تکلیف جلسه دوم کلاس اصول تغذیه
در میان داد و فریاد های جادوآموزان کلاس، سو تنها کسی بود که با لذت تمام به صحنهی اعدام پیتزا پپرونی خیره شده بود. اصلا چه معنی داشت که آن پیتزای کشسانِ سسیِ تازه از فر بیرون آمده میتوانست وارد خانهی ریدلها شود و سو نمیتوانست؟
سو در همین افکار به سر میبرد که صدای پروفسور گانت به گوشش رسید.
-برای تکلیف این جلسه ازتون میخوام یه فست فود یا غذای مضر رو انتخاب کنید و محاکمه ش کنید.اتفاقات چند دقیقه قبل و دادگاه دردناک پیتزا، باعث شده بود تا ایدهای خشونت آمیز در ذهن سو شکل بگیرد.
-الان وقتشه که انتقاممو بگیرم!
و همانطور پلکزنان، از کلاس خارج شد.
***
-پس برام انجامش میدی دیگه؟
سو، در حالی که قوطی چسب را در دستی، و یک دست تام را در دست دیگرش گرفته بود، این حرف را زد.
-چارهی دیگهای هم دارم؟
-نه.
سپس همانطور که با یک حرکت چوبدستیاش گرد و خاک را به کناری میراند، روی تنها صندلی چوبی موجود در اصطبل خانهی یدل ها نشست.
-تا خراب شدن این چسب هم خیلی وقت نمونده ها!
بعد از شنیدن این حرف، تام درحالی که زیرلب کلمات نامفهومی را زمزمه میکرد، اصطبل را به مقصد آشپزخانهی عمارت ریدل ها ترک کرد.
"دقایقی بعد"-ولم کن بینزاکت! بذار بیام بیرون، بوی گند اینجا داره خفهم میکنه.
-اگه جرئت داری یه بار دیگه داد بزن تا گازت بگیرم!
مثل اینکه تهدید تام کارساز بود؛ زیرا تا خود اصطبل، دیگر صدایی از قوطی فلزی ای که درون کیسه ای پلاستیکی از گردنش آویزان بود، شنیده نشد.
-بیا بگیرش. سه بار نزدیک بود ارباب مچمو بگیرن. میدونی چقدر بد میشد اگه میدیدن؟!
سو میدانست. در صورتی که لرد سیاه، تام را با آن سر و وضع در خانه، آن هم در تلاش برای دزدین خوراکی مورد علاقهاش میدید، اثری از تام بر روی زمین باقی نمیماند.
- مگه دست هم داشتی که مچتو بگیرن؟
و بعد از خندیدن به شوخی طعنهآمیزش، دست تام و قوطی چسب را برایش پرت کرد و به سرعت از اصطبل خارج شد.
تام چسب را از روی زمین برداشت تا قبل از فاسد شدنش دستش را با کمک آن به بدنش وصل کند.
- این که خالیه! لعنت بهت سو.
قوطیِ چسب خالی بود و دیگر سویی هم آن اطراف نبود!
***
دمای اتاق به طرز طاقت فرسایی بالا بود. سو به طرف ظرف شفافی که توسط شمع هایی روشن، احاطه شده بود قدم برداشت و درپوش ظرف را برداشت.
- بابا ولم کنید! آب شدم!
- لطفاً نظم دادگاه رو به هم نزنید...
سو نگاهی به شکلات انداخت و لحظهای با خود فکر کرد که
آیا آنها هم زن و مرد دارند؟ و باید انتهای جملهاش از "آقا" یا "خانم" استفاده کند؟ اما مسئلهی مهمی نبود که بخواهد صحبتش را قطع کند؛ پس ادامه داد.
- شما مظنون شماره یک پروندههای "چاقی مفرط کودکان"، "دیابت بزرگسالی"، "جوشهای صورت" و چندین پروندهی دیگه هستین. چه دفاعی دارین که از خودتون ارائه بدین؟
- من... من...
