هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: جادوگرام
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰
#1
آیدی:
Cherry_xp

پست:
تصویر کوچک شده


سلام همراهان همیشگی چری!
می دونم دل تک تکتون برام تنگ شده بود و منتظر بودین که دوباره از روزمرگیام بذارم براتون؛ منم بار دیگه افتخار دادم و با یه خاطره از یه روز عجیب اومدم سراغتون!

قضیه از این قرار بود که دیروز یه آقایی از این چیزای سیاها گذاشته بود روی چشماش و داشت از کنار قلمروی ما رد می شد و در حالی که دستش رو گذاشته بود روی گوشش، داشت با یکی صحبت می کرد!
فکر کنم می خواسته مثلاً جذاب و خوشتیپ به نظر برسه؛ ولی مطمئنم که اون نهایتاً دل صغرا خانوم از محله شهید لوپین رو برده، نه بیشتر! همه که اونقدر جذاب نیستن که دل سه تا زن رو ببرن!

ولی به هر حال از اون چیز سیاهه روی چشمش خوشم اومد و رفتم که برش دارم و بذارمش داخل لونه مون. هر چیز که خوار آید، روزی به کار آید!

با وجوهک جان جانان بابا یه نقشه ی توپ کشیدیم تا از روی چشمش برش داریم؛ پس سوار سه چرخه همساده شدم و بعدش تند تند پا زدم، سرعت گرفتم و بوم!

هم خودم هم اون آقاهه تلپ شدیم روی زمین.
درست همون موقعی که دستشو دراز کرد تا شیء هدف رو برداره، من از دستش کشیدمش و فلنگو بستم. سرعت حیوونا از انسانا خیلی بیشتره!

توقع داشتم مرده بیوفته دنبالم و یه تعقیب و گریز جانانه رخ بده، ولی کلاً بیخیالش شد و رفت!

بعد از اینکه خیالم راحت شد که دیگه اون نزدیکیا نیست، نشستم روی صندلی سنگیم و همونطوری که توله اورانگوتان نازنینم، شریسا با برگ درخت موز ( ) بادم می زد و وجوهک جان بابا بغلم نشسته بود، اون شی عجیب رو گذاشتم روی چشام.

همون موقع که گذاشتمش روی چشام، وجوهک دست دراز کرد که برش داره، ولی زدم توی دستش. کدوم یکی از زنام به این بچه دست درازی به مال مردم رو یاد داده؟!

من که توی آینه خودمو ندیدم، ولی به نظرم از قبلم جذابتر شده بودم!
وجوهکِ بابا طوری نگام می کرد که انگار داشتم با مسواک ظرف می شستم، احتمالاً حسودیش شده بود!

خب دیگه لایک و کامنت یادتون نره بوس بای!

وجوهک بابا یکم زیر پست چرت و پرت بنویس تعداد کامنتا بره بالا.

کامنت ها:
wjohk_losbaba: *پیام فقط جهت بالا رفتن تعداد کامنت ها*
wjohk_losbaba: *پیام فقط جهت بالا رفتن تعداد کامنت ها*
wjohk_losbaba: محدود شدم بابایی!


ویرایش شده توسط چری کراوکر در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۸ ۲۲:۲۳:۴۹
ویرایش شده توسط چری کراوکر در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۸ ۲۲:۲۷:۵۱



پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰
#2
مروپ روی تخته سنگی نشسته بود و شونه های ایوا رو ماساژ می داد.
باید راهی پیدا می کرد تا سیبو زودتر از ایوا پیدا بکنه و باهاش برای لرد سیب پلو درست بکنه.

ناگهان راه حلی به ذهنش رسید و برای اینکه ایوا نتونه از اون استفاده کنه، زیر لب با خودش مرورش کرد.
-فهمیدم! اگه درست یادم باشه سیبه داشت با ایوا حرف می زد و این یعنی اینکه زنده بود؛ پس بین این همه سیب فقط یکیشون زنده اس و باید دنبال راهی بگردم که علائم حیاتی سیبارو یکجا بررسی کنم!

