هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


اطلاع‌رسانی کوییدیچ قوانین کوییدیچ برنامه مسابقات بیلبورد امتیازات


# مسابقه میزبان نتیجه مهمان
1 براکت بالا برتوانا ~ اوزما کاپا
2 براکت پایین پیامبران مرگ ~ هاری گراس
3 نیمه‌نهایی بازنده 1 ~ برنده 2
4 فــیــنــال برنده 1 ~ برنده 3


دفتر رئیس فدراسیون اطلاعات تیم‌ها کافه کوییدیچ کازینو پیژامه مرلین

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸:۴۴ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۲:۴۵
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 508
آفلاین
تصویر کوچک شده


دوریا نفس نفس می‌زد. روی جارویش شتاب گرفته بود و سعی می‌کرد خودش را به اسنیچ برساند. درست وقتی که دستش را دراز کرده بود تا اسنیچ را بگیرد، حضور شبحی سرد را در کنارش احساس کرد. تیم اوزما کاپا در حرکتی شگفت‌انگیز تصمیم گرفته بودند از یک دیوانه‌ساز به عنوان جستجوگر استفاده کنند و این قطعا کار را برای دوریا سخت می‌کرد. با ادامه‌ی حضور دیوانه‌ساز در کنارش، انرژی‌ش تحلیل می‌رفت و خاطراتی تاریک در ذهنش جان می‌گرفت.

فلش بک
- متاسفم نتونست دووم بیاره!
- ولی تو گفتی می‌تونی زنده نگهش داری!

دکتر سرش را پایین انداخت.
پایان فلش بک

دوریا با صدای هواداران به خودش آمد. دیوانه‌ساز به اسنیچ نزدیک شده بود. نه نمی‌توانست به این راحتی به موجودی پست ببازد. نفس عمیقی کشید و ذهنش را پاک کرد. چشمانش را ریز کرد و مصمم روی جارو شتاب گرفت. چوبدستی‌ش را در آورد و پاترونوسی را ظاهر کرد. با یک خاطره‌ی خوش.

فلش بک
- تولدت مبارک! تولدت مبارک!

سنش کم نبود، اما خوشحال بود. تولدی بود که خیلی ها در آن، او را به یاد آورده بودند. اعضای تیمش، هم گروهی‌هایش، ارشدهای تالار و خیلی‌های دیگر.
پایان فلش بک

گرگی نقره‌ای و زیبا ظاهر شد و به دیوانه‌ساز حمله کرد. دیوانه‌ساز سریع به عقب رفت و منظره‌ی روبروی دوریا شفاف شد. می‌توانست اسنیچ را ببیند که کمی جلوتر دارد پرواز می‌کند. دستش را دراز کرد و با یک شتاب دیگر، سردی فلز طلایی را زیر دستانش احساس کرد.

صدای شاید طرفداران به هوا برخاست و او در حالیکه اشک می‌ریخت، دستانش را به نشانه‌ي پیروزی بالا برد. این فقط یک برد کوییدیچ نبود؛ او توانسته بود بر غمی غلبه کند که مدتها بر ذهنش سایه انداخته بود.


All sins are attempts to fill voids


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸:۳۶ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۲:۴۵
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 508
آفلاین
تصویر کوچک شده


از بازی قبلی تا این بازی، دوریا هی می‌خواست جوزفین را هم سمت خود بکشد. بالاخره داشتن یک داور در کنار خود، بهتر از یک داور است. مخصوصا که چندی بود وجدان اسکورپیوس بیدار شده بود و دلش نمی‌خواست تن به حیله‌گری‌های دوریا و دیگران بدهد. به همین منظور، صبح یک روز سرد زمستانی، دوریا درحالی‌که شالش را دورش می‌پیچید، به سمت اتاق جوزفین رفت. اما هنوز به اتاق نرسیده، جوزفین را دید که با لباس‌های داوریش به سمت زمین کوییدیچ می‌رفت.

- خانوم داور! خانوم داور!

جوزفین ایستاد و با کنجکاوی به دوریا نگاه کرد که به سمت او می‌دوید.
- می‌خواین بریم یه نوشیدنی کره‌ای بخوریم؟
- نه.

دوریا واضحا «نه» را به عنوان جواب قبول نداشت، پس دستش را دور شانه‌ی جوزفین انداخت و او را به سمت مغازه‌ی سه دسته جارو کشید.
- حالا بیا بریم. خوش می‌گذره.

جوزفین که خیلی حال صحبت کردن نداشت، سعی کرد خودش را از دست دوریا بیرون بکشد.

- عه کجا میری؟

جوزفین دستش را به نشانه‌ي خداخافظی تکان داد.

