هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لینی، آنتونین، بارتی، با راهنمایی فنریر به رستوران رسیدند.

- اینه؟ مشنگا اینجا چیزبرگر میخرن؟

4 نفر جلوی در همبرگرفروشی ایستادند و به مغازه خیره شدند.فنریر در حالی که به تابلوی مغازه اشاره میکرد گفت:

- یکی از بهترین چیزبرگر های کل لندن رو داره. علاوه بر غذا های خیلی محشر این مشنگا خلاقیت و ظنز پذیری بالایی هم دارن. از اسمایی که روی مغازه هاشون میذارن مشخصه!

نگاه سه نفر دیگر به تابلوی قرمز رنگ مغازه افتاد که روی آن کلمات " همبرگر خل مشنگ" همراه با یک شکلک با چشم چپ مشخص بود. لینی چند لحظه فکر کرد.

- چی؟! شما فکر کردین من میذارم واسه خوب کردن صدای خواب کننده ی تسترالِ در انتظار خورده شدن توسطِ دایی ارباب از یه مغازه که ننگ مشنگیت حتی رو تابلوشم هست چیزبرگر بخرین؟

3 نفر دیگر در حالی که هنوز در حال هضم جمله ی لینی و درک ارتباط این چیزبرگر با ارباب بودند به مغازه خیره ماندند. بعد از 12 دقیقه بالاخره بارتی گفت:

- خیله خب فنریر. ببرمون یه جای دیگه.

ده دقیقه بعد

- این مغازه راضیت میکنه لینی؟

مرگخوارا + فنریر به ترتیب وارد مغازه شدن.

- خب دقیقا الان چه جوری بریم آشپزخونه چیزبرگر بدزدیم؟


خانه ی ریدل

- سالازار بیا بیرون بده من اون بیلو. چیکار میکنی:vay:

سالازار دوباره بیل رو از عمق ده متری که توش وایساده بود آورد بالا و به خط سفیدی که به عنوان مرز با رنگ سفید روی زمین کشیده بود زد.

- شما که قبر نمیکنین واسه آدم. خودم میکنم، خودمم میرم توش میخوابم.

آیلین که همون لحظه اومده بود تو حیاط، با ترس گفت:

-حداقل بیاین بیرون بیلو بدین دست ایوان تا واستون قبر بکنه. فقط خودتون بیاین بیرون.

سالازار بیل را به دست ایوان داد و تلاش برای خروج از قبر رو آغاز کرد.

-ارباب بفهمه پوست میکنه از کله ت ها دافنه. تو امروز مسئول مراقبت از سالازار بودی. یه مسئله مشنگی بودا. یه آدمی هر 4 ساعت دو متر میاد بالا 0.5 متر لیز میخوره! چقدر طول میکشه تا سالازار بیاد بیرون؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
بلاتریکس از فنریر پرسید:بازم از این چیزا داری یا نه؟

-نه،من همشو خوردم.برا اینکه یکی دیگه براتون بیارم باید برم پیش مشنگا و از اونها یه چیز برگر بخ.... .

-زود باش برو دیگه.من که بیکار نیستم یه ساعت تو رو نگا کنم.

-ولی پولای مشنگی من تموم شده.

-من منیدونم.هر جور که شده تا یه ساعت دیگه با چیزبرگر پیش منی و گرنه:

بارتی بلند شد و گفت:خب ما میریم چیزبرگر بدزدیم.نظرت چیه؟

-هر ... می خواهید بکنید فقط اون چیزو برا من بیارید.

بارتی و فنریر با هم نقشه کشیدند که به یک رستوران مشنگی بروند و سفارش خود را بدهند و وقتی چیزبرگر رو گرفتند غیب شوند.

چند لحظه بعد به رستوران رسیدند و ... .



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۳ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سالازار اسلیترین فکر میکنه که مرده.!
لردو مرگخوارا متوجه میشن که راه حل مشکل سالازار اینه که یه تسترال رو کباب کنن و بدن یکی از نوادگان سالازار طی ده شب بخوره و بعد قلبشو دربیارن و بدن به سالازار.
تنها کاندیدای موجود مورفینه.لرد مورفینو راضی میکنه که ده روز تسترال کبابی بخوره.
مرگخوارا باید تسترال کباب کنن.ولی برای گرفتن تسترال وحشی اول باید اونو بخوابونن.برای خوابوندنش باید سلسیتنا برای تستراله آواز بخونه.ولی صدای سلسیتنا گرفته و راه حلش پیش فنریر گری بکه!بارتی به گورستان میره و فنریر رو درحالی که قایم شده و داره چیزبرگر میخوره پیدا میکنه و ازش میخواد با اون به آشپزخونه بره.

