چند روز قبل تر از حادثه!در خوابگاه آقایون ...
هری رفته زیر پتو و یواشکی داره دست تو دماغش میکنه و میمالونه زیر تخت ...
رون: هری ... باز داری دست تو دماغت میکنی؟ مثلا تو فرد برگزیده ای!
هری: روووون! ... مگه هنوز نخوابیدی!
رون: نه کنجکاو شدم ببینم داری چی کار میکنی! لوموس!
نور ضعیفی از نوک چوبدستی رون سوسو میزنه و هری حیرت زده چهره خندان رون رو در کنار خودش و در زیر پتو میبینه ....
هری: رون ... این زیر، حریم خصوصی منه .. تو حق نداری!
رون: نگران نباش به جینی نمیگم هنوزم دست تو دماغت میکنی
- شما بچه ها دارین اون زیر چی کار میکنین؟
هری و رون به سرعت از زیر پتو میان بیرون و هرمیون رو در آستانه در میبینن!
رون: اییییییی ... هرمیون....اینجا خوابگاه پسراست ... ما لباس نداریم ...
هری: در واقع ما لختیم!
هرمیون: اشکال نداره ... میخواین منم لباسامو درارم تا زیاد خجالت نکشین؟
هری: هووووم .. نه لازم نیست ... ما الان لباسامونو میپوشیم!
رون: هری ... چی داری میگی؟ این بهترین فرصته ...
بووووووووووووووووووووم!!!!!! (برداشت آزاد!!!)
هرمیون: بچه ها ... دفترچه خاطرات اسنیپ رو پیدا کردم ... روش نوشته
هیچ کس نباید آنرا بخواندهیچ کس نباید آنرا بخواند. من که انقدر کتاب درسی خوندم کف کردم... میگم بیاین بشینیم خاطراتشو بخونیم یکم بخندیم!
هری: هرمیون هیچ میدونی اینکار، کار بسیار بدیه؟ میدونی خیلی زشته که ما خاطرات مردمو بخونیم؟
رون: من که هرگز تن به چنین کار کثیفی نمیدم ... اصلا این عمل پلید با روحیه ما منافات داره!
هری: به نظر من که اینکار جنایت علیه بشریته!
رون: از اون بدتر ... اینکار غیر انسانیه!
هرمیون حیرت زده: خیلی خوب بابا! میرم کتابو به پروفسور اسنیپ پس بدم! میگم از رو زمین پیداش کردم!
هری و رون: واقعا که!