هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#21
پیش دیدالوس اینا

- خب دیدی، دیدی چه خاکی به سرمون شد؟
- ندیدم.
-

هستیا بعد از این اتفاق، به این فکر کرد که کجا مناسب پناهگاه دورسلی هاست. دیدالوس هم که معلوم نبود دستش چه قدر بود که آن همه دست در دستش جا میشد، کمی جلوتر آمد و قیافه ی خفنی به خود گرفت و شنلش در هوا پیچ و تاب خورد.

تق!

صاحب مغازه ی ماگلی از مغازه بیرون آمد و با ضربه دوریاچاگی پنکه رو خاموش کرد و دیدالوس را با پوکر فیس خود تنها گذاشت. هستیا هم آمد کنار دیدالوس ایستاد و دستش را گرفت تا به او دلداری بدهد. دیدالوس فریا زد:
- چه خبره؟! مگه این دست چه قدر جا داره تو هم دست منو میگیری؟
- دیدی، بریم ویلای صدفی؟

ورنون با شنیدن یک مکان جادوگری دیگر سریع دستش را از دیدالوس جدا کرد و پتویا و دادلی را پشتش قرار داد تا دور از دسترس زوج جادوگر باشند. وقتی دید مارج هنوز دستش در دست دیدالوس است با پوکر فیس مارج هم پشت سرش آورد.

- من پامو تو اون محل جادوگری نمیزارم.
- الان همه دست در دست هم ان؟
- آره.
- پس بیا برای خداحافظی باهم دست بدیم ورنون.

ورنون نگاه مشکوکی به دست دیدالوس انداخت. بعد از چند دقیقه دستش را دراز کرد و با او دست داد، همین کافی بود که دیدالوس با صدای " پاقِ " آپارات، همه را به سوی ویلای صدفی ببرد.

محل گردهمایی مرگخواران

- خب لوسیوس کله زخمی کو؟
- رو هوا.
- کروشیو!

لوسیوس مالفوی با آنکه درد شدیدی را تحمل میکرد جیغ نکشید، زیرا غرور مالفویانه وی اجازه نمیداد. مرگخواران با دیدن این صحنه با ترس به ولدمورت نگاه کردند. لوسیوس بعد از تحمل درد سر پا ایستاد و به اربابش نگاه کرد.

- تا تو باشی به ما جواب سر بالا ندی.
- جواب سر بالا چیه ارباب؟ کله زخمی رو هواست.
- کروشـ...
- نزنین ارباب! اوناهاشن ارباب!

ولدمورت به سمتی که مالفوی با انگشت نشان داد، برگشت و به چندین هری پاتری که سوار بر جارو و موتور در هوا پرواز میکردند، نگاه کرد. ولدمورت با چوبدستی اش، آن ها را به مرگخوارانش نشان داد و خادمان وی سرشان را تکان دادند و به همراه وی به پرواز در آمدند.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
#22
نمرات جلسه اول کلاس پرواز و کوییدیچ:

راونکلاو: 39

مایکل کرنر: 24
لادیسلاو زاموژسلی: 28
ریتا اسکیتر: 28
لینی وارنر: 30


هافلپاف: 31

وندلین شگفت انگیز: 30
برایان دامبلدور: 22


اسلیترین: 36


آگوستوس راک وود: 26
مورگانا لی فای: 30
فلورانسو: 28


گریفیندور:0

شرکت کننده ای از این گروه نداشتیم!


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
#23
نمره های جلسه اول:

برایان دامبلدور:22

برایان تو قدرت طنز خوبی داری، مخصوص اون که در اتاق جارو باز شده. ولی خب ظاهر پستت ایراد داره، یه مقدار هم رورلتو سریع پیش بردی، یه خورده آروم ببر جلو رول رو راجب پاراگراف بندی هم جادوکار های ویزن یا ناظر تالارتون میتونه کمکتون کنه. شاگرد مستعدی هستی مطمئنم با پشتکار از نویسنده های خوب میشی.

ریگولوس بلک: 30

بوق بهت! چای گوزل؟ کباب پز پلین؟ سی حلالِ حلال نوشه جونت. راضیم ازت.

مایکل کرنر: 24

الان این کجای رولش کوییدیچ بود؟ نه تو به من نیشان بده. تو رولت هم اتفاق خاصی نیفتاد. فقط یه خبرنگار اومد یه چند تا صحنه از مایکل گرفت و رفت؟ لطفا" رول تدریسو با دقت بخونین! مورد بعدی هم پست سراسر دیالوگه مایکل، 4 تا پاراگراف فضا سازی تو یه رول؟ فضا سازی تو رول کوییدیچی مهمه یادت نره.

وندلین شگفت انگیز: 30

مچ منو میگیری؟ خجالت! خجالت! چی بگم؟ عالی بود وندلین. سی حلالت.


آگوستوس راک وود: 26

از خلاقیتت خوشم میاد آگوستوس. منظورمو از توضیحاتم گرفتی و ازشون استفاده کردی. دو تا ایراد داری، یکیش ظاهر پسته، به هم ریخته س، پاراگراف بمدی نشده. مورد دوم استفاده از " !!" اینه. یدونه هم بسه عزیز من چرا دو تا؟ در ضمن تهدید استاد؟ ساطور؟ ده امتیاز از اسلیترین کم میشه!

