wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: دوشنبه 21 مهر 1404 23:15
تاریخ عضویت: 1403/12/16
تولد نقش: 1403/12/17
آخرین ورود: امروز ساعت 06:23
از: معدن ملوبیار
پست‌ها: 121
آفلاین
لیسا که خسته شده بود از این *مثلا* رپ بتل و دیس و دیس بک بازی های دابی و آستریکس توی یک حرکت ناگهانی داد زد:
-تمومش کنید این بچه بازی ها رو. اومدید رپ بگید نه لالایی

تصویر تغییر اندازه داده شده

\

Intro
یه لحظه گوش بده
فکر کردی شب مال توئه؟
فقط یکی شاخ می‌مونه
حواستو جمع کن
Verse 1

قدت شیش سانته، صدات جیغ می‌زنه
می‌پری وسط شبا، بدون خون می‌مونه
می‌گی آزادی؟ اسیر وایب خودتی
من حمله می‌کنم، تو فقط اسیر تایپی
با یه جوراب ادعای آزادی واقعی
منم لیسا، خون‌آشام، ملکه تاریکی
جادوته یا نفرین؟ من خودم نفرین سرخ
حرفام برنده‌ست، می‌بره مغزت رو هر بار زخ
Hook

توی سایه می‌لرزی، من می‌رقصم زیر ماه
یه ضربه، یه سرما، یخ زدی توی این راه
دابی و آستریکس فقط نگاه
حقیقت خون تو این شب، سهم منه، شاه
Verse 2

آستریکس، اسم تو فقط قصه است
فکر می‌کنی خطری اما کارات حرفه است
شنل کهنه، حرفای پوسیده
من رد می‌شم، تو گذشته جا موندی مثل رویای دویده
تو با خون می‌خوری، من با عطش و حال
بیت می‌سازم از خاکستر، جمع می‌کنم هر فال
اسم من صاعقه‌ست، اسم تو پژواک قصر
تو افسانه مُردی، من واقعیت شب، آتش و قهر
Hook

توی سایه می‌لرزی، من می‌رقصم زیر ماه
یه ضربه، یه سرما، یخ زدی توی این راه
دابی و آستریکس فقط نگاه
حقیقت خون تو این شب، سهم منه، شاه
Verse 3

حالا جفتتون روبه‌روم، بازی تمومه
یکی با جوراب، یکی با شنل، هردو بی‌نمونه
من ملکه‌ام توی این شب، شما فقط صدا
کلمه‌هام زهر داره، می‌زنم تا ته ماجرا
Outro

من با ماه می‌خونم، با خون می‌رقصم
افسونم توی هر خط، هیچ‌کسو نمی‌بخشم
تا اسم من توی شب می‌پیچه، یاد بگیر
رقیب نباش، باید از این بتل بری بیرون، دیر






ملکه خون
اگر اهنگ نیومد از اینجا ببینید

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط لیسا تورپین در 1404/7/21 23:24:24
هیچ لذتی بالاتر از خندیدن نیست. حتی اگر به قیمت حرص خوردن بقیه باشه
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: یکشنبه 20 مهر 1404 20:00
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:49
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین

!New Track Released

Astrix- Resurrection

جیگری که ترس توشه، عین آشغال گوشته  

اومدم ساقدوشت باشم، وگرنه باقیش نوشه  

اون نمره من بود؟ یا سایز تو بود؟  

پایین نگاه نکن، اونجا که خبری نبود.

شوخیش از من بود، ولی منظورم قدت بود  

خونریزیتم نه از آهنگم، از عادت ماهیانت بود 

جن فقط جن قدیم، کم جنس بزن  

جنس فقط جنس قدیم، نه اینا که به دابی بدن. 

هه، دابی... با من درگیر شدی اشتباهی!

همین کم مونده چند تا جن موچی،

 بیان برن لفظ، برا من، 

اینا پای بیزنس بودن ولی، اصلا من بهشون دست ندادم. 

دابی میگه گندس برامن، دمب‌است برامن.

 جاده باز یک راست میرم، اصلا من بمبست ندارم.

گابریل میدونه ما خود تحصیلیم، پروفسور کلاس چندن؟

جوری پانچ خوردی، تو کلاست میگی چقد باجنبم.

من با سایه‌هام می‌رقصم، تو هنوز دنبال نوری  

می‌گن دابی جنه، ولی جن توی جم ‌تی‌وی

می‌گن پروفسور دابی؟ ما شاگرد نابیم  

کلاست بی‌محتوا، ولی ما، خود محتوا بودیم

شنیدم دنبال جوراب لردی ولی، عجب **** بودی.

من خون می‌خورم فقط با قهوه، خونریزیت فقط با حرفه

قدرتت فقط یه حرفه، حرفات فقط یه ترسه  

خیارت عین باتوم،

 تو سوراخ گوشاتوون، اصلا لق همتون

 جوری زدم که همتون، بشین سوژه اربابتون،

 روت نشه بری عمارتشون، 

روت نشه نگاه کنی، حتی تو روشون

ناک،ناک، ببین کی اومده، عمو اومده، چی‌چی اورده،

 برا دابی کادو، سایز فری اورده،

بیا دوست باشیم باهم، تو باشی تنها گناهم، 

 باهم باشیم، تنها توی اتاقم، 

نباشه بینمون هیچ سکرتی، ببین برات گرفتم چه ویکتوریا سکرتی.

 ببین چه ناز شده دابی،

 بزن برا عمو یه شیک نابی

 بزن که عمو برات میلک‌شیک زده

 چه کمر باریکی، چه دلیل تحریکی،

 چه صحنه رمانتیکی، مخصوص مجله ****.

فنات کجان الان؟ اون همه ادعا کجاست؟ 

اجازم دست فنامه، ایزابل هم بزرگشون،

 فکرمون باهمه، ویراژ نده رو اسم همه،

 تو که میگی فن داری این همه،

 کجان پس تو و اون همه؟

جن‌هم جن‌های احضار بودن،

 خفن بودن، ترسناک بودن،

 کارمند حقوق بگیر بانک نبودن،

 عروسک مورد علاقه کوین نبودن،

 واسه شوهر دادن به عروسک آنابل نبودن.

