هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
#11
- نه یعنی چیزه ارباب . . .

لرد سیاه با عصبانیت تکرار کرد.
- نه بلا! امکان نداره. تا به یه اسکاچ متحرک تبدیلت نکردم از جلوی چشمم دور شو. یه راه بهداشتی پیدا کن که تسترال رو بکشی. دایی ارباب باید غذای سالم بخوره.

بلاتریکس دستی به موهایش کشید و ترجیح داد که بیش از این بحث نکند. بنابرین سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد.لرد سیاه بی توجه به گروه مرگخواران که در فکر فرو رفته بودند، از اتاق خارج شد. بلا به نارسیسا نگاهی کرد.
- کار خودته! تو از همه وسواسی تری. برو تو و یه تسترال رو انتخاب کن. حواست باشه که همه چی باید بهداشتی باشه .

نارسیسا لحظه ای صحنه ی کشتن تسترال را تصور کرد. خودش را میدید که اب دهان جانور تمام لباس با شکوهش را خیس کرده است. با انزجار به اما اشاره کرد.
- بلا، من نمیتونم تو مسئولیت های یکی دیگه دخالت کنم. اشپز امائه...به اون بگو.

بلا خواست "کروشیویی" نصیب نارسیسا کند که ناگهان یادش امد که او خواهرش است. بنابرین به طرف اما برگشت .
-اما؟
- میبینی که نمیتونم! سرم شلوغه . دارم ساطورمو با لبه ی گلدون تیز میکنم.

بارتی قبل از این که بلا اما را به دو نیم مساوی تقسیم کند، جلوی اما ایستاد.
- میگم که،اصلا بر فرض که ما روش بهداشتیش رو پیدا کردیم. این تسترال ها وحشی ان ! میزنن تیکه پارمون میکنن . همشون زیر نظارت مستقیم ارباب . . .
-کروشیو بارتی! چطور جرات میکنی به لرد بگی وحشی؟ با این ابهت زیبایی و وقار؟

بارتی که با اصابت طلسم به سختی به زمین خورده بود ، خودش را جمع کرد و ایستاد. سپس بی توجه به بلا که به نظر میرسید میخواهد همینطور درباره ی صفات لرد سیاه صحبت کند، ادامه داد:
- بابا یه لحظه بذار حرفم تموم بشه بعد!

اما اظهار نظر کرد.
- اخه دو روزه به کسی کروشیو نزده. نمیتونه جلوی خودشو بگیره!

بلا با عصبانیت و به نشانه ی تهدید چوب دستی اش را تکان داد اما بارتی نگذاشت که ادامه دهد.
- خب داشتم میگفتم، همشون زیر نظارت مستقیم ارباب...بلا اونطوری نگا نکن! زیر نظارت مستقیم سیاه ترین و جذاب ترین و پر ابهت ترین جادوگر تاریخ تربیت شدند. بنابرین کشتنشون راحت نیست! بعضی طلسما هم روشون تاثیر نداره! اول باید یه راهی پیدا کنیم که اصلا بتونیم وارد اتاق تسترال ها بشیم . بعد باید بتونیم رامشون کنیم که بتونیم بکشیمشون. میدونین

نارسیسا لبخندی زد.
- یه بار که دراکو بچه بود برده بودمش باغ وحش مشنگا...چرا اونطوری نگام میکنید؟ برده بودمش که دنیای مشنگی رو ببینه و به جادوگر بودنش افتخار کنه. اینا روش های درست برای تربیت بچست. من خیلی مطالعه کردم . بعد به این نتیجه رسیدم که از بهترین روش های برای تربیتش . . .
- سیسی داشتیم راجع به یه چیز دیگه حرف میزدیم.

نارسیسا سرفه ای کرد و ادامه داد.
-بله داشتم میگفتم، از اونجایی که بچم خیلی باهوش بود، سوالاتی در مورد این که چطور این حیوانات رو حبس کردن پرسید. یه حیوونی اونجا بود که شبیه شلوار سوروس راه راه بود . در هرصورت این مهم نیست..مهم اینه که گفتن با یه سری امپولا اونارو بیهوش میکنن ! بعد میندازنشون تو قفس!

همان لحظه همه با صدای سرفه ی شدید مورفین به خود امدند. به نظر میرسید که دود سیگارش به طور ناگهانی در گلویش پریده و راه نفسش را بسته است. مورفین ته مانده ی سیگار را روی زمین انداخت. نارسیسا نگاهش را از بارتی گرفت.
- مورفین چند بار بهت گفتم اینا رو رو زمین نریز؟
- دشت خودم نبود ببخشید. یه لحژه هیجان ژده شدم. من به عنوان وژیر باهوش مملکت به فکری دارم. ما که نمیتونیم امپول پیدا کنیم. اشلا از چشای بلا معموله با روشهای مشنگی مخالفه! پش میتونیم تو ابشون مواد بریژیم تا بیهوش بشن چطوره؟

بارتی به سرعت گفت:
- به هیچ وجه! قراره از روش های بهداشتی استفاده بشه مورفین. من یه پیشنهاد بهتر دارم.