مورگانا لی فای: 30

یه پست جدیه کوییدیچی، ایرادی ندیدم پیغمبر، 30 حلالت.

لینی وارنر: 30

واقعا میشه حرفی روی رول لینی وارنر اورد؟ 30 حلال تر از شیر مادر.

فلورانسو: 28
چرا اینکارارو میکنی فلو؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ همه چیز عالی آماده ی گرفتن سی بعد رول رو تو نقطه حساس تموم میکنه. خب اسنیچ چی شد؟ فلو گرفت؟ وسط راه دوباره خمار شد از جارو افتاد یکی دیگه اسنیچو گرف؟ چی شد؟ با یه پاراگراف قال قضیه رو میکندی خب.

ریتا اسکیتر: 28

تو هم بوق بهت! عزیز من به صراحت گفتم کوییدیچ بازی کنین! این کوییدیچش کو؟ فقط بخاطر خلاقیتت ان قدر بهت نمره دادم وگرنه چنان نمره ای کم میکردم! بوقی!

لادیسلاو زاموژسلی: 28

دلوروس جیغ کشان و همر زنان؟ خب عزیز همونی که تو نقد ریتا گفتم، کوییدیچش کو؟ بقیه دانش آموزا کوشن؟ رولتم ان قدر سخت ننویس سه بار هر پاراگرافو خوندم تا فهمیدم چی میگی!


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#24
جلسه دوم


- درود بر نوگلانِ باغِ ... عه! چرا کسی نیست؟
- ما این پایینیم استاد.

هری نگاهی به زمین انداخت، نوگلان باغ دانش که به تازگی از صحرا برگشته بودند، روی زمین ولو شدند. پسر برگزیده که رو جارو نشسته بود زیر لب نچ نچی کرد و به این موضوع فکر کرد که واقعا نوگل هم ان قدر پژمرده؟

- با یه کوییدیچ تو صحرا از پا افتادین؟ ان قدر سخت بود؟
- اگه سخت نیست خودت بیا بازی کن.
- خیله خب. پاشین دفتر کتاباتونو در بیارین، تئوری درس میدم.

دانش آموزان یک لحظه تعجب کردند، واقعا استاد می خواست این جلسه را با چند تا سوال و جواب تمام کند؟ زهی خیال باطل! هری به آرامی ارتفاعش را با زمین کم کرد و روی زمین نشست. جارویش را روی زمین گذاشت و خودش هم چهار زانو روی زمین نشست. نوگلان هم کمی جلو تر آمدند تا حرف های او را بشنوند.

- خب یکی بود یکی نبود، به جز مرلین کسی نبود. اون قدیم مدیما که برای اولین بار کوییدیچ برگزار شد، خب... اینطوری که ما میشناسیم نبود. توپ ها یکم تغییر داشتن، پست بازیکنا کمتر بود. توپ ها بزرگ تر یا کوچک تر از الان بودن. مثلا اسنیچ بزرگ تر بود یا بلاجر ها کوچک تر بود. البته بزرگی اسنیچ یا کوچکی بلاجر ها هر کدوم مشکلاتی داشت که باعث شد امروزه این شکلی بشن.
- الکی میگه!

شترق! قورت!

هری با یک حرکت کوتاه، جاروی تمرینی مدرسه را از پهنا داخل حلق یکی از شاگردان کرد تا دیگر مانع صحبت وی نشود. هری بعد از آنکه دانش آموز را پیش مادام پامفری فرستاد، بار دیگر میان دانش آموزان نشست و ادامه داد:
- داشتم میگفتم. همون طور که گفتم پست های کوییدیچی هم کم تر بود. مثلا مدافع هم بلاجر هارو میزد و هم اسنیچو میگرفت که کار سنگینی بود. هرکس هم تو یه پست تخصص داره. مثلا من که که میدونین تو گرفتن اسنیچ تخصص دارم، یعنی جستجوگر.

دانش آموزان با خمیازه حرف او را تایید کردند. هری از جا بلند شد و جارویش را برداشت و سوار آن شد. بعد از آنکه کمی در هوا چرخید رویش را به طرف دانش آموزان برگرداند و گفت:
- خب از اونجایی که کاپیتان های گروه های چهارگانه میخوان ترکیب بچینن به بازیکن های خوب نیاز دارن، پس بیاین تو یه دست کوییدیچ نشون بدین تو چه پستی تخصص دارین. شاید تو تیم کوییدیچ گروهتون رفتین.
- استاد گفتین تئوری درس میدین که.
- تو هم هوس جارو کردی؟

با این حرف، همه ی دانش آموزان از جا پریدند و سوار جارو هایشان شدند و به پرواز در آمدند.

تکالیف:

1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )
توضیح: مثلا منه هری پاتر، جستجوگری رو دوست دارم، تو رولم مینویسم دارم تو نقش جستجوگر بازی میکنم.

2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#25
- چخه! گرگ بد! ما خودمون اتاق نداریم!
- پس بیا اتاق من!
- ما پامونو تو اتاق یک گرگ نمیزاریم.

تدی نگاهی به ولدمورت که روی مبل نشسته بود و نجینی را نوازش میکرد، انداخت. تدی چهار دست و پا حرکت کرد و روی مبل پرید و کنار لرد نشست. بزرگترین جادوگر سیاه قرن رو به گرگینه ی فیروزه ای گفت:
- مگه حرفمونو نشنیدی؟ ما رو کاناپه راحتیم.
- باشه ولدک، پس من میام اینجا.

