هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#71
تیم کوییدیچ ریونکلاو

دروازه بان: آلنیس اورموند
مهاجمان: جرمی استرتون، آمانو یوتاکا، تری بوت
مدافعان: دیزی کران، لینی وارنر
جستجوگر: سو لی (کاپیتان)

بازیکن ذخیره: تام جاگسن


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰
#72
مرگخواران، هر یک در سویی می‌دویدند و تلاش می‌کردند دفتر کار مناسبی برای خود پیدا کنند. اما در این میان باید حواس خود را جمع می‌کردند تا با مانعی که با سرعت در حرکت بود، برخورد نکنند؛ و آن مانع چیزی نبود جز سو!

سو، بسیار خوشحال و هیجان زده از اینکه دیگر محدودیتی برای عبور از در ندارد، دو دستش را باز کرده و فریاد زنان در اتاق ها و راهروها می‌دوید و از تمام در ها عبور می‌کرد. با هر بار رد شدن از در هم جیغ می‌کشید و کلاهش را در هوا تکان می‌داد. تا اینکه هنگام عبور از راهروی اصلی طبقه همکف، سر جایش میخکوب شد.
- این... این... این بی نظیره!

نفس سو با دیدن صحنه‌ی روبرویش بند آمده و اشک در چشمانش جمع شده بود. از آخرین باری که به وزارت سحر و جادو آمده بود، مدت زیادی می‌گذشت و نمی‌دانست چند ماه قبل، نگهبان ورودی وزارتخانه از غیبت وزیرِ وقت استفاده کرده و بخش عمده‌ای از بودجه را خرج تهیه درب هوشمند کرده بود. دری که با عبور از جلوی آن، خود به خود باز می‌شد!

-من شغل رویاهامو پیدا کردم! و البته درِ رویاهامو!

چند دقیقه بعد، سو پشت میزی که در فاصله دو متری از در قرار داشت، نشسته بود. روی میز هم کاغذ تا شده‌ی برعکسی قرار داشت که رویش نوشته‌ی "سو لی (مسئول در)" با اندازه‌ی قابل توجهی به چشم می‌خورد.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۳۱ جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰
#73
چمدانش را زمین گذاشت و همانطور که با دست دیگرش، انگشتان خسته اش را ماساژ می‌داد، سرش را بالا گرفت و به ساختمان روبرویش چشم دوخت. نزدیک غروب بود و خورشید پشت ساختمان قرار گرفته و باعث شده بود تاریکیِ جلوی عمارت، بر ابهت آن بیفزاید.

دوباره دسته‌ی چمدان را به دست گرفت و با برداشتن چمدان دیگر که از ظاهر و نحوه حملش مشخص بود چرخ هایش دیگر سر جایشان نیستند، به راه افتاد. این مدت دوری از جادو و زندگی در کنار ماگل ها، باعث شده بود تا رسیدن به اینجا، به فکر استفاده از جادو برای حمل وسایلش نیفتد.

وارد حیاط شد. هر چه می‌گذشت، قدم هایش آهسته تر می‌شد و نفس هایش طولانی تر. با رسیدن به خانه، حس آرامشی ناشی از به پایان رسیدن فراقی سخت به جانش تزریق شده بود. ایستاد؛ می‌دانست اگر بخواهد هم نمی‌تواند جلوتر برود. چمدان هایش را کنار در ورودی، روی هم گذاشت. به سختی خودش را بالا کشید و روی آن ها ایستاد. از پنجره به درون اتاق خیره شد. حدسش درست بود؛ با نیشی که از بناگوش در رفته بود، شروع به دست تکان دادن و فریاد زدن کرد.
-ارباب! من اینجا ام ارباب! من برگشتم ارباب!
-سول! ما دیدیمت سول! تو اینجایی سول!
-بیام تو ارباب؟ منو ببینید مطمئن بشید که خودمم و واقعی ام؟ دلتنگیتون رفع بشه؟ براتون از سفرم بگم که چی دیدم و چه کارایی کردم؟ بیام؟!

اخم های لرد سیاه در هم رفت. اما سو می‌دانست این اخم، چه معنی ای دارد.

-نه سول. قول و قرارهای قدیمی هنوز سر جاشونن. هر حرفی داری از همونجا بگو. همزمان هم برای ما دست تکون بده، ببینیمت شاد بشیم.

سو انتظار نداشت که اجازه‌ی ورود را بگیرد. ولی لازم می‌دانست با تکرار سوالش، بازگشتش را به اطلاع اهالی عمارت ریدل ها برساند. زندگی او، باز هم مثل گذشته شده بود!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹
#74
نمرات جلسه آخر کلاس گیاه‌شناسی




هافلپاف:


زاخاریاس اسمیت: 4+3+3=10
موقع سلام به چیزی گفتی... نشنیده می‌گیرم!

گابریل تیت: 1+1+2=4
جواب سوال اولت نیازمند توضیح بیشتری بود. ارتباط بین اون عکس و زردمبو و کره رو نفهمیدم. ازتون خواسته بودم برگ رو توصیف کنید یا نقاشی بکشید. چون می‌خواستم خلاقیتتون رو برای خلق اون برگ به کار ببرید. برای همین نمی‌تونم نمره ای به اون عکس بدم. و اینکه خواستم اول مزه برگ رو حدس بزنید، بعد امتحانش کنید. ولی ننوشته بودی حدست چی بوده.

نیوت اسکمندر: 1+2+2=5
تو جواب اولت علت این حدس رو نگفتی، در حالی که ذکر کرده بودم علت حدس رو کامل توضیح بدین. درباره عکس هم توضیحی که به گابریل تیت دادم، درباره شما هم صدق می‌کنه.
جواب سومت واضح نیست! جملات باید کامل باشن، به موقع از علائم نگارشی استفاده بشه و توضیحات کافی ارائه بشه. خواننده از منظور شما چیزی نمی‌فهمه تا وقتی اون رو براش واضح و روشن بیان نکنی.

