هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
(رابط يا رباط؟ مسئله اين است!!!)
________________________
قبل از اين كه رباط ها آتش بگيرن لرد و سوروس رفتن بيرون ولي بعد 5 دقيقه دري كه به شكل پورتريت بود باز مي شه و هوكي مي آد تو...
رونان هنور مشغول آتيش زدن رباط ها بود و دني بر مي گرده به طرف هوكي: ا... اين همون جنه كريچره؟!! هموني كه من به محل جنگ رسيدم فرار كرده بود؟ حتما دامبلدور فرستاده تا به ما كمك كنه... كريچر بدو يه گالن نفت بيار!! پسر خوب!!!
هوكي داد مي زنه: آدريان... پيوسي با تو ام... آره اين جان... كارشون تمومه... بدو بيا تو...
پيوسي و شارزاس مي پرن تو قبل از اين كه اون دو تا فرصت دفاع داشته باشن هر كدوم يه ورد بي هوشي مي فرستن طرفشون...
آدريان با لبخندي شيطاني مي گه: ولي اين لرد هم خوب فكر اين دو تا رو خونده بود ها نه؟ قبل از اين كه برن به محل جنگ به من گفت مراقب اينا باشم... اين جن خونگيه هوكي رو هم احضار كرد تا وقتي خودم متوجه خطر شدم... چون ممكن بود اونا كمين كرده باشن اينو بفرستم تو!!!
هوكي خيلي ناراحت مي شه ولي به روي خودش نمي آره...
آدريان ادامه مي ده: خوب شارزاس بهتره اينا رو ببنديم و بريم محل جنگ نه؟
صدايي از دم در به گوش مي رسه: نه!!
هر دو با تعجب به در نگاه مي كنن و رون ويزلي و استرجس پادمور اون جا ايستادن و چوبدستي هاشون رو به سمت اونا گرفتن...
پيوسي و شارزاس هم چوبدستي هاشون رو به سمات اونا مي گيرن...
پيوسي: ش...ش...شما چه طوري اي...اي..اين جا رو پيدا كردي...
رون كمي جلو مي آ و و با آرامش مي گه: خيلي راحت... رونان و دني رو تعقيب كرديم... فكر كديم مي خوان ف...
امّا حرفش ناتموم مي مونه چون با صورت مي افته رو زمين...
استرجس بلافاصله به عقب بر مي گرده امّا صداي ترقي مي شنوه و اين يه لحظه غفلت كافي بود تا ...


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
رباط ها از جاشون بلند ميشن، و در حالي كه از چهرشون تشنگي به خون اونا مي‌باريد، ميان به طرفشون...
با قدمهايي شمرده و آهسته، خيلي زيادن...خيلي صبورانه...
رونان، در حالي كه مي‌لرزيد، با يك حركت سريع، تير و كمونش رو از پشتش درمياره، و در حالي كه چوبدستيش هم تو دستش بود، از دني مي‌پرسه: ورد آتيش چي بود؟يادم رفته...
دني، با صداي لرزان: مي‌خواي چيكار؟
رونان: تو كاريت نباشه...زود باش، دارن مي‌رسن...
دني: ا...ا...ا...اينسنديو...
رونان، نوك چوب‌دستيش رو به طرف نوك تيرش مي‌گيره و ميگه:
((اينسنديو!!!))
نوك تير رونان، آتيشي مي‌شه و رونان مي‌گه: ليول!!! چرا داري منو نيگا مي‌كني خوب!!!تو هم يه ورد بفرست...
و رونان، يه تير آتيشي مي‌فرسته طرف اونا... تير به نزديك‌ترين رباط كه حالا خيلي نزديك هم شده بود، مي‌خوره، و اون، در حالي كه 4 تا رباط ديگه كه در حال خرد شدن توسط طلسم دني بودند، مي‌پره تو ملت رباط‌ها و اونا همه شروع مي‌كنن به جيغ و داد!!!
رونان، كه اصلا انتظار چنين واكنشي رو از اونا در برار آتيش نداشت، به طرف دني برمي‌گرده كه اون هم متوجه اين نكته شده بود...
رونان و دني، با هم: آتيشششششششششششش!!!اونا از آتيش وحشت دارن...!!!
و هر دو با هم، هماهنگ، چوبدستيشون رو به طرف اونا مي‌گيرن و: ايليوس!!!(ترجمه: نفتيوس!!!)!!!
و برارني از نفت، مي‌پري وسط ملت رباط‌ها...
رونان و دني با هم: باي‌باي جمعيت گرامي...اينسنديو...!!!
و...