ـــــــــــــــــــــــــــ

فنریر با اکراه قبول کرد و همراه بارتی به آشپزخانه رفت.بلابه لینی اشاره کرد که جلو برود.
-ازش بپرس!

لینی که سرگرم فرستادن جغدی برای لونا بود و نیمی از ماجرا را نشنیده بود پرسید:
-چی رو بپرسم؟چرا خودت نمیپرسی؟

بلا مغرورانه شانه هایش را بالا انداخت.
-من با جونورا حرف نمیزنم.ازش بپرس...اهه...کجا رفتی!چطور جرات میکنی؟....اممم..خب باشه.خودم میپرسم.خوب گوش کن جونور...یادته یه بار رفتی سر وقت سه تا گوساله؟

فنریر:بزغاله!
بلا:فرقی نمیکنه.خودتو جای مادرشون جا زدی.دستاتو نشونشون دادی.صداتو شبیه مادرشون کرده بودی.میخوام بدونم چطوری موفق شدی صداتو نازک کنی؟

فنریر کمی فکر کرد.
-اومم...خب با چیز!

مورفین کلاه وزارتش را از سر برداشت و با حرکات تند و فرزی که از او بعید بود به هوا پرتاب کرد.
-یوهووووو...دیدین؟دیدین گفتم چیز بر هر درد بی درمان دواست!دیدین؟

فنریر کلاه وزارت را از روی زمین برداشت.فوتش کرد و به مورفین پسش داد.
-آروم باشین جناب وزیر...اون چیز نه...چیزی که تو چیزبرگر هست.البته نه اینکه من چیزبرگر خورده باشما...نه!ولی شنیدم این غذای مشنگی همچین تاثیری روی صدای جادوگرا و ساحره ها و جونورای وحشی مثل خودم داره.برای زیبایی صدا باید یکی از اونا سفارش بدین.






پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلا نگاهی به اطراف کرد و گفت: خیلی خب حالا اصلا این فنریر کجا هست؟
بارتی دوباره خودش را وسط انداخت و با افتخار از اینکه اینقدر در پیش برد این مسئله کمک کرده بود گفت: آخرین بار توی حیاط پشتی دیدمش. پشت سنگ قبرها داشت یه چیزایی میخورد!
بلا لبخندی به بارتی زد و گفت: خیلی خب، پس برو زود فنریر رو بردار بیار!

بارتی من و من کرد و گفت:ولی آخه بلا، من این همه نظریه دادم، زحمت کشیدم، بهتر نیست برای رعایت تعادل و عدالت یکی دیگه رو بفرستی؟ فنریر زیاد دوست نداره وقتی غذا میخوره کسی مزاحمش بشه.
بلا چند نفر از مرگخوارهای حاضر را پشت سر گذاشت و به بارتی نزدیک شد. آنقدر نزدیک که دسته پر حجمی از موهای وزوزی اش صورت او را احاطه کرد. موهایش را کنار زد و گفت: ببین من واقعا حوصله کل کل کردن با تو رو ندارم. قیافه ات هم خیلی شبیه یه شخصیت تلویزیونی مشنگه، برای همین بهانه دستم نده که حالتو بگیرم! اوکی؟

بارتی با تاسف سری تکان داد و در حالی که زیر لب زمزمه میکرد شاید بهتر بود از همان طرح چیزدار مورفین استفاده کنند به سمت حیاط پشتی رفت. هوا به شدت سنگین و گرفته بود. ابرهای سیاه سر تا سر آسمان را فرا گرفته بودند و هر از چندگاهی رعد و برقی آسمان را روشن میکرد. بارتی که اصلا دلش نمیخواست هنگام بارش باران نزدیک فنریر باشد سعی کرد زودتر او را پیدا کند.

صدای ملچ ملوچی توجه او را به خودش جلب کرد.صدا از پشت یک تخته سنگ میامد که چند متر جلوتر بود. با عجله خودش را به انجا رساند و در حالی که خودش آماده بود فنریر را در حال خوردن اجزای باقی مانده یک مشنگ یا محفلی ببیند، به پشت سنگ سرکی کشید.
بارتی: فنریر؟؟؟!!
فنریر با صدای بارتی به سرعت از جایش میپرد و چیزی که در حال خوردنش بود را پشت سرش مخفی میکند.

