هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#61
- ولی ار... جناب قاضی محترم و بزرگوار، اعدام متهمه بدون انجام درخواستشون یکم از عدالت دادگاه کم...

فنریر که تصمیم گرفته بود بالاخره نقش وکیل رو بازی کنه، با دیدن چشمای لرد که هر لحظه روش تنگ تر میشدن، ادامه حرفش رو نزد.
لرد هم که داشت کلاه گیس قضاوتش رو در میاورد و پیشبند مخصوص جلادهارو میبست، بیخیال شد و کلاه گیسش رو گذاشت، بعد با چکشش محکم روی میز قضاوت کوبید و گفت:
- بسیار خب... متهمه میتونن آخرین درخواستشون رو دوباره بگن. ولی شرایط داره! نمیتونن از محل خانه ریدل ها خارج بشن!

لینی آب دهانش رو قورت داد، و مغزش دوباره شروع کرد به کار کردن با حداکثر سرعت. در نتیجه صدای ویز ویزش بلند شد و به خاطر حرارتی که مغزش تولید میکرد، قرمز شد.
- درخواست غذای غیر مامان مروپ پز؟ نه! درخواست بیمه و حق مسکن واسه حشرات غیر از سوسکا؟ نه! درخواست کشته شدن هکتور بعد از من؟ اینم نه! درخوا...
- ما هنوزم منتظریم.

چهره لرد به شدت بی صبر به نظر میرسید و با انگشتاش روی میز قضاوت ضرب گرفته بود. لینی سرعت مغزش رو بیشتر کرد و بالاخره ایده ای به ذهنش رسید...
- ارباب از اونجایی که من همیشه مرگخوار وفاداری بودم، و دلم میخواد حتی بعد از مرگ هم در کنارتون باشم، تقاضا میکنم یه تابلوی متحرک و زنده با دسترسی به تمام تابلوهای خانه ریدل ها و دنیای جادویی برام توی خونه نصب بشه.
-
- جناب قاضی میبخشید که این رو میگم، خیلی خیلی ببخشید، غلط کردم پیشاپیش، ولی درخواستی که متهمه که البته به شدت بی ادب و گستاخ و گناهکار هستن، کاملا در چهارچوب شرطی بود که براشون گذاشتید.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#62
و هکتور آب دهانش رو قورت داد و جلو اومد.
- مطمئنید مامان مروپ؟ فنریر از من بهتر دوایش میکنه ها!
- نه هکتور مامان... دوایش کننده تر از تو نداریم اصلا.

فنریر که از بار مسئولیت خلاص شده بود، نفس راحتی کشید، ولی وقتی مروپ جمله ش رو ادامه داد، نفس راحتش از همون راهی که اومده بود، برگشت.

- فنریرِ مامان امروز تو رژیم سبزیجاته، باید انرژیشو نگه داره.

و هکتور از اینکه امروز رژیم سبزیجات نداره، حس پیروزی کرد. به شدت خوشحال شد و ویبره گرفت.
بعدشم رفت جلوی موتور ماشین، نفس عمیقی کشید، دستاشو بهم مالید، و آستیناشو زد بالا. البته بعد فهمید که داره ترتیبش رو اشتباه میزنه، بنابراین اول آستیناشو زد بالا، و بعد دستاشو بهم مالید، بعدشم با یه شیرجه خیلی خفن پرید توی موتور ماشین.

راننده یه لحظه نفهمید چی شده. شیرجه هکتور انقدر سریع و ناگهانی بود که راننده مجبور شد اول فکشو جمع کنه، بعدش بچرخه به سمت مروپ و بگه:
- الان رفت جدی توی موتور...؟ یا من دارم اشتباه میبینم؟
- آره گلابی مامان... رفت توی موتور دوایش کنه موتور گرم شه.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#63
و البته برای ساحره های جا مونده تصمیم سختی نبود.
در واقع گزینه هاشون بین بد و بدتر بود، و در نتیجه اصلا نیازی نبود زیاد فکر کنن که گزینه "جا شدن" رو انتخاب کنن.

رودولف سرش رو از داخل چمدون خارج کرد چون یک عدد فکر بکر داشت.
- من یه ایده دارم. ولی اول جاد... آقایون باید خارج شن.
- میتونن خارج شن. اگر هزینه ش رو پرداخت کنن.

