هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۳:۲۲ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
#1
گرگ و میش شده بود. همه جا تاریک و مغازه مرگ خوار فروشی لرد سوت و کور بود. صدای وزوز مگسی به گوش میرسید. لرد در گوشه‌ای از مغازه کز کرده بود و به کریس که همانگونه به صورت ایستاده خوابش برده بود و هر از گاهی صدای خرناسش می‌آمد، خیره شده بود.

- یعنی اینقدر این مرگخوارای من بنجلن؟ یادش بخیر قدیما یه مرگخوار میگفتیم صدتا مرگخوار از کنارش میزد بیرون. خاطرات قدیم محاله یادم بره...
لرد درحالی که در ذهنش خواطره‌های قدیمی را مرور میکرد این جلمات را زمزمه میکرد و بغض کوچکی در صدایش حس میشد.

ناگهان لرد، سکوت محض مغازه را شکاند و گفت:
- فهمیدم با تو بنجل چی کار کنم.

کریس با صدای هیجان‌زده و بلند و ناگهانی از خواب پرید و زیر پایش را اندکی خیس کرد.
- نگاهش کن. من نمیدونم چرا از اول تو رو راه دادم تو گروه مرگخوارا که الان اینقدر بدبختی بکشم.
جملاتی بود که لرد با لحن تاسف آمیزی به کریس میگفت. سپس ادامه:
- خودتو که کسی نخرید. بذار ببینم واسه کلیه و قلبت و اینا مشتری پیدا میشه؟

کریس با شنیدن حرف لرد، دوباره زیر پایش را خیس کرد و گفت:
- یا لردا. چرا من؟ من بچه رو گاز دارم. بچه هامو یتیم نکنید.
- حرف نباشه. الان خبر دادم بقیه مرگخوارها بیان. جلسه داریم.

حرف‌های لرد کامل نشده بود که مرگخواران شنل پوش، یکی پس از دیگری در مغازه لرد ظاهر شدند و دور اربابشان حلقه زدند. لرد صدایش را صاف کرد و متین و موقرانه گفت:
- دوستان من، امروز این جا جمع شدید که نقشه جدید من رو بشنوید و شما نوکران افتخار مجری گری این نقشه را داشته باشید.
لرد لحظه مکث کرد و ادامه داد:
- از اونجایی که هیچ کدومتون به درد نخور هستید، تصمیم گرفتم که به جای خودتون، اعضای بدنتون رو بفروشم.
لرد حرف خود را تمام کرد و با لبخندی شیطانی به مرگخوارهایش نگاه کرد.



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱:۰۰ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸
#2
خلاصه: نامه ای به دست ریونیا میرسه که توش نوشته شده قراره برای آخر هفته چند تا بازرس بیان و از باغ وحش بازدید کنن. ریونیا هیچ حیوونی ندارن و تصمیم میگیرن بجای حیوون ها، چندتاشون جانورنما بشن و با اجراهای خاص، نمایشی برای روز بازدید آماده کنن. کریس و لینی که قبلا جانورنما شدن، به ترتیب سگ و پیکسی، قراره به لودو و سو یاد بدن. لودو قراره زنبور بشه، سو هم کانگورو. الان سو و لودو برای تمرین کردن مقاومت می کنن.
نکته: ریونیا حق استفاده از کتابخونه رو از دست دادن.


لینی نگاه خاضعانه‌ای به کریس کرد و گفت:
-با این شرایط که تسترالمون زاییده.
- تازه نمیدونن اول باید بشون یاد بدیم که طوری کانگورو و زنبور رفتار میکنند تا سوتی ندن اون وسط.

لینی و کریس اندکی به یک دیگر نگاه کردند و به فکر فرو رفتند تا این که لینی گفت:
-شاید بشه یه انگیزه‌ای بشون بدیم. مثلا واسه سو یه کلاه جدید بخریم یا واسه لودو یه میکروفون لوکس برای گزارشگری بگیریم.
-ایده خوبی به نظر میرسه.

اینگونه شد که لینی و کریس این موضوع را با لودو و سو مطرح کردند و قرار شد که یک ساعت بعد کنار شومینه برای شروع کلاس آماده شوند.