از اون طرف ایوا که به مروپ مشکوک شده بود و از این می ترسید که مروپ قصد داشته باشه سیبو پیدا کنه و برای خودش برداره؛ پس ناگهانی روی تخته سنگی ایستاد، ژستِ شیرجه گرفت و شیرجه زد داخل استخر سیبا!
-سیبی دارم خوشگله! فرار کرده ز دستم! دوریش برایم مشکله! کاشکی اونو می بستم!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰
#3
فنریر داشت به این فکر می کرد که اگر رودولف می تونست دست تامو بچسبونه سرجاش، پس چرا اون نتونه؟
با اینکه زیاد اهل فکر کردن نبود، ولی یادش اومد که توی مهد کودک دائم بهشون می گفتن که " مرلین جادوگرا و ساحره ها رو برابر آفریده"؛ پس اونم باید می تونست دست تامو بفرسته سر جاش!
-همیشه بهت اعتماد داشتم فنر! برو و سهمتو یه بار برای همیشه از سرنوشت بگیر!

حالا باید فکر می کرد که چطوری اینکارو انجام بده.

ولی یه مشکلی پیش اومد!
مغز فنریر هیچ وقت عادت به تحمّل این حجم از فکر و تحلیل رو نداشت، برای همینم داغ کرد و فنریر رو با مسئله سرنوشت ساز زندگیش تنها گذاشت!
-مرلینا! مگه نگفتی همه جادوگرارو برابر آفریدی؟! این یه بارو رحم کن و یه فکر بکر به ذهنم برسون؛ همونجوری که به ذهن رودولف رسوندی.

اولش مرلین زیر پتو خوابیده بود و حوصله ی اجابت کردن درخواست فنریر رو نداشت؛ ولی وقتی فنریر پای عدالت رو کشید وسط، مرلین به ناچار بلند شد تا بره و به درخواستش برسه؛ وگرنه عدالتش زیر سوال می رفت!
-چه اشتباهی کردم همون اول به این توانایی فکر کردن در حد معمولی رو ندادم.




پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰
#4
سلام ارباب آینده چری!
اینو نقد کنین لطفاً، مرسی.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰
#5
-حالا که چیزی نشده! پشه ها گل و لای رو دوست دارن، محل زندگی گرازا کجاست؟ آفرین به تو مرگخوار باهوش ... گل و لای! پس می تونیم با پشه ها مذاکره کنیم تا ما رو تا محل زندگی گرازا راهنمایی کنن!

راه حل پیتر منطقی بود؛ ولی مرگخوارا به خاطر وقتی که از دست داده بودن، همچنان از دست پیتر دلخور بودن ... مرگخوارایی بودن وقت شناس!
مرگخوارا رفتن و رفتن تا یه پشه توی جنگل پیدا کنن؛ به هر حال تعداد پشه ها زیاده و پیدا کردنشون همیشه آسون!
مرگخوارا پشه ای پیدا کردن و پیتر رو برای مذاکره جلو فرستادن.

-آهای پشه ی زیبارو!

احساسات خوب، باعث می شن قلب شما کمی بیشتر از حد معمول بتپه؛ ولی اگه قلب شما هم اندازه ی ناچیزی داشته باشه با این حجم از تعریف کنار نمیاد.
به هرحال، پشه ای که یه عمر توسط تمام ملّت مسخره می شد با شنیدن این حجم از محبّت ناگهانی، سکته ای کرد و رو به پشت افتاد روی زمین!

-همینو می خواستی؟! اون از گراز شکار کردنت، اینم از مذاکره ات!

بلاتریکس که دیگه فکر نمی کرد پیتر بتونه کاری رو درست پیش ببره، کروشیویی نثارش کرد و به اشتباهات پی در پی پیتر خاتمه داد!

