هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰
#11
خب خب خب برای خودم به عنوان فردی که چندین دور کتاب رو خونده یکم زور داشت که چرا هری اسم لرد ولدمورت که اون زمان دشواژه بود رو آورد تا گری بک و اون چندتا قاپ‌زن بیان پیداشون کنن، خلاصه اینا اومدن هری،رون و هرماینی رو ک داخل چادری بودن ک بابای رون بهشون قرض داده بود پیدا و محاصره کردن و هرمیون با یه افسون خفن که به ذهن مرلین هم نمی‌رسید صورت هری رو متورم کرد تا اینا تشخیصش ندن،بعد اینا که اومدن داخل اسماشونو پرسیدن و بچها در جواب یه چندتا چرتو پرت گفتن مثلا هری گفت اسمم ورنون دادلیه هرمیون گفت من پنه لوپه کلیرواترم (اسم یکی از رفیقای پرسی ویزلی پنه لوپه نبود؟) اما رون گند زد گفت من استن شان‌پایکم و گری بک گرگینه مچشونو گرفت،بعدش به هری شک کردن با اینکه صورتش متورم بود به نظر می‌رسید یه جای زخم داشته باشه گری بک اومد جای زخم رو لمس کنه که هری دادو بیداد کردو گفت بش دست نزن و دیگه لو رفتن،اینا تو همون حال شمشیر گریفندور رو هم پیدا کردن ولی نمیدونستن شمشیر گریفندوره و فقط به چشم یه شمشیر یاقوتی گرون بهش نگاه میکردن خلاصه تصمیم گرفتن ببرنشون عمارت مالفوی (راستی دین و گریپهوک هم دستگیر کرده بودن با خودشون آورده بودن) با غیب و ظاهر شدن رسیدن اونجا و وارد عمارت مالفوی شدن (خیلی دلم میخواد یبار برم ببینمش از نزدیک) اونجا رفتن و چند نفر از جمله سه تا مالفوی (دیگه خدایی خودتون میگیرید کیا رو میگم دیگه) و بلاتریکس لسترنج ک اون اولا سرو کلش پیدا نشد بودن تو زیرزمین هم زندانیای بدبخت از جمله اولیوندر و لونا بودن خلاصه اونجا بین علما اختلاف افتاده بود که این هری پاتره یا نه تا اینکه بلاتریکس اومد شمشیر رو تو دست قاپ‌زن دید قاپ‌زنا رو زد ... بگذریم شمشیر رو گرفت و فهمید شمشیر گریفندوره درحالی ک فک میکرد شمشیر گریفندور تو صندوق گرینگوتزش هست وقتی فهمید هرماینی ماگل زاده هست تصمیم گرفت از بین این همه آدم اون رو شکنجه بده و ازش حرف بکشه و هری و رون و دین و گریپهوک رو به زیرزمین انتقال دادن اونجا چند وقتی گذشت و صدای جیغو داد هرماینی میومد تا اینکه... دابی اومد، خلاصه که اومد و به اصرار هری بقیه به غیر از رون رو با خودش برد به ویلای صدفی رون و هری موندن و وقتی دم‌باریک اومد بهشون سر بزنه با یه نقشه زیرکانه و با استفاده از وسیله‌ای که دامبلدور برای رون به ارث گذاشته بودن تونستن دم باریکو فریب بدن و در برن البته تا گفته نماند دم باریک خودشو به کشتن داد با خیانت کردن به اربابش، اتفاقی به هری کمک کرد بخاطر اینکه بهش مدیون بود بعد خودشو با دست آهنیش کشت هری و رون رفتن بالا کمک هرمیون قبل از اونا گریپهوک رفته بود بالا که بگه شمشیر فیک و تقلبی هست و خلاصه چه قشقرقی به پا شد! یهو رون خودشو انداخت وسط دقیقا مثل یه بچه آبادان واقعی (این جمله نیازه با یه لیوان نوشیدنی کره‌ای حضم کنی) خلاصه داشتن به فنا میرفتن تا دابی دوباره اومد و کمکشون کرد در برن البته کمکش زیاد هم دقیق نبود چون هرماینی بدجور اوضاش خیت شد بخاطر این کمک(دابی زد لوستر به اون گندگی رو انداخت رو بدن بیچاره) خلاصه گریپهوک هم آسیب دید و به سختی هر چه تمام و با کمک جادوی یه جن خونگی آزاد و دوست داشتنی در رفتن هعییی بقیشو خودتون میدونید دابی بیچاره مرد :(



سلام. خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی.


لحن بامزه‌ای داری و خلاصه‌ت خیلی جالب بود. ایرادی توی توی نوشتن نداری و احتمالا اگه تاییدت کنم مشکلی برای فعالیت هم نداشته باشی، ولی با توجه به قوانین، لطفا یکی از تصاویر کارگاه داستان نویسی رو انتخاب کن و یک داستان بر اساس اون بنویس. لازم نیست حتما بر اساس کتاب باشه یا خلاصه‌ی کتاب باشه.


تایید نشد.



ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۶ ۱۵:۳۱:۱۲
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۶ ۱۸:۵۹:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.