لینی بلافاصله نیشِ یدکی خودش رو توی حلق راننده فرو کرد. شاید اگر توی حلقش فرو نمیکرد، راننده به کوچیک بودن یا حتی ارزون بودن نیش اعتراض میکرد.

و بعد، جادوگرا به سختی، بعد از اینکه تا شدن، له شدن، و صاف شدن، موفق شدن از داخل چمدون خارج بشن.
رودولف لبخندی زد.
- حالا ساحره ها وارد میشن.

و اینبار ساحره ها به سختی وارد شدن. و رودولف با لبخندی حق به جانب گفت:
- بفرمایید، جا شدیم. حالا میتونیم بریم.
- پس ما چی؟
- غیر از من که وسط ساحره ها میشینم البته. خودتون رو با من جمع نبندید.
- اگه آقایون بخوان پشت سر اتوبوس بدون باید هزینه شو پرداخت کنن ها!
- کسی راه حلی داره که همه مون با هم جا بشیم؟
- یعنی قرار نبود فقط من و ساحره ها جا بشیم و بقیه پشت سرمون بدون؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#64
چکش قبلی و با سابقه که همزمان افسرده شده بود، ولی از اینکه بالاخره از بار مسئولیت سنگین اداره دادگاه خلاص شده بود، با چکش جدید روبوسی کرد، بهش چندتا نکته حیاتی راجع به چکش بودن گفت، بعدشم از صحنه خارج شد تا بره دور دنیا رو بگرده و زندگی جدیدی رو شروع کنه... مثلا به عنوان چکش نجاری.

و لرد چکش جدیدش رو محکم روی میز کوبید.
- جلسه رو ادامه میدهیم. کجا بودیم؟ نوبت قاضی شدنمون بود یا... آها! بریم دادستان بشیم!

و لرد کلاه گیس سفید قضاوت رو از سرش برداشت و با قدم های بلند به سمت جایگاه دادستانی رفت.
- جناب آقای قاضی محترم! ما اعتراض داریم!

و بعد دوباره به سمت جایگاه قضاوت رفت، کلاه گیس سفید و بزرگش رو روی سرش گذاشت و گفت:
- اعتراضتون وارد هست جناب دادستان. ما مشتاقانه به سخنانمو... سخنان شما گوش فرا میدهیم.

و بعد هم دوباره به سمت جایگاه دادستانی رفت.
- اعتراض ما این هست که چرا زودتر از این برای متهم دادگاهی تشکیل نشده بود؟ ایشون قطعا در مواقع دیگه ای هم قتل و ترور انجام دادن...

مرگخوارا که تمام مدت به اربابشون نگاه میکردن، کم کم حس میکردن دارن گردن درد میگیرن. هرچند که توی چهره لرد هیچ اثری از خستگی وجود نداشت. در واقع دوباره با قدم های بلند به سمت جایگاه قضاوت رفت و گفت:
- ما هم قطعا با شما موافقیم... و با وجود مدرک معتبری که شاهد بزرگوار و خفن و کار درستمون ارائه دادن، قطعا میتونیم رای نهایی رو صادر بنماییم.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
#65
- اینجا کجاس اصلا؟

مرگخواری که وکیل شده بود و دست بر قضا فنریر بود، این رو گفت.

- فنر؟
- ارباب؟ من اصن نمیدونم چی شد و چرا اینجام. باور بفرمایید.
- دفاع کن فنر... وگرنه باهات یه کاری میکنیم که کاری که بلاتریکس با خاندان لانگ باتم کرد شبیه یه شوخی به نظر برسه.