 کتتو درار ببینن لباس‌زیر وزارتتو،

احمق نیستم ولی بذار رک بگم، دابی وزارتیه،

 کار می‌کنه تجارتی، بدون هیچ جسارتی،

 نمیخوای بدی دستوراتی، نشانه‌ای، علامتی؟

 ،منم ببرن بدون هیچ، عدالتی؟ اوه، چه شهامتی،

 قر میده رو خط خونایی که ریختم با چه ظرافتی.

 تا دیروز تاکسی سوار بودی، حالا تاکسیک شدی،

 دنبال dreamville نهایتش تو dream ببینی.

بوی خون تو هوا پیچیده، رفتن آستریکس رو تو dream می‌بینی.

.

.

.

پاورقی: ملت برای محتوای ترک دومم و برای کل کار کردنم فکر کردم که نیاز باشه توضیحاتی ارائه بدم. 

اول از همه که محتوای ترکم توهین یا محتوای جدی برای هیچ شخص یا حتی خود دیس‌شونده نیست. و صرفا جهت فان و سرگرمی خودمون و ملت متن می‌نویسیم.(یا حداقل می‌نویسم) 

دوما که از اونجایی که بنده هیچ تجربه‌ای در اهنگ‌سازی و رپ خوندن نداشتم و اولین ترکم هم کیفیت کار کاملا مشخصه، هرچند از ترک دومم خیلی راضی ترم بازم شاید گفتنش برای ملت بهتر باشه که متاسفانه برخلاف سعی و تلاشم، اما بخاطر محدودیت‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری محدودیت‌های زیادی دارم. اما تمامی متن‌های نوشته شده و نوع بیت‌های استفاده شده، چه خوب و چه ضعیف از تجربه چند روزه خودم  بودن. امیدوارم از کارا خوشتون بیاد و راضی باشید. بازم میگم همه این محتوا صرفا برای سرگرمیه. 

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/20 22:45:28
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/20 22:47:14
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/20 23:04:40
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/20 23:50:07
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/20 23:50:32
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/21 1:08:02
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/7/21 1:23:29
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در 1404/7/21 1:53:20
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: سه‌شنبه 15 مهر 1404 23:59
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:49
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین

New Track Released

Blood on the beat.

از اونجایی که دیشب دابی برای آستریکس ادعای تسترال پاره کرده و این خون‌آشام رو به چالش کشیده. لذا امشب آسترکس با دست پر اومده. شروع ما پایان داستان خیلیاس. خون آشام

حمایت‌ها، لایک‌ها و دونیت‌ها فراموش نشه. هرگونه پخش و کپی برداری از این آهنگ حق کپی راید داره و پیگرد قانونی در وزارت سحرجادو خواهد داشت. متین

صدای چی بود؟

    ببین کی اومده رپ بخونه،  یه جن با جورابِ پاره!

    قطع کن صدارو، کوین تازه خوابیده.

    صبر کن، بذار یه خون‌آشام رپ واقعی رو نشونت بده.

      دابی می‌گه جِنِ آزاده، ولی بوی جوراب ارباب می‌ده.

      صداش می‌پیچه، مثل ناله تو اتاقِ خوابِ.

      با یه جوراب پاره اومده وسط میدون،

      دقیقه نودی اومده، با flow پاره، چالش کشیده آستریکس رو.

      می‌گه رَپِره؟ نه، اون فقط داره زمینو طی می‌کشه با بیت.

      سرت پایینه، چون شغلت طی کشیدنه.

      تو اهلِ رد دادنی؟ نه، اهلِ چاییُ نذری دادنی.

      برو سرِ دیگ جن!

      این‌جا جایِ خون‌خواراست، نه برف‌بازا.

      من توی تابوتم خوابیده بودم، شنیدم دابی صدام کرد.

      بیدار شدم، تابوتا لرزید، کی جوراب دابی رو دزدید؟

     هر بیتم یه گاز، هر مِصرَعم یه زخم.

      تو می‌لرزی چون حس کردی نزدیکِ نیشم.

      این خونِ کلماتمه که می‌چکه از رو نیشم!

      این‌جا اسم فقط یکیه، آستریکس.

      من شب‌گردِ سایه‌هام، خون‌ریزِ بی‌سروصدا.

      دندونام برق می‌زنن مثل تیغِ تازه‌تراش.

      نه نور می‌خوام، نه ترس دارم، من خود تاریکی‌ام.

      هر کی بیاد جلو، خونش می‌مونه توی شیشه.

     اسمش حک میشه روی مِنو ضیافتم.

      تو دنبالِ جورابِ هری، من دنبالِ خونِ هری.

      پس بشین کوچولو، این‌جا کلاسِ واقعیه.

      رَپ یعنی سُلطه، نه خدمتِ ارباب‌بردگی.

      تو با جورابت می‌رقصی، من با بانو گادفری.

     تو می‌نویسی با چرکِ دستت، من با خون شکارم.

      تو یه جوکِ کودکانه‌ای، یه عروسکِ ارباب‌پسند.

      من یه کابوسم، دلیلِ معاهدهٔ کودکانِ سایتم.

      تو یه جوک بودی، من پایانِ شوخی‌هاتم.

      اسمم رو بنویس با خون، چون موندگارم.