ویرایش شده توسط -رونان- در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۴ ۱۲:۲۸:۱۸

تصویر کوچک شده


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
ادریان از در خارج شد و همچنین رمز رو عوض کرد . . . .
لرد همون طور که داشت با گامهای استوار به سمت مخفیگاه رونان و دنی میرفت ، چوبدستیشو درآورد . یه طلسم به اون سمت فرستاد ، دنی و رونان هر دو تا مثل یه چوب خشک جلوی پای لرد رو زمین افتاده بودن .
لرد : هومممممم . . . بازم تو . . . یادم می یاد چند سال پیش وقتی تو بدن یکی از بی ارزش ترین آدمها بودم . . . منظورم بدن کوییرله ، اون موقع ف تو جنگل تو نذاشتی من به این پسره پاتر حمله کنم . تو اونو نجات دادی . حالا پاشو وایسا . . . ( زبر لب وردی می خونه )
رونان در حالی که به شدت میلرزید ، یا سختی و تقلای زیاد ، رو پاهاش می ایسته : اره ، یادم نمیره . من میدونستم که تو به قدرت میرسی ولی می خواستم این کار عقب بیفته .
لرد : این کارت قابل تحسینه . . . ولی به من بگو ببینم ، بعد از این کار چی نصیبت شد ؟؟ هیچی ، تازه میبینم که از همنوعانتم طرد شدی . واسه چی ؟ واسه کی ؟ واسه ی یه آدم بی ارزش مثل دامبلدور ؟ ؟ ؟ ؟
لرد در حالی که برق شرارت در چشماش میدرخشیده میگه : حالا لرد ولدمورت می خواد بهت نشون بده که کدوم جبهه قوی تره . می خواد به تو نشون بده که تو اگر یه بار اومدنشو عقب انداختی ، این کار بدونه مجازات نمی مونه .
رونان : تو هر کاری بکنی ، کسی قوی تر از تو وجود داره ، هری پاتر !!
لرد : لوسیوس کاره اینو یک سره کن . دیگه داره چرت میگه .
لوسیوس : چشم . . . آواداکدا . . .
شارزاس : نه ! سرورم ، به نظر من بهتره این کارو نکنین . بهتره که این موجودات نفرت انگیز رو با این موجودات دوست داشتنی ( اشاره به رباط ها میکنه ) تنها بذاریم ، ببینیم چی کار میکنن . حداقل تا موقعی که موقعیت مناسب نشده ، اینجا سرمون گرمه !!!
لوسیوس : سرورم ، واسه اولین باره که من از این شارزاس یه حرفه درست شنیدم . این کاره خوبیه
لرد : باشه ، پس خودت این کارو بکن .
لوسیوس : ( رو به رباط ها میکنه و میگه ) . . . و اینک ای سربازان لرد سیاه ، وقته آن رسیده که سپیدی را ریشه کن سازیم . به پا خیزید