قبل از آنکه ولدمورت بتواند حرفی بزند، تدی به سمت اتاقش دوید تا بالش و پتویش را بیاورد. لرد سیاه آهی کشید، جمعی از مرگخواران که تازه از ماموریت برگشته بودند با تعجب به لرد که روی مبل بالش و پتو گذاشته بود، نگاه کردند.

- ارباب؟ شما چرا رو کاناپه میخوابین؟
- میخواهیم زندگی در شرایط سخت رو تجربه کنیم.

تدی دوان دوان با بالش و پتو از راه رسید و از وسط مرگخواران گذشت و روی مبل نشست. در این وضعیت صدای تخریب دیوار به گوش رسید. دقایقی بعد در خانه ی ریدل با صدای مهیبی تخریب شد و ویکتوریا ویزلی که رگ یک هشتم پریزادش گرفته بود، وارد شد.

- تدی؟
- ویکی!

ملت مرگخوار با پوکر فیس به قسمت خراب شده ی خانه ی ریدل نگاه کردند، واقعا از یک پریزاد چنین تخریبی بعید بود. ویکتوریا بعد از آنکه صحبت هایش با تدی به پایان رسید رو به ولدمورت ایستاد و گفت:
- تدی رو ول کنین بریم... اون عضو محفله!
- ما همچینکاری نمیکنیم.
-


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#26
ارشد گریف



1- در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)

و

2- یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)

- پاتر؟ به نظرت الان وقت پرسه زدن تو راهرو هاست؟

اسنیپ یکی از ابروهایش را بالا انداخت و به هری نگاه کرد. مثل همیشه مچ او توسط شخصی که برایش مثل آیینه دق بود، گرفته میشد. واقعا چه فکری به سرش زده بود که این وقت شب به ملاقات هاگرید برود؟ ساعت 3 صبح. هری کمی فکر کرد تا جوابی برای سوال اسنیپ پیدا کند و گریفیندور را از کم شدن امتیاز نجات دهد.

- خب... ام... داشتم میرفتم کتابمو که تو یکی از راهرو ها جا گذاشتم بردارم.
- کتابِ چی؟
- معجون سازی.
- تا جایی که من میدونم تو هیچ وقت استعداد معجون سازی نداشتی پاتر، 10 امتیاز بخاطر پرسه زدنت کم میشه. حالا هم برگرد به تالار.

هری درحالی که زیر لب غرغر میکرد به سوی تالار حرکت کرد.

روز بعد

- من معجون ساز نیستم؟ من استعداد ندارم؟

هری روی مبل جلوی شومینه گریفیندور نشسته بود و به تکلیف معجون سازی و صحبت هایش با اسنیپ فکر کرد، مرور دوباره آن ها هری را بسیار عصبانی کرده بود. باید معجونِ " معجون ساز شدن " را بسازد تا هم تکلیف معجون سازی اش را انجام دهد و هم اسنیپ را وادار کند که بپذیرد اشتباه کرده است، اما چطور باید دستور العمل آن را پیدا کند؟ ناگهان آرسینوس وارد تالار شد و به سمت خوابگاه حرکت کرد، فکری به ذهنش رسید.

- آرسی!
- چیه باز پاتر؟
- من دارم تکلیف معجون سازی مینویسم.
- خب به من چه.
-

هری قبل از آنکه به ادامه حرف هایش بپردازد، فکر کرد که واقعا نقشه اش را عملی کند؟ به هر حال یک معجون ساز در گریفیندور بود و ساختن معجون را بهتر از هرکسی بلد بود، پس از فکر بیرون آمد و گفت:
- خب آرسی، من بلد نیستم معجونِ معجون ساز شدن بسازم.
- من چیکار کنم پاتر؟
- به هرحال ما دوتامون تو گریفیم و نمره برای قهرمانی و این حرفا.

آرسینوس به فکر فرو رفت، ان قدر فرو رفت تا از یک منبع گازی کشف کرد گریفیندور امتیاز های زیادی از دست داده بود و شرکت در یک کلاس، میتوانست مقداری از آن نمره ها را جبران کند.

- خیله خب پاتر، این طومارو بگیر تو دستور العمل ساخت معجون معجون ساز شدنه. خودت بسازش من کار دارم.

آرسینوس طوماری را از جیب ردایش در آورد و به دست هری داد، سپس خود به سوی خوابگاه حرکت کرد تا دانش آموزان تنبل را به مادرسیریوس بکشد. هری هم خوشحال و خندان به دنبال مکانی رفت که بتواند معجونش را در آن بسازد.

دقایقی بعد

- هیچ جا مثل تالار اسرار برای معجون ساختن حال نمیده.

هری سوت زنان پاتیلش را هم زد. تالار اسرار بسیار ساکت بود و هیچ اثری از جانداری پیدا نمیشد. پسر برگزیده طومار از جیبش در آورد و باز کرد و نگاهی به دستور العملی که از آرسینوس گرفته بود، انداخت:

نقل قول:
به نام ارباب


مواد لازم برای ساخت معجون " معجون ساز شدن:
* تخم ققنوس استرالیایی
* دندان باسیلیسک
* آب دریاچه تالار اسرار
* موی یک ویزلی

دستور العمل:
1- تنبل خودت یه جوری بسازش دیگه.




