من نتونستم بهتر از این پیدا کنم می دونم زیاد جالب و خوب نیست اما سعی می کنم بهتر بشه.
می شه اشکال های نمایشنامه ها رو بهمون بگین؟
---------------------------------------------------------------
بعد از اينکه نويل معجونی را که شوالیه خواسته بود ساخت همه به سوي قلعه حرکت کردن و وقتي به راهي نگاه کردن که بايد ازش برمي گشتن :
نويل و برتي که در ماندگی از چهره هایشان می بارید : حالا چه جوري اين همه راه رو برگرديم؟؟
اندرو : نکنه مي خواين اينجا بمونين؟؟
نويل : اصلا!!اما....
اندرو : اما بي اما.راه بيفتين خيلي زود به يه قسمت کوهستاني مي رسيم و تا شب نشده بايد اونجا باشيم و فردا از اون مي ريم پايين.
نويل : مطمئني...
اندرو : کاملا!
نویل که می دانست حق با اندروه دیگه اصراری نکرد و به دنبال اون راه افتاد.
چند ساعت بعد.
اندرو در حالی که دستش جلو صورتش بود : بايد مقاومت کنین با اينکه باد مياد بايد....
نويل : خفه مي شي يا نه؟؟
اندرو :
برتي : بس کنين ديگه!!
اندرو به صخره ای اشاره کرد که شکاف بزرگی زیرش دیده می شد گفت : باشه..باشه...بیاین..با این باد نمی شه زیاد پیش رفت.تا صبح زیر اونجا استراحت می کنیم.
فردا صبح
اندرو : خب بچه ها اين جا همون جايي که اون دفعه ازش بالا اومديم و پايين رفتنش سخت تر خواهد بود.خب مثل اون دفعه اروم از اين سراشيبي ها پايين مي ريم.
نويل با اینکه می دانست باید داشته باشن ولی مطمئن نبود پرسید : طناب که داري؟؟
اندرو : طناب؟؟نه نويل اين جا نمي شه با طناب رفت چون سر بالايي که نيست.
نويل که حالا نا امید شده بود : واي!!
برتي : مطمئنم که ما مي تونيم.
نويل : خيلي اعتماد به نفس داريها!!!
اندرو دستشو دراز کرد سمت نویل و برتی و در حالی که داشت به سرازیری خاکی نگاه میکرد گفت : خب حالا دست همديگه رو مي گيريم و ميريم پايين.نويل دستمو بگیر نويل ...نه...
نويل : اوهههههه......
نویل پاش رو رویه یه سری خاک سست گذاشته بود که فکر نمی کرد سست باشن و حالا با تمام سرعت داشت به سمت پایین می رفت.
اندرو که حس می کرد در قبال اون مسئولیت داره داشت به خودش امید می داد که اونم می تونه بره پایین : اومدم نويل !!
و با تمام ترسی که داشت پشت سر نویل راه افتاد.
نويل که هر لحظه سرعتش بیشتر می شد : منو بگير خواهش مي کنم.
اندرو که از شجاعت خودش تعجب کرده بود سعی کرد سرعتشو بیشتر کنه و نویل رو بگیره : اهان... بيا.. دستمو بگير.
اندرو دستشو دراز کرد سمت نویل و ردای اونو گرفت که حالا داشت دیگه جر می رفت که نویل توانست دست اونو بگیره.
نويل نفس زنان گفت: واي مرسي نزديک بود...
حرف برتی حرف نویل رو قطع کرد با اینکه برتی با اونا فاصله ی نسبتا زیادی داشت اما هر دو تاشون تونستن بفهمن که اون چی گفت.اون داد زد و گفت : منم اومدم!!
اندرو : نه برتي!!
اما ديگه کار از کار گذشته بود و اون داشت با سرعت به سمت اونا مي اومد.... و همه با هم به سرعت به سمت اخر سراشيبي مي رفتن.و بالاخره....
اندرو که داشت کمک برتی می کرد پا بشه چون در لحظات اخر خورده بود زمین گفت : اخيش.اين طوري زودتر رسيديم.
نويل : ولي خيلي بد بود.
برتي که حالا دیگه پا شده بود و داشت ردا شو می تکوند گفت : من که کيف کردم!!
اندرو : به همچنين.
نويل که از اینکه اون فقط در سمت مخالف دو نفر باشه احساس خطر می کرد سعی کرد موضوع رو عوض کنه و گفت : خب بايد سريع به سمت قلعه بريم.
چندين ساعت بعد
برتي در حالی که چشمهاشو ریز کرده بود و در اثر دقت زیاد ابروهاش داشتن به هم گره می خوردن گفت : فکر کنم دارم قلعه رو مي بينم.
اندرو : مياين بدويم؟زودتر مي ريم!!
اما تا قیافه ی متعجب اون دو تا رو دید از حرف خودش خنده اش گرفت.
نويل و برتي : تو چه جوني داري؟؟
اندرو : به هر حال من که رفتم.
و شروع کرد به دویدن.
نويل که بازهم احساس خطر کرده بود گفت : اصلا دلم نمي خواد عقب بيفتم.
برتي : منم همينطور.
و همه با هم به سوي در قلعه مي دوين و رسيدن به اون.اندرو زودتر از همه رفت توي قلعه.
-------------------------------------------------------------------------
در ضمن اینم ای دیم :
ghazale_mooferferi@yahoo.com