- یه کیت داوری خوشگل توی هاگزمید هست؛ نمی‌خوای بریم ببینیمش؟

خب دوریا حالا توانسته بود توجه جوزفین را جلب کند. جوزفین با دقت به دوریا نگاه کرد.
- می‌دونستم داری ادا درمیاری که درد داری.
- ها؟

جوزفین لبخند کوچکی زد.
- مقابل اوزما کاپا. می‌دونستم داری ادا درمیاری ولی بازم پنالتی رو گرفتم.

دوریا که قطعا تعجب کرده بود به جوزفین خیره شد.
- چرا؟

جوزفین شانه‌هایش را بالا انداخت.
- فردا عصر بریم کیت داوری رو ببینیم الان کار دارم.

و سپس دوریای متعجب را زیر برف رها کرد و در افق محو شد.


All sins are attempts to fill voids


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱:۲۲ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۲:۴۵
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 508
آفلاین
تصویر کوچک شده


دستان دوریا دیگر به اراده‌ي خودش حرکت نمی‌کرد. پشت سر هم روی کیبورد ماگلی می‌نوشت و می‌نوشت و می‌نوشت. او ۳۰۰ گالیون را الکی وام نگرفته بود و جایگاه برای هوادارن نخریده بود که بعد از دفعه‌ی قبل هم کمتر پست هواداری داشته باشند! باید به هر طوری که شده تعداد پست‌ها را بالا می‌برد! اما چون ذاتا انسان خوبی بود، حیفش می‌آمد پست الکی و چرت و پرت بزند. پست با عضلات پشتی گرفته و گردنی سفت، سعی می‌کرد مغزش را به کار بگیرد تا یک داستان خوب بنویسد.
بخش ماگلی دوریا در این افکار بود که ناگهان نارگیلی به سمتش پرتاب شد.

- هوی کوری مگه؟
- تو نارگیل رو پرت کردی به من میگی کور؟
- از سر راه برو کنار!
- تو از اونور برو!

خانم دارابی که متانت را بوسیده و کنار گذاشته بود، روی جارویش با شتاب به سمت دوریا می‌آمد. دوریا یک لحظه فکر کرد تا او را دور بزند تا با سر به سمت دیوار برود اما در لحظه‌ی آخر پشیمان شد و تصمیم گرفت سر جایش بماند تا خانم دارابی با او برخورد کند، داور اعلام خطا کند و پیامبران مرگ یک پنالتی به دست بیاورند. خب شاید دوریا ذاتا آنقدر هم آدم خوبی نبود.
با برخورد خانم دارابی به دوریا، دوریا که از عمد خودش را شل گرفته بود، از روی جارو به پایین افتاد و با یک دست از انتهای جارو آویزان شد. برای اینکه پیاز داغش را هم زیاد کند، کمی در همان حالت ایستاد تا داور شخصا بیاید و کمکش کند روی جارو برود. اسکورپیوس به دوریا نزدیک شد.
- می‌دونم کاریت نشده پاشو بشین روی جارو.
- اسکور! تو هم که اسلیترینی هستی! به قول خارجی‌ها play along

اسکورپیوس نگاهی به جوزفین انداخت که کمی آن طرف‌تر او را نگاه می‌کرد.
- پاشو! جوزفین داره نگاه می‌کنه!
- هر چی بیشتر کشش بدی بیشتر مشکوک میشه! تو فقط به من کمک کن، من خودم بقیه‌ش رو اوکی می‌کنم.

اسکورپیوس آهی کشید و به دوریا کمک کرد تا روی جارویش بنشیند. دوریا محکم به دلش چسبید و روی جارو خم شد. جوری نفس نفس می‌زد که انگار واقعا زخم شمشیر خورده است.
- من... درد...

جوزفین به آن‌ها نزدیک شد.
- چی شده؟

اسکورپیوس اشاره‌ای به دوریا کرد.
- مثل اینکه بازیکن تیم اوزما کاپا از عمد خودش رو زده به جستجوگر تیم پیامبران مرگ.

جوزفین که با دیدن چهره‌ی رنگ‌پریده و نفس‌های سنگین دوریا منقلب شده بود، بلافاصله سوت زد.
- پنالتی به نفع پیامبران مرگ.

دوریا و اسکورپیوس به هم نگاه کردند و لبخندی از سر رضایت زدند.


All sins are attempts to fill voids


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰:۱۶ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۲:۴۵
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 508
آفلاین
تصویر کوچک شده


دوریا عصبانی بود؛ دوریا خیلی عصبانی بود. در واقع کل این کوییدیچ را به عصبانیت گذرانیده بود. فکر کرده‌ای آسان است که با سه تا از تاریک‌ترین جادوگران تاریخ سر و کله بزنید؟ آن هم به عنوان کاپیتانشان؟ نمی‌شود! واقعا نمی‌شود!