همه مشتاقانه به دهان بارتی خیره شده بودند و بلا کلافه به ساعت روی دیوار که تند تند میگذشت نگاه میکرد. بارتی با لبخند مرموزی به سلسیتنا که دم پنجره ایستاده بود و اواز میخواند اشاره ای کرد و گفت:
- سلسی اینکارو میکنه. صدای اون قدرت جادویی داره و هرکسی رو محسور میکنه! تسترال ها اموزش دیده ان . هر طلسمی روشون تاثیر نداره! اما از اونجایی که ما هیچ کدوم احتمال نمیدادیم همچین مرگخواری بهمون اضافه بشه و قدرت هاشو پیشبینی نکرده بودیم، واسه همین تسترال ها در این مورد ضد ضربه نشدن!

بلا متفکرانه سرش را تکان داد. بدش نمیامد که سلسیتنا در این ماموریت مهم جان به سالازار کبیر تقدیم کند تا بلکه بتواند چند روزی به مرخصی برود. بنابرین موافقتش را اعلام کرد. بارتی لبخندی زد.
- سلسی، میشه چند لحظه بیای اینجا؟


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: گفتگو با ناظر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
#12
نقل قول:
ولدمورت رو تحت امر خودم درآوردم


سلام قرمزی! همکاریتو با مورفین تبریک میگم! فقط خیلی زود بود که شبیه اون بشی! حیف . به مورفین گفته بودم دست اندر کارانش رو طوری انتخاب کنه که زود الوده نشن . . . دوستیتون در چه حده؟امیدوارم خیلی صمیمی نشده باشید برای سلامیتیه خودت میگم..بذار یه سوال بپرسم! مورفین هفته ای یه بار میره مریخ! تو هم باهاش میری؟

راستی یه نکته ! بدون که مورفین توی رداش فین میکنه! حواست باشه هر مسئولیتی بهت داد قبول کنی ولی شستن رداشو هرگز. تو باید زنده بمونی...تا محفل زنده بمونه و چیزی وجود داشته باشه که مایه ی خنده ی ارباب باشه.

روز به شر و بدبختی پرسی.


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
#13
« وزیر محترم سحر و جادو، مورفین گانت :
به اطلاع میرساند که جمعی از دوست داران شما برای ادای احترام و محبتشان نسبت به وزیر مردمی، محموله ای را اماده سازی کرده اند. لذا برای این که از دسترس عموم دور باشد، خواهش مندیم برای تحویل گرفتن بسته ی اهدایی، تا پنج دقیقه ی دیگه خودتان را به بیرون درب وزارت خانه برسانید. از این که این قدر موجب دردسر ما هستید متاسفیم. کروشیو.»


- بلا، بازم که از دستت در رفت. اون جمله ی اخر اضافیه. اگه جغده بره رو دست یکی دیگه بشینه میفهمن. پاکش کن .

بلاتریکس به نامه نگاهی کرد.
- باشه. به جاش کروشیوشو به تو میزنم ایوان!

ایوان که تازه استخوان هایش را از روی زمین جمع کرده بود، به سرعت خودش را کنار کشید. طلسم به دیوار پشت سرش اصابت کرد و باعث شد که چند تا از اجر ها روی زمین بیفتد. انتونین قبل از اینکه بلا عصبانی شود ، دست ایوان را کشید.
- بیاین پشت دیوار قایم شیم تا مورفین بیاد.

- همیشه از روش های ماگلیت متنفر بودم دالاهوف.

وزارت خانه ی سحر و جادو، چند دقیقه ی بعد :


«فییییییییییین فیی...فییی...فییییییین...فرررررررررررت »

مار درون شیشه با انزجار به مورفین که تمام محتویات بینی اش را روی ردایش خالی کرده بود نگاه میکرد. مورفین اما خوشحال از اطلاعیه ی جدیدی که داده بود و در حالی که بعد از تخلیه ی بینی احساس سبکی میکرد ، طول اتاقش را میپیمود.
- خیلی خوب شد. الان من مردمی تر میژم ...مردم منو دوش دارن...حالا همه با هم مشرف میکنیم..اینطوری دیگه همه حرفامو باور میکنن..دیگه اون بلا نمیتونه به من بگه توهم..میتونیم اوقات خوشی با مردم عژیژم داژته باشیم..همه با هم میریم فــــــــــــژا...میریم رو ابرا کروشیو بازی....میتونیم یه شرررم به مریخ بژنیم...واااای چه شفایییییییییییی میده...اینطوری ارتباطمون هم با مردم شمیمی تر میشه...من چقدر باهوژژژم..


شتررررررررررق .