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۴ ۱۱:۴۰:۵۴

آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




بدون نام
رونان:چقدر قشنگ اند
دنی:برو بابا میدونی چه خطری داره مارو تهدید میکنه
رونان:مگه تو میدونی اینا چین؟
دنی:اره روبات اند
رونان:ای روبات که گفتی یعنی چه؟
دنی:نمیدونم فقط میدونم خطرناکه
حالا میریم طرف شارزاس
ادریان:خوب شدند
شارزاس:عالی فقط لوسیوس و لارا و لرد کجان؟
ادریان:اونا هم الان میان
دنی:شنیدی چی گفتن ؟ بدو بریم بیرون
لرد با شنل سیاه خود با عظمت وارد سالن میشه
لرد:افرین پروفوسور
لوسیوس:منو میگین
لرد:نه (سانسور شد)با پیوسی هستم
ادریان:کاری نکردم وظیفم بود
لرد:تو این هیری ویری پاچه نخوارون
لرد خیلی عصبانی بود خشم به همراه شادی از صورتش نمایان بود
ادریان:من باید برم سفید ا منو اینجا ببینن منو از مدیریت کاراگاهی میندازن
طرز کارشو که خوده لرد بلده
لرد داشت میرفت بیرون دم رونان رو دید که پشت جعبه ها قایم شده بود
دوباره پیش لرد برگشت و درگوشش چیزی گفت
لرد:خودم میدونم چیکار کنم
لوسیوس:برو بیارشون
ادریان از در خارج شد و همچنین رمز رو عوض کرد



Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۸:۲۴ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
آلبوس: فعلا تنمی تونم بیام ....... یه خورده کار دارم ....... اصلا می خوای شب با هم بریم بیرون ......... نه عزی......
بوق ...... بوق ...... بوق
لرد : تموم شد
آلبوس : سر پیری و هزار معرکه گیری !!!!
لرد : کی بود ؟؟؟؟!!!!!
آلبوس : خصوصیه ..... خب می دونی فکر کنم به اندازه ی کافی مسخره بازی در اوردیم ........ حالا وقتشه که مثل دو تا مرد بجنگیم ....... نه بابا بیل و چماق بلکه با قدرتی که از وجودمون سر چشمه می گیره .
نگاه آلبوس واقعا فرق کرده و لرد فهمید که حالا وقتشه که النتقام چندین و چند سالشو بگیره .
لرد چوب جادوشو یه کمی ورانداز کرد و گفت : خیله خب
همه ی سیاهان وسفیدان ناگهان متوقف شدند . حالا وقت اون رسیده بود که دنیا یا تا ابد سفید بشه یا سیاه .
آلبوس : چرا وایستادین ما رو نگاه می کنین ...... برین کار خودتونو بکینین ...... در ضمن اگه برای من اتفاقی افتاد شما جنگو ادامه می دین .
هرماینی خواست حرفی بزنه ولی نگاه پر معنی آلبئس او را ساکت کرد .
هرماینی : زنده باد سپیدی جاودان
همه به یکدیگر حمله ور شدند .
رونان جف پا می پره روی لوسیس .
لوسیس : بیا پایین ...... مگه نمی فهمی میگم بیا پایین دیگه.
رونان: بگو زنده باد سپیدی و مرگ بر آستکبار تا از جونت بگذرم
لوسیس : خیلی پر رو شدیا ....... پتریفیکوس توتالوس
طلسم می خوره وسط فرق سره رونان و اونو مثل یک تکه موم خشک شده می کنه .
دنی : ایمپندیمنتا اینکار سروس
لوسیس : ( و به گوشه ای پرتاب میسه و بیهوش روی زمین می افته )
دنی : قدیمیا راست می گفتن که :هر کس طلسم بکنه باید پای طلسم برگردونشم بشینه !
طلسم رونانه خنثی می کنمه و بهش کمک می کنه از جاش بلند بشه .
دنی : به خاطر اون اتفاقایی که افتاد معذرت می خوام .
رونان دستی به پشت دن می کشه و میگه : خودتو ناراحت نکن از این مشکلا زیاد پیش میاد ما باید با هم متحد باشیم .
در طرفی دیگر آلبوس و لرد مشغول جنگ بودن .
لرد طلسمی رو زیر لب زمزمه می کنه و یه سپر مدافع جلوش سواخته میشه .
آلبوس : شاید تو خیلی قوی باشی ولی یه چیز تو وجود تو نیست و تنها جاودانه هم همونه که حتی بهترین و قویتیر آواداکداوراهای دنیا هم نمیتونن اونو از بین ببرن و اون عشقه . پس .....
چوبشو به سرعت به طرف لرد میگیره و جادویی بی کلام رو انجام میده .
سپر مدافع لرد از بین میره .
رونان : دن اون جارو ...... نگاه کن واسه چی شارزاس داره فرار می کنه .
دنی : حق با توعه ....... حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسست ..... باید بریم دنبالش .
رونان : پس جنگ چی ؟؟؟!!!!!
دنی : ما این جا به اندازه ی کافی نفر داریم ....... تازه اگه بخوان غافل گیرمون کنن .
رونان : خیله خب ..... بریم .
شارزاس از راه رو های پیچ در پیچی عبور می کرد و هر لحظه به اعماق زمین نزدیک تر میشد . رونان و دنی هم مخفیانه اونو تعقیب می کردن .
ناگهان شارزاس جلوی یک پورتره قدیم متوقف میشه .
شارزاس : این تاریکی است که حکمرانی می کند .
ناکهان پورتره به یک در تبدیل می شود و شارزاس میره توی اون و در دوباره ناپدید میشه .
رونان : ما هم باید بریم تو ؟؟؟؟
دنی :
رونان جلو میره : این تاریکی است که حکمرانی می کند .
دری باز می شود و آنها میره تو .
آن جا یک محل متروکه بود که حفره ای عظیمی در وسط آن حفر شده بود و با پله هایی مارپیچ می توانستیم به دورن حفره بریم .
شارزاس پشتش به رونان و دن بود و از حضور آن ها بی اطلاع بود ولی در مقابلش یک لشکر میلیونی از رابط های بیجان قرار داشت .
ادامه دارد ........