پومانا اسپراوت: 4+2+3=9
معنا؟! منظورت مزه بود؟
درباره عکس، نکته ای که به گابریل تیت گفتم رو بخون.
جوابت به سوال سوم خیلی خوب بود.

آرتمیسیا لافکین: 4+2+3=9
پیش گابریل بوده؟
خیلی هم خاصیت داره!

سدریک دیگوری: 4+3+3=10
عجب طعم افتضاحی!
نتیجه دقت نکردن به جزئیات همین میشه دیگه!

اگلانتاین پافت: 4+3+3=10
بی شباهت؟ منظورت این بود که بی شباهت نیستن دیگه؟
چه طعم وحشتناکی پشت اون ظاهر آرومش بود!



ریونکلاو:


تام جاگسن: 4+3+3=10
بشین سر جات، انقدر هم اگلا رو اذیت نکن.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#75
تدریس جلسه سوم کلاس گیاه‌شناسی



-ببیــــــنید!

اگلانتاین و سدریک به نقطه ای روی بازوی آرتور که به آن اشاره می‌کرد، خیره شدند. ناحيه‌ای که تقریبا کل بازویش را شامل می‌شد، به رنگ بنفش درآمده و متورم شده بود.

-تازه فقط این نیست! همه انگشتای پاهام به هم چسبیدن از بس همه رد شدن از روشون. البته خیلی هم بد نیست... الان پاهام شبیه کفشای غواصی مشنگا شده.

اگلانتاین و سدریک باز هم در سکوت به آرتور خیره شدند. ولی در نگاه هیچکدامشان اثری از دلسوزی نبود.
-فکر کردی خیلی آسيب دیدی؟ برو مرلین رو شکر کن مرد حسابی! سه تا از مهره‌های گردن من معلوم نیست کجا هستن اصلا!
-منو چی میگی؟ من که تا سه ماه آینده نمی‌تونم از زانوهام استفاده کنم. مادام پامفری گفت باید یه جفت جدید برات بسازم!

هنوز آثار دویدن به دنبال گیاهی که در پایان جلسه قبل، دوباره فرار کرده و کل کلاس در تلاش برای به دام انداختنش زیر دست و پای همدیگر مانده بودند، به چشم می‌خورد؛ کبودی‌ها، شکستگی‌ها و نقص عضو‌هایی که هنوز کاملا درمان نشده بودند و جادو آموزانی که جای خالیشان در کلاس احساس می‌شد.

-چرا این کابوس تموم نمیشه؟ پس کِی قراره از این کلاس راحت بشیم؟
-دیگه چیزی نمونده...

سو لی با چشمانی پر از اشک و دستمالی که در هوا، کنارش حرکت کرده و چند ثانیه‌ای یکبار اشک‌هایش را پاک می‌کرد، وارد گلخانه شد. خوشبختانه چشمان اشکبار سو اجازه نمی‌داد دید واضحی داشته و شعله‌های نفرت و خشم را در چشمان جادو آموزان ببیند.
-متاسفانه... این جلسه، آخرین جلسه‌ایه که در کنار هم درس شیرین و کارآمد گیاه‌شناسی رو داریم.
-متاسفانه!

سو نگاهی محبت آمیز به جادو آموزان انداخت و سعی کرد جلوی اشک‌هایش را بگیرد.
-درسته که جلسه‌ی آخره و منم مثل شما، اصلا از این اتفاق خوشحال نیستم. ولی ما باید قوی باشیم و نهایت بهره رو از این کلاس ببریم.

صدایی که بی شباهت به پوزخند نبود، از نقاط مختلف کلاس به گوش رسید.

-همونطور که گفتم، این جلسه قراره با گیاهی آشنا بشیم که در زندگی روزمره‌تون هم می‌تونه کاربرد زیادی داشته باشه و به راحتی بتونید ازش استفاده کنید.

سو مکثی کرد و در تکمیل حرف قبلی‌اش ادامه داد:
-البته راحتیِ استفاده از اون بستگی به ریزبینی و توجهتون به جزئیات داره! حالا لطفا هرکدومتون یکی از این گلدون‌های طلایی رنگ رو بردارید و با دقت به برگ‌ها نگاه کنید.

جادو آموزان به نوبت گلدان‌های طلایی رنگ را از قفسه برداشته و روی میز کارشان گذاشتند.
سو قدمی برداشت و کنار نزدیک‌ترین جادو آموز ایستاد.
-این برگ باید...

سو حرفش را نیمه تمام گذاشت و با دقت، مشغول بررسی بالاترین برگ گیاه لیسا شد.
- عسل! این برگ طعم عسل رو داره. چرا امتحانش نمی‌کنی؟

لیسا با شک و تردید به سو و برگ مذکور نگاه کرد. با بی‌میلی دستش را دراز کرد و گوشه ای از آن را جدا کرد و در دهانش گذاشت.
-این که... اصلا مزه ای نداره!
-درسته! برای حس کردن طعمش باید اون رو کامل بجوی. اگر اون رو چند قسمت کنی، هیچ کدوم اون ها مزه ای ندارن. کاربرد اصلی این گیاه توی آشپزیه. چون خیلی از برگ‌های اون به عنوان چاشنی غذاها استفاده میشن.
-پروفسور لی؟

سو به طرف جادو آموز پرسشگر برگشت.

-هیچ کدوم از این برگا شبیه هم نیستن! چجوری میشه بدون امتحان کردن، طعمشون رو فهمید؟
-تشخیص سریع و دقیق طعم این برگا کار پیچیده‌ایه و فقط گیاه شناس های حرفه ای از پسش بر میان. اما این گیاه جادوییه و هر جادوگر یا ساحره ای، می‌تونه با تمرکز و دقت به شکل ظاهری، اندازه و محل قرار گرفتن برگ، تا حدودی به طعم اصلیش پی ببره. مثلا این برگی که الان بهتون گفتم، رگبرگ های شفافی داره که میشه داخل اون رو دید که ماده ای شبیه به شهد طلایی رنگی درش جریان داره. خود برگ هم شش ضلعیه که بی شباهت به وحد های سازنده کندوی زنبور عسل نیست.