تهدید لرد چنان ترسناک بود که علاوه بر فنریر، تمام مرگخوارا هم ترسیدن و رفتن روی صندلی هاشون نشستن. و برای اینکه نقش تماشاچی بودنشون رو به صورت کامل اجرا کنن، شروع کردن به خوردن پاپ کورن و نوشیدنی.
و باز هم با نگاه مرگبار لرد سیاه رو به رو شدن.
- نمیتونید دو دیقه نظم دادگاه رو رعایت کنید، نه؟

لرد انقدر جدی و ترسناک بود که حتی شکلکی جلوی دیالوگش قرار نگرفت و مرگخوارا هم نوشیدنی ها و پاپ کورن هارو با لیوان و پاکت خوردن که لرد بیخیالشون بشه.
و البته لرد هم بیخیالشون شد، با چکشش زد روی میز قضاوتش و گفت:
- جلسه دادگاه رسمی است. متهم لینی وارنر در جایگاه حاضر است. ایشون به نیش زدن لرد سیاه متهم شده، در نتیجه از شاهد بزرگوارمون لرد سیاه میخوایم که به جایگاه بیان و توضیحات رو ارائه بدن.
- ارباب؟ میشه من اعتراض کنم گاهگداری؟
- ما دادگاهمون به شدت عادلانه س فنر... حق اعتراض داری. ولی بعدش اگر به طور اتفاقی مردی، ما بی تقصیریم.
- به نظر من که خیلی گناهکاره لینی اصلا.
- نظم دادگاه رو بهم نریز تا ما به عنوان شاهد بریم تو جایگاه خودمون.

و لرد از جایگاه قاضی به جایگاه شاهد وارد شد!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
#66
بلاتریکس دوباره رهبری رو به عهده گرفت.
- یعنی میخوای بگی راه رفتن یادت رفته؟
- نه من غلط بکنم... جدی چطوری بریم این همه راه رو؟ محلی هست که ماگل هم زیاد داره. نمیتونیم آپارات کنیم.
- منطقیه. تام، ایده ای داری؟

تام آب دهانش رو قورت داد. اگر هم ایده ای داشت با دیدن لبخند و نگاه بلاتریکس کاملا یادش رفته بود، در نتیجه سعی کرد بدون تته پته کردن حرف بزنه، که البته موفق نشد و مرگخوارا خیلی آروم از جلوی چوبدستی بلاتریکس خارجش کردن.

- یه اتوبوس مشنگی اونجا هست، میتونیم گروگان بگیریم راننده شو، ببینیم مسیرشون کجاس، و البته اطلاعات بگیریم ازشون که چطور به مقصد برسیم.
- آفرین فنر! ولی اول ما میریم، تو نفر آخر بیا. وقت نداریم راننده رو از تو شکمت در بیاریم بیرون واقعا.

مرگخوارا شاد و خوشحال به سمت ایستگاه اتوبوسی که نزدیک خانه ریدل ها بود رفتن و بعد همگی از توی در و پنجره ها و حتی سقف اتوبوس وارد شدن و راننده رو محاصره کردن.
رودولف با بی حوصلگی و قمه ای که زیر گلوی راننده گذاشته بود، پرسید:
- چطوری بریم جنگل؟

راننده به قمه ای که زیر گلوش بود نگاه کرد و در حالی که اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:
- من زن و بچه دارم، تو رو خدا کاریم نداشته باشید، هرچی پول دارم میدم بهتون، ولم کنید فقط، به کسی هم نمیگم اصن.
- بابا کاریت نداریم که... فقط بگو چجوری بریم جنگل.
- رودولف خب قمه رو از زیر گلوش بیار پایین داره شلوارشو کثیف میکنه از ترس.
- چی شده؟ قمه فقط وقتی من بمیرم پایین میاد!

بلاتریکس، رودولف رو از سر راه کنار زد، و صورتش رو به صورت راننده نزدیک کرد. توی چشماش زل زد و پرسید:
- چجوری بریم جنگل؟
- راحت ترین راهش رفتن با یه تور تفریحیه...




پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۸
#67
رخ گریفیندور (فنریر گری بک) به رخ ریونکلاو (ربکا لاک وود) حمله میکنه.




پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۰:۳۵ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸
#68
اسب گریفیندور (آرتور ویزلی) به رخ ریونکلاو (ربکا لاک وود) حمله میکنه.




پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۸
#69
رخ گریفیندور
VS.
وزیر ریونکلاو


فنریر گری‌ بک دستکش پوست اژدهای سه لایه اش رو به دست کرد، یک عدد گاز انبر قفل بری رو برداشت، و بعد با کمک اون، یک عدد انبر فلزی بلند رو برداشت، و بعد با کمک اون انبر، اسنیچ رو برداشت و سعی کرد با حداکثر فاصله از صورت ماسک پوشش نگهش داره...
و بعد از انجام تمام این تشریفات، لنز متصل شده به عینک آزمایشگاهش رو چرخوند و با احتیاط و دقت به اسنیچ خیره شد...
هر چی می‌کشید، از زوپس نشین بودنش می‌کشید. به عنوان مدیر هاگوارتز، با لینی و سو قرعه کشی کرده بودن تا معلوم بشه در طی فصل زمستون چه کسی باید از توپ های کوییدیچ نگه داری کنه، و قرعه به نام فنریر در اومده بود. چشمان فنریر دیگه توپ آزموده شده بودن. فنریر عادت داشت توپ هارو حتی شب کنار خودش رو تختش بخوابونه، البته فقط تا اون روز شوم...

اون روز شوم، یک هفته قبل و با شیوع یک ویروس از سوپ کدوتنبل مخصوص که توی هاگوارتز سرو میشد، اتفاق افتاد.
روزی که ویروس مرگباری به نام کَدونا توی هاگوارتز پخش شد، و بعد توی گوش یکی از دانش آموزا مخفی شد و از هاگوارتز هم به بیرون سرایت کرد و وزارت رو مجبور کرد که کل دنیای جادویی و حتی هر ساختمونی رو به صورت جداگانه قرنطینه کنه.

هاگوارتز و هاگزمید هم قرنطینه شده بودن. ولی این به این معنا نبود که فعالیت های عادی در هاگوارتز متوقف شده، خیر! تا وقتی مدیریت هاگوارتز زنده بود، کلاس‌ها ادامه داشت! در واقع اساتید و دانش آموزا با پوشیدن دستکش، ماسک و شست و شوی سریع دست هاشون که البته باز هم به معنای جلوگیری صد در صد از شیوع ویروس نبود، به فعالیت هاشون ادامه میدادن.
مردم هاگزمید هم همچنان تجارت و کاسبیشون با کمک واسطه های وزارتی که دائما معاینه میشدن تا از سلامتشون اطمینان حاصل بشه، با دنیای بیرون برقرار بود.

و اما فنریر و توپ هاش...
فنریر از زمان قرنطینه شدن هاگوارتز وسواس گرفته بود که هر شب توپ هاش رو معاینه کنه تا مطمئن بشه یه وقت ویروس کدونا نگرفته باشن. فنریر از ویروس وحشت داشت. کدونا ویروس ترسناکی بود، باعث میشد آدم یک هفته تمام علائم مشابه سرماخوردگی رو نشون بده و بعد عطسه کنان و آب بینی روان، بمیره...
و فنریر به عنوان یک گرگینه اصلا دلش نمیخواست با کدو بمیره. البته کلا که دلش نمیخواست بمیره. ولی خب این روش مرگ یه مقدار براش افت داشت. توی چندین سال عمر غیر شریفش این همه شکار نکرده بود و آدم نکشته بود، که بخواد با سرماخوردگی به طبقه هفتم جهنم بره و با شیطان گرگم به هوا بازی کنه. قصدشو هم نداشت. بنابراین حداکثر مراقبت از جون عزیزش و نهایت ضدعفونی رو انجام میداد. حتی بعد از غذا یک لیوان ضد عفونی کننده دهان سر می‌کشید!

خلاصه فنریر، اسنیچ رو از انواع زوایا بررسی کرد... و در کمال وحشتش، در کنار بال سمت راست، در زاویه چهل و پنج درجه، چشمش به لکه کدری افتاد، بنابراین توپ رو تقریبا به چشمش چسبوند، بعد دوتا چشم هم از جنازه یکی از شکارهای قبلیش که زیر تختش قایم کرده بود قرض کرد و به اسنیچ زل زد، و به صورت دقیق تونست دوتا ویروس کوچولو رو ببینه که داشتن آروم آروم تکثیر میشدن...

