هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶
#11
ریموس لوپین همان طور بی روح ایستاده بود.به افق خیره شده بودو حرکتی نمیکرد.

تدی و جیمز نمیدانستند چه کار کنند.تدی بی وقفه اشک میریخت و جیمز او را در آغوشش پناه داده بود و سعی در آرام کردن تدی داشت.باران شدید شده بود.

صدای پاقی آن دو را به خود آورد.به اطراف نگاه کردند.هری پاتر و رز ویزلی را دیدند که از درون تاریکی به سمت آنها می آمدند.

هری پاتر با گام های بلند خود را به آن دو رساند و با دیدن ریموس متوجه شد که دیر رسیده است و کار از کار گزشته است.

-پناه بر مرلین.....شما دوتا چیکار کردین؟؟!!هیچ به عاقبت کارتون فکر کرده بودین؟!!!؟!!

و بعد به ریموس نزدیک شد.چشمهای بی روحش خیره به دوردست بودو وجودش خالی از هرگونه احساس.



ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۲ ۱۷:۲۳:۳۴


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
#12
-سوارز چیه؟!!؟!

همه ی نگاه ها به سمت تازه واردجدید ریونکلاو برگشت.جایی که پسری پانزده شانزده ساله سرش را میخاراندو به بقیه چشم دوخته بود و منتظر جواب سوالش بود. تااینکه لایتینا راه خود را از میان بقیه باز کرد و به سمت دنیس آمد تا پاسخ سوالش را بدهد.
-برید کنار من راهنماییش کنم.سوارزها یه جور ترکیبی از گرگینه ها و خون آشاما هستن.

دنیس سریع گفته ی لایتنیا را در دفترچه ی آبی رنگش نوشت و با ماژیک هایلایت آن را مرکز توجه کرد.بعد هم لایتینا سر جایش برگشت و گفت:
-شما چی پرسیدی؟
-من خانوم ناظر؟
-شما نه دنیس!!!!شما!! شما ایچیکاو!!!!
-آها
-وسط کلامتون.پرسیدم بیرون بازم سوارز هست؟؟؟

روستایی از گاومیش پیاده شد و کنار بقیه ایستاد و با لهجه ی نیما در خندوانه گفت:
-خیلی هسته!!!

در همان هنگام صدای کوبیده شدن چیزهایی به در شنیده شد.ینی سوارزها پشت در بودند؟


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۹ ۱۸:۳۵:۰۳
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۹ ۱۸:۴۴:۰۵


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
#13
میشه منم مرگخوار بشم؟من همیشه تو کتابا طرفدار سیاهی و مرگخوارا و لردسیاه بودم



دنيس عزيز

براى مرگخوار شدن الان خيلى زوده.
ما بايد سطح رول نويسى و ميزان فعاليتتون رو ببينيم. و الان شما فقط يك پست توى ايفا دارين و اون يك پست هم براى تصميم گيرى كافى نيست.
بريد و فعاليت كنيد. بخونيد، بنويسيد. با شخصيت ها و سايت آشنا بشيد. شخصيت خودتون رو جا بندازيد و شروع به ايفاى نقش كنيد.
در اين ميون ميتونيد درخواست نقد بديد و با توجه به نكات گفته شده، پيشرفت كنيد.
اون وقت ميتونيد برگرديد و فرم مرگخوارى رو پر كنيد.

راستى هرى پاتر يكى از سفيد ترين شخصيت هاست و آواتار هرى پاتر براى شخصيتى كه قراره يه شخصيت سياه(مرگخوار) باشه، مناسب نيست. پس در اولين فرصت يه آواتار مناسب پيدا كنيد.

موفق باشيد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۲۰:۰۰:۴۷


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
#14
سلام میشه این پست منو بگین خوب بوده یا نه؟بهم گفتن پست بزنم بعد درخواست نقد کنم



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
#15
بعد از اینکه نجینی عنکبوت را کاملا خورد برروی شانهی لردسیاه خزید وفس فسسی کرد.لردسیاه رو به مرگخواران کردو گفت:
-مار ما هنوز گرسنه است.سوروس!!معجون راستی را بیاور و به تک تک مرگخوارانمان بده تا ببینیم دیگر چه کسی در خیانت این عنکبوت دست داشته؟!!
سوروس اسنیپ به دفترش در هاگوارتز آپارات کرد و با یک بطری بزرگ معجون راستی پیش لردسیاه برگشت.و آن را به ایشان تقدیم کرد..
-بفرمایید لردسیاه!
سپس لردسیاه دوباره به اسنیپ گفت:
-اول خودت امتحان کن یار وفادار من!
سوروس لحظه ای تردید کرد سپس بطری را به دهانش نزدیک کرد و جرعه ای از آن نوشید.
لردسیاه به سمت تخته سنگی در آن نزدیکی رفت و روی آن نشست و شروع به پرسیدن اولین سوالش کرد.....



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#16
دنیس هستم. بعضی ها من رو دن/دنی صدا میکنن.
دوست صمیمی دادلی دورسلی هستم و در واقع یک مشنگ بودم ولی بعد از سالها فهمیدم فشفشه بودم.برای همین دوره هایی رو گذروندم تا تونستم جادوگر بشم و به هاگوارتز بیام..

