هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
دیگر از نظر آنها، آن جاسوس راهی برای فرار نداشت. کاملا حساب شده به آزمایشگاه اصلی نزدیک شدند. تمام راه های فرار بسته شد. آزمایشگاه اصلی تبدیل به یک قفس شده بود.ایگور و آنتونین وارد محوطه آزمایشگاه شدند.

- پس این لعنتی کجاست!؟

این ایگور بود که با خشم این جمله را گفت و به اطراف نگاه کرد. طبق نقشه، او باید اینجا دستگیر می شد. اما اکنون، نقطه روشن و ثابت روی نقشه، به آنان دهن کجی می کرد.

- آخه چطور؟ واقعا عجیبه! نقشه هیچ وقت اشتباه نمی کنه!

ایگور با خشم به آنتونین نگاه کرد! انگار که مقصر این ماجرا اوست! و گفت:
- باید عجله کنیم! نباید فرار کنه! اگه ارباب بفهمه!

و هر دو به طرف در خروجی آزمابشگاه رفتند که.....

پاااق!

یک شیشه آزمایشگاهی از روی یکی از میز ها افتاد و با سر و صدای زیاد شکست!

ایگور بی سیم را به دهانش نزدیک کرد!:
- دو نفر بیاین توی آزمایشگاه! بقیه هم جلوی در وایستین! طرف نامرئی شده!

لارتن با خود اندیشید، چه بدشانسی بزرگی! از این بدتر نمی شد! با زحمت خود را به گوشه ای از اتاق آزمایشگاه رساند، شنل نامرئی کننده ای را که چند دقیقه قبل در یکی از اتاق های همان ساختمان یافته بود، مرتب کرد و چوبدستی اش را آماده نگه داشت!

==============================

خب! ببخشید که خیلی کوتاه شد! ولی دوست دارم بقیشو یه مرگخوار بنویسه!

نامردا، اگه دستگیر شدم زیاد شکنجم ندین ها! گناه دارم!


نقد شد!برسی پستهای خانه ریدل 18


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۰:۰۰:۵۸
ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۳:۳۸:۵۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
خطرناک ؟!
این واژه در نظر بلیز مسخره می نمود ! مرگ ممکن بود خطرناک تر از آن چند مرگخوار که آنشب در آن ماجرا حضور داشتند چیزی هم باشد.
صدای بیسیم بلیز را از افکارش بیرون کشید : « ویژژژ ... خززز ... شییییییی ... بلیز هستی ؟ »
بلیز با شنیدن صدای پیوز بلافاصله جواب داد : « بگو پیوز »
پیوز با تردید شروع کرد اما هر کلمه را که بر زبان می آورد صدایش محکم تر میشد : « دیمنتور ها رو تحت کنترل در آوردم ... نیرو ها مستقر شدند ... اما بلیز این آنتونین هنوز جواب نمیده ! یک چیز دیگه هم هست ...
ایگور با ناراحتی بی سیم را از دست بلیز کشید و با عصبانیت گفت : « دیگه چیه ! »
پیوز با ترس گفت : « هیچی .. ایگور جان من با مورگان ارتباط بر قرار کردم ... اما از توی بی سیمش فقط صدای ناله میاد ... بگردین پیداش کنید حتما یه جایی سر به نیستش کردن ! »
<><><><><><><><><><><><><><>
لارتن با ناراحتی به سمت هدف اصلیش حرکت کرد. تاثیر معجون مرکب از بین رفته بود و از این لحظه هر کس او را می دید می شناخت !
لارتن با احتیاط از زیر یکی از هشدار دهنده های لیزری گذشت و خود را به راهرویی رساند که هدفش دقیقا در آنجا بود !
<><><><><><><><><><><><><><>
آنتونین چشمانش را باز کرد. او در فضایی تاریک و تنگ اسیر شده بود. سعی کرد خاطراتش را به یاد بیاورد. مورگان .. جاسوس محفل ... سانتریفوژ ... هدف اصلی !
آنتونین از جا پرید و چوبدستی اش را بلند کرد و گفت : « لوموس »
با روشن شدن محیط آنتونین بدون اینکه به اطراف نگاه کند بی سیمش را از روی زمین برداشت !
<><><><><><><><><><><><><><>
مورگان بالاخره با زحمت زیاد توانست بی سیم را از میان طناب هایی که دستش را بسته بود بگیرد. دستانش زخمی شده بود و خون از محل اسطکاک آن با طناب ها می آمد.
مورگان بی سیم را روشن کرد و گفت : « از مورگان به ایگور ... ایگور من گیر افتادم ! »
<><><><><><><><><><><><><><>
ایگور و بلیز به سرعت به سمت مکانی که مورگان گفته بود می رفتند و آنتونین هم به زودی به آنها ملحق می شد.
در همان لحظه دوباره بی سیم برای دهمین بار در آن شب صدا کرد : « ویژژژ ... شیییی .... بلیز منم ! »
بلیز دوباره بی سیم را برداشت و گفت : « بگو پیوز ... »
پیوز : « بلیز ... همین الان گروه ویژه روی نقشه یک ناشناس ملاحظه کردند ! »
بلیز با عصبانیت گفت :« غیب نگی ! »
پیوز ادامه داد : « اون ناشناس توی آزمایشگاه اصلی بوده بلیز ... همه پرونده ها و نمونه های آزمایشی اونجاست ! »
...