ویرایش شده توسط دنیل واتسون در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۴ ۹:۱۲:۳۳

[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۷:۴۲ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
رونان هنوز داشت تو چاله تقلا ميكرد بلكه بياد بيرون لارا هم هنوز داشت با خودش صحبت ميكرد شارزاس وبقيه افراد هم همين طور داشتند
آسمون گرگ ميش شده بود لارا همجنان داشت با خودش صحبت ميكرد
بوف
لارا بر ميگرده ميبينه دور تا دورشون رو محفلي ها گرفتن لارا از جاش بلند ميشه رو به شارزاس ميكنه و ميگه:فكر كنم بايد بريم دوباره بيايم
شارزاس:آره من هم همين فكر رو ميكنم
بوف
هر دوي آنها غيب ميشن
محفليها درطرف ديگر ايستاده بودن از بين آنها آلبوس دامبلدور بيرون مياد و
ميگه:رونان حالت خوبه!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
رونان:كه همچنان داشت تو آب دست و پا ميزد به زحمت
گفت:بد نيستم اگه كمكم كنيد بهتر هم ميشم
دامبلدور نگاهي به دور و اطراف خود كرد و برگشت و گفت:استرجس تو با جرج ديويس كمك رونان كنيد سريع
استرجس و جرج از ببن جمعيت محفليها بيرون ميان و ميرن كمك رونان و به او كمك ميكنن كه بيرون بياد استرجس در حالي كه زير بقل رونان رو گرفته بود
گفت:تو چقدر سنگيني بابا
دامبلدور:كارت رو بكن سريع من بايد برم با ولدمورت بجنگم
بالاخره رونان به هر زحمتي كه بود از توي چاله در اومد او در جالي كه داشت بدنش رو خشك ميكرد
گفت:از همه ممنون خب دامبلدور حالا چي كار كنيم
دامبلدور:بر ميگرديم و جنگ رو ادامه ميديم
رونان گفت:آلبوس تو با ولدمورت نميجنگيدي
دامبلدور به دور و اطرافش نگاهي كرد و گفت:چرا بابا اون العان منتظر منه كه برم و جنگ رو ادامه بدم
هرميون گرنجر از ميون جمعيت محفليها بيرون مياد و ميگه:بهتر زودتر بريم و جنگ رو ادامه بديم
دامبلدور:بريم 1..2..3..
بوف
همهي افراد غيب ميشن و جاي اونها رو گرد و خاك ميگيره
بوف
دامبلدور: من اومدم تام
ولي نه تامي نه مرگخواري از هيچ كدوم خبري نبود و فقط صداي دامبلدور در اثر انعكاس به خودشون بر ميگرده
استرجس:اينجا چه خبره؟ معني نداره يعني ما پيروز شديم
صداي از پشت سرشون مياد و ميگه:نه بابا رفته بوديم آب نخود بزنيم( )
دامبلدور:خب خوبه من يك وسيله جديد تر پيدا كردم كه بهتر از بيله
ولدمورت نگاه مشكوكي به آلبوس انداخت و
گفت:خب اون چيه
آلبوس از توي شلوارش يك چماق بزرگ ميار بيرون و
ميگه:خوبه نه
لرد سياه:خب چه جوري كار ميكنه
دامبلدور نگاهي به دراكو انداخت و
گفت:روي اون اجرا ميكنم اشكالي نداره كه
ولدمورت نگاهي سرسي به دراكو انداخت و
گفت:نه بابا دراكو برو جلو
دراكو در حالي كه دست و پاش ميلرزيد رفت جلوي آلبوس ايستاد و آماده شد
دامبلدور با يك حركت نمايشي چماق رو گذاشت وسط سر دراكو
دراكو هم ولو شد رو زمين
دامبلدور:نمرده زندس
تمام محفلي ها شروع به دست زدن كردن و
گفتن:آفرين
آلبوس تعظيم كوتاهي كرد و گفت :ممنون حالا لرد بيا ادامه جنگ رو
بريم
لرد:بريم
استرجس از ميون جمعيت بيرون مياد و
ميگه:دامبلدور اجازه هست من ادامه جنگ رو شروع كنم
دامبلدور:خواهش ميكنم
استرجس لارا رو نشونه ميگيره ولي بالاي اونو ميزنه ولي لارا نقش زمين ميشه چون استرجس آجر بالاي سر اونو نشونه گرفته بود
دامبلدور:حالا ادامه جنگ رسما شروع شد
لرد سياه:آره بريم ااااااااااه ه ه ه ه ه ه ه ه..........
با فريادي به سمت دامبلدور ميره و......
دينگ..دينگ
آلبوس:صبر كن
لرد:اي بابا دوباره
آلبوس قبل از اينكه گوشي رو برداره گفت العان تموم ميشه
لرد:س سريع تر
آلبوس :باشه .....بله ............سلام عزيزم( )
لرد:نه دوباره
ادمه دارد........................