هری:

پاتر کوچک پاتیل را بلند کرد و به کنار آب تالار اسرار گذاشت. یه لیوان برداشت و آن را پر از آب کرد. وقتی سرش را بالا آورد ولدمورت جوان را بالای سر خود دید. جینی هم گوشه ی تالار روی زمین افتاده بود.

- هری! جینی زنده س، اما خیلی زنده نمیمونه.
- نه! نکشش!

هری دوان دوان به سوی جینی رفت و بالای سر او ایستاد. نگاهی به او انداخت تامطمئن شود واقعا او زنده است. وقتی از سلامتی او اطمینان حاصل کرد، یک تار موی او را به سرعت کند و همین باعث بیدار شدن جینی شد.

- خاک به سرم! موی منو میکنی؟! هنو ازدواج نکرده دست بزن پیدا کردی؟

ولدمورت و هری:

هری آب و موی جینی را درون پاتیل ریخت و هم زد. ولدمورت هم وقتی دید هری به او توجه نمیکند و غرق درست کردن معجون است،بشکنی زد و باسیلیسک از زیر آب بیرون آمد و رو به هری نعره ای زد.

- سر من داد نزن مادرسیریوس! مگه نمیبینی دارم معجون درست میکنم؟

باسیلیسک:

- عه تویی باسی؟ یه دقیقه وایسا...

هری دوان دوان از کادر خارج شد و باسیلیسک و ولدمورت و جینی را فرمت پوکر فیس تنها گذاشت. بعد از گذشت چند دقیقه، هری با لباس دندان پزشک ها وارد کادر شد و به باسیلیسک نگاه کرد. پسر برگزیده گفت:
- دندون پزشکی پاتر در خدمت شماست.

هری که با چشم بند مخصوص خواب، کوکورانه گردن باسیلیسکی که خم شده بود را گرفت، انبردست مشنگی را وارد دهان او کرد و یکی از دندان هایش را بدون بی حسی کشید. سپس رو به معجون حرکت کرد و دندان را درون آن انداخت.

در این لحظه ققنوس پروفسور دامبلدور وارد شد و کلاه گروهبندی را اشتباها" رو سر ولدمورت انداخت و باعث شد ولدمورت بار دیگر گروهبندی شود. فوکس هم به سوی چشم های باسیلیسک رفت.

- هوم... چون تو آدم پر از حیله ای هستی ولدمورت اما چون اسلیترین عضو زیاد داره برو به... هافلپاف!

فوکس در یک حرکت زیبا چشمان باسیلیسک را در آورد و در دستان جینی انداخت و جینی با دیدن چشمان مار غول پیکر دوباره غش کرد. هری در گوشه ی سالن خودش را روی زمین انداخت و در حالی که دست و پاهایش را به زمین میکوبید، گفت:
- نـــــــــــــه! من تخم ققنوس استرالیایی از کجا بیارم؟
- نترس هری بیا، این تخمو از یه ققنوسی که ازش بدم میومد کِش رفتم.

ققنوس چنگالش را درون پر هایش برد و تخم را بیرون آورد و به هری داد. هری هم بدون درنگ تخم را درون پاتیل انداخت و هم زد. سپس پاتیل را بغل کرد و با دستش پای ققنوس را گرفت و همراه با او از تالار خارج شد.

چند ساعت بعد، دفتر مدیریت مدرسه

- هکتور؟ چی میخوای؟
- معجونه مدیریت ماندگار میخوای سیو؟

شرق!

- اسنیپ؟

هری با لگد در دفتر مدیریت را باز کرد و پاتیل به بغل وارد شد. پاتیل را وسط دفتر گذاشت و با عینک دودی نگاهی به اسنیپ که از خشم رو به انفجار بود، انداخت، بعد از خوردن معجون مطمئن بود میتواند ثابت کند که اسنیپ اشتباه میکند. مدیر مدرسه با عصبانیت از پشت میز بلند شد و فریاد زد:
- پاتر! این چه وضعه تو اومدنه! 50 امتیاز از گریف کم میشه!
- تو گفتی من استعداد معجون سازی ندارم! بیا! من الان معجون معجون ساز شدن رو که خودم ساختمو خوردم و میتونم همه نوع معجون بسازم.

اسنیپ به سمت پاتیل آمد و نگاهی به محتویاتش انداخت. هری هم با اعتماد به نفس به مدیر هاگوارتز نگاه کرد. اسنیپ نیشخندی زد و به هری نگاه کرد.

- خب پاتر ظاهرا" تو استعداد معجون سازی داری، پس فکر نکنم مشکلی برای اینکه دستیار هکتور بشی داشته باشی.
-

3- به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)

استاد! اون یه معجون ساز خفن شد استاد! اون اصن از بهترینای جهان شد! مدال طلای بهترین معجون ساز رو گرفت! طلا مال ریگولوس بود! تو مشتش بود! چه قدر پاچه خواری کردم، عاقا ریگولوس الان سنت مانگوئه. شفابخش ها ازش قطع امید کردن. قیافه ش رو پوکر فیس ثابت مونده. نسبت به معجونم تیک پیدا کرده هی جیغ میزنه. قیافه اش سبز شده اما روی حس جیب بریش تغییری ایجاد نشده. وقتایی هم که رو تخت نیست عین زامبیا راه میره. معجون اصن معلوم نیست چی بوده. به هرحال ملت مرگخوار دست به دست هم دادن دارن کمکش میکنن. حالش خوبه استاد خیالتون راحت.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴
#27
ارشد گریف


1. یک رول یک پسته در مورد درگیری شخصیت یا شخصیت هایی از هاگوارتز با دستیابی به احساسات درون و کنترل آنها، چه احساسات سفید و چه سیاه (30 نمره )

- آروم باش! ... آروم باش لعنتی!