لبخندی از سر حیرت بر لبان جادو آموزان نشست؛ با اشتیاق شروع به بررسی برگ های روی گیاهشان کردند تا طعم آن را حدس بزنند.

-اینقدر عجله نکنید! این کار ممکنه خیلی وقت گیر باشه. چون توجه به جزئیات کمک زیادی به تشخیص دقیق طعم برگ می‌کنه.

سو، با چوبدستی به تخته‌ی کوچک روی دیوار زد و تکالیف را به نمایش درآورد. اما با یادآوری اینکه آخرین جلسه کلاس گیاه‌شناسی به پایان رسیده است، وجودش لبریز از غصه شده و با گریه کلاس را ترک کرد.



تکالیف جلسه سوم کلاس گیاه‌شناسی:


1. از روی شکل و محل قرار گیری این برگ‌ طعمش رو حدس بزنید. علت حدستون رو کامل توضیح بدین. (4 نمره)
تصویر برگ(سومین برگ از بالای ساقه)

2. یه برگ رو توصیف کنید یا نقاشیشو بکشید؛ بعد از حدس زدن طعمش، اون رو امتحان کنید و بگید چقدر با حدستون فاصله داشت. (3 نمره)

3. به نظرتون علت تفاوت طعم و ظاهر برگ‌های این گیاه چیه؟ (3 نمره)


* مهم‌ترین نکته‌ای که انتظار دارم توی تکالیفتون در نظر بگیرید، استفاده حداکثری از خلاقیتتون و توضیح کافیه. از 15 تا 21 شهریور فرصت دارید تکالیفتون رو همینجا ارسال کنید. موفق باشید!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۹:۵۱ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹
#76
نمرات جلسه دوم کلاس گیاه‌شناسی




هافلپاف:


آرتمیسیا لافکین: 1+3+2+2+2=10
چه کینه‌ی سختی داره!

زاخاریاس اسمیت: 1+3+2+2+2=10
گیاه بی نظارت، بی لیاقت؟

گابریل تیت: 1+3+2+0+2=8
درسته، لینی جانورنماست. ولی گیاهی که لینی رو قورت داد، گیاه گوشت خوار بود. نه گیاهی که تدریس شد. درنتيجه جوابی که به سوال چهارم دادی درست نبود.

هدر: 0+1+1+1+0=3
متاسفانه جواب سوال اولت عینا مثل جوابی بود که نفر قبل تو گفته بود. اصلا محدود نبودید برای انتخاب اسم و می‌تونستی اسم خلاقانه ای انتخاب کنی. برای سوالای دوم و سوم و چهارم توضیح کامل تر و دقیق تری لازم بود ولی بیش از حد کوتاه و خلاصه نوشتی. سوال پنجم رو هم اشتباه متوجه شدی. عکسی که برای من فرستادی هم یه گیاه گوشت خوار بود که طبق توضیح خودت، گیاهی بود که لینی رو شکار کرد. نه گیاهی که تدریس شد.

گابریل ترومن: 0+3+2+2+2=9
چرا اسم تکراری گفتی؟ هیچ محدودیتی برای انتخاب اسم نبود. دلیل استفاده از اسمی که توی هر دو پست قبل از تو گفته شده رو نمی‌فهمم واقعا!
روده پوده؟!
عکس دومت مناسب تر بود!

سدریک دیگوری: 1+3+2+0+2=8
تکلیفت پر از خشونت بود!
سدریک، متاسفانه سوال چهارم رو درست متوجه نشدی. گیاهی که لینی رو گرفته بود، گیاهی نبود که تدریس شد. یه گیاه گوشت خوار بود.

اگلانتاین پافت: 1+3+2+2+2=10
به نظرم در راه تربیت این گیاه، مسیر درستی رو نرفتم که به اینجا رسیده!
لینی! معاشرتی باش!



اسلیترین:


مگان راوستوک: 1+3+2+1+2=9
اسمش رو باید بذاری! نمیشه بزاری.
مگان، سعی کن حتما زمانی که لازمه، از نقطه یا ویرگول استفاده کنی. جواب سوال سوم و چهارمت رو واقعا نتونستم دفعات اول متوجه بشم. جواب سوم رو بعد از چند بار خوندن متوجه شدم ولی چهارمی رو نه. علائم نگارشی خیلی روی واضح بودن نوشته تاثیر دارن.

هوریس اسلاگهورن:
شما تکلیف جلسه‌ی قبل رو فرستادین که زمانش گذشته و محاسبه نمیشه. علاوه بر این، هر دو تکلیفی که ارسال کردین نوشته‌ی خودتون نبود. من هم به عنوان استاد این کلاس، تکالیف رو خوندم و به یاد دارم که چه افرادی این تکلیف‌ها رو فرستاده بودن. کپی کردن پست های بقیه اصلا کار درستی نیست و فایده ای نداره. فعالیت کنید و با خلاقیت خودتون، مثل بقیه بنویسید. نوشته‌های خودتون در هر سطحی هم که باشن، ارزششون بالاتر از پست های کپی شده‌ست.

ماریوس بلک: 0+3+2+2+2=9
برای سوال یک ازتون اسم خواستم ولی توی جوابت اسم مشخصی ندیدم. متاسفانه نمی‌تونم بهت نمره‌ش رو بدم.
ببندیمش به هکتور؟
خلاقیت خوبی داری ماریوس. کاش برای سوال اولت هم همینجوری ازش استفاده می‌کردی.

گابریل دلاکور: 1+3+2+2+2=10
حمله؟!
احساس خطر می‌کنم... تقصیر خودش بود!
لباش خندون نمی‌باشه؟ آخرین بار که دیدمش این شکلی نبودا!

پلاکس بلک: 1+3+2+1+2=9
گیاهی که به خاک حساسیت داره؟! چه عجیب!
انتظار جواب طولانی تری برای سوال چهارم داشتم.



گریفیندور:


لاوندر براون: 1+3+2+2+2=10
مشنگ‌ها هم آپارات دارن؟ چجوری کار می‌کنه؟

نویل لانگ‌باتم: 1+3+2+2+2=10
خیلی هم گوگولیه، اصلا هم بدقیافه نیست!