نقد شد!برسی پستهای خانه ریدل 20


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۸:۲۰:۰۲
ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۳:۳۹:۲۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
مورگان به آنتونین اشاره کرد که جلوتر حرکت کند و گفت:بهتره تو از جلو بری سراغشون و من از پشت حمایتت کنم!
آنتونین نیشخندی زد و گفت:باشه آقای ترسو!
بر خلاف معمول مورگان اصلا ناراحت نشد و همین که آنتونین جلوتر رفت با صدای بلند گفت:اینکار سروس!
آنتونین دست و پا بسته بر روی زمین افتاد.از آنجا که قسمتی از طناب دهانش را پوشانده بود نمیتوانست چیزی بگوید ولی نگاه پرسشگرانه اش بیانگر همه چیز بود.مورگان میدانست که اگر او را ناپدید کند تا مدت مدیدی کسی او را نخواهد یافت ولی احتیاط از کف نداد:ببخش آنتونین!من باید به محفل کمک کنم چون در غیر این صورت در خطر میفتم.
او را ناپدید و با دقت به چاله ای پنهان در تاریکی منتقل کرد.سپس در حالی که از حیله اش مسرور بود دستی به موهایش کشید که کم کم داشت رنگ نارنجیش را باز میافت!...
==============
ایگور، در حالی که به همراه بلیز به سمت محوطه نیروگاه می رفت، اندیشید:
- شاید اون تونسته باشه برای ورود از حفاظ های امنیتی ما گذشته باشه، ولی من یکی نمی ذارم خارج بشه!
بلیز با تعجب پرسید:من نمیدونم چرا تا حالا پیوز خبری به ما نداده.قرار بود همین که اونا رو جا به جا کرد بهمون خبر بده!
_:خشش...فررر...بلیز؟
بلیز با خنده به ایگور گفت:عجب حلال زاده ایه!سلام پیوز!
ولی صدای پیوز نگران بود:میدونی اینجا یه خبراییه.
بلیز به شوخی جواب داد:اوه نه بابا!شوخیت گرفته پیوز؟معلومه یه خبراییه!یه محفلی اومده.
لحن جدی پیوز شوخی را از سر بلیز پراند:بس کن بلیز.اینا دیگه اصلا به حرف من گوش نمیدن خیلی بی قرار شدن.کم کم دارم احساس ناامیدی میکنم.علاوه بر اون نمیدونم چرا...
لحن مضطرب پیوز بلیز را هم نگران کرد:نمیدونی چی؟
پیوز با اضطراب ادامه داد:نمیدونم چرا آنتونین به بیسیمش جواب نمیده.
ترس بر چهره بلیز سایه انداخت.جاسوس خیلی بیشتر از آنچه او فکر میکرد خطرناک بود...


نقد شد!برسی پستهای خانه ریدل 19


ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۳:۳۹:۱۰

But Life has a happy end. :)


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
اینو بگم که این پست رو فقط بخاطر صفای دل آنتونین می زنم!
-----------------------------------------------------------------------

- چیزی که هست، در حال حاضر ما اونو روی نقشه هامون نداریم. می تونه هر جایی رفته باشه. شاید بعد از این همه خرابکاری، فکر فرار باشه. مگر اینکه......

و آنتونین ادامه داد:
- مگر اینکه هنوز هم دنبال خراب کاری باشه!......

مورگان به سرعت گفت:
- خب! من یه فکری دارم! باید دو گروه بشیم! یه گروه راه های فرار احتمالی رو چک کنن و گروه دیگه برن سراغ سانتریفیوژهای سالم!

