هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲
#1
با سلام و خسته نباشید
میشه دسترسی منو به رول پلینگ باز کنید

با تشکر


تصویر کوچک شده


Re: داستان‌هاي کوتاه
پیام زده شده در: ۰:۳۵ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
#2
صفر بودم.هیچ ارزشی نداشتم.همه جا پسم می زدند.اگر جمع و تفریقم میکردن تاثیری نداشتم اگر ضرب و تقسیم می کردن دوباره صفر می شدم.اگرم بر حسب اتفاق زیر کسر بودم کنارم می نوشتن جواب ممکن نیست!!
بر حسب اتفاق وقتی از یه فیش حقوقی یه کارمندسر در آوردم و کارمند توانست با پول اضافه برای بچه هایش لباس عید بخرد متوجه ارزش خودم شدم.


تصویر کوچک شده


Re: بهترین نویسنده رول پلینگ (ایفای نقش) در ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۰:۰۳ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
#3
امپراتور همیشه خوب نوشته و پست ضعیف توش نبوده .!
امپراتور!


تصویر کوچک شده


Re: ناظر ماه در ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
#4
جیمز سیریوس پاتر!

حداقل تلاش کرد منو برگردوند!


تصویر کوچک شده


Re: جادوگر ماه در ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
#5
بین آنیت و هوکی سخته انتخاب!
جفتشون لایقش هستن...
همممم

ده بیست سی چهل میگه انیت دیگه!:D


تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
#6
گروه : اینطور که شایعه شده و بچه ها میگن گریفیندور

-آیا تا به حال عضو ارتش سیاه بوده اید؟ اینطور که شایعه شده و بچه ها میگن نه!

- افتخاراتی که در ایفای نقش کسب کرده اید رو به صورت خلاصه ذکر کنید.

همین که در حضور شما هستم واسه خودش افتخاریه!حالا شما تا ته خط برو!

-محفل بهتر است یا ثروت؟ مگه فرقیم میکنن؟

لینک ماموریت توی انبار وزرات هست تو هم که خوندی دیگه واسه چی من برم یه ساعت بگردم لینک بدم؟:D

نـــــــــــنه!
تو کجا بودی و نبودی و من دلم تنگ شده بود و بابا با سیم سرور منو میزد و ولدی آواداکداورا به من میزد و من هی می مردم اما حالا که اومدی و بابا دیگه منو نمیزنه و به جاش تو رو میزنه و تو هم اونو میزنی و ولدی هم به دو تاتون آواداکداورا میزنه و دیگه به من چیزی نمیزنه و من فقط پیشونیم زخم میشه!
راستی !
تایید شد!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۲۳:۳۰:۱۸

تصویر کوچک شده


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۰:۲۶ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
#7
چهار خواهر افسانه ای همینجوری در فکر فرورفتند و اصن توجهی به ذیق وقت ندارند که جینی سکوت رو می شکنه و میگه:

_ بچه ها به نظرتون ما افسانه ای هستیم؟

بچه ها:تو پستهای قبلی که اینطور نوشته شده!

جینی: ما چه طور افسانه ای هستیم که شش ساعته یه فکرم نمی تونیم بکنیم؟نه جداً ما خجالت نمیکشیم خودمون رو مضحکه عوام و خواص کردیم پاشدیم اومدیم چی؟اینجا اتحاد زدیم واسه خودمون، اسم خودمون رو هم گذاشتیم افسانه ای!!

بچه هاکه تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودن ،در اقدامی شجاعانه تصمیم میگیرن بهش فکر کنن.

جینی که متوجه تاثیر کلامش می شه ادامه می ده:

_نه خب جداً چرا فکر نمی کنین؟اسم اتحادمون رو هم چی گذاشتیم رنگارنگ؟آدم یاد این بهمن هاشمی می افته که شونصد سال پیش تو شبکه ی دو یه برنامه ی رنگارنگ داشت ملتی که به درو دیوار میخوردنو نشون می داد!تازه این بیسکویت بدمزه ها که من ابتدایی بودم می خوردم اسمش رنگارنگ بود!

بچه ها هنوز در تلاشن که فکر کنن!!

_. داشتیم زندگیمونو میکردیم .جمع کنیم بریم سر خونه زندگیمون چطوره؟

بچه ها بالاخره تلاششون ثمر می شینه و تصمیم می گیرند که برن سر خونه و زندگیشون!


بووووووووم دیشششششششش شترق!