پنجره با صدای بلندی شکست و جغد لاغر مردنی بال بال زنان روی شانه ی مورفین نشست. مورفین که در فاصله ی بین تفکراتش خوابش برده بود متوجه نشد و جغد با ضربه ی محکمی به زمین خورد. صدای ضربه چرت مورفین را پاره کرد.
- ای لعنت به اون موقرمزی و دوشتاش کنن...چند بار گفتن مثل ادم این جغدا رو هدایت کنین که اینژوری منو نپرووننن...

سپس جغد را به سختی بلند کرد و نامه ی بسته شده به پایش را باز کرد. چند لحظه ای طول کشید که تا مردمک چشمان مورفین با خطوط نامه انطباق پیدا کند. سپس در حالی که چشمانش از شدت شادی برق میزد، با هیجان به طرف در دوید. مار درون شیشه همچنان فس فس کنان سعی میکرد مورفین را متوجه کند که یک وزیر مردمی نباید با ردای به ان کثیفی از وزارت خانه خارج شود...



Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۲
#14
1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

همانا ما همون بلاتریکس جذاب و دوست داشتنی شما هستیم که در جسم این سلسیتنای بدبخت حلول پیدا کردیم. . . . :pretty:

2. سابقه ی عضویت در محفل؟

ارباب؟ ارباب؟ چطور میتونید بعد از این همه سال این سوالو از من بپرسین .


3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟

وجود حضور پر برکت شما .

4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟

کچلی نماد قدرت و جذابیت و درون پیازی و لایه لایست. امکان محسور شدگی توسط هرکسی هم پیشبینی شده...

5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

همانا ما جدیدا به نتیجه ای رسیدیم که یک محفی رو نباید کشت. باید دست و پاشو بست از در و دیوار خانه ی ریدل اویزونش کرد که مایه ی خنده ی ارباب بشن..

6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

همه میدونن که نجینی حشره ی مورد علاقه ی منه...

7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
از اول همین شکلی بودن ! چرا هر تفاوتی رو اسمشو بلا میذارن؟!؟ ! ایشون کلا متفاوت زاده شدن ..سرشار از زیبایی قدرت جذابیت ...


8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
جنازه ی رودولـ...اهم ببخشید اون مربوط به زندگی قبلیم بود.


9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:

ریش : دست و پا گیر مزاحم . د ِ مُده .

طلسم های ممنوعه: ما طلسم ممنوعه نداریم .هرچی ارباب بگن همونه. همه ی طلسم ها هم بلاخره تو زندگی لازم میشن!! مخصوصا طلسمای سیاه و شرورانه

الف.دال: زمان ما که مهدکودکی بیش نبود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ارباب؟ ببخشید من یه سری تشخیصا دادم . ولی بازم شمارو با درون لایه لایه تون راحت میذارم :pretty:

ویرایش: ارباب ببخشید، یک چیزی در ویرایش پست رز نظر من رو جلب کرد.

نقل قول:
ارباب بعد از رفتنتون به دلیل وراجی های بی وقفه شما مدتها داروهای اعصاب و روان مصرف کردن...میگرن مزمن گرفتم!البته میگرن غیر مزمن نداریم ولی مهم نیست.


همین! البته یه چیزایی هم درمورد پر حرف ترین مرگخوار تاریخ گفته بودید. فقط توجه شمارو به یک سری نکات جلب میکنم. الان من خوشحااااالم.


بازم تو؟
تشخیص دادی و برگشتی؟
خب...بازم تشخیصت اشتباه بوده.دفعه قبلم بهت گفتم کسی که باید تشخیص بده منم!منم همچین تشخیصی نمیدم الان!

رز اینجا پرحرف بود، تو خارج از اینجا.البته رز ترک کرده.دیگه زیاد حرف نمیزنه.میتونی تاج و تختشو تصاحب کنی.
اسمت خیلی ناجوره!نه رو زبون میچرخه و نه تو رولا میشه راحت ازش استفاده کرد.ده بار بهت گفتم برو یه جونوری، حشره ای چیزی شو...گوش نکردی!

الف دال زمان شما حداقل مهد کودک بود...الان کلا نیست!!باید از لیست سوالا حذفش کنم.به زودی یه تجدید نظری روی سوالا میکنم.
بیا باز ور دل ما حلول کن ببینیم چی میشه.

تایید شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳۰ ۰:۲۷:۲۶

Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۴۷ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
#15
- شیشی میشه بی ژحمت به اینا بگی یه پاکت شیگار به من بدن..تورو ژالازار دیگه دشام ژون نداره من وزیر این مملکتم...

مامور دوم که پشت در گوش واستاده بود سلقمه ای به بغل دستی اش زد.
- ساکت ساکت...گفت وزیر..دیدی گفتم. باید زودتر بریم به مقامات اطلاع بدیم. اینطوری همه متوجه میشن که اداره ی ما چه اداره ی مسولیت پذیر و منظمیه. همه ی امکانات رو براشون فراهم کن که وقتی میان دنبالشون از بالا متوجه بشن که ما چقدر خوب رسیدگی کردیم.