دوریا زمین کوییدیچ می‌گرفت برای تمرین، نمی‌آمدند. یکی داشت ماگل می‌کشت، آن یکی هم داشت ماگل می‌کشت و همینطور بعدی هم داشت ماگل می‌کشت. واقعا نمی‌دانست با این همه تلاشی که اینها می‌کنند چرا ماگل‌ها ریشه‌کن نمی‌شوند.

دوریا وارد سالن اسلیترین شد و هر سه نفر را دید که کنار آتش لم داده بودند. اما اگر فکر کرده‌اید دوریا قصد داشت داد بکشد، سخت در اشتباهید. دیگر خسته‌تر از آن بود که داد بکشد. هر سه نفر را از زیر نظر گذارند و بدون کلمه‌ای به اتاقش رفت. اربابان تاریکی هم از این رفتار دوریا تعجب کردند.
- چرا داد نکشید؟
- حتی یک کلمه هم حرف نزد.
- فقط از کنار ما عبور کرد!
- واقعا داد نکشید؟

این نگرانی باعث شد تا هر سه ارباب تاریکی پشت در اتاق دوریا بروند و گوش خود را به در بچسبانند. صدای فین فین ضعیفی می‌آمد.
- گریه می‌کند؟
- چرا فین فین می‌کند؟
- نکند...

ناگهان در اتاق باز شد و هر سه تعادل خود را از دست دادند.

- یا مرلین! شماها دارین چیکار می‌کنین؟

لرد ولدمورت درحالیکه گلویش را صاف می‌کرد، به دوریا نگاهی انداخت.
- گمان کردیم در حال گریه کردنی.
- بله؟
- صدای فین فین از اتاقت می‌آمد.

در همین حال سالازار اسلیترین، با صدایی آرام شروع به صحبت کرد.
- همین طور برای نیامدن به تمرین سر ما داد نکشیدی.
- می‌خواین داد بکشم؟

دوریا پشت چشمی نازک کرد.
- صدای فین فین مال انیمیشن ماگلی بود که داشتم می‌دیدم. نمو باباش رو گم کرده بود و دوری هم هی همه چی یادش می‌ره.
- انیمیشن چیست؟
- ماگلی؟

دوریا آهی کشید.
- تا داد نکشیدم از جلوی در اتاقم برین کنار. می‌خوام برم شام بخورم.


All sins are attempts to fill voids


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸:۵۳ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۲:۴۵
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 508
آفلاین
تصویر کوچک شده


امشب به بر من است آن مایه ی ناز
یا رب تو کلید صبح در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من غمدیده بساز


ماه کامل، مدافع تیم اوزما کاپا، صدایش را انداخته بود روی سرش و به یاد روزهای جوانی و تمام وقت‌هایی که صدای مرضیه در دل شب می‌پیچید، آهنگ می‌خواند.

-ای بمیری تو! باز اون صدای نکره‌ت رو انداختی روی سرت؟

و... شروع شد. قمر مشتری از آن‌ور کهکشان داشت هوار می‌کشید. حقیقتا قمر خوشگلی بود و ماه خیلی وقت بود که به قول امروزی‌ها رویش «کراش» داشت اما اینکه هر بار که او آواز می‌خواند، اینطور سرش داد می‌کشید، زیرپوستی ناراحتش می‌کرد.
-آهنگ قشنگیه که.

قمر مشتری، ملقب به قمر بانو، چشم‌هایش را چرخاند.
- مرضیه تو گور لرزید با شنیدن این صدای تو!
- هر چی شما بگی قمر بانو! بگی بخون می‌خونم! بگی نخون...

ناگهان صدای جیغی آمد. زهره بود که از این طرف کهکشان جیغ می‌کشید!
- بابا این کراش تو همش رد فلگه! حتی به خاطرش داری کوییدیچ بازی می‌کنی تا نشون بدی چقدر می‌تونی نورت رو کنترل کنی! بی‌خیال دیگه!

عطارد به زهره نگاهی سرسری انداخت.
- فقط حسودیت میشه که چرا روی تو کراش نداره!
- نخیرم!
- چرا هم!
- ایش!

ناگهان نامه‌ای کاغذی پرواز کنان به سمت ماه آمد. ماه پس از خواندن آن، آهی کشید.
- باید برم.

قمر بانو دست به سینه ایستاد.
- اگه امروز رفتی دیگه هیچ وقت برنگرد.