مرد زیر لب خطاب به قلبش این حرف را زد، زیرا قلبش مانند گنجشکی بی قرار در قفس، می تپید. بالاخره وقتش رسیده بود، وقت انتقام! چوبدستی اش را محکم در دستش فشرد تا لرزش دستش از بین برود. حس هیجان و کمی ترس به همراه ادویه تنفرت، او را در آن لحظه شکل داده بود. رو به روی عمارت بزرگ ایستاده بود. این عمارت، متعلق به بزرگترین نفرت زندگی او بود، هنری جونز!

باد شدیدی که به صورتش میوزید را نا دیده گرفت، برای یه عصر دل گرفته ی بارانی پاییزی، فقط یک قتل کم بود. هنری قبل از آنکه دشمن دیرینه ی او باشد، مجرم بود، وزارتخانه بالاخره بعد از مدت ها، جایزه پیدا کردن هنری را چه زنده چه مرده، صادر کرد و او هم با اشتیاق، این پیشنهاد را در هوا قاپید. مرگ تمام اعضای خانواده اش، به دست یک مجرم، بدترین خاطرات کودکی او را رقم زد. هنوز آن خاطره ی تلخ را بخاطر داشت.

فلش بک


- الان منو میکشه!

با این حرف، لبخند کم رنگی زد. واقعا چرا ان قدر خانواده اش به ساعت بیرون ماندن او گیر میداند؟ او دیگر بچه نبود، پانزده سال سن داشت. رو به روی در خانه شان رسید. دستش را روی در گذاشت که در بزند که در بدون مقاومت باز شد. این اتفاق او را شکه کرد، پدر مادر او هیچوقت انسان های حواس پرتی نبودند. با کمی دقت متوجه شد قفل در شکسته است، انگار آب سردی بر پیکرش ریخته باشند، در سر جایش یخ زد. به آرامی در را به داخل هل داد و وارد خانه شد.

ناگهان دلش هُری ریخت، جسد پدر و مادرش هر کدام گوشه ای از پذیرایی بزرگشان افتاده بود. شکه شد، حتی نمیتوانست ناراحت باشد، این اتفاق فوق العاده ناگهانی بود. با قدم های آرام به سوی پدرش رفت، چشمان پدر همچنان باز بود، با دستان لرزان پلک های پدرش را بست. ناگهان متوجه نامه ای بر روی سینه ی جسد شد.

نقل قول:
این سزای کسیه که تو کار هنری جونز دخالت کنه.


هنری جونز، مسبب مرگ آن دو، هنری بود. پشت پرده ی اشک، برگه رو با خشم مچاله کرد و به گوشه ای پرت کرد و با ناراحتی از غم مرگ عزیزانش، شب را با گریه سحر کرد.

پایان فلش بک

صورت خیسش را پاک کرد، حس انتقام در او میجوشید. باران شدید تر شد، در حالی که ردای سیاهش به بدنش چسبیده بود، به سوی در ورودی عمارت حرکت کرد. در راه رسیدن به در، تمام زندگی اش جلوی چشمش رژه رفت، فارغ التحصیل شدن در هاگوارتز با نمره های عالی، استخدام به عنوان کارآگاه در وزارت سحر و جادو، همه و همه بخاطر این روز بود.

- خوش اومدی آلبرت!

هنری در حالی که در چهارچوب در ایستاده بود، آغوشش را باز کرد و با نیشخند به وی نگریست. هنری نسبت به عکس های پرونده اش پیر تر بود اما نباید گول ظاهر او را میخورد. هنری با نیشخند ادامه داد:
- میبینم ردای سیاهم پوشیدی.

با حرص دندان هایش را بر هم فشرد و گفت:
- آره، میخوام کشتن و مراسم ختمت رو یه جا انجام بدم!

با این حرف، چوبدستیش را بالا آورد و طلسمی را به سمت او فرستاد. هنری بلافاصله پشت دیوارِ کنار در سنگر گرفت و طلسم به او برخورد نکرد. بعد از چند ثانیه از پشت دیوار بیرون آمد و فریاد زد:
- آواداکدورا!
- پتریفیکوس توتالوس!

دو رشته ی قرمز و سبز از چوبدستی دو نفر به یکدیگر چسبید، وقت دوئل بود! قدرتی که از چوبدستی هنری خارج میشد را به راحتی احساس میکرد. رشته ی سبز رنگ به آرامی جلوتر آمد. نباید شکست میخورد، او برای انتقام آمده بود. محکم تر چوبدستی را گرفت و قدرت بیش تری را وارد چوبدستی اش کرد. با کمال تعجب رشته ی قرمز به سرعت بر رشته ی سبز غلبه پیدا کرد و هنری به عقب پرتاب شد.