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/7/21 2:14:50
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: چهارشنبه 2 مهر 1404 10:27
تاریخ عضویت: 1404/06/06
تولد نقش: 1404/06/07
آخرین ورود: جمعه 2 آبان 1404 10:03
پست‌ها: 28
آفلاین
-صدا هست؟

رودریک به جوزف نگاه میکنه و وقتی مطمئن میشه‌، صداشو صاف میکنه و میکروفونو تنظیم میکنه که حرف بزنه:
- خب سلام! من رودریک سیتون هستم کوچیک شما. جوزف لطف داشت که منو اینطوری معرفی کرد ولی تا وقتی مامی هلگا و آقای تال و ریگولوس و روندا هستن اصلا زشته منو پرچمدار هافلپاف معرفی کنین. جوزف لطف کردن منت گذاشتن روی سر بنده که منو دعوت کردن به همچین تریبون مهمی که حمایت از حقوق حیوانات هستش و منم که حاضر آماده برای اینکار. و حالا میرسیم به سوال آقای وارنسکی: بهترین بر خورد در برابر خطر انقراض تک شاخ ها چیه؟ با شکارچیاشون باید چیکار کرد؟ اصلا تک شاخ چی هه؟

رودریک گلوشو صاف میکنه و به جوزف اشاره میکنه که یه آب بهش بده.
-خب بذارین سوال هایی که پرسیده شده رو از آخر به اول جواب بدیم. تک شاخ اصن چیه کیه کجا زندگی میکنه؟ خب تک شاخ همونطور که از اسم خودش و اسم برنامه مشخصه، یه حیوونه! اما نه هر حیوونی! حیوون جادویی که شبیه اسبه و یه شاخ گوگول مگولی -البته نه همیشه- از پیشونیش زده بیرون و اگر نمیدونین، شاخش توی ساختن معجون و موی دم تک شاخ توی چوبدستیای خیلیاتون وجود داره و اصلا بخاطر اونه که چوبدستیاتون خصلت جادویی داره.

رودریک به چوبدستی خودش نگاه میکنه و ادامه میده:
-هرچند که بگم من خیلی مخالف اینکارم! چون این بنده ی مرلین چیکار کرده که گیر ما جادوگرا افتاده که همش موهاشو میکَنیم؟ خب آره به هرحال تک شاخ ها خیلی خیلی برای جامعه ی جادوگران مهمن و طبیعتا وظیفه ی ما اینه که در ازای خدماتی که به ما میدن، ماهم بهشون خدماتی بدیم. خب پس الان که فهمیدیم تک شاخ چی هست یا به قول جوزف چی هه، بریم سراغ سوال دوم که باید با شکارچیاشون دقیقا چیکار کنیم دوستان؟ کلی جواب میشه به این داد که من چند تاشو براتون با صدای بلند میخونم
-حالا چرا با صدای بلند؟
-که تاثیر گذار باشه.

رودریک در حالی که ورقه ی مچاله شده ای رو از توی کیفش در میاره، قلپ قلپ آب میخوره و جوزف با نگاهی که انگار ناامید شده از رودریک، چون حواسش نیست که میکروفونش روشنه و صدای آب خوردنش رو همه دارن میشنون، سعی میکنه با ایما و اشاره بهش بفهمونه اینو! ولی خب رودریک وقتی اشتباهشو میفهمه که آب خوردنش تموم شده.
-میدونم سوتی دادم دوستان ولی شما ندیده و نشنیده بگیرین لطفا. پیش من یه سکه دارینا. خب این مواردیه که نوشتم: اول: قانونی پیش میریم! میریم و به دولت آمار این آدمای پست و بی تربیت رو میدیم! ولی دولت مدرک میخواد! باید چیکار کنیم؟ راه حلی که به ذهنم رسیده اینه که خودمونو تک شاخ جا میزنیم! شکارچیا گول میخورن و میخوان که مارو شکار کنن و به ما تیر میزنن و ما میتونیم زخممونو و تیرشونو به عنوان مدرک نشون بدیم! البته که امکان اینم هست که خودمونم بمیریم. ولی نجات یه گونه چه انسان و چه حیوان، هزینه های زیادی داره! یادتون باشه که یه نفر باید اون دور و برا باشه که حین تیراندازی عکس و فیلم بگیره!

جوزف به رودریک اشاره میکنه که آروم تر حرف بزنه ولی خب... کو گوش شنوا!
-دوم: اگر دولت قبول نکرد و حتی اگر جنازه عم تحویل دادیم و فیلم و عکسم نشون دادیم و بازم قبول نکرد، باید تظاهرات کنیم! و نگران نباشین چون من‌، رودریک سیتون، رهبریت این تظاهرات رو به عهده میگیرم و اطمینان دارم که موفق میشیم! من براتون پوستر و بنر درست میکنم و دسته جمعی میریم جلوی ساختمون دولت و اعتراض خودمونو نشون میدیم! و مورد سوم: میتونیم شکارچیا رو خودمون بکشیم.
-رودریک!
-خب راست میگم دیگه خیلی راه حل آسون و خوبیه که. ولی حالا چون شاید فقط یکم خشن باشه، میتونم مورد چهارمی هم ارائه بدم و اون اینه که: خودمون میتونیم سازمان و نهادیو تشکیل بدیم که خودمون مبارزه کنیم باهاشون و بندازیمشون زندان! البته زندان آزکابان نه چون اجازه ی دولتو میخواد. پس باید خودمون زندان بسازیم. که خیلی مخوف تر و ترسناک تر از آزکابان باشه!هرچند خیلی هزینه عم داره!

