هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۲۲ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
لوپین پس از نتیجه گیری در مورد تصمیمش،گرفت خوابید!
در افکار لوپین:الان می گیرم می خوابم، یه دو ساعت دیگه میرم محفل، پیش دامبلدور.
-ریمـــــــــــــوس.
-اَه...این دورا ها...تو فکر هامم دست از سرم بر نمی داره...باشه بابا الان میرم پیش آلبوس.

محفل ققنوس:

-آره ریموس جان تو آشپزخونس...ولی از من میشنوی نرو اونجا...داره غذا می خوره و شیش ماهه که ریشش رو کوتاه نکرده.
-میدونم مالی...ولی مجبورم،پای زندگیم در میونه.

مالی ویزلی شانه هایش را بالا انداخت و در آشپز خانه را برای او باز کرد.

یک ربع بعد:
-خلاصه، سرت رو درد نیارم آلبوس جان...دورا عصبانی شد در چه حدی...

آلبوس که مشغول پر کردن خندق بلایش بود،حرف لوپین را قطع کرد.
-ریموس...آخر حرفات قراره به حقوق گرفتن برسه؟
-اِ...فهمیدی؟!یعنی انقدر ضایع بود؟!
-آره خیلی.بودجه نداریم، حقوق بدم بهتون. حالام برو بیرون درم پشت سرت ببند.

و به غذایش حمله ور شد و لوپین را به این نتیجه رساند که ایستادنش آنجا، بجز بهم خوردن حالش، در اثر شکل مفتضح غذا خوردن او فایده ی دیگری ندارد.

درون افکار لوپین: اَه...حالا چی کار کنم...شاید...شاید بتونم برم با اون مرگخواره صحبت کنم...به هر حال یه زنه...شاید دلش به حالم سوخت... .

شهرداری هاگزمید:

-بله...زنمم گذاشته رفته...دامبلدورم بهم حقوق نمیده...حتما شمام یه همچین شرایطی رو تجربه کردین دیگه...به هر حال لرد هم یه وقتایی...

آستوریا دوازده گالیونی که ریموس بابت رشوه روی میزش گذاشته بود را داخل کشویی انداخت و صحبت او را قطع کرد.
-آقای لوپین...صحبتتون تموم شد؟
-نه...ولی دیگه آخراش بود،چطور؟

آستوریا نفس عمیقی کشید و ناگهان منفجر شد:
-مرتیکه ی بوقی تو چه فکری راجب من کردی هـــــــــان؟فکر کردی با آه و ناله کردن من دلم میسوزه و برق و آب و گازت رو وصل می کنم؟به چه حقی به ارباب من توهین میکنی هــــــــــــــــــــان؟ارباب من مثه اون پشمکِ کثیف نیس...حقوق میده بهمون،خیلی هم میده...اضافه بر سازمانم میده...حالام تا نزدم نترکوندمت بدو بــــــــــــــیرون!

ریموس که در اثر جیغ های آستوریا به زیر میز او پناه برده بود،به آرامی گفت:
-باشه...میرم ولی میشه لطفا یعنی...لااقل گالیونامو پس بدی؟
-چــــــــــــــــــی؟منو به رشوه گیری متهم می کنی؟تو مگه به من پول دادی؟هــــــــــــان؟
-نه...نه...حالا که فکر میکنم می بینم نه.
و سینه خیز به طرف درب خروجی رفت؛اینجا هم برایش فایده ای نداشت...شاید بهتر بود با هری حرف می زد... .



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
سوژه جدید

-ریمــــــــــــــــــــوس

لوپین که در خواب عمیقی فرو رفته بود،با شنیدن جیغ تانکس،رکورد پرش را شکست!
-چیه زن؟چرا جیغ می کشی؟
-چیه و زهر مانتیکور؛اینم اخطاریه ی سوم؛تا فردا آبمونم قطع می شه.

لوپین با من و من گفت:
-خب...چیز...عزیزم مگه ماها جادوگر نیستیم...؟خب آب می خوایم چی کار؟با جادو کارامونو می کنیم دیگه،پول آبم به اون مرگخواره و وزارتی ها نمی دیم.
-اِ؟
-آره...چه عیبی....

ولی تانکس متنظر اتمام حرف همسرش نشد.
-اصلا مگه کلفت آوردی تو خونت؟اصلا من میرم خونه ی بابام.اصلا تا حقوقتو از دامبلدور نگرفتی بر نمیگــــردم.