بارتی ابرویش را بالا میدهد و میگوید: داشتی چیز برگر دوبل با قارچ و سس اضافه میخوردی!؟
فنریر: زهر مار بگیری خروس بی محل! تو اصلا مگه چند ثانیه اون همبرگر رو دست من دیدی که اینطوری محتویاتش رو حفظ شدی؟!
...خجالت داره، تو مثلا گرگینه ای!

فنریر آهی کشید و گفت: ای بابا، دست رو دلم نذار که خونه. سالازار لعنت کنه اونی رو که منو با فست فود آشنا کرد. اصلا یه مزه دیگه ای میده. هر چند وقت یه بار میام سراغش. نمیشه ازش گذشت...اینا رو ول کن. اصلا برای چی اومدی مزاحم من شدی؟! :vay:
بارتی نگاهی به لیوان بزرگ نوشابه نی دار که کنار سنگ قرار گرفته بود انداخت و گفت: آره کار مهمی باهات داشتم.خیلی سریع باید بریم پیش بلا توی آشپزخونه.موضوع اضطراریه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سلسیتنا در حالی که داشت گل ـش را که در دستش بود نوازش می کرد؛ سرش را برگرداند و با آواز و صدای زیبایی جواب داد. بلاتریکس با مهربانی دستی به سر او کشید و گفت:
- عزیزم! من می خوام به یه سفر برم و هیچ کس، بهتر از تو به ذهنم نرسید که جانشین من بشه! فقط کافیه که بری پیش تسترال ها و اونا رو بخوابونی!

سلسیتنا گلی که در دست داشت را نگاه کرد و با من من، نالید و مشکلی را با بلاتریکس در میان گذاشت.
- خب چیزه... بلا، من الان یکم خسته ـم. اگه می شه همین الان اون شناسه رو رد کن بیاد!:pretty:

بلاتریکس در حالی که واقعا به خود فشار می آورد که از کروشیو استفاده نکند؛ با خوش رویی ساخته گی گفت:
- اما عزیزم! ارباب گفته که من باید اونا رو بخوابونم و من بدون انجام دستور های ارباب نمی تونم از این جا برم؛ درست ـه؟ تازه مگه تو نمی خوای من زودتر برم؟

سلسیتنا با شک نگاهی به او انداخت و تایید کرد. بلاتریکس از این که دید موفق شده که او را به مرحله شک بیاندازد؛ با خوش حالی ادامه داد:
- دِ پس منتظر چی هستی؟
- آخه یه مشکل وجود داره! من چند روزیه که حالم خوب نیست و صدام گرفته و نمی تونم آواز بخونم!

بلاتریکس که در شک فرو رفته بود؛ فریاد کشید:
- چــــــــــــــــــــی؟

ایوان قبل از این که بلا کنترل ـش را از دست بدهد؛ دست استخوانی اش را روی شانه اش گذاشت و با صدای آرامی گفت:
- کاری ـه که شده. فعلا باید دنبال یه چی باشیم که اون و صداش رو خوب کنه.

مورفین مثل همیشه دست به راه حل جلو آمد به "چیز" اشاره کرد. وقتی کل مرگخواران به او چشم غره رفتند؛ او حتی ذره ای هم ناراحت نشد. یک دفعه فرشته نجات آن ها، بارتی جلو آمد و گفت:
- یه فکری به ذهنم رسید. یادتونه اون روزی که فنریر گری بک می خواست سه تا گوسفند بخوره و خودش رو جای مادرشون جا زد؟اون اون موقع برا تغییر صداش یه چیزی خورده بود. بریم ازش بپرسیم!

مورفین با ناراحتی شکایت کرد.
- اما من که از اول گفته بودم "چیز" راه حله. خود تو هم گفتی که فنریر یه چیزی خورده بود! اگه من بگردم داخل گنجینه، حتما چیز تغییر صدا هم پیدا می کنم. با تضمن.

بلاتریکس که در فکر فرو رفته بود؛ گفت:
- عالی ـه بارتیمیوس! ما اون چیزی که فنریر خورده بود رو خورد سلسیتنا می دیم و اون رو خوب ـش می کنیم!