رودریک بخاطر بلند حرف زدن صداش میگیره و چند لحظه از بیننده ها عذرخواهی میکنه و میره پشت صحنه و انواع صداهای مختلف درمیاره که صداش دوباره گرم شه. حتی چهچهم مثل خواننده ی ماگلی همایون شجریانم میزنه -البته نسخه ی محروم ایشون- که شاید صداش درست شه. بعد دوباره برمیگرده که جواب سومین و آخرین سوالو بده:
- عذرخواهی میکنم دوستان! بنده ی حقیر رفتم صدامو درست کنم ولی این صدا دیگه اون صدا نمیشه. متاسفانه نمیتونم دیگه بلند حرف بزنم!
-خداروشکر.
-آقای وارنسکی واقعا نچ نچ از شما بعید بود! خب و بریم جواب سوال پایانی رو بدیم. بهترین بر خورد در برابر خطر انقراض تک شاخ ها چیه؟ خب این سوال یکی از جواباش همون سوال دومه که پاسخ دادیم! باید جلوی شکارچی هارو گرفت! دوم اینکه باید به صورت جدی مطالعاتی انجام باشه که توی چوبدستی از موی تک شاخ استفاده نشه! چون هم تک شاخ دردش میاد هم یه تک شاخ کچل تحویل جامعه میدیم! بنده خداها زشت میشن! اگر شاخاشونم بکَنیم تو معجون استفاده کنیم که دیگه طرف تک شاخ نیست یه اسبه. سوم اینکه از اونجایی که این موجود، خیلی موجود ارزشمندیه، پیشنهاد میکنم غذاهاشون کنترل شده باشه و چیزایی رو نخورن که ممکنه سلامتیشون تهدید بشه. چهارمین طرحم اینه که برای حفظ سلامتیشون و جلوگیری از هر خطر احتمالی، مکانی رو واسشون درست کنیم که کنترل لازم روشون انجام بشه که از دست شکارچی ها و بقیه ی موجودات در امان باشن! پنجم اینکه من نمیدونم چه عادت زشتیه هرکس تک شاخ میبینه میخواد سوارش شه! بنده خدا کمرش له میشه! لطفا ازین مورد جلوگیری شه! و شیشم و آخرین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که کتابی توی هاگوارتز تدریس بشه که اطلاعات جامع و کاملی از تک شاخ و نحوه ی برخورد با اونها داشته باشه و حتی این کتاب ها در دسترس عموم هم قرار بگیره که اوناهم بدونن چه کارهایی درست و چه کارهایی غلطه! خب من دیگه هیچ نکته ای رو یادم نمیاد که جا انداخته باشم. اگر حرفی سخنی حدیثی دارین و میخواین با من در ارتباط باشین حتما به جوزف بگین که به من خبرشو برسونه! و در آخر تشکر میکنم از این برنامه ی خوب و از همه مهم تر مدیر دلسوزش که حیوونا براش مهمن و کامل وقت میذاره. خب فکر میکنم اگه الان نرم جوزف منو تبدیل به سکه میکنه. راه های ارتباطی مستقیم با من اینه که الان آیدیشو...
- بیا برو دیگه ببینم چقدر حرف میزنی! خب ببخشید بابت طولانی شدن حرفای آقای سیتون! متاسفانه زیادی حرف میزنه! یکشنبه ی هفته ی بعد دوباره مهمون خونه هاتون هستم عزیزان. تا اونموقع، بدرود!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: یکشنبه 30 شهریور 1404 22:30
تاریخ عضویت: 1404/06/08
تولد نقش: 1404/06/11
آخرین ورود: امروز ساعت 00:57
پست‌ها: 25
آفلاین
قطرات بارانی که در خلیج دینگل به درون استکان قهوه ام میریختند و آن را به اب زمبویی تبدیل میکردند، تنها عامل گسیختگی احوال آن روزم نبودند، دوباره یکشنبه و دوباره جورنسکی! بله این نامی است که از حالا به بعد برای خطاب کردن ویژه برنامه های جوتیوبی ام به کار خواهید برد ، البته اگر رودریک زودتر تصمیم میگرفت که برسد. او دیر کرده بود، آن هم در بد موقعیتی .

بالاخره تپ تپ در به صدا در آمد.

_ رودریک چرا اینقد لفتش میدی آخه؟
_ بابا لفت چیه جوزف یه جن خاکی اونجا پاش پیچ خور....
_ بابا گور پدر اون جن خاکی برنامه رو باید ضبط کنیم یه امروزو از این حرکاتت بگذر مرد
_ خیلی خوب رسیدم دیگه ، بریم سر ضبط

سلاممم دوستان گل گل گلاب قمصر کاشون، چطورید؟ میدونم دلتون واسم تنگ شده بود اره لازم به گفتن نیست، امروزم بازم داداشتون اومده که راجب یه جونور عجیب دیگه تو دنیای جادو باهاتون صحبت کنه اما قبل از اون، مهمون داریم چه مهمونی ، یه مهمون نگم برات اوردم واستونا اقای رودریک سیتون یکی از سکه باز های دنیا جادو، یه هافلپافی پرچمدار، امروز منت گذاشتن سرمون مهمون برنامه امون شدن، تا بهمون بگن بهترین بر خورد در برابر خطر انقراض تک شاخ ها چیه؟ با شکارچیاشون باید چیکار کرد؟ اصلا تک شاخ چی هه؟
و اما بخش من، بخش من راجب توضیح راجب موجودات ملی خودمه! افرین دوستان زیبارو درست حدس زدید لپرکان هارو میگم!
همونایی که ننه بزرگ هاتون سر سفره بهتون میگن حتما بسمرلین بگین تا هم سفرتون نشن، همونایی که معامله باهاشون به معنی گاز گرفتی مغز توسط خرِ
دوستان من در زمان های قدیم پادشاهی وجود داشت، پادشاهی عادل و باهوش در لنسترلند که امروزه توی ایرلند وجود داره، این پادشاه مهربان و باهوش، رعیت دوست و توانمند بود
اما چرخ روزگار عزیزان من هیچوقت واسه انسان های شریف به خوبی نچرخیده ،همیشه مستبدانی و بزهکارانی وجود دارند که روزگار را سیاه و کام مردمان رو تلخ میکنند!

بله در داستان ما هم وجود داشتد، در این داستان روی سیاه قضیه کسی جز پادشاهی در غرب ولز امروزی به اسم لاگ نبود، اون وحشی و تند خوی، بی رحم و جنگجو بود و هیچ چیز را جز کشور گشایی نمیشناخت

همانطور که قابل پیشبینی شما عزیزان است، چشم طمع او حال به دنبال خاک کشور پادشاه عادل همسایه اش افتاده بود ، اما مساله ای بود که لاگ را مجاب تر برای حمله میکرد! این مساله چیزی جز ثروت بیشتر نبود پادشاه ایرلندی گنجینه ای داشت گنجینه ای بزرگ شامل طلاها و الماس ها و جواهرات فراوان

از آنجایی که حریص بودن یکی از صفات بارز لاگ بود، این مساله روز و شب تمام فکرش را گرفته بود و سر انجام باعث حمله ی او به خاک ایرلند شد.