و از خانه خارج و در را با صدای شتـــــــــرق بست.
-اَه...اینم شد زندگی؟باید برم با آلبوس صحبت کنم...الان سه ماهه که حقوقمونو نداده،معلوم نیس با پولامون چی کار می کنه.yroll:




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ سه شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
[spoiler=خلاصه]فردی در بنگاه گرگینه ی صورتی،خانه ی شماره ی 777 هاگزمید را هم به لرد سیاه و هم دامبلدور میفروشد ولی به هیچکدامشان سند نمیدهد.آن دو وقتی که یکدیگر را آنجا دیدند متوجه ی این موضوع شدند ولی افرادشان(بجز چند نفر) آنها را تنها گذاشتند؛وقتی که آنتونین و بانز و رز به شهرداری هاگزمید رفتند تا به مسئول ثبت اسناد رشوه بدهند و سندی به نام لرد سیاه برای آنجا بگیرند،متوجه میشوند که هاگزمید فقط 776 خانه دارد،یعنی خانه ی شماره ی 777 وجود خارجی ندارد.حالا آنها میخواهند به زور طلسم فرمان،سندی به نام لرد برای آنجا بگیرند ؛ از طرفی دیگر سیریوس و لوپین(دو عضو محفل)به بنگاه گرگینه ی صورتی و سوروس و آستوریا(دو مرگخوار) به خانه ی صاحب آنجا رفته اند بلکه اورا(صاحب بنگاه را)بیابند و نزد لرد سیاه و دامبلدور ببرند... .[/spoiler]




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
رز،قبل از اینکه آنتونین تمام موهای سرش را بکند،پرسید:
-پس میشه بپرسم خونه ی بین خونه های شماره ی 776 و 778 چیه؟
-دخترم هاگزمید فقط 776 خونه داره؛لطفا دیگه بحث نکنین...مردم دم در منتظرن.

و پاهایش را روی میز انداخت و چشمانش را بست،رز به راه رویی که به جز بانز پرنده درونش پر نمیزد،نگاهی کرد ولی دیگر بحث را ادامه نداد و آنتونین را به دنبال خود کشید و از اتاق خارج شد
-آخه مگه میشه؟پس الان لرد و دمبل تو چی ان؟هوا؟!رز ولم کن بزار برم اینقدر بزنمش که خوابیدن یادش بره!
-اَه...آنتونین بسه دیگه!به جای جیغ جیغ کردن بشین فکر کن ببین چی کار میتونیم بکنیم.مطمئن باش الان دو سه تا محفلی هم دارن سعی میکنن که بنام اون دمبل سند بگیرن.

بانز کمی فکر کرد و گفت:
-خب...اینطور که من از حرفاتون فهمیدم این یارو گفت که این خونه وجود نداره،درسته؟

رز سری تکان داد و بانز ادامه داد:
-خب برین برای همین خونه که به اصطلاح وجود نداره،ازش یه سند بگیرین.
-بانز برای چیزی که وجود نداره،سند نمیدن که.
-رز یه خورده فکر کن...خرجش یه طلسم فرمانه.
رز،آنتونین و بانز:

در همان هنگامی که آنتونین وارد اتاق شده بود تا به کمک طلسم فرمان،سندی به نام لرد سیاه برای خانه ی شماره ی 777 بگیرد،سوروس و آستوریا به املاک گرگینه ی صورتی و سیریوس و لوپین به خانه ی صاحب آنجا رفتند،بلکه اورا بیابند و نزد لرد سیاه و دامبلدور ببرند.




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
ساعت ها گذشت...
هر از گاهی یکی از اعضای محفل و یا مرگخوار در حالیکه سعی می کرد خستگی خود و هم گروهی هایش را از رقیب مخفی کند، به بهانه ی گشت زنی سعی می کرد تا حد امکان خود را به خانه 777 نزدیک کند تا شاید از پنجره، سوراخ و یا درزی از پیشرفت مذاکره ولدمورت با دامبلدور خبری کسب کند.

گرچه اعضای محفل و گروه مرگخوار همدیگر را می شناختند با این حال اهالی دهکده هاگزمید بی خبر از اینکه در زیر دماغشان چه اتفاقی در شرف وقوع است، تنها غریبه ها و مسافران خاک آلود و خسته ای را می دیدند که ظاهرا بدنبال کسی یا آدرسی می گشتند.

از آن طرف در داخل خانه 777 دو رقیب چشم در چشم هم، همچنان بر مواضع خود پافشاری می کردند و هیچکدام حاضر به عقب نشینی نبود که نبود.