این حرف مورگان باعث شد که آن سه نفر با تعجب به او نگاه کنند. مورگان معمولا اجرا کننده بود..... نه طرح دهنده! اما موقع این فکرها نبود! باید جلوی خرابکار به هر قیمتی گرفته می شد.

آنتونین گفت:
- من می رم طرف سانتریفیوژها. کی با من میاد!؟

قبل از این که ایگور بتواند دهانش را باز کند، مورگان به سرعت گفت:
- من میام! بریم!

و دو گروه به سرعت از هم جدا شدند. ایگور، در حالی که به همراه بلیز به سمت محوطه نیروگاه می رفت، اندیشید:
- شاید اون تونسته باشه برای ورود از حفاظ های امنیتی ما گذشته باشه، ولی من یکی نمی ذارم خارج بشه!


آنتونین و مورگان به سمت محل سانتریفیوژها می دویدند که ناگهان از پشت دری بسته، صدایی به گوش رسید! آنتونین در حالی که به سرعت متوقف شد، به آرامی گفت:
- صدای چی بود؟ تو هم شنیدی؟

مورگان به سرعت گفت:
- نه! چه صدایی!؟ اصلا خودم چک می کنم!

و سریع در را باز کرد. هر دو نگاهی به داخل انداختند و آنتونین با اشاره به او فهماند که پشت در را هم چک کند. مورگان پشت در را نگاه کرد و سرش را به علامت منفی تکان داد. پس دوباره به طرف سانتریفیوژها حرکت کردند و آنتونین از وجود شخص دست و پا بسته ای که پشت در بود و از قضا بسیار شبیه مورگان بود، آگاه نشد!


نقد شد!برسی پستهای خانه ریدل 19


ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۳:۳۸:۳۰
ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۳:۳۸:۴۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۳:۳۰ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ایگور/مورگان و آنتونی در آن اتاق جمع سه نفره دوستانه کوچکی را بوجود آورده بودند....بعد از احوالپرسیهای معمول آنتونی سریع رفت سر اصل موضوع:
ایگور تو بی سیم شنیدم که گفتی به منطقه 038 بریم پس چرا دوباره از من خواستی به اینجا بیام؟
_ببین آنتونی یه چیز این وسط درست نیست...یعنی بدجوری شک منو برانگیخته!
_چی؟
_حتما فهمیدی که 3 تا سانتریفیوژ دود شدن رفتن هوا
_آره
_خوب من سریع بعد از انفجار اون قسمت را با نقشه چک کردم یک جسم متحرک که خصوصیاتش بسیار شبیهه انسان بود در خلاف جهت مسیر انفجار داشت به سرعت پیش میرفت...
_خوب؟
_خوب نداره دیگه یعنی من حدس میزنم این کار اون رد گم گنی باشه.... منم برای این که خیالشو از بابت خودمون راحت کنم در بیسیم گفتم که همه به 038 بروند تا اون فکر کنه ما گولشو خوردیم چون با توجه به اینکه اینقدر مجهز و حرفه ای بوده که تا اینجا تونسته پیش بیاد صد در صد بی سیمای ما رو هم شنود میکنه...بعد تو و بلیز رو خبردار کردم تا ما چهارتا بریم و دخلشو بیاریم...منتها باید خیلی مواظب باشیم چون فقط ماها میدونیم این قضیه نقشه بوده و بقیه مرگخوارا در جریان نیستن...
مورگان:و این یعنی اینکه کمک بی کمک...خودمونیم و خودمون!
ناگهان در اتاق باز شد:
_بچه ها نترسید!من هستم....بلیز با خنده اینو گفت و بعد از دست دادن با اون سه نفر روی کاناپه بقل ایگور نشست و ادامه داد:
_از اون گذشته دفعه اولمون که نیست از این کارا میکنیم به قول اون آگهی تلوزیونیه:ما خیلی خطرناکیم حسن...آنتونین که داشت قهوه میخورد از شدت خنده قهوه پرید تو گلوش...
ایگور:بچه ها دیگه باید راه بیفتیم بازم یاد آوری میکنم این جاسوسه معلوم نیست چه عجوبه ای باشه...قهرمان بازی ممنوع و حواستون کاملا جمع باشه!...
************
ایگور حق داشت چون جاسوس بلطف اون جعبه سیاه و تار موی داخلش و البته بوسیله معجون مرکب پیچیده خودشو بشکل مورگان درآورده بود!

