هواداری تیم برتوانا پس.- ال! ال؟ من میخوام از
آبشار نیاگارا بپرم پایین!

الستور که خیلی آروم روی صندلی در گوشهای از آشپزخونه خانه ریدلها نشستهبود و با سایهش بحث فلسفی میکرد و از فنجونی که توی دستش بود، جرعه جرعه قهوه مینوشید. با شنیدن حرف ناگهانی و بدون هیچ مقدمه گابریل که جلوش ایستادهبود، غافلگیر شد و قهوه با
پرش عظیمی، وارد گلوش شد و به سرفه انداختش و مجبور شد تفش کنه تو صورت سایهش، که البته سایهش طبیعتا زیاد خوشحال نشد و به همین خاطر عصای الستور رو برداشت و با ایما و اشاره بهش فهموند که تا عذرخواهی نکنه، از عصاش خبری نیست.
توی همون مدت، گابریل با سرعتی، فرا انسانی، ولی دقیقا مناسب یک پریزاد کوچک، خودش رو به بالای شاخهای الستور رسوندهبود و همونجا نشستهبود و منتظر جواب بود.
مغز الستور سریع شروع به رفع بحران کرد، و تصمیم گرفت پاسخ دادن به گابریل و قانع کردنش به اینکه پرش از آبشار نیاگارا کار خوبی نیست، ولی هل دادن بقیه از آبشار نیاگارا، یا حتی
معلق کردن ملت بالای آبشار و بعد رها کردنشون، خیلی کار منطقیتر و درستتریه.
- ببین گب... پریدن از آبشار نیاگارا کار خطرناکیه... و من کاملا میتونم بهت ثابت کنم که چرا.

الستور به سایهش که در حال رقصیدن با عصاش بود، چشم غره سریعی رفت و ادامه داد.
- ببین، اون آب اصلا تمیز نیست. خب؟ ممکنه یه وقتی
پوستت
خراش بیفته، بعد یه سری موجودات کوچولویی وارد بدنت بشن و برن توی مغزت و بخورنش، که خب اتفاق بدیه.

- شاید گرسنهشونه! به جاش براشون کلی برتی باتز
رنگارنگ میبریم که بخورن خب!

الستور دستاشو بالا برد و خیلی آروم زیر بغل گابریل رو گرفت و از روی سرش برش داشت.
-یااااا... یه کار بهتر میتونیم بکنیم!

- چی؟ چی؟ منم میام! من من من!

- بریم یکی از مرگخوارا رو ببندیم به یه
چوب، از رو آبشار بندازیم پایین و ببینیم چی پیش میاد!

گابریل اهل ماجراجویی بود. و البته پیشنهاد الستور رو هم دوست داشت. الستور که هیچوقت پیشنهاد بد نمیداد.
- پس تو برو دنبال یکی از مرگخوارا که معمولا خوابه و نبودش حس نمیشه، بعد بهم خبر بده، هوم؟

- عالیه ال! مرسی مرسی مرسی!

و گابریل رفت، و الستور هم خیلی آروم و با متانت کتش رو درآورد، آستینهای پیراهن سرخش رو بالا زد، و رفت که با سایهش کشتی بگیره تا عصاش رو پس بگیره. کارهای نرمال و عادی یک الستور با سایهش.
کلمات نفر بعد: کتاب، روح، اسب، راز، حلقه، آتش، نان