هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
#1
_ باشه بعدا می بینمت.

جرج از خانه دوست دوران تحصیلش در هاگوارتز خارج شد و به سمت خانه به راه افتاد،هوا سرد بود و باد به آرامی می وزید،در راه مدام به پیشنهاد های لی در مورد آزادی فرد از زندان فکر

می کرد،هیچ کدام باب میل او نبودند زیرا برای انجامشان مدت زیادی وقت لازم بود و او این وقت را نداشت،باید هرچه سریعتر کاری می کرد،به خانه شان رسید دیر وقت بود و او به

رختخوابش رفت،اما نا صبح خواب به چشمش نیامد مدام به این فکر می کرد که چه کار می تواند بکند؟ آیا باید کار خلافی می کرد؟نمی دانست اما او نمی توانست دست روی دست

بگذارد،باید فردا به خانه گریمولد می رفت تا عقلش را روی عقل بقیه بگذارد تا شاید راهی پیدا کنند،صبح روز بعد با خستگی از جا برخاست و به سمت خانه گریمولد رهسپار شد،

هنگام خروج درب خانه را به آرامی بست تا کسی را بیدار نکند،مادرش از وقتی برادرش را به حبس ابد محکوم کرده بودند هیچ وقت خواب درستی نداشت،به آرامی در هوای مه آلود به راه

افتاد،خیابان ها خلوت بود،ساعت حدود پنج و شیش بامداد بود،در راه باز هم فکرو خیالات او را رها نکرد،از وقتی فرد به زندان رفته بود او هم از زمین تا آسمان عوض شده بود،دیگر مثل

سابق نبود.فکرو خیالات رهایش نمی کرد دوباره همان سوال تکراری،چه اتفاقی افتاده بود؟هر چند جوابش را می دانست همه چیز به دو ماه قبل باز می گشت،وقتی که کورنلیوس

فاج دوباره به وزیر سحرو جادو شده بود،و به مناسبت این انتصاب مجدد جشنی برگزار کرده بود و همه را دعوت کرده بود.بجز مرگخواران،آن شب بسیار جو شادی بود و هر کس به کار خود

مشغول بود و فرد و جرج هم مثل همیشه در حال شوخی و اذیت کردن مردم.نیمه های شب بود که فرد از جرج جدا شد و از زمین کوییدیچ هاگوارتز که جشن در آن در حال برگزاری بود

خارج شد،تا مدت زیادی هیچ اتفاقی نیافتاد،اما بعد از گذشت یک ساعت ناگهان انفجاری در دوردست رخ داد و قسمتی از جنگل ممنوعه شروع به سوختن کرد،بلافاصله دامبلدور و دیگر

اعضای محفل که حمله احتمالی مرگخواران را پیش بینی می کردند به طرف جنگل ممنوعه رفتند،جرج همانجا ماند قصد رفتن هم نداشت اما ناگهان چیزی یادش آمد...فرد!

یادش آمد که فرد هم به سمت جنگل ممنوعه رفته تا کمی از عنکبوت های آراگوگ را از او قرض بگیرد تا کمی با آنها مهمان ها را اذیت کنند،اما او تا آن موقع برنگشته بود،جرج بلافاصله

به راه افتاد و به سمت جنگل ممنوعه رفت دامبلدور و اعضای دیگر محفل را هم دید،آنها به محل رسیدند و فاجعه رخ داد،فرد در حالی که داشت آتش را خاموش می کرد دیدند

اما ناگهان ردایش آتش گرفت و به عقب پرت شد،دامبلدور با شماره سه فرمان خاموش کردن آتش را صادر کرد و همه با هم طلسم مربوطه را اجرا کردند،آتش خاموش شد اما اتفاق

بدتری افتاد،جسد دختر فاج در حالی که از دهانش خون می ریخت در آنسوی آتش پدیدار شد،فاجعه زمانی کامل شد که توجه همه به دستان فرد جلب شد،دستان او خونین بود و