ماه دیگر عصبانی شده بود. فاتحه‌ی کراش را خواند و فریاد کشید.
- اینجا خونمه! هر وقت خواستم برمی‌گردم هر وقت خواستم می‌رم! اصلا به تو چه! این همه برات کادو گرفتم آخرشم محلم ندادی! فکر کردی چون مشتری بزرگه تو هم خیلی شاخی؟

اشک در چشمان قمر بانو حلقه زد و ماه با غضب به سمت زمین کوییدیچ روانه شد.
- این جادوگرهای بی‌خاصیت هم که حتما باید نامه بفرستن اعصاب آدمو خورد کنن! برم ببینم باز چشونه!


All sins are attempts to fill voids


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲:۵۱ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

مدیر هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۲۱
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 486
آفلاین
تصویر کوچک شده


کل کل با دروازه‌بان تیم اوزما کاپا: تارزان

در عمق جنگل آمازون، جایی که تاریکی شاخه‌ها و برگ‌های انبوه آن را در خود بلعیده بود، سالازار و تارزان در سکوتی سنگین به رقابتی بی‌رحم مشغول بودند. هر دویشان میان شاخه‌های عظیم و سبز جنگل جست و خیز می‌کردند؛ تارزان، فرزند واقعی این جنگل، با حرکاتی سریع و قدرتمند، در میانه‌ی برگ‌های پهن و شاخه‌های پیچیده از درختی به درخت دیگر می‌پرید، درحالی‌که سالازار به طرز مرموزی او را دنبال می‌کرد و در هر جهش به او نزدیک‌تر می‌شد.

در هر لحظه که تارزان به جلو می‌جهید، صدای پرنده‌های وحشی و فریاد میمون‌ها در جنگل طنین‌انداز می‌شد؛ او هر پیچ و تاب جنگل را از بر بود و با هر حرکت انگار بخشی از این بستر بیکران سبز بود. اما سالازار، با چهره‌ای سرد و بی‌احساس، در پی او حرکت می‌کرد، حرکاتش مانند سایه‌ای بی‌صدا و مرموز بود، انگار که خود جنگل با تاریکی‌اش او را احاطه کرده بود و او را به جلو می‌برد.

شاخه‌های درختان با هر قدم سالازار به‌نظر کنار می‌رفتند و جنگل در برابرش خم می‌شد؛ گیاهان پیچکی که حتی تارزان هم مجبور بود با دقت از میانشان عبور کند، به شکلی غریب مسیر او را هموار می‌کردند. در میان درختان عظیم‌الجثه‌ای که درختچه‌های کوچک‌تر و سبزه‌زارهای پهناور را در آغوش گرفته بودند، دویدن این دو مرد چون نبردی خاموش به نظر می‌رسید. تارزان، با غرور و جسارتی که از هر قدمش برمی‌خاست، به جلو می‌تاخت؛ اما سالازار، همانند شبحی بی‌پایان، از میان سایه‌ها عبور می‌کرد و فاصله را از او می‌ربود.

کم‌کم، جنگل به پایان مسیر خود نزدیک می‌شد؛ پیش از آنکه تارزان بتواند به سرعتش بیفزاید، سالازار به او نزدیک شد، مثل سایه‌ای که همه چیز را در خود می‌بلعد و با حرکت نهایی‌اش، پیش از تارزان به آخرین شاخه‌ی بلند رسید و از آن پایین پرید و با اطمینان پا بر زمین گذاشت. تارزان که در سرزمین خود و در میان درختانی که همیشه حامی‌اش بودند، شکست خورده بود، بی‌صدا در برابر قدرت سالازار ایستاده و به چشمان نافذ او خیره شد.

سالازار در سکوت، با وقار و خونسردی نگاهش را به جنگل انداخت؛ او برنده‌ی این رقابت در دل زادگاه تارزان بود، بی‌آنکه حتی خم به ابرو بیاورد. جنگل، جایی که تارزان همیشه بر آن فرمانروایی می‌کرد، اکنون شاهد شکست صاحب‌اش شده بود.




پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱:۴۰ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۹:۱۵
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 496
آفلاین
تصویر کوچک شده

هوادار تیم برتوانا


~ انمیز تو لاورز - بخش دوم ~


بله! این جمله رو گادفری گفته بود که برای حمایت از... خب... امممم... افراد زیادی توی هر دو تیم وجود داشتن که گادفری بخواد به خاطر هواداریشون برای تماشای مسابقه کوییدیچ بیاد. از آکی و گابریل گرفته که هم‌گروهیاش در ریونکلاو بودن تا سیریوس که اونو در خانه گریمولد پذیرفته بود. البته نباید فراموش کرد که نوشیدن خون گوارای ترزا که شخصا پیشنهادش رو داده بود هم می‌تونست یکی از دلایل دیگه‌ی حضورش در اونجا باشه.

