی که برای خریدش اومده بود که چیزی نبود به جز یک عدد
آبنبات چوبی. گابریل آبنبات رنگارنگش رو برمیداره و یورتمهکنان برای پرداخت گالیون پیش مرد برمیگرده. ولی فروشنده همچنان با عشقی باورنکردنی به رنگینکمون زل زده بود.
گابریل هنوزم دوست نداشت آرامش فروشنده رو به هم بزنه و فقط تو دلش دعا میکنه کاش خودشم همینقد عشق و علاقه تو وجودش داشته باشه و وقتی بزرگ میشه همونطور مثل فروشنده عاشق باشه. گابریل تو همین فکر و خیالا ناخودآگاه پشت میز میره و خودشم همزمان به رنگینکمون خیره میشه.
فروشنده که به خاطر برخورد چند تار موی گابریل با صورتش قلقلکش گرفته بود، بالاخره به خودش میاد و متوجه حضور گابریل میشه.
- اوه تو کی اومدی اینجا؟
گابریل چیزی نمیگه و فقط سرجاش جلوی میز برمیگرده و آبنبات چوبیو نشون فروشنده میده. فروشنده لبخندی میزنه.
- فکر میکردم شاید گشنه باشی، ولی به نظر میاد امروز برای خریدن تزئینات اومدی نه؟ آخه اون یه آبنباتچوبیه که دستته! میشه 3 گالیون.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890df2f054ed.gif)
گابریل متوجه منظور فروشنده نشده بود. اون آبنباتچوبی خریده بود تا بخوردش و شاید دقیقا گشنهش نبود، ولی به هر حال مشخصا تزئیناتی نبود. بنابراین همزمان با قرار دادن 3 گالیون روی میز،
کاغذ دور آبنبات رو باز میکنه و قبل از این که فریاد "نه"ی فروشنده به هوا بره، گابریل دردی رو توی
مغزش حس میکنه. برای اولینبار گابریل حس میکرد واقعا اشک داره تو چشماش جمع میشه!
فروشنده با دیدن چشمای گریون گابریل، با دستپاچگی گل رزی که توی گلدون بود رو برمیداره و به سمت گابریل میاد.
- گفتم که چوبیه و خوردنی نیست! تزئیناتیه! بیا این
گل رو بگیر تا بتونی دردشو
تحمل کنی.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil532067c05724d.gif)
گابریل با امید این که گل واقعا شفابخش باشه، تحویلش میگیره و احساس میکنه به محض دریافت گل، واقعا درد حاصل از گاز زدن چوب داره از وجودش پرواز میکنه و میره. اشکایی که تو چشماش جمع شده بود هم به همون صورت تصمیم به عقبنشینی میگیره. فروشنده میره یه آبنباتچوبیِ دیگه که از نظر خودش آبنباتچوبی نبود و آبنباتپلاستیکی بود رو برمیداره و به گابریل میده.
- بیا اینو به همراه گل بعنوان هدیه از من بگیر.
گابریل حالا بسیار خوشحال و خندان و انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش نزدیک بود دندوناش بشکنه، یورتمهکنان از روی درهی جلوی مغازه میپره و به سمت هاگوارتز راه میفته.
واژگان نفر بعد: پرتاب، صخره، شکاف، تونل، تاج، بومب، آشکار