بعد از نیم ساعت تاخیر، بالاخره سو و لودو از راه رسیدن و چشم غره های لینی و کریس به استقبال آنها آمد.
-خب شروع میکنیم. اول میریم سراغ ویژگی‌های کانگو....

لودو حرف کریس را قطع کرد و گفت:
-استاد یه چیزی از رداتون افتاد.

کریس نگاهی به زمین انداخت سپس رو به لودو گفت:
-اینجا که چیزی نیست
-ههه

حال ایندفعه نوبت سو شده بود که شیطنت خود را بکند. چوبدستیش را دستش گرفت و با آن صدای زنگ مدرسه را در آورد. سپس به همراه لودو با سرعت هرچه تمام‌تر در حالی که جزوهایشان را به در و دیوار پرتاب میکرند از کلاس خارج شدند.


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۴ ۱:۰۳:۵۳
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۴ ۱:۰۴:۲۳


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۰۸ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
#3
من ویکتور کرام هستم، دانش آموز مدرسه دورمشترانگ و البته جستوجوگر تیم ملی بلغارستان.

چوبدستی که استفاده میکنم از هیزم و قلب اژدها ساخته شده، ده و یک چهارم اینج طول داره و کاملا سفت و سخت است.

از افرادی هستم که در جام آتش انتخاب شد و فعلا به عنوان مهمان در مدرسه هاگوارتز، گروه ریونکلاو هستم.

از ویژگی های ظاهری بیشتر ترجیح میدهم موی کوتاه داشته باشم، همچنین هیکلی چهارشونه دارم، مثل بقیه ورزشکارها.

بیشترین علاقه من کوییدیچ هست. کوییدیچ همه چیز را به من داد.

پیروزی های زیادی داشته ام ولی بزرگترین شکست من، بازی جام جهانی بلغارستان و ایرلند بود که با اینکه اسنیچ را گرفتم، ولی باز هم ایرنلد برنده مسابقه شد. این شکست برایم باور نکردنی بود.

معمولا کم حرف هستم و تا زمانی که نیاز نشه صحبتی نمی کنم. شهرت زیادی بین همه جادوگرها دارم و تا حدی مغرورم اما دوست خوبی برای نزدیکانم هستم، مثل زمانی که با هرمیون صمیمی و دوست بودم.

بزرگترین آرزوم این بود که بتونم قهرمانی در جام جهانی رو تجربه کنم که خوشبختانه در فینال جام جهانی سال ۲۰۱۴ بلغارستان برزیل به این آرزو رسیدم.

از آخرین باری که مدرسه هاگوارتز آمدم، خاطره خوبی ندارم، جام آتش برای من خیلی تلخ تمام شد. در کل دوره جام، برای سدریک احترام قائل بودم و مرگ او برایم دردناک بود.

به جز مهارت پرواز، میتوانم تغییر شکل به کوسه بدهم، همچنین در مدرسه دورمشترانگ، هنرهای سیاه خوانده ام و در دوئل هم حرفی برای گفتن دارم.


بهتر شد. ولی هنوزم جای کار داره.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۶ ۱:۴۳:۴۵


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
#4
من ویکتور کرام هستم، دانش آموز مدرسه دورمشترانگ و البته جستوجوگر تیم ملی بلغارستان.

چوبدستی که استفاده میکنم از هیزم و قلب اژدها ساخته شده، ده و یک چهارم اینج طول داره و کاملا سفت و سخت است.

از افرادی هستم که در جام آتش انتخاب شد و فعلا به عنوان مهمان در مدرسه هاگوارتز، گروه ریونکلاو هستم.

از ویژگی های ظاهری بیشتر ترجیح میدهم موی کوتاه داشته باشم، همچنین هیکلی چهارشونه دارم، مثل بقیه ورزشکارها.

بیشترین علاقه من کوییدیچ هست. کوییدیچ همه چیز را به من داد.

پیروزی های زیادی داشته ام ولی بزرگترین شکست من، بازی جام جهانی بلغارستان و ایرلند بود که با اینکه اسنیچ را گرفتم، ولی باز هم ایرنلد برنده مسابقه شد. این شکست برایم باور نکردنی بود.


