درحالی که همه به اطراف نگاه می کردند و اسم آنانیو را فریاد می زدند و با نگرانی به دنبالش می گشتند کتی دوباره جیغ دهشتناکی کشید:
- نههههههه ... خو ... خون ... بیشتر ... شد ... در ... خون
پیتر که از جیغ های کتی خسته شده بود با کلافگی به سمت کتی چرخید ، زبانش را چرخاند و دهانش را باز کرد. میخواست ناسزا هایی زیبا روانه کتی کند که با دیدن خون سبز رنگی که از زیر در جاری شده بود زبانش بند آمد.
آرتور جمعیت را کنار زد و راهش را به جلو باز کرد وقتی به در رسید و خون سبز رنگی که از زیر در جاری شده بود را دید نفس عمیقی کشید و گفت:
- با همه دوستانی که این کرفس عزیز رو میشناختن احساس همدردی میکنم ... آنانیو کرفس خورشی خوبی بود ، شاید کسی خورش هاش رو دوس نداشت اما چیزی از ارزش های غذایی اون کم نمی کرد اون مقوی ، سالم ، لذیذ و ...
پیتر دادی زد و باعث شد حرف آرتور نیمه کاره بماند:
- خدااای من! این حرف ها خیلی ناراحت کنندست جناب اقای آرتور ویزلی چون باعث شده من بابت مرگ آنانیو به خودت شک کنم.
-به من شک کنی؟ به من؟ اگر قرار به شک کردن باشه من هم به تو مشکوکم.
در حالی که آرتور و پیتر هم دیگر را تهدید می کردند
و جادوآموزان هم با لذت تمام به تماشای دعوای آن دو نفر می پرداختند لاوندر در اتاق را باز کرد و وارد اتاق شد.
همه جا تاریک بود و چیزی دیده نمی شد.
کمی بیشتر دقت کرد ... کمی بیشتر تر ... و در همین حین که دقتش را بیشتر می کرد شکی که داشت به یقین تبدیل شد.
لاوندر شلوارک و لباس پاره پوره آنانیو را گوشه اتاق یافت برگشت و فریاد زد:
- بیاید تو اتاق ، باید این رو ببینید.
آرتور و پیتر از خدا خواسته جهشی زدند و به داخل اتاق رفتند.
-متاسفانه ما واقعا آنانیو رو از دست دادیم
میوکی درحالی که دستش را به سمت دیوار کنار لباس ها دراز کرده بود گفت:
- وای خدای من ببینید اینجا چی نوشته
روی دیوار با خون سبز آنانیو خیلی کوچک و ظریف نوشته شده بود :
( آنتونی گلدشتاین ، قاتل رو دستگیر کنید. )
در اخر هم بسیار ریز تر نوشته شده بود از طرف آنانیو
همه شکه شده بودند و با خواندن پیام روی دیوار بیش از پیش گیج شده بودند
ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۵ ۱۳:۱۹:۳۸