- اکسپلیارموس!

چوبدستی از دست مجرم خارج شد، حال وقت صاف کردن تسویه حساب بود. چوبدستی اش را به سمت او گرفت و آماده ی کشتن او شد، اما نیروی مانع میشد. ترس را آشکارا در چشمان فرد مورد نفرتش دید. چشمانه ش را بست و آماده ی کشتن هنری شد اما باز هم همان حس مانع شد. آهی کشید، او نمیتوانست، نمیتوانست او را بکشد. وردی را زیر لب زمزمه کرد، طنابی ظاهر شد و به بدن مجرم پیچید.

- کشتن تو خانواده منو برمیگردونه! حالا هم منتظر باش کارآگاه ها بیان ببرنت آزکابان.

لبخند تلخی زد، برگشت و از عمارت خارج شد. با آنکه او را نکشته بود، اما ته قلبش از کار خود راضی بود. دلش میخواست که او را بکشد، حتی وظیفه هم این اجازه را به او داد، اما وظیفه، اینطور حکم میکرد که در صورت لزوم، مجرم را زنده تحویل دهد. در دل عمیقا" می دانست، پدر و مادرش هم از این تصمیم او راضی هستند.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
#28
ارشد گریفیندور


1- یک مورد ایراد نگارشی در متن را با ذکر دلیل غلط بودن بنویسید. ( 4 نمره )

نقل قول:
وارد کلاس شد، دانش آموزان همگی با نگاه های حاکی از تعجب او را دنبال می کردند. هیچکدام تا به حال پیامبری را از نزدیک ندیده بود،


ناهماهنگی فعل ها! هیچکدام همون دانش آموزان هستند و ندیده بود یه فعله مفرده، و چون دانش آموزان یه جمع هستند پس ندیده بودند درسته.

2- در یک پاراگراف ( حداکثر 5 سطر) اولین بارش باران را توصیف کنید. ( 5 نمره)

ابر های سیاه، آسمان را فرا گرفته بودند، این تاریک شدن هوا، انسان ها را به تعجب وا داشت. آسمان غرید و این غرش، باعث ترس شد. انسان ها به اطراف دویدند و هرکدام جایی پناه گرفتند. با رعد و برق و روشن شدن هوا، زمین میزبان قطرات باران شد. انسان ها به آرامی از پناهگاه بیرون آمدند. با بیرون آمدن آن ها، مردی که کثیف شده بود، تمیز شد. زنی که تشنه بود، سیراب شد و دیگر هیچ فردی از بارش باران، نه ترسید و نه تعجب کرد.

3- در یک رول کوتاه ( حداکثر 8 سطر) اولین مکالمه صورت گرفته توسط بشر را بنویسید. ( 8 نمره)

دو عدد از انسان های اولیه، که یکی مرد بود و دیگری زن، در حالی که سرخ شده بودند به یکدیگر نگاه میکردند. مرد با فرمت در حالی که سر به زیر داشت، با لحنی مظلومانه از زن پرسید:
- اسمت چیه؟
- وا! مردک ما هنوز همو نمیشناسیم! من باید ادامه تحصیل بدم! اصن من طلاق میخوام!
- اول اینکه این دوران اولیه س ما دانشگاه نداریم، دوم اینکه ما اصلا ازدواج نکردیم که طلاق بگیریم.
- میای منو بگیری؟
- آره!
- طلاق میخوام.
-

... و اینگونه شد که اولین طلاق ها، من باید ادامه تحصیل بدم ها، و خواستگاری ها به وجود آمد.

4- مرلین تا چه زمانی زنده خواهد بود؟ (4 نمره)



4 نمره برای یه سوال؟ اونم این سوال؟ واقعا داریم؟ مگه داریم؟ مگه میشه؟ داریم؟ خب داریم ظاهرا منم برم سره جوابم. از اونجایی که ما از مرلین خیلی خوشمون میاد و میخوایم سر به تنش باشه ( ) میخوایم همیشه زنده باشه. البته مرلین تا وقتی زنده میمونه که طاقت مردمو پایین نیاره پس در نتیجه تا وقتی تکالیف خوب بده زنده میمونه... اینو ما نمیگیم تجربه میگه.

5- اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ؟ ( 4 نمره)

:|

این سواله؟ نه واقعا سواله؟ 4 نمره؟! طبق محاسبات من اول هیچکدوم نبودن. اول شونه تخم مرغ بود! نمره نمیدین؟ باشه خب میریم تو بحث تخصصی، ببینید استاد اول تخم بوده، چرا؟ چون دو تا موجود با هم ازدواج فامیلی داشتن ( ) و تخم گذاشتن بعد بچشون شد مرغ بعد مرغم با یکی دیگه تشکیل خانواده داد و شد این حرفا.

6- یک نامه رسمی - اداری به بارگاه ملکوتی بنویسید و در آن تقاضا کنید تا دسترسی جادویی شما افزایش یابد. ( در داخل کد نقل قول قرار دهید.) ( 3 نمره)

نقل قول:
به نام هرکسی که جهان دستشه


با سلام.