فنریر جیغ بنفشی زد که شیشه های اتاقش رو لرزوند، و بعد بلافاصله اسنیچ رو انداخت توی بخاری دیواری، و یک بطری ضد عفونی کننده رو خالی کرد توی چشمش. با چشم‌های قرمز و جیغ و ویغ کنان، برگشت سمت بخاری و مابقی بطری ضد عفونی کننده رو توی بخاری خالی کرد. آتش به شدت زبونه کشید. فنریر هول شد و قوطی رو هم در آتش پرتاب کرد. آتش منفجر شد و شومینه‌ ی اتاق فنریر به همراه اسنیچ، با خاک یکسان.

- اسنیچمون مرد...

فنریر تازه فهمید چه غلطی کرده.
- ... و بودجه نداریم واسه خرید اسنیچ جدید... البته اسنیچ مریض شده بود، خودش مرد! یعنی مجبور بودم واسه جلوگیری از انتشار ویروس خودکشیش کنم... ولی جدی چرا ضد عفونیش نکردم؟

و فنریر خوب میدونست باید قبل از اینکه کسی بفهمه و توسط لینی و سو به بی‌ عرضه‌ گی و بی‌ خاصیتی محکوم بشه، سریعا یه خاکی به سرش بکنه، در اینجا یعنی اسنیچ جدیدی رو جایگزین اسنیچ مرحوم شده بکنه.
بنابراین روی تمام لباس های ضد عفونی شده ش، یک عدد شنل هم پوشید تا کسی نبینه داره نصف شب مخفیانه از هاگوارتز خارج میشه. البته شنل، روی شیش لایه لباسی که پوشیده بود، هیکلش رو بزرگتر و چهار شونه تر از حالت عادی نشون میداد. و ممکن هم بود به عنوان غول غارنشین مورد حمله قرار بگیره. ولی ریسکی بود که ناچار بود بپذیره...

گرگینه توپ نگه دار، پاورچین پاورچین از بین راهروهای قلعه رد شد. از بین اشباح قلعه جا خالی داد، از دست چندتا دانش آموز که بعد از تاریکی توی راهروها پرسه میزدن هم جا خالی داد، ولی اسمشون رو برای ماه کامل بعدی و به عنوان دسر یادداشت کرد. و بعد بالاخره از هاگوارتز خارج شد.

غرق تفکر توی محوطه راه میرفت و به هر شیء بالدار، بی بال، کوچیک، و بزرگی نگاه میکرد و سعی میکرد از آی کیوی ناچیزش استفاده کنه و ببینه میتونه اونا رو به جای اسنیچ به لینی و سو قالب کنه یا نه. البته فشار زیادی هم روش بود... صبح روز بعد اولین مسابقه بین ریونکلاو و هافلپاف برگزار میشد.
و البته که بر اثر استرس شدید، همه ایده هاش شکست خوردن. فنریر نمیتونست یک سانتور، اسب تک شاخ، کلاغ یا حتی یک سنگ رو به اسنیچ تبدیل کنه...
و بعد، درست زمانی که از کنار کلبه هاگرید رد میشد، فکر بکری با شنیدن صدای مرغ ها و خروس هاگرید به ذهنش رسید... و لبخند پهنی زد. در دوران گرگینه بودنش، زیاد به مرغدونی هاگرید زده بود، در نتیجه با آرامش به سمت کلبه رفت، صدای خر و پف هاگرید طوری بلند بود که فنریر حتی اگر با تمام وجود نعره میزد هم بیدار نمیشد.

در نتیجه، گرگینه وارد مرغداری شد، درست مثل ماه های کامل قبلی...
و بعد محض رضای اسنیچ خودشو تو مرغا پلکوند!
فنریر همیشه به انجام کارهای غیر قابل پیشبینی و کف برون علاقه داشت. در نتیجه با خودش فکر کرد اگه نمی‌تونه چیزی رو به اسنیچ تبدیل کنه، اصلاً خودش اسنیچ میشه! مگه قبلا مادربزرگ نشده بود و شنل قرمزی رو گول نزده بود؟ فنریر اسنیچ خووب حتی!
بعد از خوب پلکیدن قاطی مرغ‌ها، فنریر با احتیاط کامل، برای اینکه پرهای چسبیده به بدنش حسابی خوب بچسبن و نیفتن، وارد دفتر مدیریت شد، و خودش رو کاملا به آبنبات لیمویی‌ های باستانی دامبلدور که توی یکی از کشوها انبار شده بودن هم آغشته کرد. و بعد جهت اضافه کردن افکت بال و پرواز کردن مثل یک اسنیچ، به سمت انبار جاروها رفت و دو عدد آذرخش دسته کلفت مدل دوهزار و بیست برداشت و کرد تو آستینش.