پادشاه شجاع ایرلند با اینکه از تند خویی و سنگدلی لاگ اگاه بود اما بازهم برای دفاع از مردم و کشورش شجاعانه لشکر کشی کرد و برای دفاع از خاکش اقدام کرد ، اما قبل از آن برای دفاع از سرمایه ی کشورش اقدام دیگری انجام داده بود! پادشاه ایرلند سرمایه و طلاهایش که در واقع سهم مردمش بودند به راحتی به دزد و متجاوزی چون لاگ نمیباخت! او موجوداتی برای محافظت از انها انتخاب کرده بود.

موجوداتی باهوش و البته وفادار ، البته نه برای همه! او سال های پیش لپرکان ها را زیر زمین پیدا کرده بود، به انها زمین داده بود و به جای غارت سرمایه اشان برایشان بانک درست کرده بود و به همین سبب اعتماد و وفاداری انهارا نسبت به خود جلب کرده بود، به طوری که حتی لپرکان های امروزی هنوز به او احترام میگذارند.

پادشاه ایرلند با اینکه جنگ را باخته بود اما سرمایه اش را به موجوداتی سپرده بود که نگهداری از سرمایه را به خوبی بلد بودند، البته لاگ بعد ها متوجه شد که گنجینه دست لپرکان ها افتاده اما دریافت سرمایه از انها کار هیچ موجودی به جز دهنده ی ان به انها نبود!

امروزه اما لپرکان ها به دلیل ظلم انسان ها نسبت به انها گوشه گیر تر و بی رحم تر شده بودند به صورتی که تعداد زیادی از انها زندگی شان را به عنوان دزد میگذرانند و با وعده های پوشالی و دروغین دادن به جادوگران کم سن یا بی تجربه پول درمیاورند!

گفته میشود که بعد ها لاگ دخترش را به عقد لپرکانی در اورد و در ازایش از او خواست که سرمایه ی شاه ایرلند را به او باز گرداند لپرکان هم به قولش عمل کرد ولی با سکه های دروغین! بله او کلک رشتی زد و از ان موقع به بعد طلای لپرکانی پدید امد طلایی که فقط در حضور انها وجود دارد و با خروجشان از محل ان هم غیب میشود!

از نظر من باید به انها اعتماد بیشتری شود و فضای بیشتری در حوزه ی حسابداری و امور مالی به انها داده شود! به این دلیل که در این مساله خیلی با استعداد هستند
خیلی خوب دوستان عزیز! تا درودی دیگر به درود
برای ادامه ی برنامه همراه اقای سیتون باشید تا درباره ی تک شاخ ها اطلاعات کسب کنید
بوس به شوما مرلینفظ شوما

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: دوشنبه 24 شهریور 1404 13:06
تاریخ عضویت: 1403/04/07
تولد نقش: 1404/06/17
آخرین ورود: امروز ساعت 13:39
از: درون کتاب‌خانه
پست‌ها: 79
آنلاین
بی توجه به جوزف که خودش رو با آب هلاک می کنه به سمت میز می رم و با لبخند شروع می کنم: سلام به همه ی بینندگان عزیزی که دارین ما رو تماشا می کنین.(نگاهی به جوزف جوزف که اون آب پریده تو گلوش و سرفه می کنه می اندازم و طوری که بینندگان عزیزمون متوجه نشن وردی که صداش رو قطع کنه رو زیر لب زمزمه می کنم تا بینندگان عزیز متوجه سر و صدا نشوند)

ادامه می دم: امیدوارم هر جا که هستین حالتون خوب باشه. امشب می خوایم درباره ی جن های خونگی صحبت کنیم. دقت کردین این بیچاره ها چند وقتیه زود زود مریض میشن؟ دقت کردین بعضی وقت ها که خیلی خسته‌ان و شما ازشون فقط برای اینکه تنبلین و کارهاتون رو خودتون انجام نمی دین، کار می کشین، از هوش می رن؟ تا حالا شده دلتون براشون بسوزه؟

درباره ی اینکه جن های خونگی دقیقا کی اهلی شدن اطلاعاتی در دسترس نیست پس می خوام درباره ی حقوق از دست رفته شون حرف بزنم.

باید بدونین که هر جن خونگی هم مثل ما حق و حقوقی داره و خیلی مهمه. اگه شما می خواین اون ها رو به بردگی بگیرین و ازشون کار بکشین، وجود نداشتن احساسات رو در شما به دیگران می رسونه. شاید عده ی کمی که متوجه شدن، بگن که به اون جن های خونگی نیاز دارن ولی نمی خوان که اونا اذیت بشن. پس باید بهشون توجه کنین و نزارین بیشتر از حد کار کنن.

بعضی از شما ساحره ها و جادوگر های خوب، جن های خونگی دارین و اونا تو خونه هاتون زندگی می کنن. ولی اگه به آشپزخونه ی مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز قدم بزارین، با تعداد خیلی زیادی جن خونگی مواجه می شین که هر چیزی که بخواین بهتون می‌دن تا میل کنین. من هیچ وقت به اون آشپزخونه پا نذاشتم و همه ی چیز ها درباره ی آشپزخونه را از دوستی شنیدم. تاکید می کنم که به دلیل اینکه هیچ یک از جادو آموزان اجازه ی ورود به اونجا رو ندارن، تا به حال به اون آشپزخونه نرفتم!
زیر لب گفتم: خدا کنه کسی شک نکرده باشه.
شب خیلی خوبی رو گذروندیم،
با تشکر از توجه‌تون و احترامتون به جن های خونگی،
بای بای... چیز یعنی مرلین نگهدارتون.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در 1404/6/24 13:17:04
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: یکشنبه 23 شهریور 1404 23:24
تاریخ عضویت: 1404/06/08
تولد نقش: 1404/06/11
آخرین ورود: امروز ساعت 00:57
پست‌ها: 25
آفلاین
کتم را تن میکنم و گره کراواتی که دیزاینر برنامه خانم لوفی که گویا مادر بزرگ(جز این صورت همچین سلیقه ای عجیب است) اسپانسر برنامه یعنی شارلی اونیز هست را سفت میکنم(پس چی؟پول اجرای برنامه رو شما میدید یا سامسونت بدست های وزارت خونه؟)امیدوارم بیننده ها بیشتر به محتوا توجه توجه کنن تا ظاهر(فعععک)

_سلام عزیزان دل خوشحالم که در اولین برنامه ی جوتیوبی از کانال جوزف ورانسکی مهمون شما اصیل زادگان(با چشم غره ی هرمیون مواجه میشم)و همینطور گند زاد..(اینبار هرمیون دستش را طوری در جیبش میکند که هر لحظه احتمال اجرای افسونی بر روی خودم وجود دارد)چیز ببخشید خلاصه همه ی اقشار جادویی وغیر جادویی و خلاصه هرچی که باعث میشه خانوم گرنجر مارو نکشه هستیم!