چطوری بارگاه؟ خانواده خوبن؟ حوریا خوبن؟ اون جونور کوچولو که امروز آفریده شد خوبه؟ خب خداروشکر. میدونم نباید با بارگاه اینطوری حرف بزنم ولی عاقا چه وعضشه؟ یه لوموس نمیشه اجرا کرد! این دسترسی مارو بدین بریم هزار تا کار داریم. ای بارگاه قدر قدرت! ای صاحب الشوکتا! ای صاحب الجهانا! ای فلان الفلانا! من از شما عاجزانه و درمانده، درخواست دارم دسترسی جادویی مرا افزایش دهید، باشد که باری از دوش خلق شما بردارم.

عاجز و درمانده شما!

عاجز و درمانده پاتر! :|



7- چه مباحثی را برای جلسات آینده پیشنهاد می کنید؟ (2 نمره)

1- مرلین کبیر چرا این سوالا رو داده؟
2- چرا این سوالارو داده؟
3- این سوالارو داده؟
4- سوالارو داده؟
5- از دادن این مورد معذوریم!


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴
#29
- حالت خوبه رون؟

هری طلسم دیگری را سمت عنکبوت روانه کرد و به رون که مانند مجسمه خشک شده بود، نگاه کرد. هاگرید هم با چتری که در آن چوبدستی پنهان بود، عنکبوت ها را دور میکرد. قلب هری به تپش در آمد. عنکبوت دیگری پای او را گرفت، به سرعت برگشت و با طلسمی او را به عقب پرتاب کرد. رون همچنان خشک شده بود و عنکبوت ها از بدن او بالا میرفتند.

خود را از دست یکی دیگر از موجودات خلاص کرد و هاگرید وردش به موجود غول آسای روی بدن رون خورد و متلاشی شد. دوستش مثل بید میلرزید و این موضوع حالش را بدتر کرده بود. هری جاخالی داد تا عنکبوت روی وی نیفتد، سپس رو به هاگرید فریاد زد:
- خیلی نمیتونیم دووم بیاریم، بهتره برگردیم.

هری از تبری که در حال تاب خوردن بود، جاخالی داد و به سمت ورودی غار دوید. غول نیز سری تکان داد و به همراه هری شروع به دویدن کرد. قلب هری هم از ترس و هم از هیجان میتپید، نیروی فرار برای نجات جان، سرعت دویدن او را بیش تر کرده بود. ناگهان جسم بزرگی را جلوی ورودی غار دید، قلبش فرو ریخت، این جسم موقع ورود، آنجا نبود!

- هاگرید؟ ... راه بسته س!

هاگرید با چشمای گشاد شده به تخته سنگ نگاه کرد. کمی جلوتر رفت و شانه اش را روی تخته سنگ گذاشت و فشار داد اما بی فایده بود. ناگهان هری متوجه موضوعی شد، روی خود را به طرف غول برگرداند و فریاد زد:
- رون کجاس؟
- نمیدونم ... همون جوری خشک شده بود، عنکبوتا هم نزدیک شده بودن، نشد که...
- ولش کردی؟!

عصبانیت وجودش را فرا گرفته بود، چرا دوستش را تنها گذاشته بود؟ باید برمیگشت... ممکن بود اتفاقی برای دوست صمیمی اش افتاده باشد. هری بدون اینکه حرفی بزند از راهی که آمده بود، بازگشت. هاگرید دنبال او دوید و گفت:
- کجا میری هری؟
- دنباله رون.
- مگه دیوونه شدی؟ اونجا پر از عنکبوته.
- نمیتونم تنهاش بزارم.

هری با این حرف، قدم هایش را سریع تر کرد، ممکن بود عنکبوت ها بلایی سر رون آورده باشند. ناگهان از دیدن صحنه ی جلوی رویش میخکوب شد، امکان نداشت او اینجا باشد، امکان نداشت! هاگرید نیز با دیدن فرد، تعجب کرد. در آن سوی تبر درحال تاب خوردن، خبری از رون و عنکبوت ها نبود، در آنجا، لرد ولدمورت با قیافه ای سرد و چشمان سرخش در انتظار بود!


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴
#30
*** ارشد گریفیندور ***


1. درباره ی فلسفه ی انتخابات یه چند خط بنویسید. ( 5 نمره )

فلسفه ش، هوم... فلسفه ی خاصی نداره استاد شما یه طوری رفتار میکنین انگار تازه واردین خودین بیش تر از من میدونین که. کلا اینطوریه که هرکس بیش تر قپی بیاد برنامه هاش خفن باشه و بتونه یه خانواده ی پر جمعیتو به سمت خودش بکشونه وزیر میشه. مثلا شما بگو من برای کرمای فلوبر محل زندگی میسازم، یعنی احتمال وزیر شدن از صفر به میلیون تغییر میکنه. کاندیدا شدنم اینطوریه که یه چند روز بچه ی خوبی میشی تا وقتی کاندیدا شدی تایید صلاحیتت کنن بعد چند تا برنامه رو هوا میدی ملتم خوششون میاد میان رای میدن. کاری نداره که.

راوی: بیخود نیست بهت رای ندادن.

2. کدوم کاندیدا رو بیشتر می پسندین؟ چه حکمتی توش وجود داره که می پسندینش؟ ( 5 نمره )

اگه انصراف نداده بودم حتما از خودم خوشم میومد. ما از هاگرید بسیار خوشمون میاد، چرا؟ آقا تو کتاب ما بیست چهار ساعت تو کلبه هاگرید پلاس بودیم اون وقت میگه چه حکمتیه بهش رای میدین. درسته دست پختش در حده بوقه و همیشه شیرینی هاش از نظر سفتی با آجر رقابت میکنه ولی بچه ی خوبیه، نگران جامعه س، کیک میده بهمون، همر میزنه معروف خلاصه وزیره خوبی میشه برنامه هاشم خوبه.