بعدش مثل یه قهرمان وایساد و با رضایت کامل از سر تا پا خودش رو برانداز کرد.
- خب دیگه... برم بخوابم تا مسابقه شروع شه.

و البته رفت خوابید، و اگر فکر میکنید قراره در طی مسیرش تا تخت خواب اتفاقی پیش بیاد، در اشتباهید. رفت واقعا خوابید.

صبح روز بعد:


فنریر نفر اول، به موقع از خواب بیدار شد. نمیخواست به عنوان اولین اسنیچ زنده تاریخ قبل از مسابقه با کسی صحبت کنه. البته قصد داشت بعد از تموم شدن مسابقه و ایفای نقش موفقیت آمیزش، با پیام امروز مصاحبه کنه، حتی شاید میتونست بازیگر بشه.

اون با همین افکار از اتاقش خارج شد، با حداکثر سرعت به زمین کوییدیچ رفت، صندوق حاوی بلاجرها و سرخگون رو روی زمین گذاشت، بازش کرد، و بعد خودش رو هم وارد صندوق کرد، و با لبخند پر از رضایتی در صندوق رو بست.

چند ساعت بعد، جایگاه تماشاچیا پر از دانش آموزا و اساتیدی شد که همه به صورتشون ماسک زده بودن. و لینی وارنر و سو هم که احتمال میدادن فنریر شب تا دیر وقت بیدار بوده و تا ظهر خوابیده، بدون توجه بهش، وارد زمین شدن تا شروع اولین مسابقه رو اعلام کنن و بعد با سنگ کاغذ قیچی داور مسابقه رو مشخص کنن.

- سلام به همه دانش آموزا و اساتید عزیز! امروز اولین مسابقه کوییدیچ هاگوارتز بین تیم های هافلپاف و ریونکلاو رو شروع میکنیم! امیدوارم مسابقه پرهیجان و جذابی باشه و هر دو تیم با عدالت و درست بازی کنن. میتونید در سمت چپ زمین تیم کوییدیچ هافلپاف رو ببینید و در سمت راست هم تیم ریونکلاو، اسامیشون رو هم که خودتون میدونید دیگه. من الکی پست رو طولانی نمیکنم، و بریم سراغ تعیین داور این بازی هیجان انگیز!

لینی دستش رو مشت کرد و پشت سرش گرفت، سو هم همینطور، و بعد هر دو دست هاشون رو جلو آوردن...
دست لینی به شکل قیچی، و دست سو به شکل کاغذ.
داور تعیین شده بود.

سو از زمین مسابقه خارج شد، و لینی هم صندوق حاوی توپ ها رو باز کرد تا هیکل بزرگ فنریر به همراه توپ ها از داخلش پرتاب شه.

- فنر! تو اینجا چیکار میکنی؟ چرا همچین شدی؟!
- بببین قضیه از این قراره که اسنیچمون ویروس گرفت، خودکشی کردمش... یعنی خودکشی کرد خودش که جون همه مارو نجات بده. آره. و خب منم تصمیم گرفتم واسه احترام به این تصمیمش اسنیچ بشم.

لینی به هیکل عظیم فنریر در مقایسه با بقیه توپ ها نگاه کرد.
- ولی تو که اسنیچ نیستی.
- فکر میکنی نیستم ولی... قد قد! ببین؟ دیدی هستم؟
- خب پس... رها شو دیگه... برو بچرخ تو آسمون تا جستجوگرا بیان پیدات کنن.

و فنریر با کمک جاروهای توی آستینش به سرعت پرواز کرد و مثل یه اسنیچ اوج گرفت. با وجود دوتا آذرخش، سرعتش خیلی خیلی بیشتر از بازیکنا شده بود، هرچند که هیکلش اصلا به اسنیچ شباهتی نداشت و به سختی میتونست دور بزنه، حتی چندبار نزدیک بود با صورت بره توی جایگاه تماشاچیا.