مرسی که مارو مهمون شومینه هاتون کردین!البته چه بهتر که از اون لوکس ها باشه خوب بگذریم.مهمون ویژه ای داریم که فکر کنم تا الان حدس زده باشید!خانوم گرنجر ساحره ی نام اشنای دنیای جادو و کاندیدای دریافت نشانه مرلین!
مفتخریم که از حضور ایشون شرف یاب میشیم.قبل از شروع برنامه باید بگم که برنامه ی امروزمون تحت حمایت شرکت اونیز هستش که شما میتونید فقط با دو بشکن و دوبار صدا زدن نامشون و همینطور تنها سه گالیون ناقابل صاحب یک وعده ی غذایی گرم بشید!نحوه ی سفارش هم اینطوریه که غذارو تو ذهنتون تصور میکنید و میبیند جلوتونه!مبلغ رو هم یک ساعت بعد از صرف غذا روی میز خونتون میذارید فقط لازم به ذکره که بهتره حتما در پرداخت پول شرافتمندانه عمل کنید در غیر این صورت غذایی که خوردید تو معدتون تبدیل به چیز جالبی نمیشه!

خیلی خوب این برنامه هر یکشنبه شب در جوتیوب با مهمان های متفاوت قابل مشاهده خواهد بود!بخش اول این برنامه تحت مجری گری من خواهد بود که موضوع امروزش تاریخچه ی وجود سانتور ها هست و بخش اخرش در اختیار مهمونمون که خانوم گرنجر میخوان راجب اجنه ی خونگی و اصلا روند اهلی شدن و حقوق اونها توضیحاتی بده!

دوستان من سانتور ها از زمانی که مرلین در بیابان نی می انداخت در این جهان هستی وجود داشتند.دلیل پیدایش اونا به شیطونیه یه ادمی به اسم ایگینوس توی یونان باستان بر میگرده که پادشاه بخش بزرگی از یونان میشه (نه کلش)وقتی ایگینوس پادشاه اون بخش میشه اولین رگه های کله خریه سانتوریش میزنه بالا و بسیار مستبد و دیکتاتور میشه! اون در اوج حماقت همه ی متعرضان خودشو سرکوب میکنه و باعث خشم و تنفر عمومی میشه.ولی مردم دست از کار نمیکشن و بالاخره اونو نابود میکنن. در لحظات اخر قبل از اینکه دست مردمی که بهشون ظلم کرده بهش برسه اون مورد لطف و بخشش زیوس قرار میگیره و با قدرت و توانایی اون به کوه المپ وارد میشه!اما حماقت و کله خریه ایگینیوس تمومی نداشت و حتی تو المپ که خانه ی خدایان یونان هست دست از گند زدن بر نمیداشت!در اخرین و بزرگترین گندکاری خودش اوج بلاهتش رو نشون میده و عاشق زن زیوس یعنی هرا میشه وای که چه اشتباه احمقانه ای! وقتی شست عمو زیوس(همان لحظه صدای رعد و برقی شنیده میشه)چیز ببخشید زیوس بزرگ از این قضیه خبر دار میشه با درایت و هوش خودش ابری رو به شکل هرا در میاره و به سمت ایگینیوس میفرسته،اسم ابره نفل میشه و اگینیوس نخود مغز هم به اون دل میبنده(ایگینیوس کم عقل ایگینیوس کم عقل)وقتی زیوس باز هم مهر تاییدی بر این قضیه میبینه برای تحقیر اون پادشاه مستبد و نمک نشناس تصمیم میگیره پایین تنه اش رو به شکل اسب بیاره تا اون رو به شدت تحقیر کنه.

البته از اینکارش هم کاملا نتیجه میگیره و ایگینیوس کاملا حقیر و ندامت زده میشه و حتی چندبار تصمیم میگیره که خودشو بکشه،اما خوب تو المپ هیچکی نمیمیره.حتی اینجا هم خشم زیوس تمومی نداره و ایگینیوس رو مجبور میکنه که با کره اسب های مادیانی که زیوس در المپ داشت جفتگیری کنه!!!وای که چه اتفاق رقت انگیزی اولین سانتوری که به وجود اومد کنتاروس نام داشت

خلاصه که به این ترتیب جمعیت اونها در المپ خیلی خیلی زیاد میشه،یه سریشون رو به زمین میفرستند و یکسری دیگشون هنوز که هنوز در المپن،سانتورها اونایی که تو المپ هستن و پدران پاک خودشون میدونن و از قدیم و الایام دلیل اینکه اونا همیشه سرشون به اسمون بوده اینه که اثری از پدرانشون ببینن!البته این اتفاق خالی از لطف هم نبوده و باعث شده اونا نابغه ی ستاره شناسی و طالع بینی بشن،سانتور ها در طول تاریخشون فراز و نشیب های فراوان و همینطور شخصیت های مثبت و منفی زیادی هم داشتند.از شخصیت های مثبت انها میتوان به خیرون اشاره کرد کسی که همین دریچه ی ارتباطی کوچیکی که ما جادوگران با انها داریم رو مدیون اون هستیم و از منفی های انها میتوان به دیونیزوس اشاره کنیم که باعث قتل امی در جنگ سانتور ها با ایرانیان در نزدیکی شهر شوش امروزی شد!

