هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳
#1
ریونی ها آرام آرام به درخت نزدیک می شدند. فلور به لینی گفت: چه خنده دار انگار دوستامون دارن به ما نزدیک می شن.

لینی که خیلی بی حال بود گفت: ای وای ما که می خواستیم بیشتر پیش درخت جونمون بمونیم.

مری با صدایی آرام گفت: فلور لینی آروم از درخت بیاین پایین اون الان خوابه.

لینی وفلور به حرف های مری توجهی نمی کردند. ریونی ها مجبور شدند خودشان این کار را انجام دهند و آن ها را به تالارشان ببرند. ناگهان فلور متوجه شد و جیغی بلند زد.

درخت بیدار شد و شروع به تکان خوردن کرد. ریونی ها می خواستند فرار کنند که لینی با صدایی بلند گفت: بچه ها نترسید این درخت بی آزاره و با ما دوسته.

لیسا با تعجب گفت: دوست؟ آخه چطوری؟

- با هوش سرشارمون.

فلور ادامه داد: الان بهتون نشون می دم. خوب درختی دست راست بالا، بزن تو دهن مندی.

و درخت هم کارهایی که فلور می گفت انجام می داد و آماندا را به برج ریونکلا شوت کرد.

مری با ذوق و شوق گفت: چه باحال منم می خوام امتحان کنم.

ناگهان طلسمی که لینی به درخت وارد کرده بود باطل شد و درخت لینی و فلور را به هوا پرت کرد.

لیسا که خشمگین شده بود گفت: فلــــــــور لینــــــــــــی می کشمتــــــــــــون.

فلور ولینی به زمین افتادند و مانند ریونی ها پا به فرار گذاشتند.

آن ها ماده ی دوم را به دست آوردند.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۳ ۲۰:۰۲:۵۷

کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳
#2
دافنه با هیجان گفت: خوب خوب حالا ماده ی دوم چیه؟

- بذار ببینم اشک اژدها رو که پیدا کردیم و حالا نوبت می رسه به برگ درخت بید کتک زن.
- داره حالم بد می شه.
- اما اون خیلی خطرناکه.
-بعضی ها می گن که چشم یکی کور شده، پای یکی شکسته...

فلور به دوستانش نگاه کرد و گفت: هممم... بچه ها ما باید آبروی روونا و گروهمون رو حفظ کنیم. اینکه برای هوش های ریونی ما کاری نداره!

ریونی ها:

فلور ادامه داد: ما که نمی خوایم اعضای بدنمون خورد بشه اگه نمی خواین پس باید یه نقشه ی درست و حسابی بکشیم .

وقتی حرف فلور تمام شد ریونی ها باهم پچ پچ می کردند. وقتی نقشه کشیده شد، آنها باهم به سمت درخت رفتند. همه باترس ولرز جلو و جلوتر می رفتند.

وقتی به درخت رسیدند، دیدند که درخت هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. ریونی ها یواش یواش به سمت درخت رفتند. آن ها فکر می کردند که درخت به خواب ابدی فرو رفته است.

فلور از همه جلوتر بود. او می خواست یک برگ بکند که درخت شروع به تکان خوردن کرد، پای فلور را گرفت و او را تکان داد. همه او را نگاه می کردند و ذرت بو داده می خوردند تا این که لینی پرید جلو و گفت: آهای درخت تو باید دوستمون رو ول کنی.

درخت توجهی به لینی نکرد و او را هم مانند فلور بلند کرد. ناگهان صدایی به گوش رسید.

- بچه ها من برگو کندم .

بله او لیسا بود. همه خوش حال شدند. اما باید لینی و فلور را نجات می دادند.


کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۰:۰۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
#3
از پشت مغازه صدایی آمد. چارلی با گریه می گفت: اما من اشک اژدها ندارم بهتره از اشک خودم استفاده کنم.
در همان زمان لینی با گوش های پیکسی اش صدای چارلی را شنید. لینی خیلی عصبانی شد. اینقدر که چارلی را به یک هویج نارنجی تبدیل کرد. ریونی ها به حیاط پشتی رفتند که در آن انواع موجودات جادویی مثل اژدها نگه داری می شد. فلورچوبش را در آوردکه اولین اژدها راپیدا کند. او اولین اژدهارادید وبه سراغ آن رفت اما وقتی دید که بال اژدها کنار رفته، بچه اژدهایی کوچک وزیبا به آن اژدها بزرگ تر تکیه کرده است. فلور فهمید که آن اژدها مادر است و دلش خیلی سوخت. کمی بعد فلور به قفسی محکم و فلزی و شیشه دار( شیشه هایی که هرگز نمی شکنند) رسید که دو اژدها درآن زندگی می کردند. آن ها چشمانی خاکستری و پوستی طلایی رنگ داشتند و وحشی بودند و هی همه جا را به آتش می کشاندند ( آن ها به آتش علاقه ی زیادی دارند ) به نظر فلور این اژدها برایش خیلی خوب بود. او دوستانش را صدا زد تا باهم این اژدهارا بکشند. وقتی آن ها رسیدند، خیلی ترسیدند.

آماندا گفت: خیلی بزرگه.

-آتیشاشو ببین.

- مامان من می ترسم.

ونوگ گفت: بهتره بریم سراغ یه اژدهای بی آزار.

دافنه گفت: بچه ها اینو ببینین.

فلور گفت: نــــــــــــــــــــــــــه مگه نمی بینید بچه داره.

-خیلی خوب... بچه ها اون جا رو دوتا بچه اژدها که خیلی کوچولو هستند. انگار برای اینکار خیلی خوبن.

فلورگفت:آخه ... نه الان گریه می کنم ها اونقــــــــــــــه.

-ساکت بابا مثلان تومرگ خواری ها.

آن هاتوانستنند فلور راساکت کنند.آماندا گفت: آماده یک، سه
اما یکدفعه دافنه گفت: وایسا ببینم تو تو که دو رو نگفتی.
-برو بابا. الان ورد رو می خونم با هم دیگه: کبابیوس

حیف آن اژدهای کوچک مرد اما اژدهای دیگر بجای اینکه گریه کند از خنده غش کرد انقدر خندید که گریه کرد.


کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳
#4
نام: لیسا تورپین

گروه : ریونکلا

خون: اصیل زاده

سن: 13

کوییدیچ: مهاجم است و با جاروی آذرخش بازی می کند.

چوبدستی: 25 سانتی متر، چوب درخت بید کتک زن و مغز پر ققنوس

سپر مدافع: آهو

ویژگی اخلاقی: باهوش، حساس و خوش رفتار است و با دوستانش مهربان می باشد.

ویژگی ظاهری: قد متوسط با چشمان آبی و موهای قرمز بلند که همیشه آن را می بندد.

حیوان خانگی: گربه

علایق: شکلات و شیرینی، درس دفاع در برابر جادوی سیاه، دوستانش، محفل ققنوس، کوییدیچ، شطرنج

معرفی: لیسا از کودکی به جادوگری علاقه ی زیادی داشت. او در درس دفاع در برابر جادوی سیاه بهترین دانش آموز کلاس است و می خواهد در آینده استاد این درس در هاگوارتز شود.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط s.m در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۱ ۱۲:۱۹:۲۴
ویرایش شده توسط s.m در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۱ ۱۲:۴۲:۴۴
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۱ ۱۳:۱۰:۰۵

کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#5
نام: روونا ریونکلا

گروه : ریونکلا

خون: اصیل زاده

سن:‌ حدود 1000 سال

چوبدستی: 25 سانتی متر، چوب درخت بید کتک زن و مغز پر ققنوس

سپر مدافع: آهو

ویژگی اخلاقی: روونا باهوش، مهربان و آرام است. به خاطر دخترش هلنا غم و اندوه وجودش را فراگرفته است. اعضای گروهش را از صمیم قلب دوست دارد و برای حل مشکلات آن ها تلاش می کند.