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۵ ۱۴:۴۱:۵۴

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۴۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
از جهنم افعی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
- نه یعنی چیزه ارباب . . .

لرد سیاه با عصبانیت تکرار کرد.
- نه بلا! امکان نداره. تا به یه اسکاچ متحرک تبدیلت نکردم از جلوی چشمم دور شو. یه راه بهداشتی پیدا کن که تسترال رو بکشی. دایی ارباب باید غذای سالم بخوره.

بلاتریکس دستی به موهایش کشید و ترجیح داد که بیش از این بحث نکند. بنابرین سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد.لرد سیاه بی توجه به گروه مرگخواران که در فکر فرو رفته بودند، از اتاق خارج شد. بلا به نارسیسا نگاهی کرد.
- کار خودته! تو از همه وسواسی تری. برو تو و یه تسترال رو انتخاب کن. حواست باشه که همه چی باید بهداشتی باشه .

نارسیسا لحظه ای صحنه ی کشتن تسترال را تصور کرد. خودش را میدید که اب دهان جانور تمام لباس با شکوهش را خیس کرده است. با انزجار به اما اشاره کرد.
- بلا، من نمیتونم تو مسئولیت های یکی دیگه دخالت کنم. اشپز امائه...به اون بگو.

بلا خواست "کروشیویی" نصیب نارسیسا کند که ناگهان یادش امد که او خواهرش است. بنابرین به طرف اما برگشت .
-اما؟
- میبینی که نمیتونم! سرم شلوغه . دارم ساطورمو با لبه ی گلدون تیز میکنم.

بارتی قبل از این که بلا اما را به دو نیم مساوی تقسیم کند، جلوی اما ایستاد.
- میگم که،اصلا بر فرض که ما روش بهداشتیش رو پیدا کردیم. این تسترال ها وحشی ان ! میزنن تیکه پارمون میکنن . همشون زیر نظارت مستقیم ارباب . . .
-کروشیو بارتی! چطور جرات میکنی به لرد بگی وحشی؟ با این ابهت زیبایی و وقار؟

بارتی که با اصابت طلسم به سختی به زمین خورده بود ، خودش را جمع کرد و ایستاد. سپس بی توجه به بلا که به نظر میرسید میخواهد همینطور درباره ی صفات لرد سیاه صحبت کند، ادامه داد:
- بابا یه لحظه بذار حرفم تموم بشه بعد!

اما اظهار نظر کرد.
- اخه دو روزه به کسی کروشیو نزده. نمیتونه جلوی خودشو بگیره!

بلا با عصبانیت و به نشانه ی تهدید چوب دستی اش را تکان داد اما بارتی نگذاشت که ادامه دهد.
- خب داشتم میگفتم، همشون زیر نظارت مستقیم ارباب...بلا اونطوری نگا نکن! زیر نظارت مستقیم سیاه ترین و جذاب ترین و پر ابهت ترین جادوگر تاریخ تربیت شدند. بنابرین کشتنشون راحت نیست! بعضی طلسما هم روشون تاثیر نداره! اول باید یه راهی پیدا کنیم که اصلا بتونیم وارد اتاق تسترال ها بشیم . بعد باید بتونیم رامشون کنیم که بتونیم بکشیمشون. میدونین

نارسیسا لبخندی زد.
- یه بار که دراکو بچه بود برده بودمش باغ وحش مشنگا...چرا اونطوری نگام میکنید؟ برده بودمش که دنیای مشنگی رو ببینه و به جادوگر بودنش افتخار کنه. اینا روش های درست برای تربیت بچست. من خیلی مطالعه کردم . بعد به این نتیجه رسیدم که از بهترین روش های برای تربیتش . . .
- سیسی داشتیم راجع به یه چیز دیگه حرف میزدیم.

نارسیسا سرفه ای کرد و ادامه داد.
-بله داشتم میگفتم، از اونجایی که بچم خیلی باهوش بود، سوالاتی در مورد این که چطور این حیوانات رو حبس کردن پرسید. یه حیوونی اونجا بود که شبیه شلوار سوروس راه راه بود . در هرصورت این مهم نیست..مهم اینه که گفتن با یه سری امپولا اونارو بیهوش میکنن ! بعد میندازنشون تو قفس!

