هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
#1
بعد از اينكه مرگخواران گرام به طور كاملا تابلو و خيال انگيزي از آسانسور جان سالم بدر بردند ، تازه رسيدن سر اصل مطلب !
البته اين رو مي شد از صورت مليح همه مرگخواران بعد از گفتن اينكه ميدونين دنبال چي هستيم فهميد:

- راستي ما الان بايد دنبال چي باشيم؟

- موافقم! اصلا چرا بايد طبقه بيست هفت باشيم؟

- راستي بچه ها مي تونستيم اول بريم طبقه چهارده بعدش سيزده رو بزنيم ها!

بلاتريكس يه وسط حرف آني پريد و با عصبانيت گفت:

- ا ! بس كنيد ببينم داره اينجا چي ميگذره؟ ببينم بارتي عزيز تو كه مسئول ماموريتي ، حتما ميدوني كه واسه چي اينجاييم و چي ميخوايم؟ نه !

- الان كه خوب فكر مي كنم ، مي بينم كه دستورالعمل لرد رو خونه بر و بچز وقتي پارتي داشتيم جا گذاشتم!

در اين لحظه چهره بلاتريكس از جد ولدي هم خشمناكتر شد و بهمين دليل همه بلافاصله خودشون رو سرگرم كند و كاو نشون دادن ...

- پس ما اينجا چه غلطي مي كنيم؟ هان؟ اومديم گور دامبلدور رو پيدا كنيم يا جاي زخم شده هري رو؟ هان؟
بارتي همين الان پا ميشي گم ميشي ، بعد كه گم شدي ميري اين دستورالعمل رو پيدا مي كني.
شماها ، تا اين بوقي مياد ، هر چي كه فكر مي كنين به نوعي ميتونه انتخاب لرد باشه و يا به دردش بخوره جمع كنين اون گوشه تا كارمون راحت تر بشه.منم ميرم اينجا رو نمودارناپذير كنم. د يالا ديگه بارتي ماماني ، پس منتظر چي هستي؟

بارتي بدون هيچ حرفي سريع از اونجا جيم و در همين لحظه يك نفر موضوع جالبتر ديگه اي رو گفت:

- بچه ها اينجا زده طبقه شونزدهم ..اين ماگلا چقدر شوخن

- اني فكر نمي كنم اين شوخي باشه و اين يعني اينكه من دارم پس ميفتم !
خوشبختانه بارتي قبل از اين قضيه از اونجا رفته بود و بلاتريكس رو با دو مشكل اساسي تنها گذاشته بود...


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۲۲:۲۳:۵۷

هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
#2
ميخواستم بوسيله اين پست توي مدرسه ثبت نام كنم كه كردم. همين !


هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷
#3
- بله ... همونطور كه داشتم مي گفتم اين خونه مجهز به آخرين امكانات روز دنياس .دوربين مخفي ، روبوت خدمتكار ، دوش هم درجه با دماي بدن ، ...

- خب اينا كه گفتي مخصوصا اين آخري خيلي به كار مياد ولي فكر ميكنم من قراره ندونم اينايي كه گفتي چي ان ، چون مثلا ما تو دنياي جادوگري هستيم . درسته؟

تد در يه لحظه خودش رو جمع ميكنه و متوجه ميشه كه اصلا كلاهبردار خوبي نيس و بعد اينكه براي بار بيست ميليونم از مرلين طلب عفو ميكنه ، ادامه ميده:

- خب ، بله.اين مال مشتري قبليمون بود كه اتفاقا جاي شما خالي از اون ماگل هاي منگل بود. يه خونه در پيت رو بهش اندا...اهم اهم. بله ، اين خونه از امكانات حفاظتي بسيار بالايي برخوداره.طلسماي دامبلدور كه براي پنهان كردن كاراي خودش در حقيقت و اينكه قربانياش ندونن كجا هستن روي اين خونه گذاشته ، هنوز كار ميكنه.
اين سر جنهاي خونگي كه مي بينين از اصيل ترين جن هاي خونگي دنيا بودن و نشون ميدن كه خونه چقدر اصيل و جادوگري بوده.اين خانوم كه نقاشيش اينجاس از خوش آوازترين و زيباترين بانوان دوره خودش بوده...

- جيييييييييغ ، منو ميگي ننه؟
- آره نن جون

- الهي فدات شم. پسراي بي شخصيتم منو تو پيري شكسته بودن والا من خودِ ...

- بله ، مي دونيم خانم بلك عزيز.همانطور كه مي گفتم پله هاي اين خونه همه ثابتن و مثه اين پله هاي هاگوارتز جلف نيستن كه هي از اين ور برن اونور.
اين فقط بخشي از خصوصيات اين خونه زيبا بود.

