هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
#22

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:


بعد از به قدرت رسیدن لرد سیاه، زندان آزکابان توسط مرگخوارا اداره میشه.محفلیا همه در زندان هستن.ولی این برای لرد کافی نیست.با این وجود لرد نمیخواد کاری کنه که موقعیتش به خطر بیفته.تصمیم میگیره بی سرو صدا محفلیا رو یکی یکی نابود کنه.مرگخوارا محفلیا رو به بهانه های مختلفی مثل ملاقات یا بازجویی از سلول خارج میکنن ولی هرگز اونا رو برنمیگردونن!
محفلیا میدونن در زندانی که مرگخوارا اونو اداره میکنن جونشون در خطره.تصمیم میگیرن فرار کنن.درست در همین لحظه زندانبانها(لودو و لونا)میان و فرد ویزلی رو برای بازجویی با خودشون میبرن و تحویل بلا میدن.فرد فوری به همه چی اعتراف میکنه.بلا بعد از شکنجه فرد از لودو میخواد که زندانی دیگه ای رو برای بازجویی بیاره.
در طرف دیگه محفلی از سیریوس که قبلا سابقه فرار از آزکابان رو داشته درخواست میکنن که بهشون توی فرار دوباره کمک کنه. روفوس هم که جینی رو برای بازجویی به اتاق اورده بود با سوزش علامت شوم و احضار شدن توسط لرد بدون اینکه دست جینی رو ببنده به همراه بلا خودشون رو غیب میکنن.لرد وارد جمع مرگخواران احضار شده میشه ولی قبل از اینکه موفق به حرف زدن بشه جینی و دامبلدور میپرن وسط جمع!(مشخص نیست از کجا!).همون موقع خبر فرار محفلیا به لرد میرسه.

لرد به مرگخوارا دستور میده جینی و دامبلدورو داخل چاه مخصوص بندازن و برن دنبال محفلیا!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جینی و دامبلدور توسط دو مرگخوار مجهول الهویه بطرف چاه مخصوص هدایت شدند.
-راه بیفتین.به زودی آرزو خواهید کرد که کاش مشنگ به دنیا اومده بودین.گرچه این پیری الانم فرقی با مشنگ نداره.هی ریشو، چوب دستی تو هنوز کار میکنه؟

دامبلدور با متانت همیشگی جوابی به مرگخوار نداد.ولی در تن صدای جینی اثری از این متانت دیده نمیشد.
-هی لعنتی.اون چوب کثیفتو به من نزن!وگرنه هری غیرتی میشه و میاد حسابتو...

مرگخوار دوم با چوب دستیش ضربه ای به سر جینی نواخت و او را ساکت کرد.


سلول محفلی ها:


-ارباب سلول خالیه!
-ابله!اینو که میدونستم.خب چرا خالیه؟
-ارباب فکر میکنم فرار کرده باشن.
-واقعا؟
-بله ارباب.آخه اینجا نیستن...حتما فرار کردن!


اشعه سرخ رنگی از بی سیمی که لودو در دست داشت خارج شد و مستقیما با گوش او برخورد کرد.درحالیکه لودو سرگرم بررسی آسیبهای به جا مانده از طلسم ارباب بود،صدای فریاد خشمگین لرد سیاه از بی سیم به گوش رسید.
-همین الان برین دنبالشون.وای به حالتون اگه فرار کنن.همشونو میخوام!


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۹ ۰:۰۸:۲۳



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱:۳۲ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
#21

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مرگخوارا همه به سمت اسنیپ بر میگردن و بهش خیره میشن . لرد با دستاش همرو ساکت میکنه و به فکر فرو میره . نقشه دامبلدور چیه که میخواد اسنیپ بکشتش ؟ حتما برنامه ای پشت سر این ماجرا هست و باید بهش پی ببره اما از اونجایی که لرد کبیر حوصله وقت تلف کردن برای این خاله بازی های دامبلدور نداره ، میره روی صندلیش میشینه و منتظر میشه که این اتفاق بیفته تا به نقشه دامبلدور پی ببره .

-برو جلو اسنیپ ، کار خودته !
-لرد سیاه من رو ببخشید ولی من یه بار این اشتباه رو کردم ، دیگه پام رو تو این ماجراهای کشتن دامبلدور نمیذارم . هنوز درد ضربه های نیش نجینی رو میتونم حس کنم . اگر اجازه بدید این کار رو بسپاریم به شخص دیگری ! :vay:
-اسنیپ ، 2 راه بیشتر نداری ، یا دامبلدور رو بکشی و کریشیوت کنم بعدش برای لذت خودم

و لرد ساکت میشه . مرگخواران همه به سمت لرد بر میگردن و اسنیپ با صدای لرزان میگه :

-قربان گفتید دو راه وجود داره ولی راه دوم رو نگفتید .
-هممم راس میگی ، نه دو راه وجود نداره همین یه راه هست . سریع باش حوصلم سر رفت !

