هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#1
جناب مكگونوگال.
همه و همه. اين آخرين پيامه منه.
خدا حافظ.جناب مك گونگال يادت باشه كه آخرين خواسته منو عملي نكردي.
خدا حافظ


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: ایا در سالهای اینده وقتی به سن مثلا 40 سال به بالا برسیم بازم هری پاترو دوست داریم؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#2
اخه مگه ميشه كتابي رو كه باهاش بزرگ شدم.بدترين دورانه سنه بلوغو سپري كردم و ميكنم رو يادم بره و دوست نداشته باشم.
كتابي كه يك نيمه شخصيتمو مديونه اونم..كتابي كه باعث ميشد من خواب نداشته باشم و يا اينقدر فكرش باشه تو ذهنم كه نتونم بخوابم.
من خاطره ها دارم با اين كتاب.حاضرم جونمو بدم ولي هري پاترو ازم نگيرن((يه خورده مبالغه))
كتابي كه اينقدر خوندمش داره تيكه تيكه ميشه.
اگر كسي تو سن 40 سالگي كتابو يادش بره بايد مطمئن بود كه همين الان داره يادش ميره.
كتابي كه من خيلي استعدادام توش كشف كردم.فهميدم ميتونم خيلي كارها كنم.ميتونم داستان بنويسم.
خيلي دلايله ديگه اي وجود داره كه باعث ميشه من يادم نره هيچ تبم هم بيشتر شه.


سعي و تلاش شما در تركاندن دومبوليسم نهايي شايان تحسين است ! به كار خود ادامه دهيد ! دنيس كريوي


ویرایش شده توسط دنيس كريوي در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۲ ۱۳:۵۴:۲۷

تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: پشت صحنه ايفاي نقش
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#3
خب.با اينكه من زياد تو سايت مثل شما ها مشهور نيستم ولي خودمو معرفي ميكنم((خودمو قاطيه آدما ميكنم))
من از اول كه شخصيتم مودي بود.از وقتي اومدم عضو شدم. بيشتر قصدم گالري بود. ولي بعد از چند روز فهميدم كه انجمنو و ايفايه نقش دنيايه مطلبه.
قرار شد يه شخصيت انتخاب كنم.خودم شخصيته خودمو ساختم.شخصيتم خيلي تغيير كرد تا به اينجا رسيد به اينجا يعني سياه شدم.
اولش جريانه شخصيتم اين بود كه من دوسته جيمز و سريوس بودم((اينو هميشه تو شكنجه نامه هام ميگم))ولي سرشون بلا مياوردم.از رويه بدي و خباثت نبود.
ولي بعدا فهميدم كه من ذاتم بده.نميتونم ادايه آدمهايه خوبو در بيارم.
قبلش عضو جبهه سفيد بودم.از مثبت بازي خسته شدم.به هزار زحمت رفتم عضو ارتش سياه شدم.پدرم در اومد تا عضو شدم.آخه سابقم خراب بود.خلا صه ....از هدف هام اينه كه هزار تا هدف داشتم و دارم.اولين هدفم اين بود كه ميخواستم مشهورترين بشم در اين سايت.ولي بعد از چند مدت كه تلاش كردم ديدم كه نه خيلي به درسم لطمه ميزنه.فعاليتمو كمتر كردم.هدفم اينه كه همگام با بقيه با هري پاتر جلوبريم.آخه من وقتي با هري پاتر آشنا شدم خيلي تنها بودم.يعني اصلا تمامه كتاب هارو بدون اينكه با كسي بخونم يا برايه كسي تعريف كنم خوندم.كلا دوستام منو يه خورده مسخره ميكنن برايه هري پاتر.عادم هايه نفهم زيادن.بگذريم......ميخوام تو جماعتي كه همه مثل من تب هري پاتري دارن باشم.
هدفم در ايفايه نقش اين بود كه كسي نمايشنامه هامو ميخونه يه خورده بخنده و بعدش بگه چه باحال بود.هدفم از شكنجه دادن كه معلومه ديگه.حال ميده.خداييش وقتي شكنجه هارو دارم رو ورق مينويسم ((يعني وقتي دارم داستانشونو مينويسم))سرم از درد ميتركه.خداييش سردرد ميگيرم.ولي اهميت نميدم.ميخوام شكنجم خيلي خفن باشه.
اوايل تو شكنجه خواستم 4 تا تيكه سانسوري بيارم تا يه خورده آزاد تر بشه نوشت ديدم كه آقايون روحانيون و طلبه هايه عزيز فتفا دادن كه شما جهنمي هستين و بايد بميريد.
منم ديگه سعي كردم اونجوري ننويسم.ولي خداييش خيلي سوژه داشتم.يعني هممون خيلي سوژه داريم.
مثلا اگه همين فيلم هايه طنز خارجي رو نگاه كني ميبيني كه بيشتر رو اينجور مسائل ميچرخه و سوژه هايه زيادي ميشه ازش استخراج كرد ولي فيلم هايه ما با كمبود سوژه مواجهن.اگه يه خورده آزاد تر بود شايد در كنار سوژه اصلي چند جا هم تيكه داشت باحال ميشد...بگذريم ...بعد از چند مدت كه خيلي افسرده بودم((به پوچي رسيده بودم))اومدم يه سري بزنم به سايت.اسمه خودمو تو ((بهترين نويسنده در قسمت هايه غير ايفايه نقش ))ديدم.خيلي انرژي گرفتم.ولي حيف كه انرژيه خوب بكار نرفت.به نوعي((ببخشيد))ريدم .
به جايه اينكه كارمو بهتر كنم بدتر شد.
همش پستهايه چرتو پرت زدم.اصلا حواسم نبود .به خودم ميگفتم كه پسته بعدي رو قشنگ ميزنم.ولي پسته بعدي هم بدون بار بود. تا اينكه يه اختار دريافت كردم((به قوله اختار دهنده يه تلنگر بد)).الان 4 يا 5 يا 6 روزه كه سعي ميكنم كه بهتر بنويسم.
وقتي بلاتريكس ميومد تو سايت من انرژي ميگرفتم((نميدونم چرا))خوب كار ميكردم ولي حالا ديگه هيچي.
اوايل با بلاتريكس بد بودم((تقصيره خودم بود.فحش داده بودم))ولي بعد عاشقش شدم((منظورم عاشقيه شخصيتيه))
كلي برنامه داشتم كه ......امتحانا شروع شد.يعني شروع نشد.اما نزديك شد.ديگه وقت نداشتم و ندارم.الانم 0.5 ساعت شب ها ميام 4 تا پست ميزنم ميرم.
النم فردا امتحانه حسابان دارم.توپه توپ خوندم.البته تسته.
يكي از هدفهايه ديگم اين بود كه قدرته نوشتنه خودمو امتحان كنم.شايد به نظر خيلي هايي كه شكنجهيه منو خوندن خيلي مسخره بياد ولي من فكر نميكردم همينقدر هم بتونم.خداييش وقتي شروع ميكردم به نوشتم خودش ميرفت جولو.
يه خوبيه كه اين سايت داشت((خوبي هايه ديگه هم داره))فهميدم كه استعداد نوشتن يه خورده دارم.
تو يكي از شكنجه هام((رو هم مگه چند تا دارم؟4 تا))هم خيلي كار كرده بودم.البته همه سريال بودن.
آخر سر اربابه بزرگ لرد ولدمورت فرمودند كه همرو يه جا جمع كنم.
برايه تابستون حتما ادامه ميدم.داشت خوب پيش ميرفت.
خيلي زياد حرف زدم.
اين شخصيتي كه من دارم((السامور پاراگات))پدرم در اومد تا اسمشو ساختم.تك تكه حرف هاش داستان داره.شايد تو تابستون متوجه بشين جريانه السامور چيه.يه نوعي كلمه رمزه.رمز كه نه يه حرف اختصاري.در مورده قيافش هم كه تو معرفي شخصيت قيافه خودمو نوشتم به جز قد.اون قد بلنده ولي من قد كوتاه.
آواتارمو ميبينين چون كناره يه ديواره كوچيك وايسادم قدم بلند تر نشون ميده.ولي 1 مترو 67 سانتيمترم.كلا تو كلاس قد كوتاه ترينم.
سريوس بلك((گري اولدمن))هم قدش كوتاهه.منو باش دارم چي ميشگم.اميدوارم اين پست به پستهايه مسخره قبليم اضافه نشه.

منتظره درخششه من در تابستون باشين.