سپس هردو به سمت اتاق ارتباطات رفتند. نارسیسا که از صدای پایشان متوجه دور شدنشان شده بود ، با صدای آرامی گفت:
- مورفین زود جمع کن خودتو. باید هرچه زودتر برگردیم خانه ریدل. وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرمون بیارن.
- نمیشه آخه، پش کارگرا چی میشه؟ میخوای منو از همین یه مشقال آذوقه روزانه هم بنداژی؟ این بود رشم رفاقت؟

نارسیسا به ساعت مشنگی روی دیوار نگاهی کرد و به فکر فرو رفت. اگر میخواستند فرار کنند هم به این راحتی نمیتوانستند. ناگهان جرقه ای ذهنش را روشن کرد.
- ببین میتونیم این دوتا رو به جای کارگر اسیر کنیم و ببریم. خرجش هم دوتا کروشیوست. فقط باید اماده باشیم. به محض این که اومدند تو باید سریع عمل کنیم.

مورفین نفس راحتی کشید . سپس هردو پشت دیوار پنهان شد. چند لحظه بعد صدای پای دو مامور شنیده میشد که هرلحظه نزدیک تر میشدند. در با قیژ قیژ ملایمی باز شد . مورفین با تمام قوا از پشت دیوار بیرون پرید .

« کروش...کروشی...کروش...کرو...ک...خررررپففففففففففف»


- کروشیو

دو پلیس بیهوش روی زمین افتادند. نارسیسا با پاشنه ی کفشش محکم به پهلوی مورفین کوبید.
- یک کار ساده رو هم نمیتونی انجام بدی؟ الان وقت خوابیدن بود؟ باید وقتی برگشتیم با لرد سیاه در مورد ترک دادن تو صحبت جدی انجام بدم. تو داری به ماموریت ها ضربه میزنی.
- چرا ژور میگی بابا؟ خب من احتیاژ دارم الان..چرا نمیفهمی لعنتی؟

نارسیسا با انزجار به مورفین نگاه کرد.
- زود باش جمع کن خودتو. اگر بلا اینجا بود تا به حال صد بار مرده بودی. فکر کنم اینا تا به حال شکنجه نشده بودن . دوتاشون بیهوشن. زودباش قبل از این که به هوش بیان باید راه بیفتیم.


خانه ی ریدل ها :

به نظر میرسید که بازی مورد علاقه ی بلاتریکس آغاز شده است. در حالی که با وقار قدم برمیداشت به مالی ویزلی نزدیک شد. چوب دستی اش را روی شکمش گذاشت .
- مالی؟ از آخرین باری که کشتمت چند سال میگذره ؟!

مالی وحشت زده به بلا نگاه کرد و خواست جواب بدهد که صدای لرد سیاه همه را به خود اورد.
- اینجا چه خبره؟ این همه محفلی اینجا چی کار میکنند؟ بلا ؟ باز حوصلت سر رفته بود رفتی اینا رو اسیر کردی؟ ارباب احتیاج به آرامش داره، جیغ نزن بچه . کروشیو.

همان لحظه جیمز یویواش را جلوی صورتش گرفت . طلسم منحرف شد و به دیوار برخورد کرد. لرد دستانش را مشت کرد.
- به به ، حالا دیگه طلسمای مارو منحرف میکنید؟ پیشرفت کردید. . . بلا مطمانم باید توضیحی برای این که آرامش ارباب رو بهم زدی داشته باشی ولی افسوس، مدل موهات امروز یه طوریه که انگار توضیحی نداری.
- سرورم اینا خودشون رو به جای کارگر جا زدن. خودم مجازاتشون میکنم . تک تکشون رو میکشم. جسدشون رو میندازم جلوی تسترال ها. این مالی رو هم میندازم جلوی اون تسترال مریضه که سو تغزیه داره.

لرد با خشم به بلا نگاه کرد و به سردی گفت:
-لازم نکرده. محفلی ها بمیرن دیگه ارباب چیزی واسه خندیدن نداره . از صبح تا شب باید بشینه شمارو نگاه کنه. همین الان تمومش میکنید. من باید برم پیش دختر عزیزم . امیدوارم تا چند دقیقه دیگه قصر با شکوه من خالی از هرگونه محفلی باشه! بعدا هم به حساب تو میرسم.

سوروس از سر رضایت پوزخندی زد که از چشمان لرد پنهان نماند. سپس هردو با هم از سالن خارج شدند.