باری به هر جهت، بحث گم شد، از نو تکرار می‌کنیم. سیگنس و ترزا سرگرم درگیری لفظی بودن که ناگهان گادفری سر رسیده بود و با جمله‌ای، کل معادلات ماجرا رو تغییر داده بود.

- مکالمه‌های شما دو تا باعث شد که شیپتون کنم: رابطه ی پرتنشی که به عشق منجر می‌شه. اوخی، چه رمانتیک!

سیگنس و ترزا با شوک نگاهی به هم می‌ندازن و سیگنس اولین واکنش رو نشون می‌ده.
- اِنِمیز تو لاورز؟ اونم با یه گندزاده؟ هرگز! ابدا! حاضرم با خودت شیپ بشم ولی با ترذا نه گادفری.

ترزا هم کاملا احساسی مشابه با سیگنس داشت.
- گادفری اصلا فکرشم نکن!

گابریل با شنیدن عشق و قلب‌هایی که در جمله‌ی گادفری موج می‌زد، با ذوق و شوق جلو میاد.
- چه زیبا گفتی گادفری. چه نگاه زیبایی. چه زیبا.

اگه از گابریل بپرسین براتون از روونا قصد می‌خورد که خارج شدن قلب‌های از همه رنگ از دهن گادفری رو می‌دید که پروازکنان به سمت سیگنس و ترزا رفتن و دورشون حلقه‌ای تشکیل دادن. ولی خب، اینا فقط چیزایی بود که در دنیای رنگارنگ گابریل دیده می‌شد و قطعا سایرین شاهد چنین صحنه‌هایی نبودن.

گابریل با رسیدن به ترزا و سیگنس، دست جفتشونو می‌گیره و تو دست هم می‌ذاره.
- واهاهاهاهای! چقد به هم میاین!

سیگنس و ترزا به سرعت دستشونو از هم جدا می‌کنن و هر کدوم یه قدم به سمت مخالف همدیگه برمی‌دارن.
- گب تو هم؟ من مرگو به این سیگنس ترجیح میدم!
- از خداتم باشه ترزا!

کم‌کم جمعیت حاضر در محوطه که توجهشون به این گفتگو جلب شده بود زیادتر می‌شد. معلوم نیست کی و با چه سرعتی خبرش در جامعه‌ی جادویی پخش شده بود که حالا از اقصی نقاط بریتانیا، جادوگران سرشناس برای این که از نزدیک شاهد ماجرا باشن حضور به عمل رسونده بودن.
- انمیز تو لاورز قشنگ ترین و پر هیجان ترین نوع عشقه... مبارکه.
- ایول یه عروسی افتادیم؟

به نظر اینقد ماجرا پرهیجان بود که حتی ایزابل و آلنیس که در جای دیگه‌ای مسابقه داشتن هم برای ساعاتی از تمرینات تیمشون مرخصی گرفته و اومده بودن. اسکارلت لیشام و مروپ گانت هم خودشون رو می‌رسونن.
- انمیز تو لاورز های جادوگران از نسلی به نسل دیگه ادامه پیدا می‌کنه. سیگنس و ترزا هم به‌زودی نامه‌ی فدایت شوم می‌نویسن.
- فقط چند روز زودتر به مامان بگین که برا عروسی این دو نوگل نوشکفته تدارک باقالی پلو با خرچنگ یا سبزی پلو با گلابی ببینه.

و این در حالی بود که حتی مرگ هم رسیدگی به لیست مرگش رو کنار گذاشته بود و به تماشای دو شاگردش مشغول بود. اون که در ابتدا منتظر بود ببینه کدوم یک از شاگردانش ممکنه اون یکیو زودتر به قتل برسونه، حالا به نظر میومد باید انتظار دیگه‌ای می‌داشت.

سوژه جادوگران حداقل برای مدتی به خوبی تامین شده بود و چی بهتر از این که هری پاتر از موقعیت استفاده کنه و بلیت‌های بیشتری رو برای مسابقات کوییدیچ بفروشه!

نقل قول:
مسابقات لیگالیون کوییدیچ موجب رقم خوردن واقعه‌ای شگفت‌انگیز بین دو بازیکن تیم رقیب شد:

⚔️ انمیز تو لاورز 💞

فرصت را برای تماشای داستان هیجان‌انگیز این دو از نزدیک از دست ندهید! اصیل‌زاده‌ای از خاندان بلک و ماگل‌زاده‌ای به نام مک‌کینز.

زمان مسابقه دو تیم برتوانا (ترزا مک‌کینز ❤️) و هاری گراس (سیگنس بلک 💚):

دوشنبه، نیمه‌شب 7 آبان ماه در ورزشگاه نقش جهان


هری حالا که بیشتر فکر می‌کرد، اصلا هم از تدارک دیدن هتل و رو در رو کردن دو تیم با هم پیش از مسابقات پشیمون نبود!