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: موسسه ی کاریابی(ورود به این تاپیک برای تمام اعضا الزامی است!)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#4
نميشه الن تحته تعغيبم((املاش درسته؟))
فقط ميتونم 5 ثانيه يه جا ظاهر شم بد برم.
چون كاراگاها همه جا ريختن دنباله من.
صد رحمت به سريوس بلك


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: موسسه ی کاریابی(ورود به این تاپیک برای تمام اعضا الزامی است!)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#5
خيلي خفنه پروفسور.برو يه سري به مغازت يزن.آقا ديگه كسيو نميخوام بياد.
همين مغازه پروفسور پدرمو در اورد.الان فراريم.
تق.السامور غيب شد.
تق
دوباره ضاهر شد.
السامور:اي. بازم اشتباه.....
تق


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: فروش استثنايي چوبهاي جادويي با 10%تخفيف(دياگون جديد)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#6
السامور:بابا من خودم مرگ خوارم.كجايه كاري.الن امتحان داريم نميتونيم زياد فعاليت كنيم.
پروفسور:اي...راست ميگي.
السامور:الان وقت از اين حرف ها نيست الان بايد يه كاري كنم.آخه دنبالمن.چهقدر لفتش ميدي.
پروفسور:خب...
در با صدايه تقه بلندي باز ميشه.چند تا از كاراگاه هايه وزارت ميان.چيزه عجيب بينشون وجوده مودي چشم بابا قوريه.
السامور:اي واي.
پروفسور:برووووووو
السامور:فراري فراري فراري ...فراريم فراري..دو پا دارم دو پا ديگم مرگخوارمو فراري.فرارييههههه.
السامور با صدايه ترقي غيب ميشه.تمامه طلسمهايه كاراگاه ها ميخوره به قفسه ها و قفسه ها ميريزه
پروفسور:هي...ببينين چيكار كردين.چرا اونو نگرفتين.ميخواست تمامه چوبهامو بدزده.
مودي:اي كلك.خودت با اون همدستي.نه؟
پروفسور:نه به خدا.به جونه مادرم نه.اون ميخواست چوبهايه منو بدزده.
فاريوي:پس چرا اينقدر باهم صميمي بودين.
پروفسور:ميخواست كسي مشكوك نشه برايه همين خيلي صميمي صحبت ميكرد.
ناتالي پرتمن:به جونه مادرش قصم خورد.من با مادرش دوستم.اين بچه خوبيه.مادرش ميگه........
تق
السامور وسط مغازه ظاهر ميشه.
پروفسور:اي....
السامور:اي..اشتباه شد
تق
دوباره غيب ميشه.دوباره تمامه افسون ها ميخوره به قفسه ها و دوباره همون اتفاق.
مودي:ما امروز اينجا هستيم.
پروفسور با ترس ميگه
- چرا؟آخه من مشتري دارم.مشتري ميپرونين.
نيكل كيدمن:نگران نباش .ما هم كمكت ميكنيم.
پروفسور تا ديد كه نيكل كيدمن اينجاست يه جوري شد.
آنجوليا جولي:من خودم از السامور امتحان غيب شدنو گرفتم.اون موقع نميدونم چيكار كرده بود عاشقش شدم همينجوري بهش مدرك دادم.وگر نه همش بغل من ظاهر ميشد.نميدونم خوب بلد نبود ظاهر شه يا...
مودي:بسه ديگه آنجليا.
آنجليا:باشه بابا قوري.ولي..داشتم ميگفتم.زياد خوب نميتونه ظاهر شه.شايد بازم اشتباها اينجا ظاهر شه.بايد باشيم تا بگيريمش.
پروفسور كه چاره اي نداشت:باشه.هرچي انجلي....ببخشيد...هرچي شما بگين.
لبخندي بر صورت انجليا نشست.نيكل كيدمن پشت چشمي نازك كرد و گفت.:باشه پس بهتره يه جا برايه خودمون پيدا كنيم.
پروفسور:چطوري بيايين رويه صندلي كناره من بشينين.
انجليا:باشه.من ميام.
نيكل كيدمن:هي آنجليا .اون به من گفت.
پروفسور:حالا دعوا نيفتين.جفتتون بيين....
تق.
- بياست
- بمتمركز
- بيافت
- اوفاراكاكلاموروهاپوروگاماتوپوريغباسيمنمبرمتوشكمعباسع نيكلجونمبيادبريمتابسواري
قبل از اينكه ورد ها بخوره به السامور باز صدايه تق شنيده شد و او غيب شد.
مودي: فاريوي...اين آخريه چي بود؟
فاريوي: نميتونستم معدل فاسيشو پيدا كنم.معني كليش اينه كه((به ايست و دسبند بره تو دستش و يك راست بره آزكابان و از صبح تا شب نتونه بجنبه تا 15 روز و زن هارو ميمون ببينه و مرد هارو زن ببينه)) اگه ميخورد خيلي باهال ميشد.
آنجليا كه كنار پروفسور نشته بود گفت:هيچم باهال نبود .يعني چي زن هارو ميمون ببينه و مرد هارو زن
مودي:نميشه حتي تصور چنين حسه بدي رو كرد.
((بقيه داستان رو خودتون باهال ادامه بدين باهال باشه ها.))