امروزه سانتور های با اجازه ی وزرات سحر جادو و همینطور پیگیری های شبانه روزی حامیان موجودات جادوی که یکی از انها همین خانوم گرنجر هست به ازادی هایی در دنیای جادو رسیده اند و کمی از ان باور خود برتر بینی قدیمیشان پا پس کشیدن،یکی از دلایل افزایش چشم گیری ستاره شناسی ما جادوگران در ده سال اخیر افزایش روابطمون با سانتور هاست!امیدوارم این ارتباط ادامه دار باشه و ما بیشتر بتونیم از هوش اونا بهره ببریم.

امیدوارم تا اینجای برنامه براتون مفید بوده باشه عزیزانم!ادامه ی برنامه رو خدمت خانوم گرنجر هستیم تا درباره ی اجنه ی خانگی،تاریخشان و همینطور حق و حقوقشان صحبت های مهمی را به خدمت شما برساند!

بعد از گفتن این با قدم های بلند صحنه ی برنامه را به سمت پارچ اب پشت صحنه ترک میکنم تا هم خودم از تشنگی نمیرم هم هرمیون صحبت هایش را شروع کند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جوزف وارنسکی در 1404/6/23 23:31:42
ویرایش شده توسط جوزف وارنسکی در 1404/6/24 11:28:20
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: جمعه 21 شهریور 1404 21:20
تاریخ عضویت: 1403/08/09
تولد نقش: 1403/08/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:16
از: دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن
پست‌ها: 140
خزانه‌دار گریمولد
آفلاین
ریگولوس این بار ردای سرتاپا مشکی‌ای پوشیده بود که سرآستین‌هایش با دکمه‌های زمردین تزئین شده بودند. کتابی به اندازه خودش لاغر در دست داشت که لباسی به رنگ برفی که پشت پنجره می‌بارید پوشیده بود.

ریگولوس مانند شاخه‌ای خزان‌زده می‌لرزید که البته با توجه به باد سردی که بیرون می‌وزید و پنجره که باز بود، نمیشد زیاد به او خرده گرفت.

پسرک چوبدستی‌اش را از جیبش درآورد و به سمت شومینه‌ی دیوارکوب گرفت. بلافاصله شعله‌های آبی‌رنگی در شومینه پدیدار شدند. روی مبلی چرمی و زمردفام نزدیک شومینه نشست و به دوربین لبخند زد.
- سلام خدمت بیننده‌های عزیز.

سرفه‌ای کرد.
- خیلی‌هاتون ازم خواسته بودین که کتاب‌هایی که نویسنده‌های جادوگر نوشتن رو هم براتون معرفی کنم. خب، چرا که نه؟ به هر حال ادبیات جادویی هم چیزهای قابل‌توجهی داشته.

کتاب را از روی زانویش برداشت و در معرض دید قرار داد. با خط ریز و مشکی نوشته بودند:"دستنوشته‌های شاعر پاره وقت". تصویری از یک خودنویس روی جلد به چشم می‌خورد.
- داستان کتاب، درباره‌ی مشکلاتیه که بیشتر نوجوون‌ها تحمل می‌کنن. راوی داستان دختری به اسم امیلی سیلوره که شاید مشکلاتش به اندازه‌ی بقیه‌ی شخصیت‌ها، جدی به نظر نیان. یه دختر اسلیترینی با نمرات نسبتا خوب که به خواسته خودش درس می‌خونه و والدینش هم انتظار ندارن رویاهای اونا رو دنبال کنه، ولی صبر کنین! اون خوشبخت نیست. یه اورثینکره. مدام داره با خودش فکر می‌کنه:"نکنه من به اندازه کافی باهوش نباشم؟"یا "نکنه من کافی نباشم؟" همچنین چیزای عادی برای بقیه، اون رو به فکر کردن میندازن. و البته هیچ دوست صمیمی نداره.
نفسی تازه کرد. دخترک چقدر شبیه خودش بود!
- شخصیت دیگه داستان، تئودور ویکمنه. یه پسر ریونکلایی که استعداد بالایی تو روزنامه نگاری داره و دوست داره یه روز تو دیلی پرافت کار کنه، اما خونوادش معتقدن هیچ‌ شغلی جز کار تو وزارت سحر و جادو به درد نمی‌خوره.

چقدر او را یاد بارتی کراوچ جونیور شیفته کوییدیچ می‌انداخت!
- می‌دونم چی تو ذهنتون می‌گذره، اما بهتره بهتون بگم "دستنوشته‌های شاعر پاره‌وقت" اصلا و ابدا عاشقانه نیست! شخصیت بعدی، ویلیام مارتینه. کسی که قربانی دعواهای مداوم والدینشه.

اشک در چشمانش جمع شد. سوروس!
- گل سرسبد ما، آقای ماریوس لوینه. معلم رون‌های باستانی این بچه‌ها. مردی که با وجود این که به خاطر بیماری از عصا استفاده می‌کنه، چنان نشاطی به دل این بچه‌ها می‌دمه که هیچ‌کس نمی‌تونه. با تاسیس انجمنی برای پرورش استعدادها.

کتاب را باز کرد.
- عزیزای من! من نه می‌خوام تو گوشتون بخونم که حتما باید کارمند شین و نه می‌خوام وادارتون کنم حتما برین سراغ کوییدیچ، هنر و کارهای غیراداری. بلکه فقط یه حرف بهتون می‌زنم: خودتون رو بشناسین. هیچ‌کس بی استعداد به دنیا نمیاد، اون استعداد رو بشناسین و پرورش بدین!