چند لحظه بعد :

بلاتریکس به چهره ی خندان محفلیان که از یک شکنجه رهایی یافته بودند نگاهی کرد. چیزی در اعماق وجودش اصرار میکرد که سخن لرد را نادیده بگیرد و به سختی انان را مجازات کند. ولی نمیتوانست و از عواقبش هم میترسید. ناگهان در با صدای بلندی باز شد. وحشت زده از جا پرید .
- ارباب گفتم که همین الان این محفلیا رو برمیگردونم.

نارسیسا و مورفین درحالی که دو نفر دیگر را به دنبال خود میکشیدند خندان وارد سالن شدند. بلاتریکس نفس راحتی کشید و منتظر به نارسیسا خیره ماند. مورفین لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
- اینم کارگرا .... حالا همه شی اوکی ِ اوکی ِ . میژه شهم ِ امروژمو بدید؟ تورو ژون شالازار یکی شهم ِ منو بیاره.


پـــــــایـــــــــــان ســـــــــــوژه


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۱۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
#16
لرد سیاه به ایوان نگاهی کرد.سپس دستانش را بهم قفل کرد و گفت :
-در حقیقت یک کار بیشتر نمیتونیم بکنیم. یکی کارول رو از اتاق تسترال ها بیاره بیرون. باید اجازه بدیم که جد بزرگوارم به جلسات مشاورش با این مشنگ ِ مشنگ زاده ادامه بده. منم لطف میکنم و چشممو روی تموم اون مدتی که کله زخمی طول داد تا بیاد و جونشو تقدیم ارباب کنه میبندم و یکیتون رو میفرستم تا بره اون سیم تلفن رو بیاره تا ببینیم چی بلده. بلا؟

بلاتریکس تکانی به ردای سبز رنگش داد و مشتاقانه به لرد نگاه کرد.
- بله سرورم؟ :pretty:
- آماده شو. میری خونه ی ویزلی ها . گرنجر رو بیار. یک نکته. لطفا زنده بیارش.

بلا با نارضایتی سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد. سوروس که منتظر فرصت گوشه ای ایستاده بود، پوزخندی زد و گفت:
- پیشنهاد میکنم که زرتو هم بپوشی. به هرحال شاید مادر خانواده اونجا در حال آشپزی کردن باشه .

بلا زیر لب غرولندی کرد و بی آنکه به سوروس نگاه کند از اتاق خارج شد. پشت سرش آیلین رفت تا باقی مانده های کارول را از اتاق تسترال ها دراورد.


کمی انطرف تر، اتاق سالازار کبیر:


- ببینید پدر جان، شما باید به جلسات روان درمانیتون برگردید. اینطوری برای خودتون هم بهتره. ا
-دخترم من میدونم که شماها میخواین منو ببرین خانه سالمندان. چطور میتونید با پدربزرگ پیرتون اینطور رفتار کنید؟ من که جایی رو اشغال نکردم. . . اصلا من چطور میتونم جایی را اشغال کرده باشم وقتی که مردم؟

نارسیسا کلافه دستی به خرمن موهای طلایی اش کشید.
- خانه ی سالمندان چیه دیگه؟ دارم میگم باید برگردین به جلسات روان درمانیتون...چرا اینطوری میکنید...لوسیوس فکر کنم یک بیماری دیگه هم داره بهش اضافه میشه....چرا داره میزو میخوره ؟! :vay:

لوسیوس رد نگاه نارسیسا را دنبال کرد. سپس با حالت تحقیر آمیزی به سالازار نزدیک شد. دستش را گرفت و اورا روی صندلی کنار پنجره نشاند. نارسیسا سعی کرد کمی نرم تر صحبت کند بلکه بتواند از مشکل جدید سر در اورد. بنابرین لبخندی زد و دستان سالازار را گرفت.
- ببینید پدر جان، شما الان دارین میزو میخورین. چرا دارین اینکارو میکنید؟ چون از وضعیت تعادل خارج شدید. این خودش یک دلیل دیگه بر این که باید به جلسات مشاورتون برگردین. پس لطفا دیگه مخالفت نکنید.

سالازار عینکش را روی صورتش جا به جا کرد و ابلهانه لبخندی زد.
- فرزندم ، چرا فکر میکنی که من دارم میزو میخورم؟ این فقط یک تسترال بریان شدست که تامک عزیزمون برام اماده کرده. حالا بیا منطقی صحبت کنیم، به نظرت تو چرا یک تسترال بریان شده رو شبیه میز میبینی؟ ایا دلیل میتونه چیزی جز یک بیماری خاص باشه؟ پس از لحاظ منطقی باید با کارول مشاوره کنی. من با تامی صحبت میکنم فرزندم...اصلا غصه نخور .

نارسیسا کلافه به لوسیوس نگاه کرد و اهی کشید. ساعت ها بود که داشت سعی میکرد سالازار را مجاب کند اما هربار دقیقا به همین نقطه بازمیگشت. لوسیوس شانه بالا انداخت و به سردی گفت:
- بنابرین تنها راهی که باقی میمونه زوره .
- نه لوسیوس...اگه ارباب بفهمه با جدش اینطوری برخورد کردیم خیلی بد میشه.