3 .یک رول درباره ی انتخابات وزارت سحر و جادو بنویسید. ( 20 نمره )

- بله، در این لحظه عده ای مردم جامعه جادوگری رو میبینید که رای خودشون رو به صندوق انداختن و با اینکار نشون دادن همیشه در صحنه اند و تو دهن استکبار میزنن.
- بخوابونم دهنت؟
- نه! نه! گفتم استکبار بابا پنجعلی! کمک!

در این زمان که خبرنگار و بابا پنجعلی با یکدیگر درگیر بودند دوربین از صف رای دهندگان میگذشت و جادوگران برخلاف ماگلان که انگشت اشاره خود رو جوهری میکنند، انگشت شصت خود را که جوهری کرده بودند و به طرف دوربین نشان دادند و منظره ی بسیار بدی به وجود آوردند.

خبرنگار نگون بخت، بلافاصله بعد از آنکه بابا پنجعلی را از خود دور کرد، لباسش را تکاند و دوباره رو به دوربین لبخندی زد و گفت:
- عه ... بله ... ملت یکم هیجان زده ان ... شاهد بودین که چند تا از افراد معروف تلوزیون مشنگ اومدن که به کاندیدای وزارت سحر و جادو رای بدن، ببینید نفوذ کاندیدا ها به کجا ها نفوذ کرده.

با این حرف خبرنگار کنار رفت تا صندوق رای دو کاندیدای وزارت سحر و جادو دیده شود. هاگرید در حالی که پیش بند و کلاه آشپزی داشت و سر صندوق با شعار " رای بدید کیک بگیرید " ایستاده بود. جناب خان درحالی که کیکی از هاگرید میگرفت، گفت:
- ها کوکا میگم این کیکا آلوورائیَن؟
- نه کیک نارگیلی.
- نارگیــــــاــــــــی؟
- آره.
- هه هه ئو...

دوربین از جناب خان و هاگرید فاصله گرفت و به سمت صندوق آرسینوس جیگر با گاف مکسور ( ) رفت، آرسینوس پا روی پا انداخته بود و جمعیتی که در صف صندوق رای او بودند را نگاه میکرد. خبرنگار به سوی آرسینوس رفت و گفت:
- الان در خدمت یکی از کاندید های وزارت هستیم، آقای جیگر، نظرتون راجب امروز چیه؟
- البته بگم " کاندیدا " درسته، منم سلام طول عرض میکنم خدمت شما و جامعه جادوگری امروز روزه خوبیه و مطمئنم انتخاباته...
- دِکی! بیبین، حشمت فردوس بخاطر یه تیکه کاغذ صبر نمیکنه، افتاد؟

مسئول صندوق و آرسینوس:

- به کدام سو واقعا؟ بله داشتم میگفتم که انتخابات خوبی خواهیم داشت.

خبرنگار سری تکان داد و بی توجه به برره ای هایی که مثل یک کپه آدم روی هم افتاده بودند و دعوا میکردند، روی خود را به طرف دوربین برگرداند و با پوکر فیس به دوربین خیره شد. بعد از چند دقیقه که خبرنگار نگون بخت از شوک خارج شد، شروع به صحبت کرد:
- بله، تا زمان اعلام نتایج با شما خداحافظی میکنیم. مرلین یار و نگهدارتان.

چند ساعت بعد

- اوه! راحل راحل! عروسکه چینی من!
- باید بگم هدف دولت ما، از بین بردن واردات و افزایشه صادراته.

ارسطو:

آرسینوس آخرین خطبه ( ! ) خود را بیان کرد، سپس در میان هوادارانش رفت و روی صندلی اختصاصی نشست. هاگرید و طرفدارانش در سمت دیگر در میان انبوهی از کیک در انتظار اعلام نتیجه ی انتخابات بودند. دلوروس آمبریج از لای پرده نمایش بیرون آمد و بالای سن ایستاد و گفت:
- آرسینوس وزیره! جمع کنید برید خونتون.

جمعیت:

- وزارت ماله هاگرید بود! تو مشتش بود!
- ها ای که گفتی یعنی چه؟ ما وزارت ای هاگریده رو وخواهیم.

هواداران آرسینوس و هاگرید به سوی یکدیگر حمله ور شدند و شروع به کتک کاری کردند و در این راه از وسایل کشتار جمعی استفاده کردند. در این راه صندلی ها و میز های بسیاری به شهادت رسیدند و سن نمایش وزارت به درجه جانبازی نایل گردید. در این دعوا دلوروس آمبریج با منو مدیریت درحال صحبت بود.

- خب، بابا پنجعلی، بلاک! حشمت فردوس، بلاک! چت باکس، بلاک! کاندیدا های انصراف داده، بلاک! اربابو مدیر میکنیم. انواع ماشین آلات از جمله لودر و بولدوزر، بلاک! آرسینوس جیگر، بلا... نه نه! اشتباه شد! دستم خورد!

و در پی این اشتباه، آرسینوس بلاک و هاگرید وزیر شد.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.