می‌دونی؟ برای شخصیت شناخته شده‌ای مثل ویکتور کرام، انتظار می‌ره که توضیحات خیلی خیلی بیشتری بدی. ما خیلی چیزا از این شخصیت می‌دونیم. حالا نمی‌گم هرچی هست و نیست رو تماما بنویس، ولی این مقدار هم واقعا کمه. لطفا دوباره برگرد و این‌بار توضیحات بیشتری راجع به این شخصیت بده تا تاییدت کنم.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۴ ۲۳:۴۷:۳۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
#5
کلاه جان پس لطفا من را توی گروه ریونکلاو یا هافلپاف بذار. بیشتر ریونکلاو



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۰۵ یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
#6
پسرک یازده ساله، از همهمه سرسرا به وجد آمده بود. پس از خوانده شدن اسمش همه نگاه ها به او بود. آرام از جایش بلند شد و به سمت کلاه گروه بندی حرکت کرد.

پرفسور مک گونگال، کلاه پیر را به آرامی بر سرش گذاشت. لحظه‌ای سکوت حکم فرما شد، پسرک آرام آرام، زیرلب زمزمه میکرد: گریفندور، گریفندور...



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۰:۰۹ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
#7
تاریک و خالی از هرگونه نور. تنها صدای همهمه تماشاچیانی می آمد که در آن تاریکی منتظر شروع مسابقه بودند.

-لوموس
با به صدا در آمدن این ورد از بارتی کراوچ، همه زمین مسابقه روشن شد و انتظار تماشاچیان برای شروع مسابقه به پایان رسید.

زمین بیضی شکل کوییدیچ به وضوح نمایان شده بود. در طرفی از آن هری پاتر معروف بود و در سمت دیگر آن اژدها قوی هیکل مجارستانی که از تخم اژدها طلایی رنگ خود محافظت میکرد.

هری سوار بر جاروی آخرین مدل خود شد و با سرعت به سمت اژدها پیش رفت. اما درد زخم پیشانیش رهایش نمی کرد. همه چشم ها به او دوخته شده بود و در مورد سرنوشت او با یکدیگر پچ پچ میکردند.

هری به نزدیکی اژدها رسیده بود که اژدها سبز رنگ مجارستانی از جایش بلند شد و با غرشی بلند، از دهان خود آتشی داغ به بیرون داد و باعث سکوت همگان شد. تنها یک نفر بود که هنوز زیر لب با خود وردهایی زمزمه میکرد، الستور مودی.

با فریاد اژدها هری نیز سر جای خودش میخکوب شده بود و ترس در چهره اش نمایان شد. اما دست از تلاش کردن بر نداشت و دسته جاروی خود را به طرف بالا کشید و به سرعت به سمت آسمان پرواز کرد.

اژدها به دنبال او به حرکت افتاد و تخم اژدها طلایی ارزشمند خود را تنها گذاشت.

هری در حال پرواز بود که ناگهان احساس کرد کنترل جارو در دست او نیست. آری. وردهای الستور مودی کار خودش را کرده بود و الان کنترل هری در دستان او بود.

جارو مسیر حرکتش را ناگهان تغییر داد و به سمت اژدها و آتیش گرم دهان او پیش رفت و لب خند را بر روی لبان الستور مودی نشاند.

کاری جز پرش از جارو نمیتوانست انجام دهد. از آن ارتفاع نه چندان کم، خود را از جارو به پایین انداخت.

احساس درد شدیدی در تک تک استخوان های بدنش میکرد. اما چند لحظه پس از فرودش بر روی زمین، خود را با مشکل بزرگتری دید. اژدها درست بالای سر او بود و هری بدون هیچ دفاعی در برابر او قرار داشت.
------------------------------------------
پ.ن: اومدم هری رو بکشم دلم نیومد. برای همین گفتم همینجا داستانو تموم کنم. شرمنده اگه بد بود.


عیب نداره. اتفاقا برای شروع داستان خوبی بود.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۱ ۱۹:۳۴:۲۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.