اما لوسیوس بی توجه به نارسیسا، در یک جهش ردایش را روی سر سالازار انداخت و بدون اهمیت دادن به حال پیرمرد که دست و پا میزد، اورا از اتاق بیرون برد.


خانه ی ویزلی ها :

بلاتریکس چوب دستی اش را بیرون کشید.
- ببین مادر قرمزی ، اگر یک بار دیگه با من بحث کنی برای بار دوم میکشمت. گفتم اون گرنجر باید با من بیاد!


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
#17
1.رابطه ی میان دو علم معجون سازی و شفادهندگی در چیست؟ مختصرا توضیح دهید(10 نمره)

رابطه ای که بین این دو علم وجود دارد انکار ناپذیر است ! اما با اینحال همانقدر که این دو علم میتوانند برروی هم تاثیر بگذارند میتوانند بی تاثیر هم باشند.
درباره ی تاثیر این دو علم بر یکدیگر، خب در بسیاری از بیماری هایی که توسط جادو ایجاد میشود علم معجون سازی کار ساز است و با کمی مهارت میتوان بسیاری از اثار طلسم های جادویی را از بین برد. اما گاهی هم پیش میاید که جادوگران با بیماری های ماگلی مواجه میشوند و یا خود ماگل ها توسط جادوگری خیرخواه ( احتمالا از اهالی اشق و محفل و اینا ) که دلش به حال بیماری ان ها سوخته ، توسط علم معجون سازی و معجون های جادوگری درمان میشوند چرا که بعضی وقت ها داروی های ماگلی واقعا برای بیماری های خودشان هم پاسخگو نیست.
اما بعضی بیماری ها هست که توسط علم معجون سازی قابل درمان نیست. آن هم بیماری هاییست که توسط جادوی سیاه ایجاد میشود و تا ابد تاثیرات روحی و روانی شدیدی بر فرد میگذارد که با توجه به مسایل امنیتی قادر به توضیح بیشتر در این مورد نیستم.
البته جدا از علم معجون سازی که میتواند به بهبود بسیاری از بیماری ها کمک کند، گاهی پیش میاید که انسان با دیدن بعضی مناظر خود به خود درمان میشود. یکی از این مناظر دیدن ابهت و قدرت لرد سیاه است وقتی که دارد یک جادوگر سفید لاغر مردنی را شکنجه میکند. . . تجربه ثابت کرده که دیدن این صحنه بسیار بسیار تاثیر مثبتی در بهبود بیماری ها دارد...به شرط این که فرد ببینده خوب خودش را در گوشه ای پنهان کرده باشد که در تیررس نگاه وی قرار نگیرد وگرنه به مرلین میپیوندد و کلا از شر بیماری خلاص میشود!


2.مواد تهیه ی معجون رفع کورک(جوش) چه هستند؟ طرز تهیه ی این معجون را به اختصار شرح دهید.(10 نمره)

از اونجایی که ما همیشه پوست صاف و زیبایی داشتیم، بسیار بسیار تحقیقات انجام دادیم تا تونستیم جواب مناسبی برای این سوال پیدا کنیم!
ولی قبل از این که جواب این سوال رو بدم، یک انتقاد به شما وارده پرفسور ! این کلمه ی مواد چیه اینجا نوشتین؟ از شما بعیده..شما که خودتون اسلیترینی هستید...شما با درد های مورفین اشنایی ندارین؟ نمیدونین که چی داره میکشه؟ نمیبینید که ما بدبخت شدیم که بتونیم ترکش بدیم ؟ نمیدونید تازه موفق شده بودیم؟ آه پرفسور عزیز، وقتی شما توی صورت سوالتون اونم اول جمله از کلمه ی " مواد" استفاده میکنید همه ی زحمت های ما به هدر میره...کروشی...اهم! ببخشید یه لحظه فراموش کردم اینجا کلاسه.

مواد لازم :

دو قطره عرق تازه . توجه بشه که حتما باید پوستی که این عرق ازش گرفته میشه ، صاف و بدون جوش و هرگونه لکی باشه.
یک پر از دم تسترال تازه متولد شده ی سرخ رنگ.
مقدار کافی آب.

همه ی مواد رو در قابلامه ی کوچیکی میریزیم. اول اب رو میریزیم. بعد دم تسترال رو به هفت قسمت تقسیم میکنیم و هر ده دقیقه یکی از قسمت هارو به معجون اضافه میکنیم. در اخر دو قطره عرق رو اضافه میکنیم. توجه بشه که قابلامه باید حتما کوچیک باشه تا سطح پایین بیاد و بنابرین گرما پایین بیاد و عرق در ابتدای کار تبخیر نشه .