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: موسسه ی کاریابی(ورود به این تاپیک برای تمام اعضا الزامی است!)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#7
اگه كسي اهل ريسكه همين جا پست بزنه كه من باهاش كار دارم.فقط بدونين پول توشه


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: نسل بعد مثل ما هرى پاترى مىشه؟
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
#8
و به عنوان آخرين حرف.همونطور كه من و جيمز پاتر جون و خيلي هايه ديگه زديم ما هيچ وقت هري پاترو فراموش نميكنيم.همونطور كه خيلي چيزهايي كه رو ما تاثير گذاشتن فراموش نميكنيم.وقتي يه كتاب رو ما چنين تاثيري ميزاره كه حتي در برابره مشكلات محكم تر ميشيم((ميخواهيم مثل هري بشيم)) و خيلي چيزهايه ديگه مطمئن باشيم كه امكان نداره فراموشش كنيم .شايد اسم بازيكن مدافع ريونكلا رو يادمون بره ولي اصل مطلب هيچ وقت از يادمون نميره.مگه ميشه؟اگه كسي بگه از يادمون ميره يعني فحش داده به من((منظورم اينه كه امكان نداره از يادمون بره))
در آخر من با نظرت در مورده بينش موافقم ولي سخت تر از اوون عربي هست.همينجور خواسته بودم از يه جا كمك بگيرم ديگه.گفتم از جايي كمك بگيرم كه هممون خونده باشيم


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: فروش استثنايي چوبهاي جادويي با 10%تخفيف(دياگون جديد)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
#9
پروفسور بدبخت شدم
نبايد تو اين تاپيك ميگفتم.از وزارت اومدن چوبهارو گرفتن.
به هر قيمتي كه بود چوب مرلينو نزاشتم.چند نفرو طلسم كردم.الانم دنبالمن.قيمته اين چوبه 9999999000000 گاليونه
بگو بريزه به حسابم تا زود تر از كشور خارج شم


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!


Re: نسل بعد مثل ما هرى پاترى مىشه؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۴
#10
همونطور كه يه بار گفتم دوباره هم ميگم .هري پاتر چون به ما خيلي نزديكه ما اونو احساس ميكنيم.ولي به نسله 25 سال ديگه كه نزديك نيست.ما شايد تا آخره عمر هري پاتري بمونيم ولي فكر نكنم بچه هامون هري پاتري بشن((قربونه بچم برم.7 سال ديگه به دنيا مياد))
خيلي چيزها هست كه فقط به الانه ما ميخوره و 25 ساله ديگه اصلا نميشه درك كرد.مثلا نمونش پلي استيشن.يا اينكه عمو ورنون آدمهارو از رويه ماشينشون درجه بندي ميكرد.آخه شايد 25 ساله ديگه اصلا چيزي به نامه ماشين وجود نداشته باشه.وقتي بچه هايه ما با هري پاتر احساسه نزديكي نكنن چطوري ميخوان مثل ما تب هري پاتري بگيرن.
يه چيزه ديگه هم هست.آدم ها ذاتا بينهايت طلبن((بينش سوم))برايه همين هيچ وقت سير نميشن.داستان هايه هري پاتري جزء نياز هايه سير نمشدني ما هستن.مطمئن باشين كه كتابي بهتر از اين و جذابتر از اين مياد همونطور كه جذابتر از در اعماقه زمين اومد.
هر فيلمي كه آدم نگاه ميكنه هر چه قدر هم قشنگ باشه بايد از فيلمه قبليش هم جذابتر هم قشنگتر باشه.چون انسان همينوجور بيشتر ميخواد .همون فلسفه اي كه ميشه در ارتباط به خدا بكار برد.عادم فقط زماني ميتونه از رسيدن به خدا سير بشه كه برسه.خوده خدا بشه.يعني يكپارچه خوبي بشه.همينطور وقتي عادم از داستانه هري پاتري سير ميشه كه به خوده هري پاتر برسه يعني يا جادوگر بشه يا خوده هري پاتر بشه.كه اين به نظر غير ممكن مياد.هر غير ممكني يه زماني ممكن ميشه.
مطمئن باشين وقتي ما چند كتابه جذاب تر بخونيم اين تب تبديل ميشه به يك خاطره لذت بخش.
تا آخره عمر هري پاتر يادمون هست .ولي نبايد خودمون رو گول بزنيم چون كتاب هايه بهتري مياد.


تصویر کوچک شده

استيو هالف و خائنين بايد بسوزند!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.