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶:۵۲ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

مدیر هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۲۱
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 486
آفلاین
تصویر کوچک شده


کل کل با جستجوگر تیم اوزما کاپا: دیوانه ساز

سالازار اسلیترین با نگاهی تحقیرآمیز به دیوانه‌ساز روبه‌رویش خیره شد و نیشخندی سرد و مغرورانه بر لبانش نشست. او می‌دانست که دیوانه‌سازان به عنوان موجوداتی با قدرت مکیدن شادی و خوشی انسان‌ها شناخته می‌شوند، اما از دید سالازار، این توانایی تنها یک بازی کودکانه در برابر قدرت‌های سرد و بی‌رحمانه‌اش بود. سالازار با لحنی آرام اما پر از تحقیر گفت که چیزی که دیوانه‌ساز در آن ناتوان است، سردی واقعی و ژرفی است که او خود در آن غوطه‌ور است.

سالازار خودش را تجسمی از بی‌رحمی اصیل می‌دانست، بی‌رحمی‌ای که ریشه در خون و اراده داشت. او با غرور و استهزا به دیوانه‌ساز گفت:
- تو می‌تونی شادی مردم رو از بین ببری، اما برای من این کار فقط یک پیش‌پاافتاده‌ است.

او معتقد بود که یک دیوانه‌ساز تنها به شکل سطحی و موقت می‌تواند خوشی را نابود کند، اما سالازار قدرت درک و تغییر ابدی روح انسان‌ها را داشت و می‌توانست تاریکی را در اعماق آنها نفوذ دهد و ترس‌هایی به وجود آورد که حتی دیوانه‌سازان نیز قادر به درک آن نبودند. او به دیوانه‌ساز اشاره کرد و با لحنی سرشار از تمسخر افزود:
- برای من، سردی و تاریکی درونی بخشی از طبیعتمه، نه یک قدرت قرضی و تحمیلی.

از دید سالازار، دیوانه‌ساز موجودی وابسته به شرایط و محیط بود، در حالی که او خود منبع تاریکی بود. او در دل خود به این می‌خندید که دیوانه‌سازها حتی توانایی تحمل این حجم از بی‌رحمی را ندارند و تنها در محیط‌های خاصی می‌توانند قدرت خود را نشان دهند، اما خودش هر جا که می‌رفت، قدرتش همراهش بود و حتی در نور هم از تاریکی خود چیزی نمی‌کاست. سالازار نگاهی خیره به دیوانه‌ساز انداخت و افزود:
- چیزی که تو رو متوقف می‌کنه یه طلسم پاترونه، ولی من با یک اشاره می‌تونم اراده‌ای رو از هم بپاشم.

او دیوانه‌ساز را به نوعی از نظر قدرت تحت‌الشعاع خود می‌دید و او را چیزی جز یک ابزار ضعیف نمی‌دانست. به اعتقاد سالازار، او توانایی آن را داشت که قلب‌ها را از درون منجمد کند و حتی دیوانه‌سازان نیز در برابر این نوع از بی‌رحمی ناتوان بودند. سالازار ادامه داد و به دیوانه‌ساز گفت:
- تو شاید بتونی خاطرات خوب رو از بین ببری، اما من می‌تونم کاری کنم که هر خاطره‌ای تلخ و تاریک بشه.

سالازار آرام به دیوانه‌ساز نزدیک شد، نگاه سرد و بی‌رحمانه‌اش درخششی تاریک داشت. در فاصله‌ای کم از او ایستاد، چهره‌اش آرام اما بی‌احساس بود. انگار که سایه‌ای سنگین از تاریکی، از وجود سالازار به سمت دیوانه‌ساز می‌تراوید و به آهستگی حلقه‌ای سیاه دور او شکل می‌گرفت. هوا در اطرافشان سنگین‌تر شده بود و یک بی‌پروایی عمیق و ناگفته در فضا جریان داشت. سالازار نفس عمیقی کشید و در سکوت، نیرویی نامرئی اما قدرتمند از وجود دیوانه‌ساز بیرون کشید. آنچه که از ته‌مانده‌های شادی و قدرت در او مانده بود، مانند بخاری کدر و خاکستری در هوا معلق شد و به سمت سالازار کشیده شد. دیوانه‌ساز انگار به لرزش افتاده بود، به تدریج از درون تهی می‌شد و نور سردی که در چشمان او اندک اندک پژمرده می‌شد، گویی که تمام آنچه او را در جایگاه خود نگه می‌داشت، در حال فروپاشی بود.