---------------------------------
اميدوارم خوب زده باشم چون گفته بودين جنگه منم ادامه جنگ رو
رفتم


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۲:۵۹ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
در حالیکه رودولف و رونان چوباشونو کنار گذاشتن و مثل ماگل ها درحال کشتی گرفتن هستن لارا خسته و کوفته از راه میرسه و بی توجه به اون دوتا انگار نه انگار که دارن با هم میجنگن یه صندلی پیدا میکنه و روش میشینه....ولی صندلی که مثل بقیه وسایل محفل عتیقه اس هزار تیکه میشه و لارا نقش زمین...
بالاخره از خیر نشستن روی صندلی میگذره و یه گوشه میشینه و با خودش حرف میزنه...:محفل....محفل...همچین میگفتن محفل فکر میکردیم مرکز فرماندهیشون قصره...این محفل نه سر داره نه ته...از هر جا بری آخرش میرسی به جای اولت...تازه سر راهت هم حتما 6 بار با سیریوس روبرو میشی... .
لارا با خودش زمزمه میکنه ...رودولف موفق شده دستها و سمهای رونانو ببنده...پریده رو پشتش و فریاد میزنه...هی...هی ...تو یه اسبی..یه اسب معمولی... یالا به من سواری بده....
ولی حرفش ناتموم میمونه چون رونان با یه جفتک رودولفو پرت میکنه و رودولف هم تو اتاق به اون بزرگی جا پیدا نمیکنه و رو سر لارا فرود میاد
-آخ...ببخشید لارا جان.. .طوریت نشد که؟
لارا اصلا توجه نمیکنه و به حرف زدن با خودش ادامه میده:از همه بدتر اون تابلوی مسخره اس که ادعا میکنه طرف ماست.....
رودولف یه طلسم به طرف رونان میفرسته...رونان بلافاصله دفاع میکنه و طلسم فقط اونو چند قدم عقبتر میبره...و...رونان توی یه چاله پر از آب میفته....
رونان درحالیکه تو چاله دست و پا میزنه:چاله وسط محفل؟ ما اینجا چاله نداشتیم....
رودولف:حالا دیگه دارین...خودم ترتیبشو براتون دادم....
لارا هنوز درحال جر و بحث!!! با خودشه:مگه گیرش نیارم...هرماینی گرینجر...تا دیروز شاگرد مدرسه ای بود ها..الان شده فرمانده...اگه بگیرمش دستاشو میبندم و جلوی چشمش 500 بار طلسمای ممنوعه رو اجرا میکنم تا خوب درس جادوی سیاهشو یاد بگیره...لای پلکاش هم چوب کبریت ماگلی میذارم که همه چیو خوب ببینه...
رونان هنوز موفق نشده از چاله بیرون بیاد چون شارزاس پنجاه قورباغه سبز قور قوری رو هم به گل و لای چاله اضافه کرده...
50 قورباغه سبز و سنتوری که بین آواز قورباغه ها و آب و گل دست و پا میزنه...
شارزاس محو تماشای شاهکاری که خلق کرده میشه و لارا همچنان داره با خودش حرف میزنه....