من فقط یه دونهی کوچولو، تو دل جنگل بودم. اینا همه کار خودشونه!
- داره جالب میشه. خودشون کیان اونوقت؟
سو با نگاهی منتظر به متهم خیره شد و بر روی دفترچه ای که در دست داشت، نکاتی یادداشت کرد. دفترچه ای که بی شباهت به دفترچهی بانز نبود.
- خودشون... همونایی که پوستمو کندن... بعد خشکم کردن!
سو دیگر حوصلهی شنیدن نالههای شکلات را نداشت. یقهی پیراهن هاوایی گلگلیاش را صاف کرد و شروع به قدم زدن دور متهم کرد.
- این سفیدنماییهات دیگه فایده نداره. اصلاً هر کاری هم که نکرده باشی، چرا تو میتونی بری داخل خونه، پیش ارباب؛ ولی من نمیتونم؟!
- ارباب؟ همون کَچَ...
قبل از اینکه کلمهی دیگری از دهان شکلات خارج شود و اهانتی متوجه لرد سیاه شود، سو با چرخاندن چوبدستیاش دمای اتاق را بالاتر برد و سرعت رقیق شدن شکلات را افزایش داد.
- یکبار دیگه درمورد ارباب اینطوری صحبت کنی چشماتو در میارم! کاکائوفهم شد؟!
برای خود شکلات سوال بود که چشمهایش دقیقا کجایش میشوند، اما با دیدن چهرهی خشن سو تصمیم گرفت حرفش را در دلش نگه دارد.
- باشه.
سو برای اعلام حکم به پشت میز قاضیای که درست کرده بود رفت و کلاهش را با کلاه گیسی که از آن موهای سفید و پیچ پیچی آویزان بود، عوض کرد.
-جناب شکلات، با توجه به موردقبول واقع نشدن دفاعیاتتان، دادگاه شما را محکوم میکند به...
سو لحظه ای گیج و سردرگم میان کاغذهایش را گشت تا عبارت مورد نظرش را پیدا کند. قطره های عرق کاکائویی از روی صورت شکلات، به پایین سر میخوردند.
-انحلال!
سو در کمال آرامش با چکشش ضربه ای روی میز زد و ختم جلسهی دادگاه را اعلام کرد.
-انحلال دیگه چیه؟
سو از جایش بلند شد. با قدم های شمرده، به قسمتی از اتاق که خارج از محدوده دید شکلات بود، رفت و چند لحظه بعد با دستگاهی در دستش برگشت.
دستگاه، ظاهری ترسناک و به رنگ سرخ داشت. از بخش لوله مانندی که از قسمت میانی آن خارج شده و رو به بالا میرفت، بخار خارج میشد و صدای قُل قُل از اعماق آن به گوش میرسید.
-این چیه؟
-بهش میگن کتری! فرآیند انحلال سادهست. این دستگاه آروم آروم آب جوش نود و هشت درجه رو وارد ظرف میکنه و برای رسیدن به دمای اتاق، حرارتش رو به اطراف میده و حدس بزن نزدیک ترین چیز به اون چیه؟! تو!
-نود و... هشت درجه؟!
-درسته! توی این دما از تو چیزی جز یه ظرف کاکائوی آب شده باقی نمیمونه!
سو بی توجه به فریادها و التماسهای شکلات، به طرفش رفت و لولهی کتری را به طرف ظرف، کج کرد. قطرات آب جوش به آرامی روی سر و صورت شکلات فرود آمده و به سرعت او را آب کرد.
-حقته! وقتی منو نبری داخل عمارت پیش ارباب، همون بهتر که خودتم نتونی بری!
سو با لذت به آخرین تکه شکلات که روی آب جوش شناور شده بود، خیره شد.
-خوب با آب داغ مخلوط شو... وقتی از کلاس برگردم یه لیوان شکلات داغ دارم! سعی کن تا اون موقع خورده نشی.
و ورقهای کاغذ پوستی حاوی شرح دادگاهش را برداشت تا تکالیفش را به پروفسور گانت تحويل دهد.