صدای سوختن چوب های داخل شومینه روی اعصاب اسنیپ راه میره ، میدونه که این کار آینده خوبی نخواهد داشت ولی راه دیگه ای نداشت . با دستانی لرزان و نا امید چوب دستی رو از جیبش بیرون میاره و به سمت دامبلدور میگیره . کمی با دندون هاش لب هاش رو گاز میگیره و زیر چشمی نگاهی به اطرافش میندازه ، تمام مرگخواران و لرد به علاوه جینی و دامبلدور بهش خیره شده بودن . احساس میکنه که فشار سنگینی روش قرار داره ولی چاره ای نداره . میخواد طلسم مرگ رو شروع کنه که ناگهان دیوانه سازی در رو باز میکنه و به سرعت وارد اتاق میشه .لرد از جاش بلند میشه و میگه :

-به چه جرئتی در رو همینجوری باز میکنی و میایی تو ؟ مگه نمیدونی اینجا اتاق شخصی منه ؟
-هههههیو هییووهیا
-که اینطور ، باشه شما برید سر پست هاتون ما هم الان میاییم .

دیوانه ساز از در خارج میشه و لرد قدم زنان به طرف مرگخوار هاش حرکت میکنه . دستی به سرش میکشه و با خشونت میگه :

-محفلی ها از زندان هاشون فرار کردن . تو هیچ چیز نمیشه به شما ها اعتماد کرد ! این دو نفر رو ببرید تو چاه مخصوص زندانی کنید و برید قبل از خروج محفلی ها همشون رو برگردونید . هر یک نفر که فرار کنه ، نفری 10 بار کریشیو میشید !


دامبلدور و جینی به هم نگاهی میکنن ! برای لحظاتی خوشحالی در صورتشون نقش میبنده ولی ناگهان نگرانی تمام وجودشون رو فرا میگیره . چاه مخصوص کجاست ؟ تا حالا حتی اسمش رو هم نشنیده بودن . مشخص نبود که چه اتفاقی در انتظارشون هست .

دو مرگخوار دست لرد و جینی رو میگیرن و از اتاق خارج میکنن . بقیه مرگخوار ها هم به سرعت غیب میشن تا به دنبال 10 محفلی فراری بگردن .


----------------
دوستان ، 2 تا سوژه از الان هست ، سعی کنید جفتش رو ادامه بدید و به صورت ناگهانی جفتش رو نکشید !


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱:۰۰ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
#20

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
اوووم خلاصه نداشت اینجا منم فقط پست لینی رو خوندم(:d:)

------------

مرگخواران ترسان و لرزان و افتان و خیزان و گریان و ناله و شیون کنان دور هم جمع شدند تا لرد بیاید. ناگهان صدای فش فشی بلند میشود و نجینی پیشاپیش لرد وارد میشود ... همه کپ میکنند و نود درجه خم میشوند.

لرد وارد میشود و چند تا سرفه بلند میکند تا همه بیشتر بگرخن. سپس چرخی میزند و روی صندلی شاهانه اش جلوس میکند و لبخند میزند.

بلاتریکس: اوه مای دد ... اربــــــاب چه دمب خوشگلی گذاشتید. چقدر بهتون میاد. چقدر جذابتر شدید. چقدر شکر شدی ... ای جانم عخشم ... مماخت تو حلقم :bigkiss:

لرد هم که کلی حال کرده دمب پشمالوشو برا بلا تکون تکون میده و عشوه و ادا میاد که در این لحظه نجینی غیرتی میشه و میپیچه دور بدن لرد و اینقدر فشارش میده که نزدیکه چشماش از حدقه بزنه بیرون. مرگخوارا هم میپرن جلو و هر کی از یه طرفی مثل مسابقه طناب کشی نجینی رو میکشه از هر طرف و بلاتریکس هم با چوبدستیش میزنه به بدن نجینی و هی میگه ولش کن خیر ندیده ... ولش کن عشخمو دیجه ... آآآآآی مردم عشخمو کشـــــت ... :vay:

در این لحظه ناگهان جینی ویزلی با یک عدد میله آهنی میپره تو تا یه مرگخوار رو خلع سلاح کنه که میبینه ای دل غافل همه مرگخوارا جمعشون جمعه و چه اشتباهی کرده. اینجاست که سیل طلسم ها به سوی جینی روان میشه اما از آنطرف ناگهان دامبلدور هم میپره تو و طلسم هارو دفع میکنه تا نذاره به جینی بخوره. اما بالاخره کم میاره و لوسیوس میاد تا آودا رو به دامبلدور بزنه که دامبلدور میگه:

_ نه نه صبر کن... سوروس باید منو بکشه! پلیز!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
#19

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
جینی سریع پا میشه، یه نگاه به اطراف میندازه تا مطمئن شه کسی نیس. اما بلافاصله یادش میاد که احضار از جانب لرد، حتما همگانی بوده دیه. پس یه نفس راحت میکشه و شروع به جستجو توی اتاق میکنه.