به مرور، آن سایه تاریک که زمانی دیوانه‌ساز نامیده می‌شد، تنها به یک سایه‌ی بی‌حرکت و خالی تبدیل شد؛ چیزی جز شبحی بی‌روح از گذشته‌ی خود نبود. سالازار به آرامی عقب نشست، و در سکوت مطلق، بر بقایای آن موجود نگاهی خیره داشت. او حالا به چیزی که تنها سایه‌ای محو و سرد از دیوانه‌ساز بود، نگاه می‌کرد، سایه‌ای که حتی توانایی ترساندن کسی را هم نداشت.






پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵:۱۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

اسلیترین

کجول هات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶:۳۱ جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۳۰ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
از جنگل های قوزقوز آباد
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 17
آفلاین

تصویر کوچک شده


WE ARE OK


هوادار تیم اوزما کاپا


- قراره یه چیزی شبیه اون دفعه باشه که رفتی بری برگو رو شاه کنی؟

کجول اخمی به ریموس کرد و ادایش را درآورد.
- بده که میخوام زبون جاروهارو یاد بگیرم؟ بده میخوام جارو های حریفو اغفال کنم؟
- اغفال؟ تو نه قیافت اغفال کنندس نه حرفات.

ریموس از شدت خنده کف زمین پهن شده بود و حال، داشت جمع می‌شد.
- آلنیس اگه بفهمه روز قبل مسابقه داری می‌ری یه بلایی سر خودت بیاری زندت نمی‌زاره.
- وظیفه ی تو همینه دیگه. باید یه کاری کنی آلنیس شک نکنه. چمی‌دونم... برو بگو رفته یه سخنرانی راجب حق و حقوق برگ ها بکنه.
- خیلی منطقیه. همینو میگم!

برگو، خسته و آش و لاش، روی صاحبش بالا رفت و بر شانه او نشست.

- قبل اینکه بری بگو چی گفته بود اون کتاب در این باره؟
- گفته بود همینکه بری یه سیلی در گوش صاحب جارو بزنی، می‌تونی تا سه دقیقه با جاروش ارتباط برقرار کنی.

سپس، قبل از اینکه ریموس گیرش بیندازد، از در بیرون رفت. ( قبلش فراموش کرده بود که آنها سقف بسیار کوتاهی دارند و او قادر نیست بدون قوز از در رد شود و پخش زمین شد.)
به ریموس گفته بود قرار است برود و تک به تک سیلی در گوش آنها بخواباند؛ ولی حتی او هم انقدر احمق نبود!
تنها باید برگی عضله‌ای را مجاب می‌کرد که برود و برای او به آنها تو گوشی بزند.
- هی برگو، راهو نشون بده. باید بریم پیش اون دوستت.

برگوی بی‌نوا، آهی کشید و راه راه نشان داد.

چندی بعد، رو به روی درخت مذکور:

- هی عمو!

برگ ها با صدای درخت‌طور کجول به عقب برگشتند. یکیشان که دوست برگو بود، آنها را شناخت و سریع به سمتشان رفت.

- سلام عمو کوچولو! من کجولم، صاحب برگو. اگه بری در گوش تک تک این اسامی که بهت میدم یه سیلی بزنی، تا یه سال خاک و کود مجانی پیش من جایزه داری.

برگ مذکور، با خوشحالی پذیرفت و بعد گرفتن لیست، به راه افتاد.

کجول و برگو نیز با خوشحالی برگشتند.
- سلام بچه ها!

آلنیس و ریموس به سمت صدای او برگشتند.

- برو لباساتو عوض کن بیا کیک سبزیجات پختم.

کجول، اشاره ای به ریموس کرد که قایمکی به اتاق بیاید.
- هی، یه برگو مامور کردم بره در گوششون سیلی بزنه. بعد تا سه دقیقه می‌تونم تلپاتی کنم با جارو هاشون.

ریموس، با داد بلندی، زد توی سرش.
- خاک تو سرت! الان مثلا قرار نیست بفهمن که پشت این ماجرا تویی؟ کودوم احمقی جز تو می‌تونه یه برگو برای این کار مامور کنه؟

کجول، گند زده بود.



پاسخ به: اختلاف‌گاه تیم‌ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸:۰۱ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۹:۱۵
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 496
آفلاین
تصویر کوچک شده

هوادار تیم برتوانا


~ انمیز تو لاورز - بخش اول ~


هری هتلی در نزدیکی ورزشگاه نقش جهان، برای اقامت دو تیم برتوانا و هاری گراس ترتیب دیده بود که این موجب رویایی مداوم دو تیم در لابی، رستوران و حتی راهروهای هتل می‌شد. در نگاه اول شاید به نظرتون جالب بیاد که دو تیم فرصت آشنایی پیش از مسابقه داشته باشن، ولی وقتی حتی یک‌بار شاهد تقابل این دو تیم باشی که چطور ترزا و سیگنس با نگاه‌هاشون همدیگه رو قورت می‌دن، شاید اگه هری می‌بودی از کرده‌ی خودت پشیمون می‌شدی!