سر کادوگان: 1+3+2+2+2=10
گرفتنش سخت نمیشه اگر دفاع شخصی یاد بگیره؟ شاید بازم بخواد فرار کنه!
اولش فکر کردم لینی هم جزو اون حشرات بوده و آزاد شده!
نقاشی خیلی خوبی بود و بسیار نزدیک به تصورم!

آرتور ویزلی: 1+3+2+2+2=10
چقدر من رو به یاد گیاه مورد علاقه‌م انداختی! شايد فامیل همین گروت شما بوده.
اگر زیاد بازی کنه به ریشه هاش آسیب می‌رسونه؟ برو کولر مشنگی رو هم خاموش کن دیگه!
اوه! این مایع لزج آبی رنگ چیه به دستم چسبیده؟!



ریونکلاو:


لیسا تورپین: 1+3+2+2+2=10
اسمش من رو یاد یه نفر می‌ندازه. یه نفر!
گیاه مورد علاقه‌ت رو پیدا کردی؟
کفش ورزشی؟ چقد گوگولی!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#77
تکلیف جلسه دوم ماگل شناسی

-ارباب؟

صدایی نیامد.

-ارباب، فقط یه لحظه! نمیشه؟

هیچ جوابی شنیده نشد. ولی سو ناامید نشد. کاغذی از زیر کلاهش بیرون آورد و دست به کار شد.
-حالا دو بار از این قسمت تا میزنم... یدونه تای دیگه... و تمام!

سو با رضایت به نتیجه کارش نگاه کرد. آن را چرخاند و با دقت بررسی کرد.
-به نظرم وقتشه!

با حرکت سریع دست سو، موشک کاغذی به پرواز درآمده و اوج گرفت. دقیقا همانطور که سو پیش‌بینی کرده بود، وارد بزرگترین پنجره ساختمان شد که کاملا باز بود.
دقایقی در سکوت سپری شد. چشمان سو به انتظار کوچکترین جوابی به پنجره خیره شده بودند.

-سول؟
-ارباب!
-این چرا هیچی نداره؟ موشک رو باز کردیم و همه نقاطش رو بررسی کردیم. موشک خالی می‌فرستی؟ درخواست ورود نداری؟ ما رو به سخره گرفتی؟!
-آخ! ببخشید، ارباب. یادم رفت.

سو، با دو دست روی سر خود زد.
-حالا می‌تونم بیام، ارباب؟
-خیر! حق نداری پاتو از در داخل بذاری. موشک خالی برای ما می‌فرسته!

لرد سیاه از پشت پنجره کنار رفته و آن را با صدای بلندی به هم کوبید. این بار هم تلاش سو بی نتیجه مانده بود.
همانطور که کنار در، به دیوار تکیه داده بود، سر خورد و روی زمین نشست. زانوان غمش را بغل گرفت و سرش را روی آن‌ها گذاشت.

-سو؟ می‌خوای دیگه امروز بری داخل؟

سو سرش را بالا گرفت تا با فرشته نجاتش آشنا شود که به محض دیدن او، تمام امیدش بر باد رفت.
-نه! اصلا! من دیگه گول نمی‌خورم رودولف. صد بار با این حرف گولم زدی که آدرس ساحره ها رو به جغدت یاد بدم؛ دویست بار مجبورم کردی بلا رو با بهونه های الکی ببرم بیرون از خونه و کروشیو تحمل کنم؛ هفتصد بار هم وقتی ارباب گفتن صدای کی باعث شده خوابشون به هم بریزه گردن گرفتم و گفتم اون صدای خشن و وحشتناکِ من بوده! دیگه امکان نداره بهت اعتماد کنم!

از فکر اینکه در آن زمان بلاتریکس آن اطراف بوده و حرف های سو را شنیده باشد، رنگ به صورت رودولف نمانده بود. بعد از اینکه خیالش از بابت دور بودن همسرش راحت شد، نفسی کشید و رو به سو کرد.
-نترس! این دفعه که کار خاصی نیاز نیست انجام بدی. فقـ...
-فقط نداره. من دیگه باور نمی‌کنم.

رودولف با بیخیالی شانه ای بالا انداخت و همانطور که شعر بی محتوایی می‌خواند، به طرف دکه اش راه افتاد.

-سو؟ چرا نشستی اینجا؟ نمی‌خوای بری داخل؟
-رودولف، گفتم بر...

سو با دیدن گوینده، به یاد آورد که اصولا صدای رودولف باید تفاوت زیادی با صدای گابريل داشته باشد.
-گب؟ دوباره چی از جون من می‌خوای؟
-هیچی بابا! چیزی نمی‌خوام. فقط...
-نه! ادامه نده! دستام پینه بسته از بس پنجره ها رو سابیدم. دیوارای دور تا دور عمارت مثل آینه شده‌ن انقدر که تمیزشون کردم. ببین زیر پاتو! به نفت رسیدم از بس جارو کشیدم اینجا رو! دیگه نمی‌تونی با این وعده ها منو خام کنی. هیچوقت کمک نکردی... برو گب! برو!

گابریل با ابروهایی که از تعجب به میانه‌ی پیشانی‌اش رسیده بودند، نگاهی به سو انداخت و بدون هیچ حرفی از کنارش رد شد.
باز هم سو ماند و غصه‌ی دوری از اتاقش در عمارت ریدل ها. به وسایلش فکر می‌کرد که ماه ها بود از آنها دور افتاده بود؛ کمد کلاه هایش، جاروبرقی هدیه ارباب و تخت راحتش.

-سو؟ اینجا نشستی چکار کنی؟ واقعا که! زمان سالازار دختر جرئت نداشت پاشو از در بذاره بیرون. چرا نمیای...
-نه! عمرا! توی جیبم هیچی نمونده دیگه. هی گفتین بیا بریم با جارو یه چرخی بزنیم، یه بادی به سر و کله‌ت بخوره که غم و غصه‌تو فراموش کنی، اومدم؛ نه تنها یادم نرفت، با اون همه کرایه ای که آخر مسیر ازم گرفتین بیشتر هم شد غم و غصه‌م! نمیام! هیچ جا نمیام!