نقد شد!برسی پستهای خانه ریدل 18


ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۳:۳۷:۲۰


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
عرق سرد بر روی پیشانی ایگور نشست...او گذاشته بود که یکی از دستگاهای نیروگاه از بین برود.اگر هم میتوانستند بیگانگان را از آنجا بیرون کنند ایگور دچار شکنجه از طرف لرد تاریکی میشد.ولی فعلا کار مهمتری داشت...او باید حتی جان خود را برای اربابش میداد.باید به سراغ آن بیگانگان برود.

-مورگان به نظرت چیکار کنیم!؟
-من میگم اون اشخاصی که اینجا آمده اند برای نابود کردن یک سانفیوژ اینجا نیستند.اونها یا هدف دیگری دارند و یا ماگلهایی فضول هستند که اومدند از اینجا خبردار شوند.آخه میدونی که در دید ماگلها خرابه است.لرد خودش اینجا را جادو کرده است.
-نه مورگان،آنها ماگل نیستند.اگر ماگل بودند وقتی سانفیوژ نابود میشد حرکت نمیکردند.به نقشت نگاه کن،اونا دارن به طرف برعکس میروند.جز هر دسته ای هستند خیلی باهوشند چون میخواستند به ما کلک بزنند.
-پس بذار فعلا آنتونین و بلیز هم بیان تا با هم بریم راهشونو ببندیم!ولی اگر... !!

لازم نبود مورگان صحبتش را تمام کند.ایگور میدانست ادامه جمله چیست.اگر آنها جادوگران خبره و یا محفلی باشند با 4 نفر نمیتوانستند کار بکنند ولی چاره ای نداشتند.نباید بیش از این به نیروگاه صدمه میخورد.پس خیره به نقشه منتظر آنتونین شدند.
چشمان ایگور در حال بسته شدن بود...او 5 شبانه روز چشم بر روی هم نگذاشته بود ولی میدانست اگر بخوابد حتما لرد با طلسم شکنجه گر آنقدر او را شکنجه میدهد که تا آخر عمر نتواند بخوابد.پس سعی کرد به چیز دیگر فکر کند.به همسرش فکر کرد که در خانه نشسته بود و نمیدانست آنجا چه خبر است.5 روز بود از او خبری نداشت و نگران آنها هم بود.از شر این مزاحمان خلاص میشدند حتما به خانه میرفت و در آنجا استراحت میکرد.حتما لرد به آنها کمک میکرد.

10 دقیقه گذشت و در حالی که به بازی سال پیش مقابل پاورداس می اندیشید صدای پایی شنید.
-تو هم شنیدی ایگور!؟
-آره،چوب دستیمون را در بیاریم و تا در باز شد دو تایی طلسمی پرتاب کنیم.