نگاه‌های قورت‌دهنده تنها شروع ماجرا بود و در واقع، بهترین حالتی بود که این دو تیم در برخورد با هم می‌تونستن تجربه کنن. چون در اکثر اوقات درگیری لفظی بین این دو اوج می‌گرفت. اگه انتظار دارین باقی بازیکنان تیم تلاشی در جهت رفع این مشکل کرده باشن، باید بگم کاملا در اشتباه هستین! بذارین گوشه‌ای از واکنش‌های اعضای دو تیم رو براتون شرح بدم تا درست متوجه بشین از چی دارم حرف می‌زنم.

از گابریل به سرعت عبور می‌کنیم، چون همواره به این شکل دعوای این دو رو تماشا می‌کرد و هر از گاهی از روی نا آگاهی و با گفتن حرفایی نامرتبط آتش بین این دو رو تشدید می‌بخشید. مرگ سرش شلوغ‌تر از این حرفا بود که به تماشای این دعوا بشینه و باقیِ ابزار آلات تیم برتوانا هم که اشیا بودن و درک درستی از موقعیت نداشتن، کف دست هورا راه می‌نداختن. البته این نکته قابل توجهه که گابریل با وجود انسان بودن، درکش به همون اندازه اشیا بود.

واکنش بازیکنان تیم هاری گراس به نسبت تیم برتوانا قابل درک‌تر بود. آکی، مهاجم اکبر و مهاجم اصغر دور همی تخمه می‌شکوندن و به این اتفاق به چشم یک سرگرمی لذت‌بخش نگاه می‌کردن. سیریوس خیلی خودشو درگیر دعواهای جوون‌ترها نمی‌کرد و بیشتر ترجیح می‌داد تا بقیه مشغول دعوا هستن بره و صبحانه، شام یا ناهاری که تیم به خاطرش تو هتل حضور داشتن رو سفارش بده. دیزی اما از وقتی با چت GPT آشنا شده بود، برخلاف دیگران که فرصت‌های شغلی خودشون رو در خطر می‌دیدن، هوش مصنوعی رو به چشم یک فرصت می‌دید. از نظر دیزی دنیا به سمت استفاده‌ی درست از ابزار می‌رفت و برای دیزی که همیشه به دنبال یافتن شغل بود، چت GPT می‌تونست ابزاری راه‌گشا براش باشه.

در ادامه نویسنده افتخار می‌ده و یکی از برخوردهای ترزا و سیگنس با هم رو شرح می‌ده. تیم برتوانا از یک سمت در راهرو داشت میومد و تیم هاری گراس از سمت دیگه. مقصد نهایی که با یک پیچ هر دو طرف بهش می‌رسیدن، لابی هتل بود. پیچ می‌پیچه و بازیکنان دو تیم هم همراه پیچ می‌پیچن و...

- ای بابا بازم که تو! عجب شانسی! فکر کنم وقتی مرلین داشته شانس پخش می‌کرده من از تو صف جا موندم که هی باید با تو برخورد کنم.
- آره می‌دونم با دیدنمون فشار روانی و استرسی که برای مسابقه با ما داری دو چندان می‌شه!
- استرس برای مسابقه با یه گندزاده؟
- میتونی منو دست کم بگیری ولی آخرش خودت ضربه‌شو میخوری...

ترزا همزمان با گفتن این حرف پشتشو به سیگنس می‌کنه، وارد لابی می‌شه و در آخرین لحظه سرشو به عقب برمی‌گردونه.
- وقتی کوافلو کوبیدم تو صورتت و خودت و کوافل با هم رفتین تو دروازه می‌بینمت!

سیگنس هم جلوتر از تیمش وارد لابی می‌شه و با قدم‌هایی سریع از ترزا جلو می‌زنه.
- ضربه خوردن از شما جزو آخرین نگرانی هامم نیستن.

لب‌های ترزا باز می‌شه تا جواب سیگنس رو بده که ناگهان صدای یکی از دور باعث جا خوردن جفتشون می‌شه.

- مکالمه‌های شما دو تا باعث شد که شیپتون کنم: رابطه ی پرتنشی که به عشق منجر می‌شه. اوخی، چه رمانتیک!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۸/۷ ۱۳:۱۳:۴۸

🦅 Only Raven 🦅







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.