آنتونین دالاهوف، رز ویزلی و بانز سه مرگخواری که ماموریت یافتن کلاهبردار را داشتند، بعد از آخرین دور جستجویشان، سرانجام شکست را پذیرفتند و قبل از بازگشت به نزد لرد سیاه به سمت هاگزهد براه افتادند تا کمی تمدد اعصاب کنند.

بالاخره هر سه نفر وارد کافه ی گرد و خاک گرفته شدند و در گوشه تاریک و دنجی دور میزی نشتند.

بانز بعد از اینکه به صاحب کافه سفارش نوشیدنی داد رو به دو نفر دیگر کرد و گفت:
- تا حالا جونوری به این حقه بازی ندیده بودم. هیچکس تا حالا نتونسته ود سر ارباب رو شیره بماله!

رز در تایید حرف بانز سری تکان داد و گفت:
- اینا یه طرف... فکر کن، اگه بدون پیدا کردن اون آشغال بریم پیش لرد، چه بر سر سه تامون میاره!

با نزدیک شدن صاحب کافه، هر سه برای مدتی ساکت شدند. بعد از رفتن کافه دار رز با صدای زیری که به سحتی شنیده می شد ادامه داد:
- دیگه جایی نمونده که نگشته باشیم! ارباب مارو میکشه اگه سندی، مدرکی دال بر مالکیت این خونه بدست نیاریم.

آنتونین که آن موقع بی سرو صدا مشغول نوشیدن بود ناگهان با شنیدن جمله آخر رز ناگهان مشتی به پیشانیش زد و گفت:
- شهرداری! چرا زودتر به ذهنمون نرسید!
- جی؟!

آنتونین به چهره گیج دو نفر دیگر نگاه کرد و گفت:
- بلند شین باید بریم شهرداری، اونجا مطمئنا می تونیم با کمی شانس و ... کمی رشوه خونه رو به نام ارباب کنیم... یالا دیگه بلندشین راه بیفتیم!
-

در شهرداری هاگزمید

آنتونین مات و متحیر چشمانش را از کاغذ در دستش برداشت و متحیر به مسئول تنظیم اسناد ملک و املاک نگاه کرد و گفت:
- چطور همچین چیزی ممکنه...مگه میشه خونه ای با شماره 777 وجود نداشته باشه، پس اون خونه ای که الان لرد س... اهم اهم... خونه ای که داریم در موردش حرف می زنیم چیه؟ زمین؟؟؟ امکان نداره!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ دوشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
برای اولین هدف این دو گروه یکی شده بود. آن هم این بود که اون یارو رو پیدا کنن.

ولدمورت: یاران وفادار من زود باشید به همه جا پراکنده بشین و اونو پیدا کنین.

دامبلدور: یاران وفادار من زود باشید به همه جا پراکنده بشین و اونو پیدا کنین.

مرگخوارا:

محفلی ها:

مرگخوارا و محفلی ها با همه کینه هایی که نسبت به هم داشتن ، اینبار با هم متحد شده بودند و ارباب هایشان را در راه پر فراز و نشیبشان تنها گذاشته بودند.

ولدمورت:

دامبلدور:

بعد از اینکه ولدمورت و دامبلدور تنها تمام عقده هایشان را خالی کردن و با ندیدن یارانشان تصمیم گرفتن تصمیم بگیرن

-تامی به نظرت حالا باید چی کا کنیم؟

-اینجا خونه ی منه و باید تو وسایلتو جمع کنی و از اینجا بری

-اگه نرم چی میشه مثلا؟

-آنتونین و ایوان ... زود حساب این پیری رو برسید ... کار دارم

-

-

بعد از آنکه ولدمورت و دامبلدور تمام احساساتشان را با شکلک های مسخره به یکدیگر نشان دادند ... شروع به صحبت های منطقانه کردن...


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۸ ۱۰:۵۹:۵۴
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۸ ۱۱:۰۵:۳۱

تصویر کوچک شده


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
سوژه ی جدید

در یک روز دل انگیز بهاری،مرگخواران دور میز نهار خوری خانه ی ریدل نشسته و از گشنگی در حال پکیدن بودند.
-بابا یکی بره لرد رو صدا کنه...مردیم از گشنگی.

همون موقع،لرد سیاه وارد شد و همه ی مرگخواران بپا خاستند.لرد سیاه با ابهت همیشگی اش سر جایش نشست.
-بشینید،میخوام راجب موضوع مهمی باهاتون حرف بزنم.
-ببخشید ارباب میشه اول صبحونه بخوریم؟من دارم میمیرم از گشنگی.