همان لحظه همه با صدای سرفه ی شدید مورفین به خود امدند. به نظر میرسید که دود سیگارش به طور ناگهانی در گلویش پریده و راه نفسش را بسته است. مورفین ته مانده ی سیگار را روی زمین انداخت. نارسیسا نگاهش را از بارتی گرفت.
- مورفین چند بار بهت گفتم اینا رو رو زمین نریز؟
- دشت خودم نبود ببخشید. یه لحژه هیجان ژده شدم. من به عنوان وژیر باهوش مملکت به فکری دارم. ما که نمیتونیم امپول پیدا کنیم. اشلا از چشای بلا معموله با روشهای مشنگی مخالفه! پش میتونیم تو ابشون مواد بریژیم تا بیهوش بشن چطوره؟

بارتی به سرعت گفت:
- به هیچ وجه! قراره از روش های بهداشتی استفاده بشه مورفین. من یه پیشنهاد بهتر دارم.

همه مشتاقانه به دهان بارتی خیره شده بودند و بلا کلافه به ساعت روی دیوار که تند تند میگذشت نگاه میکرد. بارتی با لبخند مرموزی به سلسیتنا که دم پنجره ایستاده بود و اواز میخواند اشاره ای کرد و گفت:
- سلسی اینکارو میکنه. صدای اون قدرت جادویی داره و هرکسی رو محسور میکنه! تسترال ها اموزش دیده ان . هر طلسمی روشون تاثیر نداره! اما از اونجایی که ما هیچ کدوم احتمال نمیدادیم همچین مرگخواری بهمون اضافه بشه و قدرت هاشو پیشبینی نکرده بودیم، واسه همین تسترال ها در این مورد ضد ضربه نشدن!

بلا متفکرانه سرش را تکان داد. بدش نمیامد که سلسیتنا در این ماموریت مهم جان به سالازار کبیر تقدیم کند تا بلکه بتواند چند روزی به مرخصی برود. بنابرین موافقتش را اعلام کرد. بارتی لبخندی زد.
- سلسی، میشه چند لحظه بیای اینجا؟


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- شای؟ میتونی اژ اون شای هایی که ارنی برام درشت میکنه درست کنی؟

هوگو که داشت فکر میکرد ارنی چه مدل چای هایی ممکنه برای مورفین درست کنه، به من من افتاد. اما به محض دیدن قیافه ی لرد، تصمیم خودشو گرفت.

- آقا اصلا چای شما با من. شما فقط دست ارباب رو رد نکن که کم پیش میاد کسی رو مهمون کنه. باریکلا.:pretty:

مورفین که بی حوصله بود و می خواست زودتر به خوابش برسد جواب داد:

- خوبه خوبه.آماده شد منو خبر کنین. دایی ژون فقط به خاطر تو!

چند ساعت بعد- شب


بلا با عصبانیت و بی صبری وارد آشپزخانه شد.

- اما! داری چیکار میکنی؟! چرا داری خورشت درست میکنی؟! قرار بوده تستراله کبابی باشه!:vay:

اما سریع زیر قابلمه ی خورشت رو خاموش کرد.

- بجنب بقیه ی گوشت رو کباب کن. یالا

اما با شرمندگی نگاهی به اطراف انداخت و گفت:

- آقا من هر چی گوشت داشتیم کردم تو این خورشته. باید برین یه تسترال بکشین از اتاق تسترالا بیارین

بلا همان طور که زیر لب بد و بیراه می گفت به سالن اصلی که سایر مرگخوار ها در آن در حال چیدن میز بودند بازگشت.

- سریع یکیتون بره یه تسترال بکشه و بیاره. لطفا بهداشتی!

بلا پاورچین پاورچین نزد لرد رفت.

- ارباب؟!

لرد سیاه، همون طور که نجینی رو نوازش میکرد جواب داد:

- بله

- ارباب... ولی مورفین بدون قلب که زنده نمیمونه! من میخواستم ازتون اجازه بگیرم که از یکی از این اختراع های جدید مشنگی که جای قلب کار میکنه براش کار بذاریم.

لرد سیاه با خونسردی جواب داد:

- هر کاری میخواین بکنین... چی؟! وسیله مشنگی؟! وسیله مشنگی به جای قلب دایی من؟


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۱۷:۵۸:۵۷
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۱۸:۰۰:۰۳


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
تام ریدل با خوشحالی حرف رز را تایید کرد. هوگو با اخم گفا:
- اما آخه.. وزیر جامعه ـست اون. چجوری تنها گیر ـش بیاریم برای 10 روز و بعد... جامعه آشوب می شه!