_هووووووو نویسنده این چه طرزشه ؟

+ به من چه همیشه این قسمت نقشه کشیدن به من میافته واسه نوشتن!

_غلط کردی (بومممممممممم دیش شتررق اگین)!


کات...دوباره می گیریم. یک دو سه ضبط می شه!


چهار خواهر افسانه ای همنیجوری در فکر فرورفتند و اصن توجهی به ذیق وقت ندارند که جینی سکوت رو می شکنه و میگه:

_ بچه ها به نظر من پیش از هر کاری ما بایست یک نقشه از وراتخونه داشته باشیم تا بتونیم چه جوری می شه هوکی رو دزدید!برای این کار فقط یه راه وجود داره !!

بچه ها به همراه جینی از این همه افسانه ای بودن خودشون متعجب می شن که فکر به این منطقی ای رو از کجاشون در آوردن !!


~منزل مشترک هری و خانواده! ~

اندرو و آنیت و مری در حالی که کنار شومینه نشستن به هری و جینی که دارن منطقی با هم صحبت میکنن و بچه هاشون کنارشون ونگ ونگ می کنن خیره می شن!


_عزیزم می شه نقشه ی وزارت خونه رو بهمون بدی؟
+چی نقشه ی ورازتخونه ؟عزیزم، نمی شه!این یه چیز سکرته که هر کسی نمی تونه نگاش کنه!
_ چی نقشه رو نمیخوای به من بدی؟از همون اولی که وارد خونه ات شدم خیال کردی متوجه نگاه های سنگین تو و خانواده ات نشدم؟اهوواهووو.
+چی خانواده ام؟اما خانواده ای من همشون مرده بودن قبل عروسی!
_چی مرده بودن؟پس من بچه هامو با خودم می برم!
+چی می بری؟اما اونا بچه های قانونی منن!
_چی بچه ی قانونی؟تو از کدوم قانون حرف میزنی؟بچه ها رو بده به من.
+چی بچه ها رو بدم؟این عادلانه نیست!
_ چي عادلانه نيست؟ تو داري از كدوم عدالت حرف مي زني؟
+ چي من دارم از كدوم عدالت حرف مي زنم؟ اون بچه ي قانوني منه.
_ چي بچه ي قانوني تو؟ هيچ سر در نمي يارم ...

دو ساعت بعد...


اندرو و آنیت و مری در حالی که کنار شومینه نشستن خمیازه کشان بیدار می شن به جینی که نقشه ی وزراتخونه دستشه و بعد ازاون به هری که موهاش به دلیل بحث منطقیش سیخ سیخ شده خیره می شن.


جینی ارغوانی ، تو ته ویزلی هایی!



Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷
#8
همه از دفتر وزیر دوباره آپارات میکنن . فضا کاملاً خالی شده و دیگه از صدها میلیون مرگخوار توی فضا خبری نیس.همه ی خاکستری ها نفسی تازه می کشن و مشغول طراحی حمله ی جدیدی می شن که جمع و جور باشه تا اون همه مرگخوار جا نشن .

امپی :به نظر من نیمه ی دوم نیمه ی مربیاست.

سالی : ما می تونیم دو تا نیمه ی متفاوت داشته باشیم.

مرلین: درسته ما هوکی رو برگردوندیدم و توی جنگ به طرز مفتضحانه ای شکست خوردیم و آبرومون رفت و زندگیمون بر باد رفت و از هستی ساقط شدیم ولی این چیزی از ارزش کار بچه ها کم نمی کنه!

اسکاور :ما می تونیم فعل خواستن رو در زمین اجرا کنیم.

در همین موقع کریچر بدو بدو از جلوی تصویر رد می شه و یه کاغذ می ده دست سالی به حالت بدو بدوتو تاریکی گم می شه!!

"بدین وسیله اعلام می شود به دلیل خرج و مخارج بالای پروژه ی قبلی شما و هزینه هایی شامل بمب اتمی ، آتش کشیده شدن شهرک سینمایی غزال ، حقوق چند هزار نفر سیاهی لشگر شما تا پایان وقت اداری فرصت دارید مبلغ مورد نظر را تهیه نموده و به وزارت خونه تحویل دهید. هرگونه کوتاهی در پرداخت قبوض با عکس العمل های شدیدی از طرف وزارتخانه همراه خواهد بود"


سالی بعد از خوندن نوشته های روی ورقه دچار تشنج می شه و روی زمین می افته و هر چی که در پست قبلی خورده شامل تخمه و هندونه وکرانچی و پفک و پف فیل و بالا میاره .

