- نه یعنی چیزه ارباب . . .
لرد سیاه با عصبانیت تکرار کرد.
- نه بلا! امکان نداره. تا به یه اسکاچ متحرک تبدیلت نکردم از جلوی چشمم دور شو. یه راه بهداشتی پیدا کن که تسترال رو بکشی. دایی ارباب باید غذای سالم بخوره.
بلاتریکس دستی به موهایش کشید و ترجیح داد که بیش از این بحث نکند. بنابرین سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد.لرد سیاه بی توجه به گروه مرگخواران که در فکر فرو رفته بودند، از اتاق خارج شد. بلا به نارسیسا نگاهی کرد.
- کار خودته! تو از همه وسواسی تری. برو تو و یه تسترال رو انتخاب کن. حواست باشه که همه چی باید بهداشتی باشه .
نارسیسا لحظه ای صحنه ی کشتن تسترال را تصور کرد. خودش را میدید که اب دهان جانور تمام لباس با شکوهش را خیس کرده است. با انزجار به اما اشاره کرد.
- بلا، من نمیتونم تو مسئولیت های یکی دیگه دخالت کنم. اشپز امائه...به اون بگو.
بلا خواست "کروشیویی" نصیب نارسیسا کند که ناگهان یادش امد که او خواهرش است. بنابرین به طرف اما برگشت .
-اما؟
- میبینی که نمیتونم! سرم شلوغه . دارم ساطورمو با لبه ی گلدون تیز میکنم.
بارتی قبل از این که بلا اما را به دو نیم مساوی تقسیم کند، جلوی اما ایستاد.
- میگم که،اصلا بر فرض که ما روش بهداشتیش رو پیدا کردیم. این تسترال ها وحشی ان ! میزنن تیکه پارمون میکنن . همشون زیر نظارت مستقیم ارباب . . .
-کروشیو بارتی! چطور جرات میکنی به لرد بگی وحشی؟ با این ابهت زیبایی و وقار؟
بارتی که با اصابت طلسم به سختی به زمین خورده بود ، خودش را جمع کرد و ایستاد. سپس بی توجه به بلا که به نظر میرسید میخواهد همینطور درباره ی صفات لرد سیاه صحبت کند، ادامه داد:
- بابا یه لحظه بذار حرفم تموم بشه بعد!
اما اظهار نظر کرد.
- اخه دو روزه به کسی کروشیو نزده. نمیتونه جلوی خودشو بگیره!
بلا با عصبانیت و به نشانه ی تهدید چوب دستی اش را تکان داد اما بارتی نگذاشت که ادامه دهد.
- خب داشتم میگفتم، همشون زیر نظارت مستقیم ارباب...بلا اونطوری نگا نکن! زیر نظارت مستقیم سیاه ترین و جذاب ترین و پر ابهت ترین جادوگر تاریخ
تربیت شدند. بنابرین کشتنشون راحت نیست! بعضی طلسما هم روشون تاثیر نداره! اول باید یه راهی پیدا کنیم که اصلا بتونیم وارد اتاق تسترال ها بشیم . بعد باید بتونیم رامشون کنیم که بتونیم بکشیمشون. میدونین
نارسیسا لبخندی زد.
- یه بار که دراکو بچه بود برده بودمش باغ وحش مشنگا...چرا اونطوری نگام میکنید؟ برده بودمش که دنیای مشنگی رو ببینه و به جادوگر بودنش افتخار کنه. اینا روش های درست برای تربیت بچست. من خیلی مطالعه کردم . بعد به این نتیجه رسیدم که از بهترین روش های برای تربیتش . . .
- سیسی داشتیم راجع به یه چیز دیگه حرف میزدیم.
نارسیسا سرفه ای کرد و ادامه داد.
-بله داشتم میگفتم، از اونجایی که بچم خیلی باهوش بود، سوالاتی در مورد این که چطور این حیوانات رو حبس کردن پرسید. یه حیوونی اونجا بود که شبیه شلوار سوروس راه راه بود . در هرصورت این مهم نیست..مهم اینه که گفتن با یه سری امپولا اونارو بیهوش میکنن ! بعد میندازنشون تو قفس!
همان لحظه همه با صدای سرفه ی شدید مورفین به خود امدند. به نظر میرسید که دود سیگارش به طور ناگهانی در گلویش پریده و راه نفسش را بسته است. مورفین ته مانده ی سیگار را روی زمین انداخت. نارسیسا نگاهش را از بارتی گرفت.
- مورفین چند بار بهت گفتم اینا رو رو زمین نریز؟
- دشت خودم نبود ببخشید. یه لحژه هیجان ژده شدم. من به عنوان وژیر باهوش مملکت به فکری دارم. ما که نمیتونیم امپول پیدا کنیم. اشلا از چشای بلا معموله با روشهای مشنگی مخالفه! پش میتونیم تو ابشون مواد بریژیم تا بیهوش بشن چطوره؟
بارتی به سرعت گفت:
- به هیچ وجه! قراره از روش های بهداشتی استفاده بشه مورفین. من یه پیشنهاد بهتر دارم.
همه مشتاقانه به دهان بارتی خیره شده بودند و بلا کلافه به ساعت روی دیوار که تند تند میگذشت نگاه میکرد. بارتی با لبخند مرموزی به سلسیتنا که دم پنجره ایستاده بود و اواز میخواند اشاره ای کرد و گفت:
- سلسی اینکارو میکنه. صدای اون قدرت جادویی داره و هرکسی رو محسور میکنه! تسترال ها اموزش دیده ان . هر طلسمی روشون تاثیر نداره! اما از اونجایی که ما هیچ کدوم احتمال نمیدادیم همچین مرگخواری بهمون اضافه بشه و قدرت هاشو پیشبینی نکرده بودیم، واسه همین تسترال ها در این مورد ضد ضربه نشدن!
بلا متفکرانه سرش را تکان داد. بدش نمیامد که سلسیتنا در این ماموریت مهم جان به سالازار کبیر تقدیم کند تا بلکه بتواند چند روزی به مرخصی برود. بنابرین موافقتش را اعلام کرد. بارتی لبخندی زد.
- سلسی، میشه چند لحظه بیای اینجا؟