مورفین با شنیدن "وزیر جامعه" سر ـش را بلند کرد. او با غرور بیش از حد از جای ـش بلند شد و پرسید:
- موژوع شیشت؛ ای لرد شیاه؟

لرد سری تکان داد. مشکل تقریبا حل شده بود. مورفین این جا بود و چند روزی هم باید آن جا می ماند! او با مهربانی غیر قابل وصفی به مورف گفت:
- دایی بزرگوار ارباب، چون شوما بهترین وزیر انتخاب شده بودی؛ ارباب می خواد 10 شب تمام تو رو ششلیک تسترال با حساب بلا دعوت کنه! :pretty:

مورفین اخم ـی کرد و گفت:
- این ژور غژاها ـی ارژون، به مژاع ما خوش نمی آد. اژ وقتی مورفین وژیر شده؛ فقط خاویار می خوره.

لرد به بقیه نگاه کرد تا به او کمک کنند. هوگو پیش دستی کرد و گفت:
- چای مخصوص هم به ـت می دیم و هر غذای دیگه ای که کنار ـش بخوای اما برات آماده می کنه!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۵۲ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سالازار اسلیترین فکر میکنه که مرده.لرد و مرگخوارانش سعی میکنن ایشون رو متوجه اشتباهشون بکنن و سالازارو به پیشنهاد آماندا پیش یه روانشناس به نام کارول میبرن.ولی روانشناسه خودش هم دیوونه میشه!
بلاتریکس پیشنهاد میکنه که از هرمیون(که زیاد کتاب خونده)کمک بگیرن.هرمیون به زور به خانه ریدل آورده میشه و به مرگخوارا میگه که راه حل مشکل سالازار اینه که یه تسترال رو کباب کنن و بدن یکی از اجداد جناب سالازار طی ده شب بخوره و بعد قلبشو بدن به سالازار.

ــــــــــــــــــــــــ

بلاتریکس با تعجب به گیلدوری که داوطلب ارائه راه حل شده بود نگاه کرد.
-خب...بگو ببینیم باید چیکار کنیم؟

گیلدروی به آرامی از جا بلند شد.درحالیکه سعی میکرد حتی ذره ای از خوش تیپی اش کم نشود به سالازار نزدیک شد.چرخی دور او زد.موها و چشمانش را بررسی کرد.و بعد از معاینه گوش و گرفتن نوار قلبی و سی تی اسکن مغز و شمردن تعداد دندانها بالاخره جواب بلاتریکس را داد!
-به نظر من سالازار نمرده.فقط فکر میکنه که مرده و تنها راهش هم اینه که یه تسترال رو کباب کنیم و بدیم یکی از اجداد جناب سالازار طی ده شب بخوره و بعد قلبشو بدیم به جناب سالازار.

بلاتریکس به اما نگاه کرد.
-این چی میگه؟مگه مو وزوزی شماره دو همینا رو نگفته بود؟

با تایید اما، بلا با عصبانیت طلسمی را روی ایوان اجرا کرد.استخوان بازوی ایوان کنده و بشدت بطرف گیلدروی پرتاب شد.در میان اعتراض های ایوان و صدای برخورد استخوانش با دماغ گیلدروی، بلاتریکس رو به جمع مرگخواران کرد.
-این مو وزوزی که عمرا وز موهاش به من نمیرسه گفت یکی از اجداد سالازار.من فکر میکنم منظورش یکی از نوادگان سالازار بوده.سالازار که اجداد نداره.از بدو آفرینش وجود داشته!!از نوادگانشم هم فقط یه نفر مونده.اونم اربابه.شماها انتظار ندارین که من از ارباب بخوام ده روز تسترال کباب شده بخوره؟ایشون باید تنوع غذایی داشته باشن!

لرد سیاه که تا آن لحظه ساکت نشسته بود شروع به صحبت کرد.
-بلا؟الان با رژیم تسترال من مشکل داری...ولی با اینکه بعد از ده روز باید قلبم رو ـ البته اگه داشته باشم ـ به خورد سالازار بدیم مشکلی نداری؟

بلا با شرمندگی سر به زیر انداخت.ولی خیلی زود صدای زمزمه رز توجه همه را به خود جلب کرد.
-فقط ارباب نیست...مورفین گانت هم از نوادگان سالازاره.و فکر نمیکنم به قلبش احتیاج داشته باشه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.