-بــــابــــــا من از اینا میخوام!
لیلی این رو گفت و همون جایی که بود نشست.
-دخترم ازیت نکن دیگه.
-من قهرم!
-تا خرید های آلبوس و جیمز تموم بشه من حوصلم سر میره! باید یه چیزی برام بخری!
بعد از این حرف، لیلی شروع به جیغ و داد کرد. مردم با عصبانیت به هری میگفتن که بچه رو ساکت کنه.
-باشه باشه برات میخرم. بگو چی میخوای؟
لیلی کمی فکر کرد که چی بخواد که ارزش این همه صبر رو داشته باشه، بعد با شیطنت گفت:
-اسنیچ! طلایی باشه اما!
-دخترم، آخه...
-
-باشه باشه!
جیمز و البوس رو با جینی فرستاد و خودش لیلی رو برد تا براش اسنیچ بخره!
هری به مغازه ورزشی رفت و به فروشنده گفت:
-ببخشید آقا اسنیچ دارید؟
-داریم.
هری خوش حال شده بود که یهو فروشنده گفت:
-فقط تو پک داریم. یعنی باید کل پک کوییدیچ رو بخرین.
-نمیشه فقط اسنیچ رو بدید؟
-نه نمیشه!
-حتی به پسره برگذیده؟
-حتی به شما دوست عزیز.
هری با نا امیدی از فروشگاه بیرون رفت و بعد از اینکه به چند تا فروشگاه ورزشی رفت و همین حرف رو شنید، یه ایده به ذهنش رسید. نزیدیک یک مغازه حیوان فروشی رفت و به لیلی گفت که همونجا بمونه.
وارد مغازه حیوان فروشی شد:
- سلام آقا لطفا یه جغد به شکل اسنیچ به من بدید.
فروشنده فکر کرد که پسره برگزیده دیوانه شده!
-ما همچین چیزی نداریم، ولی میتونید بجاش پکیج کوییدیچ مارو خریداری کنید
هری با نا امیدی بیرون رفت. چند تا مغازه رو گشتن ولی باز هم پیدا نکردن.
-بــابــــا!!!! پس این اسنیچ من چی شد!!
هری خیلی خسته شده بود و مجبور شد که از آخرین سلاحش استفاده کنه:
-میخواهم یه رازی رو بهت بگم!
-چی؟؟؟؟
-من یه اسنیچ طلایی دارم! اون سلاح شانس منه! من اونو همه جا با خودم مییرم،اونو من داخل اولین بازی گرفتم! و حالا می خوام اونو بدم به تو!
لیلی با شادی اونو گرفت و گفت:
-اسمش رو میزارم اسی!
لیلی غافل بود از این که اسنیچ رو هری یا دهنش گرفته...