ماروولو چشمانش را ریز کرد، زیرشلواری راه راهش را بالاتر کشید و به طرف جاروی پارک شده اش راه افتاد.

-سول؟

تنها کسی که سو به آن جواب رد نمی‌داد، نامش را صدا زد.

-ارباب!
-چرا نیومدی داخل؟ لج می‌کنی با ما؟!
-بیام داخل؟ آخه... شما که گفتین نمی‌تونم بیام!
-ما سه نفر رو فرستادیم بهت بگن می‌تونی بیای تو. چون قبلا تصمیم گرفته بودیم وقتی هزارمین موشک رو فرستادی، بهت اجازه ورود بدیم.

گل از گل سو شکفت. چشمانش پر از اشک شد و با ذوق به پنجره اتاق لرد سیاه چشم دوخت.
-واقعا، ارباب؟! یعنی... الان می‌تونم بیام تو؟
-نه، سول. ما همین الان تصمیم گرفتیم اون موشک رو حساب نکنیم. چون روش یادداشت نبود. درنتيجه... وقتی می‌تونی بیای تو که هزارمین موشکت وارد اتاق ما بشه.

لرد سیاه پنجره اتاقش را باز، رها کرد و از جلوی آن کنار رفت.
سو دست و پایش را گم کرده بود؛ ولی سعی کرد خیلی سریع بر خود مسلط شده و موشک هزارم را آماده کند.
-کاغذام... تموم شدن!

خب یک بسته کاغذ هزارتایی هم تمام می‌شود دیگر!

-در ضمن! ما اصلا هم منتظر موشک کاغذی تو نیستیم!

سو مطمئن نبود این حرف لرد سیاه نشانه خوبی‌ست، یا نه. تنها چیزی که می‌دانست، این بود که باید هر طور شده یک تکه کاغذ به دست بیاورد!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۲۲:۵۵:۴۴

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#78
تکلیف جلسه دوم کلاس اصول تغذیه


در میان داد و فریاد های جادوآموزان کلاس، سو تنها کسی بود که با لذت تمام به صحنه‌ی اعدام پیتزا پپرونی خیره شده بود. اصلا چه معنی داشت که آن پیتزای کشسانِ سسیِ تازه از فر بیرون آمده می‌توانست وارد خانه‌ی ریدل‌ها شود و سو نمی‌توانست؟
سو در همین افکار به سر می‌برد که صدای پروفسور گانت به گوشش رسید.
-برای تکلیف این جلسه ازتون می‌خوام یه فست فود یا غذای مضر رو انتخاب کنید و محاکمه ش کنید.

اتفاقات چند دقیقه قبل و دادگاه دردناک پیتزا، باعث شده بود تا ایده‌ای خشونت آمیز در ذهن سو شکل بگیرد.
-الان وقتشه که انتقاممو بگیرم!

و همانطور پلک‌زنان، از کلاس خارج شد.

***

-پس برام انجامش میدی دیگه؟

سو، در حالی که قوطی چسب را در دستی، و یک دست تام را در دست دیگرش گرفته بود، این حرف را زد.

-چاره‌ی دیگه‌ای هم دارم؟
-نه.

سپس همانطور که با یک حرکت چوبدستی‌اش گرد و خاک را به کناری می‌راند، روی تنها صندلی چوبی موجود در اصطبل خانه‌ی یدل ها نشست.
-تا خراب شدن این چسب هم خیلی وقت نمونده ها!

بعد از شنیدن این حرف، تام درحالی که زیرلب کلمات نامفهومی را زمزمه می‌کرد، اصطبل را به مقصد آشپزخانه‌ی عمارت ریدل ها ترک کرد.

"دقایقی بعد"

-ولم کن بی‌نزاکت! بذار بیام بیرون، بوی گند اینجا داره خفه‌م می‌کنه.
-اگه جرئت داری یه بار دیگه داد بزن تا گازت بگیرم!

مثل این‌که تهدید تام کارساز بود؛ زیرا تا خود اصطبل، دیگر صدایی از قوطی فلزی ای که درون کیسه‌ ای پلاستیکی از گردنش آویزان بود، شنیده نشد.

-بیا بگیرش. سه بار نزدیک بود ارباب مچمو بگیرن. می‌دونی چقدر بد میشد اگه می‌دیدن؟!

سو می‌دانست. در صورتی که لرد سیاه، تام را با آن سر و وضع در خانه، آن هم در تلاش برای دزدین خوراکی مورد علاقه‌اش می‌دید، اثری از تام بر روی زمین باقی نمی‌ماند.
- مگه دست هم داشتی که مچتو بگیرن؟

و بعد از خندیدن به شوخی طعنه‌آمیزش، دست تام و قوطی چسب را برایش پرت کرد و به سرعت از اصطبل خارج شد.

تام چسب را از روی زمین برداشت تا قبل از فاسد شدنش دستش را با کمک آن به بدنش وصل کند.
- این که خالیه! لعنت بهت سو.

قوطیِ چسب خالی بود و دیگر سویی هم آن اطراف نبود!

***


دمای اتاق به طرز طاقت فرسایی بالا بود. سو به طرف ظرف شفافی که توسط شمع هایی روشن، احاطه شده بود قدم برداشت و درپوش ظرف را برداشت.

- بابا ولم کنید! آب شدم!
- لطفاً نظم دادگاه رو به هم نزنید...

سو نگاهی به شکلات انداخت و لحظه‌ای با خود فکر کرد که آیا آن‌ها هم زن و مرد دارند؟ و باید انتهای جمله‌اش از "آقا" یا "خانم" استفاده کند؟ اما مسئله‌ی مهمی نبود که بخواهد صحبتش را قطع کند؛ پس ادامه داد.
- شما مظنون شماره یک پرونده‌های "چاقی مفرط کودکان"، "دیابت بزرگسالی"، "جوش‌های صورت" و چندین پرونده‌ی دیگه هستین. چه دفاعی دارین که از خودتون ارائه بدین؟
- من... من... من فقط یه دونه‌ی کوچولو، تو دل جنگل بودم. اینا همه کار خودشونه!
- داره جالب میشه. خودشون کیان اونوقت؟

سو با نگاهی منتظر به متهم خیره شد و بر روی دفترچه ای که در دست داشت، نکاتی یادداشت کرد. دفترچه ای که بی شباهت به دفترچه‌ی بانز نبود.