نمی توانست هیچ توضیحی در مورد آن ارائه کند.ادامه داستان را دیگر نمی خواست یادآور شود،فرد به جرم قتل دختر فاج دستگیر و و به حبس ابد در آزکابان محکوم شد،و تا مدتی

هم ممنوع الملاقات شد،اما با درخواست های دامبلدور بالاخره اجازه ملاقات به او داده شد،در ملاقات ها او مدام به اعضای خانواده اش دلداری می داد و قسم می خورد که بی گناه

است،اما در یکی از این ملاقات ها وقتی با جرج تنها شدند با صدای آهسته به او گقت:

_ ببین جرج،یه چیزی هست که باید بهت بگم،اونشب به غیر از سارا(دختر فاج)سه نفر دیگه هم اونجا بودند،من داشتم دنبال یکی از عنکبوت ها می دویدم که دیدم سه نفر که رویشان

هم پوشانده بودند،به طرف دختر فاج رفتند و پس از گفتگویی که بین آنها ردو بدل شد یکی از آنها خنجری کشید و او را زد،در حالی که دو نفر دیگر چوبدستی هایشان را به سمت او

نشانه گرفته بودند،اما دیگر یادم نمی آید که چه شد،تا وقتی که شما مرا در حالی که دستم خونین بود پیدا کردید...

این تنها چیزی بود که جرج امیدوار بود بتواند برادرش را از زندان خلاص کند،قاتل واقعی هنوز آن بیرون بود و برادرش بی گناه به زندان افتاده بود،باید کاری می کرد،در همین فکرها بود که

ناگهان کسی فریاد زد:_ جرج!کجا داری میری؟

او برگشت و دید سیریوس صد متر پشت سرش ایستاده و دست تکان می دهد قهمید که خانه را هم رد کرده به آرامی دور زد و وارد خانه شد،باید کاری می کرد...


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲ ۱۸:۵۹:۵۳
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲ ۱۹:۰۳:۵۹

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۰
#2
با سلام،

آقا دو تا سوال کوتاه زیاد وقت گیر نیست

1.چرا از اوباش خدافظی کردی؟بد می گذشت یا دیگه حوصله تو سر برده بودیم

2. با یک کلمه مناسب هر شخصیتو توصیف کن:

جرج ویزلی:

رز ویزلی:

ریگولوس بلک:

سیریوس بلک:

لینی وارنر:

ایوان روزیه:

با تشکر فراوان از مصاحبه شونده و مصاحبه کننده.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۳۳ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۰
#3
*گراوندور*

ارگ با سرعت هر چه تمام تر می دویدو می دویدو می دوید!اما نمی دانست چرا نمی رسد!تا اینکه...

_ اهم ببخشید جناب ارگ جایی تشریف می بردید؟!

تازه ارگ دوزاریش افتاد که تمام مدت جرج پایش را روی ردای او گذاشته بوده و در واقع او داشته در جا میزده!

_ خب،...شما دوتا چرا اینجوری به من زل زدین داشتم می رفتم دستشویی!

از اونجایی که فرد و جرج تمام مدت مواظب او بودند و هیچ اثری از دستشویی در او ندیده بودند() حرف ارگ را پذیرفتند و به او گفتند:

_ مام دقیقا میخوایم ببریمت اونجا

ارگ که خاطره در دستشویی متعفن( ) تالار گریف زندانی بودن برایش تداعی شده بود فقط می توانست به آن دو نفر اینگونه پاسخ بدهد:

_

فرد و جرج:

آنسوی ماجرا در جستجوی گنج!

_ بجنب دیگه بجنب!زود باش الان یکی میاد ها!

لونا داشت با نگرانی در حالیکه مواظب بود کسی پیدایش نشود اینرا به کوتوله پفی میگفت،در همین حین جایی همان نزدیکی ها جسیکا و سیریوس سخت داشتند تلاش می کردند به موقع خود را برسانند.