لبخندی به دوربین زد.
- ممنون میشم ازم حمایت کنین. تا ویدیوی بعدی مرلین نگه دارتون.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: سه‌شنبه 18 شهریور 1404 01:16
تاریخ عضویت: 1404/04/20
تولد نقش: 1404/04/20
آخرین ورود: امروز ساعت 06:24
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
ارشد ریونکلاو، ساحره سرشمار
آفلاین
خب حالا که خانواده‌مو براتون تعریف کردم، بذارین از چیزی بگم که بیشتر از همه سرم رو گرم می‌کنه: رویاها. راستشو بخواین من یه عالمه رویا دارم، اونقدر زیاد که اگه بخوام همه‌شونو بنویسم، باید یه کتاب جدا چاپ کنم!
البته "رویا" معنی‌های مختلفی داره: می‌تونه آرزو باشه، شغل آینده باشه یا حتی یه خیال قشنگی که فقط توی ذهنمه. هرچی که باشه، اگه ازم بپرسین می‌خوام چی کاره بشم، باید بگم…

یکی از بزرگ‌ترین رویا‌هام اینه که نویسنده بشم. همیشه با خودم می‌گم چه جالب میشه اگه یه روزی بچه‌های هاگوارتز تو کتابخونه، لابه‌لای کتابای قطور و گردن‌کلفت، یه کتاب پیدا کنن که روش نوشته باشه: نویسنده: لیلی پاتر. وای که چه حالی میده!

ولی خب… از اون طرف کاشف موجودات جادویی شدنم هم خیلی باحاله. دوست دارم اولین کسی باشم که یه موجود جدید پیدا می‌کنه. البته مشکل اینجاست که جیمز میگه احتمالاً اولین موجودی که پیدا می‌کنم یه "موش خونگی" توی انباری خواهد بود! 🙄

از طرف دیگه، کوییدیچ هم خیلی وسوسه‌ام می‌کنه. دلم می‌خواد روزی بشم یه بازیکن حرفه‌ای و وقتی توپ تو هواست، همه داد بزنن: «پاتر! پاتر!» (البته امیدوارم منظورشون من باشم، نه بابام!)

یه وقتایی هم فکر می‌کنم چرا جادوگر محقق نشم؟ یکی که توی کتابای جادویی عمیق میشه و رازای قدیمی رو کشف می‌کنه. ولی خب… اعتراف می‌کنم یه ذره زیادی جدی و حوصله‌سربره.

و البته… توی یه گوشه‌ی ذهنم همیشه یه رویای عجیب دارم (این یکی خیلی به شغل آینده ربطی نداره): سفر به دنیای داستان‌ها. تصور کنین من بتونم برم تو کتابایی که می‌خونم! یه روز قهرمان باشم، یه روز جادوگر مرموز، یه روزم فقط یه دختر کنجکاو که همه جا سرک می‌کشه.

اما چیزی که خودم بیشتر از همه دوست دارم، هاله‌کاویه. شاید بتونم در کنارش نویسنده هم بشم! خب… چرا که نه؟

خلاصه، رویاهای من هزار تا شکل دارن. شاید هیچ‌وقت همه‌شونو تجربه نکنم، ولی مطمئنم هیچ‌وقت هم بی‌ماجرا نمی‌مونم. چون من، لیلی لونا پاتر (اسمی که مامانم وقتی عصبانیه کامل صداش می‌کنه!) برای یه زندگی ساده ساخته نشدم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در 1404/6/18 1:29:48

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: جوتیوب
ارسال شده در: سه‌شنبه 18 شهریور 1404 00:54
تاریخ عضویت: 1404/04/20
تولد نقش: 1404/04/20
آخرین ورود: امروز ساعت 06:24
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
ارشد ریونکلاو، ساحره سرشمار
آفلاین
سلام به همه!
من لیلی پاترم، و اگه قراره منو بشناسید، باید اول با خانواده‌ام آشنا بشید… چون بدون اونا زندگی من معنی نداره.

مامانم خیلی مهربونه، ولی وای به حال روزی که من و داداشام شیطنت کنیم! اون‌وقت جوری نگامون می‌کنه که ترجیح میدی نامرئی باشی. من خیلی بهش نزدیکم؛ بیشتر از همه با مامانم درد و دل می‌کنم، مخصوصاً وقتی دو تا داداشم اعصابمو خورد می‌کنن. هرچقدر هم کم پیش بیاد… بازم پیش میاد!

بابام؟ خب، همه می‌گن "پسری که زنده ماند"، ولی برای من فقط یه باباست… البته بابایی که یا کلی کار و کاغذبازی ریخته روی سرش، یا داره برامون از خاطره‌هاش میگه! با اینکه سرش شلوغه، سعی می‌کنه با خانواده وقت بگذرونه. رابطه‌م باهاش خیلی خوبه… ولی نه به اندازه‌ی مامان.

جیمز، برادر بزرگم… وای خدای من! یه لحظه ساکت نمی‌شه. فکر می‌کنه نابغه‌ی شوخی‌های جهان جادویه. اعتراف می‌کنم بعضی وقتا خنده‌داره، ولی بیشتر وقتا اعصابمو خورد می‌کنه. با این حال، ته دلم می‌دونم همیشه حواسش بهم هست.

آلبوس، داداش دیگه‌م، باهوشه…! اونم بعضی وقتا کتاب می‌خونه، ولی نه به اندازه‌ی من! من و اون خیلی وقتا بحثمون می‌شه، ولی همیشه تهش با خنده تموم میشه. اونم مثل جیمز پایه‌ی همه‌ی شیطنتامونه.

حالا که این همه از خانوادم گفتم، بذارین یکم از خودم بگم. من هرجا برم یه کتابی همراهمه. تو درسام موفقم و هیچ‌وقت منو بدون کتاب نمی‌بینید. سعی می‌کنم تا حد امکان بر اساس منطق جلو برم، و اطرافیانم هم منو همین‌جوری می‌بینن. همه‌ی اینا درسته… ولی من یه روی دیگه هم دارم که هرکسی نمی‌بینه: همون روی شیطونم! کمتر کسی این طرفم رو شناخته، اما خب… من ترکیبی از هر دوتام. آدم اجتماعیِ پرحرف نیستم، اما گوشه‌گیر هم نیستم. اگه با کسی مرزهای صمیمیتم شکسته بشه، دیگه خبری از اون دختر آروم و متینی که همه می‌بینن نیست!

خلاصه، با همه‌ی شلوغ‌بازی‌ها، نمی‌تونم تصور کنم بدون اونا باشم. خانواده‌ی ما پر از داد و بیداد و خنده و بحثه… و خب، دقیقاً همینه که دوستش دارم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در 1404/6/18 1:32:56

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