تصویر کوچک شده


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۰:۳۵ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-آخ!!!
-مگه کوری پشت سرت رو نگاه کن!!!
-شرمنده لرد...ببخشید این اسب منو زد!!!
لرد یک نگاه خشانت باری به رونان میکند و بعد برمیگردد میبیند دامبلدور نیست:
-این کجا رفت؟داشتیم مبارزه میکردیم؟رفیق نیمه راه!!!
-من نرفتم بابا اینجام!!!
لرد برمیگردد و با دامبلدور مواجه میشود که در حال صحبت با موبایلش است و هی به خودش میپیچد...لرد یکمی دامبلدور را نگاه میکند و بعد به رودولف که بروبردارد لرد را نگاه میکند:
-این چیه دستت؟
-بیل
-مگه اومدی باغچه بیل بزنی؟چوبستیت کو؟
-با بیل بیشتر هال میده!!!
-
-جان من لرد بگیر دستت ببین چه خوشدسته!!!
لرد یکمی عاقل اندر سفیه به رودولف نگاه میکند بعد بیل را دستش میگیرد وکمی سبک سنگین میکند:
-نه بابا خوشدسته ها...بیا اینجا ببینم!
یکی از اعضای محفل با ترس جلو میاید و لرد با بیل اورا خاموش میکند فرد جلو آمدنده میمرد
- نه بابا باحاله...این مال من حالا همتون برید بیرون دامبلدور توهم بیا کارداریم تمام روز که وقت نداریم!!!
-یه لحظه صبرکن تازه آنتن داده...بگو عزیزم!
- عزیزم؟!
رونان دوباره به رودولف حمله میکند و مبارزه بین این دو شروع میشود


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
* در اتاق بغلي، صحنه‌ي جنگ محفليها*

يه طلسم زرد رنگ مياد درست از كنار گوش لارا ميگذره...لارا جاخالي ميده و ورد آواداكداورا ميفرسته طرف يكي از محفليها...
ورد بهش مي‌خوره و ميفته زمين... لارا از فرصت استفاده مي‌كنه و از اتاق فرار ميكنه تا ببينه چه بلايي سر دراكو اومد...
از اتاق كه مي‌شه، صداهايي رو از آشپزخونه مي‌شنوه...

آلبوس: تام...تام، تو هنوز متوجه نيستي كه مرگ، بدترين چيز بري از بين بردن يك انسان نيست؟ چرا اين‌همه طلسم مرگ مي‌فرستي؟ يه كم هم شكنجه كن...