مورگان جوابی نداد ولی ایگور میدانست که جوابش مثبت است چون چوب دستیش را در آورد.او هم خسته بود...چشمانش قرمز شده بودند.ناگهان در باز شد و شخصی با نقاب جلوی آن ایستاد.
-شما چتون شده؟چرا چوبدستی گرفتید به سوی من؟
-ای بابا.ایگور یادمون رفته بود آنتونین قرار بیاد.
ایگور با صدای آهسته ای خندید و دالاهوف را برای نشستن دعوت کرد تا منتظر بلیز بمانند!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۳:۰۴ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نیروهای خارج یا گروه عملیات برون مرزی به عده ای از مریدان لرد اطلاق میشد که وظیفه حراست از مرز نیروگاه و عملیات برون نیروگاهی را فرضا برای یافتن جاسوس بعهده داشتند....این گروه شامل دو دسته بودند:1_روحهای مرگخوار و دیوانه سازها/2_انسانهای مرگخوار
پیوز که فرماندهی این گروه رو بر عهده داشت بدون هیچ فوت وقتی
به سوی دیوارهای بتونی خارج نیروگاه حرکت کرد...
_پیوز...هی پیوز وایسا!
_چیه آنتونی؟
_دو تا چیزو یادت باشه:1_ما اونو زنده میخواهیم چون میتونیم از طریقش خیلی از نقشه های محفلو نقش بر آب کنیم
2_در موقع مشاهده اون باید خیلی خیلی تند و تیز باشی چون بمحض خارج شدن از محوطه نیروگاه میتونه آپارات کنه
_باشه...من فعلا رفتم.
.................................30 دقیقه بعد..................................
_پیوز....پیوز..به گوشی؟
_آره آنتونی...به گوشم
_کارا چه طور پیش میره؟
_من همه رو در محلهای پیش بینی شده مستقر کردم غیر از این دیوانه سازهای لعنتی...فکر کنم آخرش منم دیوونه کنن!
_چرا...چی شده؟
_هر چی بهشون میگم لعنتیها اگه اونو گرفتید بلا ملا سرش نیارید ما اونو زنده میخواهیم به گوششون نمیره که میره!
_بی سیمو بده به فرماندشون..
چند ثانیه بعد صدای زیر و هراس انگیزی در بی سیم پیچید:
_خخخخخخخ...سسسسس....
_هی گنده بک گوش کن!مطمئن باش اگه لازم باشه یه تجربه دیگه یعنی شکنجه دیوانه ساز هم به تجربیات دیگم اضافه میکنم...بی سیمو بده به پیوز...پیوز..به گوشی؟
_آره
_خب نتیجه؟
_بابا ایول...پسر چی به این گفتی بدجوری گرخیده!...فکر کنم الان اگه بخوام کفشامم واکس میزنن!
_بگذریم...بعدا دوباره گزارش کارتو بهم بده...فعلا...موفق باشی.
*********************************************
اولویت عملیات جاسوس فعلا در دو مورد متمرکز شده بود.
1:جعبه سیاه کوچکی مانند کمکهای اولیه را از کوله پشتیش در آورد...جعبه را باز کرد و از درون یکی از محفظه های شیشه ای داخل آن که رویشان اسمهائی نوشته شده بود!یکدانه مو بیرون کشید!...آن را درون معجونی که بسیار شبیهه مرکب پیچیده بود انداخت و لاجرعه سر کشید...داخل اون کیف تکه هائی از مو یا ناخن یا بدن مرگخواران قرار داشت که گروه تدارکات سری محفل آن را در اختیار جاسوس قرار داده بود...و او تا لحظاتی دیگر شبیه یکی از مرگخواران میشد!
2:برای گمراه کردن مرگخواران و کم کردن نفوذ امنیتی مسیری که در نظر داشت از آن بگذرد باید مسیر خلاف جهت را طوری تحت تاثیر قرار میداد تا توجه مرگخواران بدانجا جلب شود و از پستهای خود فاصله بگیرند تا او بدون مشکل از مسیر مورد نظرش عبور کند پس بلادرنگ چوبدستیش را کشید...کامیون حامل سه سانتریفیوژ عظیم الجثه را که در خلاف مسیر مورد نظرش پارک شده بود نشانه گرفت و فریاد زد:ریداکتو!
....مورگان و ایگور که در اون حوالی گشت میزدند با شنیدن صدای انفجار سریع بسمت مبدا صدا حرکت کردند...
ایگور بی سیمش را نزدیک دهانش آورد:همه واحدها به گوش...همه واحدها به گوش...ایگور صحبت میکنه...سریع خودتونو به منطقه 038 برسونید!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۳:۱۱:۳۸
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۳:۱۵:۳۳


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
مورگان از در فرعی وارد نیروگاه شد. کمی که جلوتر رفت ناگهان دو نفر را دید... چوبدستی اش را ب احتیاط بلند کرد و به سمت آن دو نفر نشانه رفت.وقتی نزدیک تر شد توانست مکالمه آن دو نفر را بشنود و با شنیدن صدای دالاهوف خبالش راحت شد. مورگان به آنها پیوست ... آن ها به سمت محل استقرار محفلی ها می رفتند.
<><><><><><><><><><><><><><><>
جاسوس محفلی بالاخره ایستاد و در بی سیمش گفت : « مرکز ... رسیدم . »
صدای خشنی آمد که گفت : « برو تو و پرونده ها رو بردار ... نباید بذاریم که اون فرمول ها دست مرگخواران بمونه .. »
جاسوس گفت : « بله ... »
سپس در روبرویش را که روی نوشته بود : « آزمایشگاه کیک سبز » باز کرد و وارد شد. وقتی داخل شد با اتاق تاریکی روبرو شد که پر از وسایل آزمایش بود و می توانست پوستر بزرگی را در دیوار رو برویش ببیند که روی آن نوشته بود : احداث نیروگاه اتمی بر تماما مرگخواران مبارک باد ...
جاسوس به سمت دیوار سمت چپ رفت. چسبیده به دیوار یک قفسه پر از پرونده ها و زونکن ها مختلف بود.
جاسوس شروع به گشتن یک یک پرونده ها کرد تا پرونده مورد نظر را بیابد.
<><><><><><><><><><><><><><><>
مورگان آرم به بلیز گفت : « باید یه جوری به نیرو های خارج خبر بدیم که راهشو ببندند . »
آنتونین گفت : « کاری نداره ... سپس بشکنی زد و ناگهان از یکی از دیوار ها روحی داخل شد.
آنتونین گفت : « پیوز ... به همه نیرو های خارج خبر بده که اگر جا سوس محفل خواست خارج بشه راهش رو ببندند.»