- خودشون... همونایی که پوستمو کندن... بعد خشکم کردن!

سو دیگر حوصله‌ی شنیدن ناله‌های شکلات را نداشت. یقه‌ی پیراهن هاوایی گل‌گلی‌اش را صاف کرد و شروع به قدم زدن دور متهم کرد.
- این سفیدنمایی‌هات دیگه فایده نداره. اصلاً هر کاری هم که نکرده باشی، چرا تو می‌تونی بری داخل خونه، پیش ارباب؛ ولی من نمی‌تونم؟!
- ارباب؟ همون کَچَ...

قبل از اینکه کلمه‌ی دیگری از دهان شکلات خارج شود و اهانتی متوجه لرد سیاه شود، سو با چرخاندن چوبدستی‌اش دمای اتاق را بالاتر برد و سرعت رقیق شدن شکلات را افزایش داد.
- یک‌بار دیگه درمورد ارباب این‌طوری صحبت کنی چشماتو در میارم! کاکائوفهم شد؟!

برای خود شکلات سوال بود که چشم‌هایش دقیقا کجایش می‌شوند، اما با دیدن چهره‌ی خشن سو تصمیم گرفت حرفش را در دلش نگه دارد.
- باشه.

سو برای اعلام حکم به پشت میز قاضی‌ای که درست کرده بود رفت و کلاهش را با کلاه گیسی که از آن موهای سفید و پیچ پیچی آویزان بود، عوض کرد.
-جناب شکلات، با توجه به موردقبول واقع نشدن دفاعیاتتان، دادگاه شما را محکوم می‌کند به...

سو لحظه ای گیج و سردرگم میان کاغذهایش را گشت تا عبارت مورد نظرش را پیدا کند. قطره های عرق کاکائویی از روی صورت شکلات، به پایین سر می‌خوردند.

-انحلال!

سو در کمال آرامش با چکشش ضربه ای روی میز زد و ختم جلسه‌ی دادگاه را اعلام کرد.

-انحلال دیگه چیه؟

سو از جایش بلند شد. با قدم های شمرده، به قسمتی از اتاق که خارج از محدوده دید شکلات بود، رفت و چند لحظه بعد با دستگاهی در دستش برگشت.
دستگاه، ظاهری ترسناک و به رنگ سرخ داشت. از بخش لوله‌ مانندی که از قسمت میانی آن خارج شده و رو به بالا می‌رفت، بخار خارج می‌شد و صدای قُل قُل از اعماق آن به گوش می‌رسید.

-این چیه؟
-بهش میگن کتری! فرآیند انحلال ساده‌ست. این دستگاه آروم آروم آب جوش نود و هشت درجه رو وارد ظرف می‌کنه و برای رسیدن به دمای اتاق، حرارتش رو به اطراف میده و حدس بزن نزدیک ترین چیز به اون چیه؟! تو!
-نود و... هشت درجه؟!
-درسته! توی این دما از تو چیزی جز یه ظرف کاکائوی آب شده باقی نمی‌مونه!

سو بی توجه به فریاد‌ها و التماس‌های شکلات، به طرفش رفت و لوله‌ی کتری را به طرف ظرف، کج کرد. قطرات آب جوش به آرامی روی سر و صورت شکلات فرود آمده و به سرعت او را آب کرد.
-حقته! وقتی منو نبری داخل عمارت پیش ارباب، همون بهتر که خودتم نتونی بری!

سو با لذت به آخرین تکه شکلات که روی آب جوش شناور شده بود، خیره شد.
-خوب با آب داغ مخلوط شو... وقتی از کلاس برگردم یه لیوان شکلات داغ دارم! سعی کن تا اون موقع خورده نشی.

و ورق‌های کاغذ پوستی حاوی شرح دادگاهش را برداشت تا تکالیفش را به پروفسور گانت تحويل دهد.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۹
#79
تدریس جلسه دوم کلاس گیاه‌شناسی



-واقعا این استاد مشکلش با ما چیه؟ چرا تو این هوا در گلخونه رو باز نکرده؟ چه سودی از این کار می‌بره؟ حالا چرا نمیاد اصلا؟
-چرا داد می‌زنی؟ حال داریا.

جادو آموزان، بی رمق و خسته، جلوی در گلخانه نشسته و کم‌کم از آمدن استاد گیاه‌شناسی ناامید می‌شدند. نیم ساعت از زمانی که کلاس باید شروع می‌شد گذشته و هنوز خبری از سو لی نبود.

-اون کیه داره میاد؟ هاگریده؟

کسی جواب درستی برای این سوال نداشت. تا وقتی که سو لی، همان‌طور که تعداد زیادی میله‌های بلند با یک تور بر سرشان را زیر بغل زده و کشان کشان با خود می‌آورد، به آنها رسید.
-چه جادو آموزای خوبی! بیاید به من کمک کنید و اینا رو بیارید داخل.

سپس، حدودا سی میله‌ی بلند و سنگین را بر سر قوی ترین شخص حاضر در آنجا، یعنی لینی وارنر انداخت. نفس راحتی کشید و به آرامی در گلخانه را باز کرد.
-خیلی با احتیاط، دونه دونه بیاید داخل. در رو هم زیاد باز نکنید.

ساحره ها و جادوگر های جوان که از رفتار عجیب سو متعجب بودند، بدون هیچ حرفی پشت سر هم وارد کلاس شدند.

-پروفسور... اینا رو کجا بذارم؟
-بگو هر نفر یدونه برداره. اضافه ها رو هم بذار اون گوشه.

سو روپوش و دستکش‌هایش را برداشت تا آماده تدریس شود.