-وایسا ببینم! یه حیوون چاق و چله اونجاست!
-حمله!

مرگخوارا حمله کردن و موجود چاق و چله رو که از نظر ظاهری شبیه میمونا بود رو گرفتن و دست و پا بسته انداختنش یه گوشه تا با دقت بررسیش کنن؛ ممکن بود حیوون قابل خوردن نباشه یا حتی لرد رو مسموم کنه!

-یعنی مزه ی یه میمون چجوری می تونه باشه؟
-فرقی نمی کنه! مهم اینه که چاق و چلس و برازنده ی ارباب!

مرگخوارا داشتن آماده می شدن که آتیش درست کنن.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰
#6
سلام.
نمی دونستم اینو کجا مطرح کنم...اگه اسپمه پاکش کنین لطفا.
شخصیت کراوکر توی لیست شخصیتا وجود داشت و من بهش اسم چِری رو اضافه کردم.
همین دیگه، مرسی!
_______
نگو و نپرس کم پیدایی بودی ندیدمت!
تایید شد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۱ ۱۳:۵۵:۳۶



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰
#7
نام:
چری کراوکر

گروه:
اسلی.

جبهه:
اورانگوتان شرور!

علایق:
سه چرخه سواری، تعقیب ملّت، وجوهکِ بابا، همسرانم!

جانورنما:
اورانگوتانِ مذکر!

جنسیت:
مونث

ویژگیهای ظاهری:
یه دختر حدوداً هیجده ساله که موهای قرمز کوتاه داره و چشمای خاکستری.
معمولاً لباسای ماگلی با طرح گیلاس می پوشه و قد متوسطی داره.

توی حالت جانورنماییشم یه اورانگوتانِ خفن و جاذاب هستش که دلِ سه تا اورانگوتانِ ماده رو همزمان برده و با هر سه مزدوج شده!

ویژگیهای اخلاقی:
خیلی شر و شیطونه و به خاطر غریزه اورانگوتانیش عاشقِ اذیت کردن بقیه است؛ مثلاً همیشه وسایلِ دختر همسایشون خصوصاً سه چرخش که دیگه کلاً مال خودش شده رو بر می داره و میوفته دنبال دخترک بیچاره!
اگه کسی روی حرفش نه بیاره بدجور عصبانی می شه!

معرفی:
چری توی یه خانواده دورگه در آلمان به دنیا اومد.
وقتی یازده سالش بود رفت هاگوارتز.
به محض اینکه توی هاگوارتز سر کلاس تغییر شکل خواست جانورنماش رو معرفی کنه، همه ازش خندیدن و به مسخره گرفتنش؛ ولی چری با این موضوع خیلی کُول کنار اومد و بعداً همه ی کسایی که ازش خندیدن رو گوشمالی داد!

همچنین ایشون توی حالت جانورنماییش یه خانواده شامل هفده تا بچه اورانگوتان که از بین اونا محبوب ترینشون وجوهک هست و سه تا همسر داره!

عاشقِ سه چرخه سواری هست، ولی چون خانواده اش براش نخریدن دست به کار شد و سه چرخه همسایه رو برداشت!

چری توی حالتِ جانورنماییش برخلاف بقیه اورانگوتانا از موز بدش میاد و هر وقت می بینه پوستش کهیر می زنه و بجاش از گیلاس تغذیه می کنه.

در حال حاضرم یه نگو و نپرس هستش که بر خلاف شغلش اصلاً اهل رازداری نیست!
_
~سابقاً.


سلام
امیدوارم حالت خوب باشه.
متاسفانه شخصیتی که در لیست شخصیت ها نباشه تایید نمیشه.

لطفا به لینک بالا مراجعه کن و بعد از اینکه شخصیتی که گرفته نشده بود رو انتخاب کردی، برگرد.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۱ ۱۱:۳۸:۱۸







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.