لارا خشكش زد... لرد؟اينجا؟
لارا با خودش ميگه: حتما اومده حساب ما رو برسه...
و براي اينكه مورد شكنجه‌ي لرد قرار نگيره، مي‌دوه به طرف پله‌ها...

*در آشپزخانه*
آلبوس: تام...بهتره زودتر فرار كني، چون الان مامورا ميان... برو ...چون اينجا هيچ هوركراكسي نيست...
لرد: واقعا؟؟... من مطمئنم كه پستو...يعني هوركراكس اينجاست...
ور در حالي كه به طلسم بيهوشي دامبلدور كه با خونسردي تموم رفتار مي‌كرد، جاخالي ميداد، ادامه ميده:
يا اون رو بده من، يا هم ديگه نه محفلي است و نه چيز ديگه‌اي...
آلبوس: خب...اگه صرفا به‌خاطر هوركراكس اومدي، بايد بگم كه اشتباه اومدي...

در همين احوال، از پشت صداي فريادهاي خشني مياد و چند لحظه نگذشته بود كه 2 تا از سياها ميدون تو آشپزخونه...
فريادهاي خفه‌‌اي از دور مياد: آلوهومرا...آلوهومرا...چرا باز نميشه؟؟؟

رودولف: اه...سلام ارباب كبير و بزرگ و قدرتمند و ...
لرد: بس كن رودولف... آلبوس رو بكش...
رودولف اطاعت مي‌كنه، اما وقتي مي‌خواست طلسم رو بفرسته، در جا خشكش زد، چون صداي تق بلندي از اتاق بغلي اومد...
رودولف برميگرده و با رونان و استرجس كه به سرعت مي‌دويدن طرفش، مواجه مي‌شه...
وقتي مي‌خواست يه طلسم طرف استرجس بفرسته، رونان يه شيرجه ميزنه و يه لگد جانانه نصيبش مي‌كنه!!!
رودولف، به عقب پرتاب ميشه و و با كله مي‌خوره به كله‌ي لرد كه خيلي جدي مشغول جنگ بود...
و...


ویرایش شده توسط -رونان- در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۳ ۲۳:۳۸:۱۹

تصویر کوچک شده


بدون نام
لرد:البوس تو از بچگی به من کمک کردی ولی حالا نوبت به انتقام است
لرد:کریشیو ووووووووووووووووو
البوس:البوس باز جاخالی میده
در حالی که تو اشپزخونه تاریک درگیری شدیدی بود
ادریان و شون به پایین ساختمان میرسند
ادریان با بلندگو:دیگه ازت بدم میاد بدم میاد
شون:چی میگی
ادریان:ببخشید اینقدر اهنگ گوش میکنم جو گرفت منو
ادریان:البوس و تام عزیز من مدیر دفتر هستم لطفا جنگ را تمام کنید
لرد از پنجره اشپزخونه : این هیچی نمیفهمه ادریان تو میخوای همینجور نفهم از دنیا بری
لرد رو با البوس میکنه ومیگه:تو نمیدونی این از جون ارتش من چی میخواد
و دوباره درگیری شروع میشه
ادریان :نه اینجوری نمیشه باید بریم با نیرو برگردیم
یکدفعه رودلف میاد به ادریان میگه گالیون بده
ادریان:گالیون چی؟
رودلف:گالیون زور
ادریان:سوار بر جاروش میشه و صحنه رو ترک میکنه

خب پستت بد نبود!يعني ازت انتظار داشتيم كه بهتر بنويسي و البته ميتوني بهتر بنويسي ولي به نظرم اين پستت يكي از ضعيف ترين پستات بود تويه اين مدت....البته فكر كنم به خاطر استرس شديد و وقت كم بود!(البته وقت كم نبود!چه ميدونم!؟)
در كل پست كوتاهي بود و يه بدي اي كه داشت اين بود كه در داستان تاثير آن چناني اي نداشت!....يعني يه جورايي يه پست فرعي و حاشيه اي بود!
در كل واقعا ميتوني بهتر بنويسي و سعي كن استرس رو از خودت دور كني!در كمال آرامش!

دامبلدور


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۳ ۲۳:۰۲:۱۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.