زمان،علامت شوم، تاريک، باد،ترس،مرگ، برنده، فرار، سخت، نفرينیکی بود یکی نبود . غیر از خدای مرلین هیچ کس نبود .
در یک شب
تاریک ، که
باد های سرخ و سفید میوزید ، هری در خواب بود که ناگهان از خواب پرید .
هری در خواب دیده بود پنبه دانه ، که گهی لپ لپ خورد ، گهی سک سک .
خیلی وقت بود که هری دیگر از آن خواب پریشان نمیدید .
خیلی وقت بود که هری دیگر سردرد
سخت نداشت .
آما : امشب از هری تمایل داشت که به سالها قبل باز گردد . چشمانش را باز کرد . نگاهی به جینی انداخت ؛ و زیر لب زمزمه کرد : جوونی کجایی که یادت بخیر !
چشمانش درد می کرد . آه ... چه دورانی با دامبل داشت ... مادرش به او نگاه می کرد ، مانند یک
برنده ، یک قهرمان ... انگار داشت در
زمان حرکت می کرد .
آلبوس به او لبخند میزد . چشمانی مجهز به حدقه ای مار شکل به او خیره شده بود . ماه به یک قبر مستقیم میتابید . آن شخص چیزی روی لب زمزمه می کرد . زمزمه اش به نیشخند
بدل شد . ریموس به گرگنما تبدیل می شد . هری در حال
فرار بود . آن شخص از تاریکی بیرون آمد . مردی بیست و چند ساله ! سیاه پوش . به سمت آن قبر روان شد . ولدمورت فریاد میزد آوادا ... ورمتیل از
ترس نفرین یخ زده بود ، سنگ قبر منهدم شد .
علامت شوم ولدمورت در آسمان بود .
شخص سیاه پوش دست در قبر برد و یک شی مانند عصا از آن بیرون آورد ؛ یک عصای مارنشان !
با عصا به تکه ی سنگ قبر خرد شده روی زمین اشاره کرد .
هری به سمت سنگ رفت . زانو زد و به سنگ قبر نگریست . روی آن نوشته شده بود : " تام رایدل پسر "
نیشخند مرد سیاه پوش به قهقه تبدیل شد و فریاد زد : و شیطان باز می گردد .