لرد نگاه خشمگینی به روفوس انداخت و روفوس را از درخواستش،پشیمان کرد.
-نجینی...صبحونه ی امروز همه مال توِ.خب همونطور که میدونین،ما امروز از اینجا به یه خونه توی هاگزمید نقل مکان میکنیم تا هم نزدیک هاگوارتز باشیم و هم بهتر از کارهای اون ریشی سر در بیاریم،پس تا من و دخترم صبحونمون رو میل میکنیم،برین و وسایلتون رو جمع کنین.

سپس رو به سوروس افزود:
-وسایل اتاق من و نجینی رو هم جمع کن.

مرگخواران که شب پیش هم شامشان توسط لرد مصادره شده بود،روفوس را کشان کشان به سرسرا ی خانه برده و یک وعده ی کامل مشت و لگد،تقدیمش کردند.نیم ساعت بعد،همه حاظر و آماده دم در ورودی خانه،منتظر لرد سیاه بودند.لرد سیاه و پرنسس خوش خط و خالش،یک ربع بعد پیدایشان شد و بلاخره همه باهم به هاگزمید،آپارات کردند.
-خب شماره ی 777 برای ماست.
-ارباب اشتباه نمیکنید؟
-آگوستوس؟لرد سیاه و اشتباه؟تا حالا دیدی من اشتباه... .

ولی همینکه ملت محفلی را دم در خانه ی شماره ی 777دید،حرفش را خورد.
-این ریشی و اون گروه مزخرفش اینجا چیکار میکنن؟

و به سمت خانه راه افتاد.بلا با دیدن سیریوس که سر راه لرد ایستاده بود،به او توپید:
-بیا برو اونور...مگه نمیبینی لرد میخواد وارد خونه اش بشه؟

دمبل با شنیدن صدای بلا از خانه خارج شد.
-فرزند مو وزوزیم...این خونه ی منه... دیروز از املاک گرگینه ی صورتی خریدمش.
-چی میگی واسه خودت پیری؟من دیروز این خونه رو از همونجا خریدم.
-تو سند داری تام؟
-نه...تو داری؟
-خب...نه.

لرد و دمبل لحظه ای به یکدیگر خیره شدند.
-یعنی پیری میخوای بگی اون یارو...به دوتامون یه خونه رو فروخته؟




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
مرد به سختی آب گلویش را قورت داد و چشمانش را بست و شروع کرد به اعتراف کردن ...

- فاچ از اینکه خیلی وقته بین شما جنگی اتفاق نیفتاده ناراحته .... چون امیدواره که توی جنگ بین شما حداقل یا اسمشو نبر یا دامبلدور از بین بره! اون دامبلدور رو تهدیدی واسه ی پستش میدونه و اسمشو نبر هم تهدیدی واسه ی ابرو و شغلش ... بنابراین به من دستور داد تا بیام و این بلا رو سر مورفین وجیمز بیارم . حالا اگه اجازه بدید رفع زحمت کنیم .

ولدمورت حتی یک ثانیه هم صبر نکرد . بلافاصله چوبدستی اش را به سمت مرد گرفت و در مقابل چشمان مرگخوارانش و محفلی ها نعره زد ...

- آواداکداورا !

نیم ساعت بعد ...

- قبوله !
- ولی ارباب چه دلیلی داره که شما ...

لردولدمورت بار دیگر و با همان لحن قبلی تکرار کرد...

-قبوله !

دامبلدور که خودش هم انتظار نداشت که ولدمورت به این سرعت پیشنهادش را قبول کند ، سری تکان داد و گفت : پس تام خودتو ارتشتو برای حمله به وزارتخونه اماده کن .محفل ققنوس هم پابه پای شما برای انتقام و از بین بردن فاج ، خواهد جنگید .

یک ساعت بعد ...
خانه ریدل

- ولی سرورم ! ما چرا باید با دامبلدور متحد بشیم تا به وزارتخونه حمله کنیم ؟ درسته که فاج برای ما مشکل ایجاد کرده ولی نه تا اون حد که ما بخوایم با دامبلدور ...

- ساکت !

صدای بلاتریکس لسترنج بلافاصله قطع شد ...

- لردولدمورت همیشه یه نقشه ای داره و کاری رو بی برنامه انجام نمیده ! حالا منتظر باشید و ببینید که که بلایی سر دامبلدور و فاج میارم !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
-یکی منو از دست اینا نجات بده...
دنگ دنگ!
مونتگومری بعد از کمی نوازش فرد ناشناس با دست هایش فک های او را باز کرد و گفت:حالا همه چی رو اعتراف کن.برای چی وزارت ازت خواسته این کارو بکنی؟

لرد ولدمورت به مونتگومری گفت:به نظرت الان که دهنش رو 460 درجه باز کردی میتونه حرف بزنه؟
مونتگومری سریع معذرت خواهی کرد و مرد را ول کرد.مرد نفس عمیقی کشید و با ترس پرسید:میتونم حرف بزنم؟

دامبلدور جواب داد:آره حرف بزن.در امانی کسی باهات کاری نداره.
-راستش...دنگ!
جیمز که در بدن مورفین به سر میبرد لنگه کفشش رو به سمت مرد پرت کرده بود و به خاطر هدف گیری دقیق کفش توی حلق مرد بیچاره گیر کرد.