- یعنی یکیشون این چوبدستیشو جا نذاشته؟

بعد از یکم زیر و رو کردن وسایل تو اتاق، در نهایت به این نتیجه میرسه که چنین حواس پرتی ای از طرف مرگخوارا رخ نداده. پس به سمت در میره و از اونجایی که مرگخوارا فکر ترک ناگهانی اتاقو نمیکردن، درو قفل نکرده بودن. :pretty:

با ترس تو راهروهای آزکابان شروع به قدم زدن میکنه. هرجور شده باید یه چوبدستی بدست بیاره، وگرنه هیچ کاری از دستش بر نمیاد و دوباره گرفتار میشه.

در همین حین که داره قدم میزنه، یه پیچو میگذرونه و یهو با دیدن دو سه تا دیوونه ساز جلوش، سریع پشت دیوار مخفی میشه. میدونه که پنهان شدن برا دیوونه سازا معنی نداره، پس به آرومی برمیگرده و از یه طرف دیگه حرکت میکنه.

وقتی یه گوشه ی دنج تاریک رو پیدا میکنه، میره توش و شروع میکنه به فکر کردن. با دستش سرشو فشار میده ... اون باید یه راهی برای نجات بقیه و حتی خودش پیدا کنه. ولی بدون چوبدستی مگه ممکنه؟؟؟

تصمیم میگیره که از راه مشنگی وارد ماجرا بشه. چون مرگخوارا آزکابانو برا خودشون کاملا امن میبینن، بعضیاشون زحمتی واسه دست گرفتن چوبدستی نمیکشن و اونو تو رداشون پنهان میکنن. پس میتونه بشون حمله ور بشه و چوبدستیشونو از تو لباسشون کش بره.

دنبال یه میله ی فلزی، چوبی، سنگ بزرگ و کلا هرچیزی که بشه باش زد تو سر مرگخوارا میگرده و در نهایت با دیدن یه لوله ی آهنی، لبخندی رو لبش ظاهر میشه.

یه گوشه پنهان میشه که بلافاصله بعد از اومدن یک مرگخوار تنها، بره سراغش و ... چوبدستی بدست بیاره!

نزد لرد و مرگخواران:

مرگخوارا دور تا دور اتاق جمع شدن و منتظرن که علت حضور ناگهانیشون نزد لرد رو بفهمن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۶ ۱۳:۵۸:۴۱



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
#18

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
همین سوی ماجرا پیش روفوسا اینا


روفوس از شدت سوزش فریاد بلندی کشید و توجه بلاتریکس و حتی جینی را که هنوز مشغول گریه کردن بود را به خود جلب کرد. بلا که فهمیده بود روفوس برای چه داد می زند به پیش او رفت و با حالت غم زده ای گفت:

- اه. چرا ارباب تو را احظار کرده.یعنی دیگه منا دوستم نداره؟!

روفوس که حال و حوصله گریه های سر سام آور بلاتریکس را نداشت گفت:

- حتما می خواسته که تو درد نکشی.

با این حرف روفوس لبخندی بر لبان بلا نشست و گفت:

- راست میگی ها. چرا خودم به این فکر نکرده بودم؟!

روفوس دوباره از سوزش بر روی ساعدش فریادی کشید و با تندی به بلا گفت:

- زود باش بریم. حتما کار مهمیمون داره که دوباره احظارمون کرده.

سپس دستان بلاتریکس را گرفت و با صدای شترقی هر دو زندان آزکابان را ترک کردند و جینی را در اتاق تنها گذاشتند.

جینی در افکارش: چرا پــ منا نبردند. حتی به خودشون زحمت ندادن دستاما ببندن.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
#17

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
آنسوی ماجرا - سلول محفلیا

- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!!!!!

تمام محفلیا به سمت پرسیوال برگشتند تا ببیند که چرا اینگونه فریاد زد .
پرسیوال که در گوشه ای از سلول کز کرده بود و پشتش به بقیه بود به آرامی برگشت و گفت :

- مسئله ای نیست ، سوسک بود ، از رو پام رد شد ترسیدم !!! :d:
محفلیا :

سیریوس از جایش برخاست و گفت :
- دیگه نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم ، اونا یا دارن با جدیدترین متودهای بازجویی ما رو بازجویی می کنن یا دارن یکی یکی ما رو می کشن . با این کارهاشون کم کم داریم مشاهیرمون رو از دست می دیم.