لونا و آرنولد هنوز تا تالار چند قدمی راه داشتند که ناگهان صدای فریادی بلند شد:

_ آهای شما دو تا!اونجا چه غلطی می کنین!

فیلچ بود که داشت به سرعت از پشت به آنها نزدیک می شد،آنها یک نگاه کوتاه به هم کردند و سپس با سرعت به طرف تالار دویدند اما...

شترق!

سیریوس و جسیکا با آرنولد و لونا برخورد سهمگینی کردند و ...

جسیکا و سیریوس:

آرنولد و لونا:

_ که اینطور حالا شبگردی می کنین بدون اجازه اونم بله؟

همه به هم خیره شدند،سرنوشت هردو گروه در دستان این چهار نفر بود پس در یک حرکت هماهنگ و ناجوانمردانه پاهای فلیچ را محکم کشیدند و او را بر زمین زدند،سپس هر چهار

نفر بلند شدند و پا به فرار گذاشتند،فیلچ هم ناسزاگویان به دنبالشان!

تالار گریف

فرد و جرج:

ارگ:


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۹ ۰:۳۴:۰۴
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۹ ۰:۳۵:۵۷

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
#4
با سلام،

دوست عزیز قرار نیست کاری بکنید اون یه سایت سفارشیه و بس!

والا اگه واقعا یه چوبدستی از نوبل کالکشن می خواید باید توی یک سایت فارسی به اسم:

www.original4u.com/

در قسمت خرید کالا از سایتهای خارجی کلیک و فرم اونجارو به طور کامل پر کنید بقیه اشم همونجا متوجه خواهید شد!

امیدوارم الیواندر عزیز هم هر چه سریعتر برگرده تا به سوالات شما عزیزان پاسخ بده.

با نهایت احترام جرج ویزلی


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
#5
با سلام خدمت همگی،

دوست عزیز اگر می خواهید این چوبدستی ها رو تهیه کنید باید یه سری به پروفایل آقای الیواندر زده و در قسمت امضاشون روی نوبل کالکشن کلیک کنید تا وارد سایت مربوطه بشید از

اونجام می تونید قسمت هری پاتر یا بقیه قسمتا رو انتخاب کنید.

پی نوشت:با توجه به مشکلی که برای دوست عزیز و بدتر از جانم پیش اومد من به این سوال جواب دادم چون در این مورد اطلاع داشتم با تشکر.


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۱ ۲۲:۴۵:۵۰
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۱ ۲۲:۴۶:۴۷

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
#6
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت ناظر محترم!

ببخشید بنده یک مسئله ای برام پیش اومد گفتم اینجا بگم بهتره،اونم این بود که توی قسمت اطلاعاتم توی معرفی شخصیت...

خودتون ببینید دیگه!

می خواستم اگه ممکنه رسیدگی بشه.

اینم لینک معرفی شخصیت:معرفی

با نهایت احترام جرج ویزلی.


درست شد!


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۰ ۱۷:۴۲:۳۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۰ ۱۹:۰۸:۱۸

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: یک سوال مطرح کنید و متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۰
#7
بدترین لحظه عمرت کی بوده؟

گریفیندور:وقتی در حین مبارزه با هزارتا دیوانه ساز یکیشون یهو بهم حمله کردو ترسیدم.

اسلیترین:وقتی مجبور شدم یه شب تو یه مهمونخونه مشنگی بخوابم.

ریونکلا:وقتی که یه بار نتونستم یه معادله53215436236663()مجهولیو حل کنم.

هافلپاف:وقتی یه بار ساعتم دیر زنگ زدو بیل زدنم یه ساعت دیر شد و کلی کار عقب افتاد.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
#8
[spoiler=کجا؟]وسط دستشویی وزارت [/spoiler]


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#9
[spoiler=با کی؟]سلندپیتی![/spoiler]


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#10
خانه ریدل:

_ یک،دو،سه،چار،یالا تنبلا جون بکنین،پس ای وزیر دیگر احمق کجاست که من باید به شما تمرینات ورزشی بدم؟!