همه در حالی که اشک تو چشماشون حلقه زده و از این همه احسا س مسئولیت سالی تحت تاثیر قرار میگیرند.امپی سالی رو بغل میکنه و میگه:

-اوه سالی عزیزم...تو نباید بمیری .ما هنوز کلی جا واسه فتح کردن داریم ما باس اون هوکی و نوچه هاشو سرجاشون بنشونیم.تو نباس بمیری!اوووهووو....اهوووو

_ههوو مرتیکه !چرا اینجوری منو تکون میدی؟

_ اِ ؟سالی تو نمردی؟....خاک تو سرت!!


در همین موقع پفک و تخمه و هندونه و پف فیل فشرده می شن و تبدیل به یه آدم غول آسا می شه و هم متوجه ظرفیت معده ی سالی می شن.

آدم غول آسای پفکی و تخمه ای و هندونه ای و پف فیلی دهنشو باز میکنه و با دهن پفکی و تخمه ای و هندونه ای و پف فیلیش اعلام میکنه که باید دنبال سر نخ ها باشن بعد هم پشت سر کریچر تو تاریکی گم می شه!!

همه ی خاکستری ها به آدم غول آسای پفکی و تخمه ای و هندونه ای و پف فیلی که در تاریکی گم می شه با تعجب خیره می مونن و متوجه می شن که ادم غول آسای پفکی و تخمه ای و هندونه ای و پف فیلی یک نشونه هست و اونا باید حرف آدم غول آسای پفکی و تخمه ای و هندونه ای و پف فیلی رو جدی بگیرندو دنبالش برند. به این ترتیب تصمیم میگیرند اونا هم برن و تو ی تاریکی گم بشن .


ویرایش شده توسط جینی ويزلي در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۷:۲۶:۳۲


Re: داستان‌هاي کوتاه
پیام زده شده در: ۱:۰۴ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
#9
_ به نظرت اون نیمه ی پر لیوانو می بینه یا نیمه خالی رو؟

+من که کلاً شک دارم لیوانی وجود داشته باشه!


تصویر کوچک شده


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
#10
محفلی ها که دروت اتاق به زور جا داده شدن و شصت پاهاشون تو اثنی عشر و جزایر لانگر هاست(؟!) همه مشغول همفکری شدند.

جیمز بعد از چند لحظه تقلا دستشو بلند کرد و رو به دامبلدورگفت:
_ آقا اجازه ، ما وقتی داریم فکر میکنیم باس یویو بازی کنیم.

دامبلدور بدون توجه به وخامت اوضاع سریع گفت :خب بازی کن!

در حالی که صحنه اسلوموشن شد وآهنگ دیش درین توی بک گراند در حال پخش بود که جیمز دستشو برد به سمت جیبش و خنده ی شرورانه ای کرد و یویوشو پرتاب کرد.یویو اول به صورت تدی میخوره و بعد از رد شدن از لای ریشهای دامبلدور به سمت مالی رفت و از زیر پاهاش رد شد و به قفسه خورد و لازم به ذکره که موقع برگشت دوباره مسیر اولیه رو طی کرد و دوباره داخل دستهای جیمز جا گرفت. همه ی محفلی ها مسیر یویو رو با حرکت گردن دنبال کردند و بعد از صدای ترق تروق به سمت قفسه نگاه کردند که داشت روی سرشون فرود می اومد و

....
دیش بوممممممم شتررررررررررررق!


محفلی ها بعد از بازگردوندن قفسه و همگی متفق القول تصمیم گرفتند اگر جیمز فکر نکند به نفعشان است!

بعد از چند لحظه تد فکورانه به بقیه نگاه کرد و گفت:
- ما برای اینکه این مشکلو حل کنیم باس مبلغ رشوه ی که دامبلدور خواسته رو تهیه کنیم!

محفلی ها نگاهی با هم رد و بدل کردند و سرشان را به علامت تاکید تکان دادند!

تد ادامه داد :

_ راستش من یه زمینی دارم که ناقابله و میتونه کمکمون کنه!

_ منم یه سری طلا و جواهرات دارم فکر کنم به کارمون بیاد.

_ منم یه پولی پس انداز کرده بودم واسه روز مبادا!

_...

( منطق سریالی)

دامبلدور با تعجب با خودش فکر کرد چرا این فکر زودتر به ذهن خودش نرسید!


ویرایش شده توسط جینی ويزلي در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۸ ۰:۵۹:۲۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.