3.مختصری در خصوص اکسیر حیات وتاثیرات و موارد محدودیت آن توضیح دهید.(10 نمره)

اکسیر حیات اصلا دیده نشده تا بهحال . افسانه هایی درموردش وجود داره ولی از اونجایی که بزرگترین جادوگر تاریخ ، به این چیز ها احتیاجی نداشت و جاودانه بود، بنابرین کس دیگری هم دنبالش نرفت! افسانه هایی درموردش هست که میگن بی رنگه و مثل آب میمونه. تاثیراتش هم طبق داستان ها اینه که کم کم موجب بیماری های روانی سختی میشه. به گونه ای که فرد با نوشیدن این اکسیر روحش رو به شیطان میفروشه و همینطوری که میگذره کم کم روز به روز بیشتر در تاریکی فرو میره. در بعضی افراد ممکنه باگذشت زمان زخم هایی هم در سطح بدنشون ایجاد بشه که دردناکه و برای برطرف شدن این زخم ها باید یک روز در سال گوشت انسان بخورند تا این درد بهشون فشار نیاره. جاودانگی برای افراد عادی قطعا عواقبی داره، پس بهتره که افراد عادی کاری به جاودانگی نداشته باشن و برن به زندگی مسخره ی ماگلیشون رسیدگی کنند.


شب به شر و بدبختی .


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
#18
* مقاله ای مختصر درباره مرگ "کور ممد پاتر" در کلاس توسط من (یعنی پروفسور آمبریج) بنویسید و در آن علل کشتن وی توسط من را تحلیل نمایید. بلوف زدن ایشان در خصوص مرگ فراموش نشود. توجه داشته باشید که علت بلوف زدن ایشون در قبال نترسیدن از مرگ اهمیت بیشتری در مقاله شما دارد. (15 امتیاز)

کورممد پاتر از وابستگان دور کله زخمی میباشد. البته هویت وی کمی ناشناخته بوده و اطلاعات دقیقی درباره ی او وجود ندارد. سال دومی که در هاگوارتز درس میخواند، به دلیل بی استعدادی و کم توجهی به دروس جادوگری، در هاگوارتز شهرت یافت به طوری که شاگردان اسلیترین به مدیریت مدرسه اعتراض کردند و خواستار بررسی وضعیت او شدند. انان گمان میکردند که ممد پاتر اصلا جادوگر نباشد. بعد از تحقیقات بسیار ، اطلاعاتی از او به مدیریت مدرسه رسید که فهمیدند که ممد پاتر یک دورگه است. پدر وی جادوگر و مادرش شعبده بازیست که در نمایش های شبانه بازی میکند و پدرش را هم اینگونه فریب داده و خود را جادوگر جا زده است.
در سالیان گذشته که چندان هم دور نیست و همه ی ما ان را به یاد داریم، هری پاتر متوجه اشتباهاتش شد و فهمید که باید جانش را به لرد سیاه تقدیم کند. ولی از انجایی که جرات این کار را نداشت، برای عرض ارادت ممد را به عنوان پیشکش به ایشان تقدیم کرد. اما لرد سیاه برای این که هری را متوجه کند که فقط جانش ایشان را راضی خواهد کرد و این پیشکش ها به چشمشان نمیاید، ممد را با کروشیویی کور کرد و به در خانه ی پاتر فرستاد. چند ماه بعد کله زخمی متوجه اشتباهاتش شد و نزد لرد سیاه رفت و جانش را تقدیم ایشان کرد. از انجایی که همه ی ما از این قضیه خبر داریم، به شرح جزییات نمیپردازم.
اما مشکل از انجا شروع شد که ممد پاتر به خانه اش بازگشت. وی که زیبایی ابهت وقار و ...لرد سیاه را دیده بود ، دیگر نمیتوانست بدون او زندگی کند. هرگز نمیتوانست تصور کند که کس دیگری به جز وی، اورا شکنجه کند و اصلا شکنجه شدن توسط کس دیگری را افت میدانست. حتی چندین بار سعی کرد که خانه ی ریدل را پیدا کند تا این افتخار را که مورد شکنجه های ارباب قرار بگیرد مجددا تجربه کند ولی چون چشم هایش نمیدید مدام راه را گم میکرد و بعد توسط خاک انداز های مادرش مجازات میشد. بنابرین او که زندگی بدون لرد را خفت بار و سرشار از پستی میدید، به مرگ خود راضی بود و از مرگ ترسی نداشت....تا این که سرانجام در یکی از کلاس های جادوگری هاگوارتز توسط پرفسور آمبریج با طلسم آواداکداورا از این زندگی نکبت بار رهایی یافت.