و بالاخره کاپیتان های دو تیم، سدریک دیگوری و سو لی با هم دست دادن و چهارده عدد جارو و یک عدد پیکسی به سمت آسمون اوج گرفتن.
فنریر با دیدن ربکا لاک وود و آگلانتاین که با تمام سرعت به دنبالش بودن، سرعتش رو بیشتر کرد... باد توی گوشش میپیچید و نمیتونست صدای گزارشگر رو بشنوه، حتی حواسش به بازی هم نبود، حواسش فقط به دوتا جستجوگری بود که تعقیبش میکردن و به هم لگد و تنه میزدن.

فنریر یک هو حس کرد ته گلوش بسته شده... به نفس نفس افتاد و سریع تغییر جهت داد به سمت لینی، با دست و زبون اشاره به لینی گفت که بازی رو متوقف کنه، و لینی هم توی سوتی که تقریبا به اندازه خودش بود، فوت کرد.
بازی متوقف شد، یک گروه از پرستارها که از وزارت به هاگوارتز منتقل شده بودن، سریعا وارد زمین مسابقه شدن و بعد از باز کردن دهان فنریر، تونستن یک گوله پر از دهنش بیرون بکشن...
پرهایی که مشخص نبود چطور وارد دهانش شدن.
فنریر نفس راحتی کشید.
- آخی... قد قدا... خیلی خیلی قد قدا... بد بود!
- نیاز نیست تو نقش اسنیچ باشی دیگه. بازی متوقف شده.
- دست خودم نیست.
- اینکه توی نقش اسنیچ باشی یا قد قد کردن رو منظورته؟
- قد قد کردن رو منظورمه!

به محض اینکه فنریر این رو گفت، پرستارها پریدن روش، دست و پاش رو بستن و بردنش به درمانگاه. رئیسشون که انقدر صورت و بدنش رو پوشونده بود که فقط یک چشمش مشخص بود، با صدای خفه ای گفت:
- علائم آنفولانزای مرغی رو داره. نمیتونیم ریسک کنیم که بقیه هم مبتلا بشن...
- راه درمانش چیه؟
- هیچی متاسفانه.
- اوه.

یکم بعد فنریر توی درمانگاه هاگوارتز بیدار شد، هنوزم دست و پاش رو بسته بودن... و هنوزم بی اختیار قد قد میکرد.
یک عدد پرستار بالای سرش بود تا معاینه ش کنه. پرستار خیلی آروم ماسک فنریر رو پایین داد، میخواست میزان تنفسش رو چک کنه.
و البته فنریر هم فرصت رو غنیمت شمرد و عطسه ای ترکیب شده با قد قد رو مستقیم به سمت صورت پرستار پرتاب کرد. پرستار به چشم دید که ویروس آنفولانزای مرغی فنریر، و ویروس کدونا با هم ماچ و بوسه کردن و بعد کاری که نباید میکردن رو کردن.
ویروس ها زنده بودن، و هوش داشتن، و میدونستن چی به نفعشونه و چی به نفعشون نیست... و در اون لحظه، اون دوتا ویروس خیلی خوب میدونستن که ترکیب شدن و تکثیر شدنشون خیلی خیلی به نفعشونه، پس اینکارو کردن و علاوه بر پخش شدن توی هوا، رفتن توی چشمای پرستار.

البته، پرستار هم شروع کرد به جیغ و داد کردن و با هر جیغ بنفشی که میکشید، ویروس بیشتری رو توی هوا پراکنده میکرد تا دنیای جادوگری رو همینطور به پایان ترسناکش نزدیک تر بکنه...




پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز (ارتباط با ناظرین)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
#70
تیم شطرنج جادویی گریفیندور


تاتسویا موتویاما، شاه هفت اقلیم، اولین با نام او.

آرتور ویزلی، سوارکار وفادار با اسب نجیبش.

سر کادوگان
، فیل جنگی مرگبار و خرابکار.

فنریر گری بک
، قلعه مستحکم و پناه دهنده. (مجهز به منجنیق و برج و بارو، با امکانات رفاهی، تفریحی)

داور: فنریر گری بک








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.