-بذارم اینجا کنار این گلدونا که دندون دارن؟
-آره آره... نه! وایسا!

دیر شده بود. لینی آماده جویده شدن بود.
سو با پرش بلندی، روی میز کارش و سپس به طرف قفسه گیاهان گوشت خوار پرید. درست در لحظه‌ای که دستش به دهان گیاه حاوی لینی رسید، صدای جیغ بلندی کلاس را پر کرد.
زمانی که سو سرش را برگرداند، با ساحره‌هایی روبرو شد که به کف زمین خیره شده و دائما از جایشان می‌پریدند و جیغ می‌کشیدند؛ و جادوگرهایی که غش‌غش می‌خندیدند و سعی می‌کردند چیزی را از روی زمین بردارند، ولی موفق نمی‌شدند.

-یکی اون درو ببنده!

کسی به فریاد سو توجهی نکرد. بنابراین خودش دست به کار شد و با یکی از تور‌ها، آن چیز مجهولِ متحرک را از روی زمين قاپید.
-کجا فرار می‌کردی؟

وقتی که سو تور را بالا آورد، همه توانستند موجود تقریبا گرد و کوچکی را ببینند که هنوز آثار خاک مرطوب گلدان روی بدنش دیده میشد.
-چه گوگولیه! حشره‌ست؟

حشره؟ این کلمه سو را به یاد چیز مهمی انداخت؛ ولی فرصت فکر کردن به اینکه چه چیز مهمی را فراموش کرده بود، به دست نیاورد. باید به سوال جادو آموز با انگیزه و پرسشگر پاسخ می‌داد.
-حشره نیست. یه گیاه کمیاب و گرون قیمته به اسم... چیز بود...

آنهایی که به سو نزدیک بودند، به وضوح صدای قورت دادن آب دهانش را شنیدند.

-آها! اسم نداره. يعنی چیزه... هنوز اسمی براش ثبت نشده. سازمان جهانی حمايت از گیاهان جادویی قراره به زودی اسم انتخاب کنه براش. اصلا تکلیف این جلسه‌تون اینه که با توجه به خصوصیات این گیاه، یه اسم براش انتخاب کنید.

-ولی پروفسور...

سو بار دیگر آب دهانش را قورت داد.

-کدوم خصوصیات؟

سو نفس راحتی کشید. جواب این یکی را به خوبی می‌دانست.
-مهمترین ویژگی اون رو خودتون دیدین. همیشه سعی داره راهی برای فرار پیدا کنه؛ به خصوص وقتی اطرافش خلوت باشه، خیلی سریع ریشه هاشو رو از گلدون خارج می‌کنه و به طرف اولین راه خروجی میره که ببینه.
-خب چجوری باید جلوشو گرفت؟ اصلا چرا همچین کاری می‌کنه؟
-کسی علتش رو نمی‌دونه. فقط دوست داره فرار کنه و دور بشه. البته از اونجایی که خیلی گرونه و کم پیدا میشه، نباید بذارید همچین اتفاقی بیفته. چون بیرون از خاک خیلی زود ضعیف میشه و البته پیدا کردنش هم تقریبا غیر ممکن میشه.

سو نفسی گرفت. گلدان خالی را برداشت و گیاه کوچک را که با ارفاق، به اندازه‌ی یک گردو بود، با احتیاط درون آن قرار داد. سپس کمد کوچک کنار میزش را با صدای جیر جیری باز کرد و یک جعبه موسیقی از آن بیرون آورد. با یک اشاره‌ی چوبدستی سو، موسیقی ملایم و دلنشینی شروع به نواختن کرد.
-تنها راهی که تا الان برای جلوگیری از فرار کردنش پیدا شده، اینه که با وسیله ای که براش تازگی و جذابیت داره سرگرمش کنید. البته اینم دوام زیادی نداره. باید توی همین فاصله به فکر یه چیز جدید باشید. چون خیلی زود فکر فرار به سرش می‌زنه. اون تورهایی که براتون آوردم هم برای همین وضعیته.

برای چند دقیقه، گلخانه در سکوت کامل فرو رفت. گیاه، به آرامی برگ هایش را با ضرب آهنگ موسیقی حرکت می‌داد.

-پروفسور، با همچین وضعیتی، چه اصراری به نگهداری از این گیاه هست؟
-به محض اینکه به اندازه کافی بزرگ میشه، باید ظرف دو روز پودر ریشه اون رو تهیه کرد. این پودر برای ساخت معجون های درمانی زیادی استفاده میشه.

از چهره‌های راضی و بعضا متحیر جادو آموزان، میشد فهمید که به اندازه کافی درباره آن گیاه اطلاعات کسب کرده اند. یکی یکی کیف هایشان را روی شانه انداختند و به طرف در گلخانه راه افتادند.

-کجا؟ فکر کردید تکلیفتون در حد همون یه کلمه‌ست؟

یک اشاره چوبدستی استاد گیاه‌شناسی کافی بود تا لیست تکالیف، روی تخته کوچک کلاس نقش ببندد.



تکالیف جلسه دوم کلاس گیاه‌شناسی:

1. یه اسم مناسب برای گیاهی که گفته شد، انتخاب کنید. (1 نمره)
2. یه روش برای سرگرم کردن گیاه مذکور پیشنهاد بدید. (3 نمره)
3. به نظرتون چرا این گیاه علاقه داره فرار کنه؟ (2 نمره)
4. توضیح بدید فکر می‌کنید چه اتفاقی برای لینی افتاده؟ (2 نمره)
5. تصورتون از شکل این گیاه چیه؟ نقاشی بکشید یا سعی کنید یه توضیح روشن و کامل بدین. اگر نقاشی می‌کشید می‌تونید یه توضیح مختصر هم بهش اضافه کنید. (2 نمره)