چوبدستیم از جنس چوب درخت بید کتک زنه و مغزش هم ریسه ی قلب تک شاخه.
تو گروه ریونکلاو هستم چون خیلیییی باهوش بودم کلاه مهربون منو به این گروه فرستاد.
در ضمن خیلی هم لجباز هستم. قدرت بدنی زیادی هم دارم خوب میتونم از خودم دفاع کنم. شوخ طبع هستم و میتونم خیلی راحت دیگرانو بخندوم.
موهام و چشمام مشکی رنگ هستن.و قدم هم بلنده و همه من رو به هم نشون میدن و میگن خیلی خوشتیپ هستم.
دوستان زیادی ندارم چون تازه به هاگوارتز اومدم ولی میدونم که به زودی باهمه دوست میشم.
طرفدار لرد ولدمورت هستم و میخوام به ایشون خدمت کنم.
علاقه مندی هام:گربه ام که اسمش جو هست و کتابهام و درس خوندن


 معرفی شخصیتتون کوتاهه، لطفا برگردید و تکمیلش کنید.
تایید شد.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۱۹:۳۱:۵۵


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#17
سلام کلاه جون
من خیلییییییی باهوش هستم و خیلی هم به رنگ آبی علاقه دارم. لطفالطفا لطفا منو بفرست به ریونکلاو
انتخاب اول و آخرم ریونکلاوههه من بدون ریونکلاو میمیررررممممم.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#18
تصویر شماره 8


زنگ در دفتر هاگوارتز به صدا درآمد. پروفسور دامبلدور بلافاصله از جا پرید و از پنجره به محوطه‌ ی هاگوارتز نگاهی انداخت. با دیدن کسی که پشت دروازه ی ورودی ایستاده بود لبخند عریضی روی صورتش نقش بست. به سرعت ردای بنفش رنگِ منقش به تصویر یک ققنوسآرمیده اش را پوشیدو منتظر ماند. از آنجایی که نمی توانست هیجانش را کنترل کند، سعی کرد با قدم زدن در عرض اتاق آرامش خود را به دست بیاورد. هرچندموفق نشد و هر از گاهی جستو خیزی میکزد.
بالاخره بعد از چند دقیقه پروفسور مک گونگال از آن پله های گردان بالا آمد.و در را باز کرد و وارد شد.
"آه مینروا! چقدر طولش دادی زودباش بده ببینمش"
"آولبوس! چرا از جغدت استفاده نکرده ای؟ مجبور شدم کلی پله را بالا پایین کنم. حالا این چه هست؟"
"به تو ربطی ندارد" "مردیکه ی ریشو" وپروفسور مینروا درحالیکه چشم غره میرفت از دفتر مدیر آلبوس خارج شد و آلبوس داملدور ماند و تعجبش از لحن مینروا.
مدیر آلبوس دمبلدور کلاه گروهبندی را برداشت و و شمشیر گریفیندور را از آن دراورد و بسته ای که مینروا بهش داده بود را با آن باز کرد.. وقثی محتویات آن را دید بسیار خوشحال شد و چون شب شده بود بسته را زیر بالشتش گذاشت و خوابید.

صبح روز بعد با صدای فوکس از خواب بیدار شد. پاکتش را برداشت و همانطور که پاکت را زیر بغلش زده بود صبحانهاش را خورد و به امور رسیدگی کرد. و بعد از ساعت کاری کش و قوسی به بدنش داد و چیز بطری مانندی را از پاکت خارج کرد و پاکت را روی زمیین انداخت.. روی پاکت نوشته بود "شامپو شپش کش پرژکک"

درود فرزندم.

خوب بود، سوژه ت جدید بود و به نظر میاد از پسش بر اومدی. گرچه گاهی اوقات به نظرم دامبلدور یا مک گونگال اون چیزی نبودن که توی کتاب بهشون اشاره شده بود.

دیالوگ ها رو به این شکل بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.

نقل قول:
بالاخره بعد از چند دقیقه پروفسور مک گونگال از آن پله های گردان بالا آمد.و در را باز کرد و وارد شد.
"آه مینروا! چقدر طولش دادی زودباش بده ببینمش"
"آولبوس! چرا از جغدت استفاده نکرده ای؟ مجبور شدم کلی پله را بالا پایین کنم. حالا این چه هست؟"
"به تو ربطی ندارد" "مردیکه ی ریشو" وپروفسور مینروا درحالیکه چشم غره میرفت از دفتر مدیر آلبوس خارج شد و آلبوس داملدور ماند و تعجبش از لحن مینروا.
مدیر آلبوس دمبلدور کلاه گروهبندی را برداشت و و شمشیر گریفیندور را از آن دراورد و بسته ای که مینروا بهش داده بود را با آن باز کرد.. وقثی محتویات آن را دید بسیار خوشحال شد و چون شب شده بود بسته را زیر بالشتش گذاشت و خوابید.


بالاخره بعد از چند دقیقه پروفسور مک گونگال از آن پله های گردان بالا آمد.و در را باز کرد و وارد شد.

- آه مینروا! چقدر طولش دادی زودباش بده ببینمش.
- آولبوس! چرا از جغدت استفاده نکرده ای؟ مجبور شدم کلی پله را بالا پایین کنم. حالا این چه هست؟
- به تو ربطی ندارد.
- مردیکه ی ریشو.

وپروفسور مینروا درحالیکه چشم غره میرفت از دفتر مدیر آلبوس خارج شد و آلبوس داملدور ماند و تعجبش از لحن مینروا.
مدیر آلبوس دمبلدور کلاه گروهبندی را برداشت و و شمشیر گریفیندور را از آن دراورد و بسته ای که مینروا بهش داده بود را با آن باز کرد.. وقثی محتویات آن را دید بسیار خوشحال شد و چون شب شده بود بسته را زیر بالشتش گذاشت و خوابید.

و بعضی افعال و کلمات توی دیالوگ ها از دستت در رفتن و به صورت کتابی نوشتی. حواست باشه که دیالوگ ها رو محاوره‌ای بنویسی.
بعضی اوقاتم علامت گذاری رو یادت رفته بود که باید دقت کنی.

و دامبلدور نه دمبلدور.

با همه این ها...
تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۱۶:۵۳:۵۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.