لرد در حالیکه صدایش از خشم می لرزید ادامه داد:

_ پس اون گروه تجسس مزخرف چی شد گری بک؟

فنریر هم که مدام حواسش پیش این بود که آیا رز موفق به اعتراف گرفتن می شود یا نه،بدبختانه صدای لرد را نشنید...

لرد:_ کروشیو!

گری بک از همه جا بی خبر ناگهان از شدت درد به روی زمین ولو شد و حرفی را که نباید،از دهانش در رفت:

_ آخ!وای!غلط کردم بابا تو سردابه رز داره ازش...به خدا تقصیر من نبود...تقصیر اینا بود!

ناگهان مرگخواران همگی با چهره هایی درب و داغان به لرد خیره شدند...

مرگخواران:

لرد:

کمی آنطرفتر سرداب خانه:

_ وزیر به زبون ناخوش ازت می پرسم میگی چه چیزی تو اون کله پوکته یا...یا بازم تشنته؟

وزیر که در چند روز اخیر کمی بیشتر از بیست تن آب خورده بود( )با بدبختی هرچه تمام تر گفت:

_ باشه،باشه اعتراف می کنم فقط به شرط این که...

_ به شرط چی؟پول؟

_ نه بابا به شرط اینکه...

_ ها لابد یه دست لباس نو؟

_ نه بابا به شرط اینکه بذاری برم دستشویی به خدا مثانه ام داره می ترکه...خواهش می کنم!

رز چند لحظه فکر کرد بعد گفت:خیلی خوب اما من پشت در دستشویی وایسادم که اگر خدایی نکرده فکری به اون مخت خطور کرد...

_ باشه باشه!قبول

رز او را از جا بلند کرد و دست و پا بسته او را تا در دستشویی رساند سپس خودش دم در ایستاد...

نیم ساعت بعد:

رز:

_ آخیش! چه لذتی داشت! خدا از خانومی کمت نکنه...

_ خیلی خوب خیلی خوب!همین الان جریانو تعریف می کنی...زود!

_ باشه بابا جریان از این قراره که...

در همین لحظه در به نرمی باز شد و چهره آرام () لرد ولدمورت نمایان شد.

رز و وزیر:

همان لحظات دفتر دامبلدور:

_ بابا آخه تو چرا نمی فهمی بهت میگم این یارو خیلی مشکوکه!

تانکس برای بار هزارم داشت به دامبلدور راجع به مورفین هشدار می داد،سرانجام دامبلدور به آرامی برخاست و گفت:

_ خیلی خوب نیمفادورا حالا که اینقدر اصرار داری قبول،اما باید اونو یه امتحان کنی تا ثابت بشه که اون نفوذی دشمنه،باشه؟

تانکس که دنبال این موقعیت بود بلافاصله پذیرفت و رفت تا با دیگران در این مورد بحث کند...

یک ربع بعدآشپزخانه گریمالد:

بعد از کلی بحث های بی نتیجه سرانجام سیریوس بلند شد و نظری داد که همه پذیرفتند:

_ آقایون،خانوما!به نظر بنده بهترین راه استفاده از شیوه در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته است!

همه گیج و متحیر به او خیره شدند.

_ خیلی خوب توضیح می دم!ببینید ما همه در یک عملیات اتنحاری در آزمایشگاه،اتاق دامبلدور،آشپزخونه و دستشویی(برای این که ببینیم ترک کرده یا نه )

رو باز می کنیم و به انتظار می نشینیم تا اگه گربه حیا نداشت...

محفلی ها که تازه شیر فهم شده بودند با خوشحالی به به یکدیگر خیره شدند:


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۹:۰۹:۴۸
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۹:۱۲:۴۶

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.