لرد نگاهي سرسري انداخت و بعد گفت:
- بسيار خب ، مي تونم يه نگاهي به طبقه بالا بندازم؟

- حتما لرد گرام.. ور ور ور!!!

همچنان كه تد در حال ور زدن بود ، لرد با طمانينه و شكوه خاصي از پله ها بالا مي رفت كه براي درك بيشتر اين شكوه پيشنهاد مي كنم كه اين صحنه رو اسلوموشن تصور كنيد. سرانجام به جلوي در سياهي رسيدند كه تابلويي برنجي بروي آن نصب بود. چشمان لرد با خواندن آن پلاك برقي زد و پرسيد:
- تد عزيز ، اين ر.ا.ب به نظر خيلي آشنا مياد؟ميتونم به اتاق يه نيگا بندازم، شايد بتونه نظرمو براي خريد خونه جلب كنه.

- حتما ار ، ار ، ارباب...
عرق سردي بر پيشاني تد نشست.


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۲۰:۳۹:۲۵
ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۲۰:۴۴:۵۷
ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۲۱:۵۹:۱۷

هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷
#4
سلام.ببخشيد من ميخوام عضو بشم.ميشه راهنماييم كنيد؟كه اصلا چه جوري هست و من چجوري ميتونم عضو شم؟


هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷
#5
نام و نام خانوادگی: تام ريدل
سن: ندارم چون مردم !
مدرک: ماگل بودم پسر بي معرفتم من رو كشت.
گروه: هافلپاف(والا در حقيقت ماگل كه گروه نداره ، چون جادوگر نبودم به خدا ولي حالا چون شما اصرار مي كنيد.. هافلپاف رو انتخاب كردم.)
نسبت: پدر لرد ولدمورت

چوبدستی: ماگل كه چوبدستي نداره ! ولي اگه داشتم ترجيح مي دادم از اينا كه هري تو قسمت هفتم داشت داشته باشم ، همون الدر واند بي زحمت
علاقه مندی ها: اون دختر ماگله (قبل از خورده شدن معجون عشق توسط مامان لرد ولدمورت به من ) ، مامان لرد ولدمورت (بعد از خورانده شدن معجون به من )
خصوصیات ظاهری: . موی سیاه و لخت .. چشمان سیاه بار. چهره ای گیرا.
توضیحات: بعد اينكه مردم ، پسرم دست از سر جسدم برنداشت و از استخونم دوباره استفاده كرد و دامبلدور هم دست از خاطراتم برنداشت و از اون براي توضيح به هري استفاده كرد.همين.
اميدوارم تاييد شم ...

راستي ديدم اينا همه درخواست دسترسي دادن ، گفتم اگه درخواستيه و همينجوري چيز خوبيه به منم دسترسي مرگخواري بدين برم زير سايه پسرم.

تایید شد!
برای درخواست گروه مرگخواران به انجمن خانه ریدل مراجعه کن. موفق باشی


ویرایش شده توسط deathproof در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۳ ۲۱:۰۸:۰۵
ویرایش شده توسط deathproof در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۳ ۲۱:۱۵:۵۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۶ ۱۱:۲۶:۱۰

هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷
#6
ناگهان تاريكي غم انگيزي بر اندك نور غروب چيره شد.اين، غير منتظره بود كه به يكباره نسيم ملايم و اندك نور باقي مانده از بازي اشعه هاي خورشيد به فضاي ظلماني و سردي تبديل شود ، ولي هم هري و هم هرميون مي دانستند كه اين به معناي حضور چه موجوداتي است.

هرميون نجواكنان گفت:
-كاش به حرف من گوش نميدادي ، كاش امشب اينجا نمي اومديم.

-حالا كه اومديم ، پس بهتره دقت كني كه طلسم مدافعتو خوب اجرا كني تا بتوني بقيه مشكلاتتو با رون حل كني ، من فقط مي تونم اين اخطارو بهت بدم كه اگر از اين قضيه جون سالم بدر نبريم ، شايد رون واسه هميشه به عشق تو نسبت به خودش شك كنه چون اون هيچ وقت نميتونه بفهمه كه واسه چي من و تو تنها با هم قرار گذاشتيم ...پس دقت كن

هري و هرميون پشت هم قرار گرفتند و آماده حمله ديوانه سازها شدند.نسيم خنكي گلوي هري را نوازش داد و او را بلافاصله مجبور به فكر درباره يك خاطره زيبا كرد.خاطره اي كه هرگز از ذهن او پاك نمي شد ، لحظه نجات جيني از دست تام كه حال ديگر براي او معناي خاصي پيدا كرده بود.فرياد ((اكسپكتوپاترونوم)) او فضا را شكافت و جسمي شفاف بوجود آورد كه لحظاتي بعد او را به ياد پدرش انداخت.سكوت عجيب پشت سر او باعث شد نگاهي سريع به هرميون بيندازد كه صورتش كاملا رنگ پريده بود و عرقي سرد بر پيشانيش نشسته بود...
-هيچ معلوم هست داري چه كار مي كني؟بجنب ديگه ...