دامبلدور که انگار عصبانی شده بود گفت:جیمز این چه کاریه؟من بهش امان دادم.این درست نیست که ادم های خوب زیر حرفشون بزنن.اون احساس میکرد امان داره،ولی حالا اگه بهش امان بدیم باز هم اطمینان پیدا نمیکنه امان داره!

مرد سرش را برای تایید حرف دامبلدور تکان داد.

جیمز با عصبانیت گفت:به من چه که امان دادی یا ندادی؟من بدنم رو میخوام.من میخوام بدونم چرا این بدن منو با مورفین عوض کرده.این حق منه!

دامبلدور با تاسف گفت:انگار بدنت روت اثر گذاشته.جیمز هیچ وقت اینطوری حرف نمیزنه.
لرد ولدمورت که داشت به دامبلدور چپ چپ نگاه میکرد گفت:اگه جلسه موعظه ات برای افرادت تموم شده،میتونیم به بازجویی این یارو برسیم یا نه؟امیدوارم نخوای تا فردا درباره خوبی و بدی سخنرانی کنی.

دامبلدور که از خجالت سرخ شده به طرف مرد رفت و کفش جیمز را از حلقش بیرون کشید و گفت:دیگه قول میدم هیچ کس هیچ بلایی سرت نیاره.حرفتو بزن و نگران نباش.و مطمئن باش اگه حرف نزنی خودم جوری میزنمت که دیگه نتونی بلند بشی مرتیکه ابله!

مرد با ترس نگاهی به جمعیت خشمگین اطرافش انداخت و جواب داد:حرف میزنم،ولی فقط به یه شرط.به شرط اینکه امنیت جانیم رو تضمین کنین!
لرد با لبخند شومی گفت:امنیت جانی؟باشه شخص لرد ولدمورت تضمین میکنه تا وقتی ماجرا رو تعریف میکنی زنده بمونی.



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
فضای اتاق سرد بود. تنها منشاء نور اتاق، چراغ پرنور و کوچی بود که سوسوی نورش چشمانش را آزار میداد. دستانش طناب پیچی شده بود. درد خفیفی را در سرش احساس مینمود. چشمانش هنوز تار میدید. ناگهان، چیز عجیبی از جلو به صورتش برخورد کرد و وی مجددا بیهوش شد.
لرد آهی کشید و با بیحوصلگی خطاب به مونتگومری گفت: مگه مریضی دوباره زدیش با بیل؟ الان دوباره شیش ساعت باید صبر کنیم تا بلند بشه.
مونتگومری بیل خود را بر شناه گذاشت و گفت: میخواستم مطمئن بشم یارو زندست.
-تا وقتی من نگفتم "بزن" نمیزنی! فهمیدی؟
- بله یالرد!
پلک مرد تکان خورد و بعد، آرام آرام باز شد. لرد نگاهی به مرد نمود و رو به دامبلدور گفت: خوبه...یارو بهوش اومد.بزن بریم اعتراف بگیریم ازش.
دنگ!!
لرد با چشمان باز به بیل مونتگومری که باعث بیهوشی مجدد مرد شده بود نگریست.
- برا چی زدی مردک
-خودتون گفتین" بزن".
- من به دامبل گفتم...کوشیووو

چند دقیقه بعد
مرد دوباره بهوش آمده بود. لرد بیل مونتی را از وی گرفت و رو به مرد گفت: خوب! صحبت کن! اعتراف کن تا دوباره نزدیم تو سرت!
لبان مرد کمی باز شدند که ناگهان، جسم صورتی رنگی به دهان مرد برخود کرد. جیمز _ که در بدن مورفین بود_کمی جلوتر آمد و گفت: زود بگو...برای چی منو به بدن این معتاد انداختین؟
لبان مرد دوباره باز شدند ولی قبل از اینکه حتی کلمه ای از دهانش خارح شود، کروشیوی به سوی مرد شلیک شد. اینبار، این مورفی بود که مرد را شکنجه میکرد: بوقی...من بیژاره رو تو بدن این کوژولو انداختی!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.