لردسیاه:
با توجه به سیستم امیتاز دهی مرگخواران (3)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۱:۰۰:۰۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۶

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مورگان نقشه را در جیبش گذاشت و سعی کرد که از طریق ذهن با ایگور تماس بگیرد ، لحظاتی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد، ظاهرا ایگور در حال انجام کارهای متفرقه بود و یا اینکه توجهی نمی کرد به هر حال هر چه که بود ، مورگان از کمک ایگور ناامید شد، و با این فکر که ایگور حتما از طریق علامت خطر از ماجرا با خبر شده است، به سمت محل اختفای جاسوس محفلی حرکت کرد.باید آرام کار می کرد ...
((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
چندین متر آن طرف تر ، بلیز و آنتونیون به طرف همان نقطه ای که مورگان هدف قرار داده بود، حرکت می کردند.بلیز نقشه ای مثل نقشه ی مورگان در دست داشت ،در واقع اکثریت مرگخواران ، نقشه ی نیروگاه را در اختیار داشتند.
آنتونیون از زیر نقابش گفت:موقعی که گرفتیمش اول شکنجه اش می دیم بعد ، می بریمش پیش لرد!!
بلیز برای دهمین بار نگاهی به نقشه انداخت و زیر لب گفت:وقتی گرفتیمش...اول یذار بگیریمش!!!
پس از اینکه بلیز و آنتونیون از سایر مرگخواران جدا شده بودند، مرتبا گفتگوهای اینچنینی میانشان رد و بدل میشد که البته بیشتر به خاطر نگرانی برای انجام وظیفه شان بود تا جنگ و جدل ، چرا که آنها دوستهای قدیمی بودند، که حالا در کنار هم یکی از گروه های جستجوگر مرگخواران را تشکیل می دادند.گروههایی که باید جاسوس را دستگیر می کردند و تحویل لرد می دادند.

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران (2) و پاداش برای نزدیکی به لرد (2 قدم)


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۰ ۱۲:۵۰:۱۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۰:۵۴:۲۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۱:۱۰:۵۲

تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
آنها میدانستند این کار ساده نیست.لرد ولدمورت برای این تسهیلات ارزش ویژه ای قائل بود و بیشتر نیروهای خود را در آنجا مستقر کرده بود.همه جا پر از طلسمهای سیاه و خطرناک بود که فقط افرادی کارکشته میتوانستند از آن رد شوند.

مورگان بعد از اینکه اعلام خطر کرد چوب دستیش را در آورد و به سراغ نقشه سحر آمیز نیروگاه رفت...فکرش مشغول بود.اون از رفتار زنش در خانه و این هم اشکال در نیروگاه!مغزش جایی برای فکر کردن نداشت ولی میدانست که هر چه دارد باید برای سیاهی و ارباش بگذارد پس مغزش را از تمام مشکلاتش خالی کرد و با دق به نقشه خیره شد.بله عده ای با رنگ قرمز که معنای افراد ناشناس بودند در محوطه اورانیم سرح 1 که جز ضعیفترین کارها بود قرار داشتند.آنها از آنچه او فکر میکرد جلوتر بودند و همین باعث میشد بعد ها مورد مجازات لرد قرار گیرد...ولی فعلا مهم نبود.باید از طریق ذهن ایگور را با نزد خود فرا میخواند.

کمی آنطرف تر در اتاقی تاریک و سرد محفلی ها به جلو میرفتند.هر از گاهی می ایستادند و به صداها گوش میدادند.عجیب بود که هنوز کسی متوجه آنها نشده بود ولی اگر میدانستند که مرگخواران برای آنها چه نقشه ای کشیدند و جلوتر چه چیزهایی انتظار آنها را میکشد هرگز قدم به جلو نمیگذاشتند و از همنجا به بیرون میرفتند...اگر چه دیگر راهی نمانده بود...آنها زیاد جلو آمده بودند و دیگر راه برگشتی نبود.

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران! (2)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۲۲:۳۱:۱۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۱:۰۷:۳۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.