ولي هرميون تكان نمي خورد .انگار نگاهش به جايي دوخته شده بود و نمي توانست از آنجا چشم بردارد.صدايي سرد و عاري از هرگونه احساسي مو را بر اندام هري سيخ كرد.

-نابودشون كنين.بوسه اي مي خوام كه ذره اي روح در وجود كثيفشون باقي نذاره.من اينو ميخوام.هردوشونو...


نگاه هري به چشمان رون دوخته شد.اين امكان نداشت ، او اينجا چه كار مي كرد؟يعني ديوانه سازها كار او بود؟حالا ديگر او نيز توان ساختن سپر مدافع نداشت و فقط ناله كنان گفت:
-تو داري بزرگترين اشتباه زندگيتو ميكني.
رون قهقهه اي سر داد و گفت:
-اين كار بايد زودتر از اينها انجام مي شد.شماها مستحق بدترين ها هستيد..چطور تونستيد اين كارو با من بكنيد.اسمشو نبر به اندازه شما پست و خائن نيست.
هري چشمانش را بست و آرام آرام همراه با هرميون بروي زمين ولو شد.وقتي كه اعتماد عزيزترين دوستش از او گرفته شد ، ديگر نه اميدي براي او باقي مي ماند و نه ديگر شادي اي ، پس با چه چيز بجنگد ؟او آماده بود تا به هرميون براي حل مشكلاتش با رون كمك كند و آنها را در آستانه سالگرد تولد رون آشتي دهد ولي حال هر دو آماده سردترين بوسه عمرشان از گرم ترين و شوخ ترين دوستشان مي شدند...

شايد اسمشونبر ديگري در حال شكل گرفتن بود.




جالب بود! ای کاش به جای رون شخصیت دیگری در نظر می گرفتی و بابت حضور هری و هرمیون، دلیل دیگری!

تایید شد!


ویرایش شده توسط deathproof در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۲۱:۱۹:۲۶
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۳ ۸:۴۶:۴۵

هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#7
سیلی- باخت- ترس- خنده- دردناک- تمرین- بزرگ- مسابقه- سنت مانگو - شانس

با سیلی ای که که لرد سیاه به صورت او نواخت ، چهره اش رنگ باخت.با خنده سرد او ترس بر وجودش چیره گشت.می دانست که این خنده نشانه آن است که تا لحظاتی دیگرزنده نخواهد بود و این یعنی تجربه لحظه ای دردناک برای او که همیشه از مرگ واهمه داشت.
ناگهان چشمانش سیاهی رفت و گذشته هایی که انگار همین چند لحظه پیش بودند ، جلوی چشمانش رژه رفتند:
تمرینهای شبانه روزی اش برای مسابقه دوئل با دامبلدور که ، که در آن لحظات او را سرمست کرده بود چون می پنداشت باوفاترین یار لرد است که چنین مسئولیت خطیری را به او داده بودند.لبخند دامبلدور را به یاد آورد که از پیروزی بزرگش نشئت می گرفت و باخت مفتحضانه خود را ، چوبدستی او در دستان دامبلدور قرار داشت و او واقعا باخته بود...دستان مادرش ، نارسیسا را که بر بازوی او چنگ انداخت تا او را بلند کند ، به یاد آورد و آنگاه بود که سیاهای کاملا جلوی چشمانش را گرفت،لرد کار خودش را کرده بود!
چشمانش را باز کرد و نور سفید خیره کننده ای چشمانش را زد ، نمی توانست چیزی ببیند، یعنی واقعا با مرگ انسان کور می شد؟
صدای خانمی را از کنار خود شنید که نام او را صدا می زد:
-دراکو آروم باش، تو در سنت مانگو هستی.واقعا شانس آوردی که از اون طلسم کروشیو با اون قدرت جون سالم بدر بردی.هرچند ما متاسفانه نتونستیم کاری واسه پاهات بکنیم و اونا دیگه ...
دراکو بقیه حرفهای آن شفادهنده را نفهمید،کاش مرده بود ولی فلج نمی شد..کاش هرگز مرگخوار نشده بود و هزاران آرزوی تحقق نیافته دیگر...

تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۱۶:۲۵:۱۷

هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.