*بازم تاکید می‌کنم مهم‌ترین نکته‌ای که انتظار دارم توی تکالیفتون در نظر بگیرید، استفاده حداکثری از خلاقیتتون و توضیح کافیه. از 25 تا 31 مرداد فرصت دارید تکالیفتون رو همینجا ارسال کنید. موفق باشید!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#80
یه نکته راجع به نقاشیا بگم؛ من وقتی تکالیف ارسال می‌شدن نقاشیاتون رو می‌دیدم و خوشبختانه یادم مونده بود. ولی الان که می‌خواستم دوباره ببینم برای نمره دادن، دیدم بعضیاش از سایتی که آپلود کردین حذف شدن. لطفا از این به بعد موقع آپلود گزینه محدودیت زمانی رو غیر فعال کنید چون ممکنه قبل از دیدن تکلیفتون، تصویر حذف بشه.
یه نکته دیگه هم درباره سوال آخر بگم؛ من خواسته بودم یه کاربرد از گیاه متأثر بگید. ولی بعضیاتون کاربرد گیاهی که تغییر کرده بود رو گفته بودین. این سوال فرق داشت با سوالای قبل که گفته بودم درباره گیاهتون توضیح بدین. با این حال چون تاکید نکرده بودم، نمره اونایی که درباره گیاه خودشون نوشتن رو هم کامل دادم.

اسلیترین:

مرلین: 2+3+2+3=10
خلاقانه و خوب بود. پیژامه راه راه؟

سوروس اسنیپ: 2+3+2+3=10
اصلا هم احمق نیست! خیلی هم باهوشه!

مگان راوستوک: 2+2+0+3=7 (این نمره در میانگین گروه محاسبه نمی‌شود.)
متاسفانه خارج از مهلت مشخص شده تکلیفت رو ارسال کردی. به تکلیفت نمره میدم ولی برای احتساب میانگین نمره گروهت، حساب نمیشه. عکست هم باز نشد؛ اگر مشکلی داری با آپلود عکس، حتما یه جغد برای من بفرست تا کمکت کنم.



ریونکلاو:

تام جاگسن: 2+3+2+3=10
چه کلمات آشنایی!

آیلین پرینس: 2+2+2+2=8
این چه رفتاری بود با اون گیاه بیچاره داشتی؟!
حقته که همون تیغا بره توی انگشتات!
خیلی خلاصه جواب دادی. با توجه به نمره ای که گذاشته بودم، انتظار توضیح بیشتری داشتم.

شیلا بروکس: 2+3+2+3=10
این چه کاری بود کردی؟ اون همه مار کلاس گیاه‌شناسی رو می‌ریزن به هم!

ربکا لاک‌وود: 1+3+2+3=9
خفاش؟
به نسبت نمره‌ای که در نظر گرفتم، کوتاه بود، ربکا! سوال آخر رو هم که درباره گیاه خودت گفتی!


هافلپاف:

پومانا اسپراوت: 1+3+0+2=6
بخشی از جواب سوال دوم رو توی جواب اولت گفتی. از اون حباب خوشم اومد! شبیه آینه نفاق انگیزه.
چرا انقدر خلاصه و کوتاه نوشتی؟
اگر برای آپلود عکس مشکل داری حتما یه جغد برای من بفرست که کمکت کنم.

زاخاریاس اسمیت: 2+3+2+2=9
چه جادو آموز خوبی!

آرتمیسیا لافکین: 2+3+2+3=10
چه خاطراتی براش تعریف کردی؟

رودولف لسترنج: 2+3+2+1=8
من که اصلا چیزی نفهمیدم از کاربردت.
ولی بهش می‌خورد مربوط به گیاه خودت باشه، نه گیاه متأثر.

سدریک دیگوری: 2+3+2+3=10
بچه بالش های گوگولی؟
سدریک، کاربرد گیاه خودت نه!


گریفیندور:

ادوارد: 2+3+2+3=10
اولش میخواستم بخاطر کامل نگفتن جواب اولت یه نمره کنم. ولی دیدم جواب سوال دومت کاملاً مشخص کرده چی گفتی به اون گیاه بیچاره!
قیچی جونیور؟!
هوممم... برای هرس کردن درختا به درد میخوره. هر چه زودتر تحویلش بده!

لاوندر براون: 1+2+2+3=8
خلاصه نوشتی لاوندر! سوال اول و دومت توضیح بیشتری می‌طلبید.

الکساندرا ایوانوا: 2+3+2+3=10
چرا رول نوشتی؟ تکالیف کلاسای عمومی به شکل غیر رولن. از زاویه دید خودت باید جواب بدی. این بار بخاطر کامل بودن توضیحاتت نمره ای کم نمیشه. نقاشی خیلی خوبی بود!
در ضمن! سو لی. اسم و فامیل جداست.

نویل لانگ باتم: 1+2+2+3=8
همممم... میشه از این کاربرد کلی پول استفاده مفید به دست آورد!
نویل، هم خلاصه و کوتاه نوشتی، هم سوال آخر رو با توجه به گیاه خودت جواب دادی.

ملانی استانفورد: 2+3+2+3=10
چطور دلت اومد جلوش پیتزا بخوری و یه تعارف هم نکنی؟

فلور دلاکور: 2+3+2+1=8
چه جادو آموز وقت شناسی! فقط ای کاش کاربرد دقیق تری توضیح می‌دادی. این اتفاقی بود که تقریبا برای همه گیاها افتاده.

آستریکس: 2+3+2+3=10
خلاقانه و خوب بود، ولی کاربرد گیاه خودت رو گفتی.

سوجی: 2+3+2+3=10
چه روایت غم انگیزی بود!
چطور تونستم با تنها جادو آموز گیاهِ کلاس گیاه‌شناسی همچین کاری کنم؟!
اون عکس رو قاب می‌کنم می‌زنم روی دیوار گلخونه. واقعا زیبا بود!

یوآن آبرکرومبی:2+3+2+3=10
شایعه نساز! همه گیاهایی که بهتون دادم یکسان بودن.
شایعه نساز! زیبایی من طبیعیه.

فنریر گری‌بک: 2+3+2+3=10
شرایط نگهداری اون گیاه خاصه! خاکش رو چرا عوض کردی؟
به‌به! چه کاربرد هوشمندانه ای!

پروتی پاتیل: 2+3+2+3=10
چه ساحره محققی!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۵ ۸:۵۷:۱۳

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.