* چرا پروفسور آمبریج افسون "آواداکداورا"ی قلابی را روی "رز ویزلی" اجرا کرد؟ (2 امتیاز)

الف) القای ترس به رز و بقیه دانش آموزان
ب) بیماری روحی- روانی خود پروفسور
ج) معرفی عنوان درس
د) شوخی دور همی

پرفسور آمبریج اخیرا در یکی از مسابقات تالار اسلیترین تحت عنوان " چه کسی حشره ی برتر است" شرکت کرده و رقیب انتخاباتی نجینی شد. به همین دلیل مورد خشم لرد سیاه قرار گرفت .به همین دلیل به سختی شکنجه شد و این وضعیت هم حاصل همین شکنجه هاست.

* عزرائیل از چه چیزی تعجب کرده است ؟ (3 امتیاز)

الف) حماقت پروفسور آمبریج
ب) حرکت پیش بینی نشده، خارج از قوانین ایفای نقش و رول
ج) چرا دخترکی معصوم باید بمیره؟
د) قلابی بودن افسون و سر کار ماندن جهت تحویل روح

من از رد گزینه برای پاسخ این سوال استفاده کردم. عزرائیل نمیتونسته از حماقت پرفسور امبریج تعجب کنه. ( به جواب سوال قبل مراجعه کنید).
درمورد گزینه ی دو هم که کلا به عزراییل ربطی نداره تا سوروس هست.
گزینه ی ج هم که روی عزرائیل تاثیری نداره. چون اگر این مسایل روی وی تاثیر داشت، متوجه میشد که فردی به جذابیت و افتدار لرد سیاه باید جاودانه باشه
بنابرین تنها گزینه ای که میمونه گزینه ی چهاره ! قطعا عزرائیل فکرشو هم نمیکرد که همچین کاری از یک وزغ بربیاد.


* یکی از سه جناح ذکر شده در کلاس (وزارت – محفل ققنوس – مرگخواران) را انتخاب کرده و درباره "مزایای مرگ با کارت عضویت موقتی یا دائمی آن جناح برای بازماندگان خود"، مقاله ای مختصر بنوسید. (10 امتیاز)

مرگخواران:

مرگ توسط مرگخواران برای هرکسی موجب افتخار است. چرا که عمر همه ی ما محدود است . بسیاری از افرادبه خصوص ماگل ها و ماگل زاده ها، اصولا زندگی مفیدی ندارند. حتی جادوگرانی که اصالت محکمی ندارند و خالص نیستند هم در اکثر اوقات زندگیشان با بیهودگی زندگی میکنند و اصلا خلقتشان بر پایه ی بیهودگی بوده است. پس زندگی که با یک تولد فاجعه امیز اغاز میشه باید با یک مرگ افتخار امیز تموم بشه !

فکر کنین یکی به دنیا بیاد در حالی که اصیل زاده نباشه! خب واقعا این ادم باید با چه انگیزه ای زندگی کنه؟ یه تولد بد...یک زندگی بد...روزگار سرشار از خفت...تازه خیلی هاشون تظاهر میکنند که خیلی خوشبختند در حالی که همیشه به زندگی ما اصیل زاده ها نگاه میکنند و حسرت میخورند...
پس این که توسط مرگخوارا بمیرن خیلی براشون مزایا داره. حداقل توسط کسانی کشته میشن که مورد تایید لرد سیاهن. این طوری بازماندگانشون میتونن بگن که این عضو از خانواده ی ما اگر زندگی مفیدی نداشت، مرگ پر افتخاری داشته .

کلی کلاس داره براشون.

این برای بقیه! خودمم که بخوام کشته بشم ترجیح میدم در راه ارباب و در کنار ایشون در یک ماموریت مخوفانه توسط خودشون کشته بشم!



خطاب به وز..اهم...استاد محترم : چرا مارو تو این موقعیت میذارید بابا؟ چرا ما باید تو کلاس خودزنی شرکت کنیم؟ همانا این انجمن کلاس تقویت جادوی سیاه نداره؟!


شب به شر و بدبختی .


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
#19
نام: سلسیتنا واربک
وضعیت نژاد:اصیل زاده
گروه :اسلایترین
وضعیت ظاهری:دختری با پوست رنگ پریده و لبان خوشفرم باریک چشمان مشکی و موهای بلند و مشکی نرم.
جنسیت:مونث
مهارت ها :جادوی سیاه- آواز خوانی
سن: جوان


توضیحات اضافی :سلسیتنا ساحره ی آوازه خوان اصیل زاده ایست که سالیان سال در خدمت لرد سیاه وفادارانه زندگی کرد و سرانجام در یکی از ماموریت های مخوف وی وفادارانه خود را قربانی وی کرد. صدای سلسیتنا دارای قدرت جادویی عجیبیست به گونه ای که اگر اواز سحر انگیزش را سر دهد هیچ موجود زنده ای که در ناحیه ی صدای او قرار بگیرد جان سالم به در نخواهد برد.

____________________

ما همون بلاتریکس قبلی هستیم!

ممنون!


تایید شد !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۴ ۹:۱۵:۰۷

Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.