ونوس همین جور که داره اون وسطا چرخ میزنه ... می خوره به سرژ!!!
ونوس : ا سرژ!!!
سرژ: سلام ونی!!!
برو کنار... داریم وارکرفت بازی می کنیم!
ونوس : چی؟!!! مگه اینجا گیم نته!!!؟؟؟
سرژ: نه!!! تو نمی فهمی! بیا از این قرصا بخور بیا تو بازی!
و یه قرص ریزه میزه ی بنفش از جیبش در میاره!
ونوس: مشکوکه! یعنی همه از این قرصا خوردن الان این جوری می نویسن؟
سرژ: آره!
ونوس با این که می دونه خیلی مشکوکه... ولی چون نمی خواد از قافله جا بمونه قرصه رو می ندازه تو دهنش و قورت میده!!!
بعد از چند ثانیه ....
ونوس: :
بعدش بالا می پره و سه تا چرخ می زنه و تالاپ می خوره زمین!!! و منتظر میشه که بازی براش شروع شه!!!
اما چون الهه بوده و قرصه رو مخصوص جادوگرا ساخته بودن... به جای وارد شدن به بازی! باز مرز بین رول و واقعیتو گم می کنه!!!
ونوس در حالی که داره پستای حاجی رو می خونه: قبول نیست!!! فرهاد چرا هی تو نوشته هاش منو می پیچونه!!!!
امپراطور در حالت سان دیدن از اعضای به نسبت!!! قدیمی!!! چوبی رو که در دست داره محکم رو شونه ی ونوس می زنه : زودرنج بودن ونوس سوژه ی قدیمه!!! عوضش کن !!!! :no:
جلو چشم ونوس آتیش بازی می شه و و صحنه تغییر می کنه!!!
ونوس خودشو دم گور سالازار می بینه!!!
سالی اون تو دراز کشیده و به نظر میاد نفس نمی کشه!!!
ونوس که فکر کرده دوست چندین و چندسالشو از دست داده احساساتی میشه!
یه قطره اشک از بالای گور می چکه رو دماغ سالی!
پلکای سالی می لرزه ... قلب ونوسم می لرزه... و سالی چشماشو آروم باز می کنه : ونوس؟
ونوس : سالی ؟
سالازار: دست از سرم بردارید ! بذارید بخوابم!!! من سه شبه نخوابیدم!!برو پی کارت دیگه مزاحمم نشو!!!!
و شخصا مشت مشت خاک می ریزه رو خودش که دیگه کسی مزاحمش نشه!!
ونوس که خیلی جا خورده باز جلو چشمش آتیش بازی میشه!!!
تو کافه مسنجر!!! ونوس و مرلین نشستن!!!
ونوس : رضا چرا تازگیا من دیگه حس نوشتن ندارم؟
و با غصه ریش مرلینو میگیره و توش فین می کنه!!!
:اگه قراره رضا باشم که دیگه ریش ندارم!
و مرلین با عصبانیت ریششو از دست ونوس در میاره و میره!!!
صحنه باز عوض میشه!!!
مورگانا لی فای : من ایگنور شدم! من ایگنور شدم! می دونم که ایگنور شدم!
ونوس که می بینه مورگانا کلا حالت عصبی داره! شونه هاشو می گیره و محکم تکونش می ده! وقتی کاملا نتیجه نمی گیره ... دو تا سیلی بهش می زنه!!!
مورگانا : مرسی... بهش احتیاج داشتم
ونوس که از فر خوردن تو مرز بین رول و واقعیت خسته شده رو زمین میشینه و زانو هاشو بغل می کنه و به چیزهای مهم تری فکر می کنه!مثل این که دفتر نهاد خواهران رو غصب کنه و یه شعبه ی آداس تو دانشگاه بزنه!
و اینقدر این فکر به نظرش اوکی میاد که نمی فهمه مودی از پشت آروم آروم بهش نزدیک شده و داره چوب پردارشو بالا می بره!!!!
چند لحظه بعد !
ونوس : آی !!! و در حالی که از سرش مدل تام و جری داره قلمبگی می زنه بیرون رو زمین ولو می شه!
مودی : اوکی بچه ها خوبه!!! یکی اون علامت میتی کومان رو بده دستش تا ما بریم شهر لندن صحنه ی بعدی رو بازی کنیم!!!
(ادامه در شهر لندن پست شماره بیست و سه!!!!)
*
موهاهاهاهاهاها!!!! رکورد بی سرو ته ترین پستو شکستم