ویژگی ظاهری: او زنی با ظاهری جوان، چشمان آبی و موهای بلند و سیاه است.

علاقه مندی ها: اعضای گروهش، دخترش، حیوانات، کتاب، بستنی به طوری که همیشه در تالار گروهش در حال خوردن آن دیده می شود.

روونا راونکلاو از شخصیت های معروف و مهم داستان هست.
مطمئناً کسی که این شخصیت رو میخواد باید بتونه خیلی بیشتر از این حرفا توصیف ـش کنه و شخصیت ـش رو توضیح بده.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط s.m در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۶ ۱۶:۱۵:۴۴
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۶ ۱۶:۱۶:۲۶

کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲:۳۲ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
#6
سلام کلاه جان.
من شخصیت شجاعی هستم توی زندگیم. مثلا مثل بقیه ی ساحره ها از سوسک نمی ترسم. در ضمن باهوشم و نمره هام همیشه خوبن.
ازت می خوام منو به گروه گریفندور ببری، آخه تمام خانواده و اجدادم تو این گروه هستن.




کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
#7
دم دمای غروب بود. کوچه ی دیاگون پر بود از ادم های جادوگر. هری به همراه هاگرید قدم می زد . ان ها به سوی بانک رفتند. آنها وقتی به بانک رسیدن به مسئول بانک گفتند: ما رو به صندوق آقای پاتر برسونید.

مسئول بانک گفت: باشه حتما.

آنها به صندوق رسیدند و پول را از مسئول بانک گرفتند و یک راست به سمت مغازه ی چوبدستی فروشی رفتند. از آقای الیواندر خواستند تا یک چوب خوب به آنها بدهد.آقای الیوندر بهترین چوب را به هری داد. هری که می خواست چوب را امتحان کند تنها وردی که بلد بود را خواند. می پرسید کدام ورد؟ همان وردی که شب قبل از هاگرید یاد گرفته بود! ورد را خواند و ورد به سمت آینه پرتاب شد و برگشت و خورد به هاگرید. هاگرید به یه خوک صورتی غول پیکر تبدیل شد.

هری که خیلی دست پاچه شده بود گفت: خواهش می کنم آقا این خراب کاری منو ببخشید! و دوست منو به حالت اولش برگردونید.

آقای الیوندر گفت: خیلی خوب باشه.

هری گفت: زود باشید دوستم داره فرار می کنه!!

هاگرید خوکه دیوار را شکوند و فرار کرد. هری دنبال هاگرید می دوید و فریاد می کشید.

- هاگریــــــــــــد!

هری 10 دقیقه دنبال هاگرید دوید تا اینکه طلسم باطل شد و هاگرید به حالت اولش برگشت. هری گفت: دویدن خوب بود؟

هاگرید گفت: از چی حرف می زنی؟

- خب هیچی...

هاگرید با تعجب پشت سر هری را نگاه کرد و ناگهان با وحشت فریاد کشید و گفت: هررررری کوچه دیاگون نابود شده! کی این اتفاق افتاد؟ کار کی بوده؟

هری با خجالت گفت: خب... بعدا برات تعریف می کنم.

ناگهان دو دیوانه ساز پیدایشان شد و به طرف هری و هاگرید رفتند و هاگرید را با خود بردند و نامه ای را به هری دادند که در آن نوشته بود آقای هری پاتر. به علت استفاده از چوبدستی بیرون از مدرسه و نابود کردن کوچه ی دیاگون دیگر حق رفتن به مدرسه ی هاگوارتز را ندارید!

-

دمت گرم!
خودت ویرایش ـش کردی قبل از این که من تأییدت نکنم و خیلی خیلی بهتر شد.
به نظر من سطح ـت کاملاً قابل قبوله.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط s.m در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۴ ۲۰:۱۷:۲۹
ویرایش شده توسط s.m در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۴ ۲۰:۵۸:۳۲
ویرایش شده توسط s.m در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۴ ۲۱:۰۳:۲۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۰:۰۶:۰۹
دلیل ویرایش: تأیید

کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.