دامبلدور فریاد ایمش رو میشنوه سری به سمت صدا میره
امیش در دستان لرد سیاه گیر افتاده بود
دامبلدور داد میزنه تام
دامبلدور: تام اینجا جای این خود نمای ها نیست
تام:به این میگی خود نمای من اومد همه شما رو از بین ببرم
دامبلدور:مسخره بازی در نیار من که میدونم اومدی ایجا
یه سرک بکشی ببنی چه خبره میتونی بین بچه ها باشی مثل قدیما
تام:
تام نیششو باز میکنه میگه اوووم نه یعنی اره
دامبلی منم بیم من میخوااااااااااااااااام
دامبلدور که دلش سوخته بود
دامبلدور: بیا بیا مرگخوارهای بی مصرفتم بیار
تام:
نشود دیگه داری از رفتار من سوء استفاده میکنی
تام:انگار دوست داری اینجارو با تمام یارانت بفرستم رو هوا
دامبلدور لبخندی میزنه
دامبلدور:خوب تو فکر میکنی اون موقه افراد من هم مثل بوق
صبر میکنن نگاه میکنن
تام:÷س که اینطور میخواهی بجنگی
دامبلدور من از اول هم با کسی جنگی نداشتم
تو از اول زندگیت تشنه قدرت بودی
و دور و کسانی میگشنی که قدرت داشته باشن
تام میگه من یه زره چرت و پرت میکنه با خودش
میره
کاراگاه ها اعضای محفل پرفسورها دانش اموزان
همه گوش به زنگ و اماده بودن که جلوی هر خطر واستن
همه میخواستن دنبال دامبلدور وارد رستوران بشن که
یهو همه برگشت انتهای خیابون رو نگاه کردن
نور سبزی اونجا پدیدار شده بود
جلوتر از همه اونها لرد سیاه بود
سیبل در عقب همه داشت دعا میکرد
دامبلدور به همه گفت تا من نگفتم هیچ کس کاری نکنه
همه سر تکون دادن به علامت +
لرد داد میزنه میگههههههه
.........................................................
ادامه لرد سیاه
یه زره جدی بشه بهتره
همیشه بدون کی بودی از کجا اومدی به کجا خواهی رفت همیشه بدون همیشه