اگبرت چینی به پیشانیش داد و پرسید :

- مگه مشاهیری هم داشتیم ؟!

- کامل دیوونه شد دیگه .

پرسیوال از جایش بلند شد و گفت :
- ما باید از اینجا فرار کنیم تا بتونیم خودمون رو نجات بدیم.

ملت :

اگبرت : فرار برا چی؟ اینجا دور همیم کلی هم داره بهمون خوش میگذره .

ملت :

پرسیوال به سمت سیریوس رفت ، دست هایش را گرفت و گفت :
- سیریوس ، تو یک بار از اینجا فرار کردی ، پس می تونیم باز هم فرار کنیم .

سیریوس اخمی کرد و گفت :
- اولا دست هات رو بنداز ، الآن فکر می کنن ما از اوناشیم . دوما سلول من زمین تا آسمون با این سلول فرق می کرد ....ولی خب ...امکانش هست...



آنسوی آنسوی ماجرا- اتاق روفوس

روفوس در حالی که بر روی صندلی راحتی نشسته بود مشغول خواندن مجله ی هفتگی "چگونه یک بازجوی خوب باشیم ؟" بود که ناگهان سوزش عجیبی بر روی ساعدش احساس کرد . سوزشی که از طرف لرد ولدمورت بود.


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۵ ۱۰:۵۵:۳۹

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
#16

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لودو یقه فرد رو از پشت عین گربه میگیره و از روی صندلی بلندش میکنه: چیکارش کنم بلا؟ از بالای برج پرتش کنم پایین؟ بدمش تسترال ها بخورنش؟ یا بفرستمش تمساح های جهش یافته ازش فست فود درست کنن؟

بلا چینی به دماغش میده و میگه: هیچ کدوم، این ویزلی های لوس و بی مزه ارزش هیچ کدوم از این کارا رو ندارن. ببر بندازن انفرادی. پسره ترسوی بی جربزه! عین هویج همه چی رو فروخت!

فرد با ترس و لرز تقریبا لودو رو بغل میکنه تا هر چه زودتر به انفرادی برده بشه. چون خوب میدونست در مقابل گزینه های دیگه، چه شانسی نصیبش شده!لودو به همراه فرد از اتاق بازجویی بیرون میره و بدون اینکه در بسته بشه زندانی بعدی وارد اتاق بازجویی میشه.

روفوس جینی رو روی صندلی پرت میکنه و میگه: بفرما بلا، زندانی بعدی اماده است.
بلا غرولند کنان میگه: بازم یه ویزلی دیگه؟ چرا یه کم بلد نیستین تنوع بدین به کارتون!اینقدر رنگ نارنجی دیدم که احساس میکنم توی غرفه فروش هویجم!

جینی که از این حرف بهش خیلی بر خورده بود تکونی به خودش میده و میگه: چی میگی دختره مو وزوزی؟ فکر کردی خیلی...
شترق....! صدای سیلی آب کشیده نکشیده روفوس فضای اتاق رو پر میکنه.
روفوس: ساکت شو. دفعه بعدی بدون اجازه دهن باز کنی میدم مانتیکور بخورتت دختره پر رو!
بلاتریکس لبخند زنان میگه:آره حتما بعدش اون کله زخمی کلی ناراحت میشه. گرچه نه، اون که زیر شکنجه میگفت عاشق یکی دیگه است.

جینی: نههههههه دروغ میگی امکان نداره!
بلاتریکس و روفوس: :evilsmile:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
#15

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بلا فرد را بطرف صندلی وسط اتاق هل داد.
بلا:بگیر بشین ببینم.
فرد روی صندلی نشست ولی فورا از جا پرید.درحالیکه دستش را روی مکان مجهولی از بدنش گذاشته بود گفت:ولی این صندلی میخ داره!
بلا فرد را با خشونت روی همان صندلی نشاند:پس انتظار داشتی رو پر قو بشینی؟بازجوییه ناسلامتی.خب شروع کن.حرف بزن تا چوب دستیمو نکردم تو دماغت.
فرد:فکر میکردم از کروشیو استفاده میکنین.
بلا:نه.من روشهای بسیار خلاقانه تری دارم.

ده دقیقه بعد:

بلا:پس حرف نمیزنی؟هان؟باشه.خودت خواستی.فرد ویزلی تو و برادرت موجوداتی شدیدا بی مزه هستین.:evilsmile:

فریاد فرد به هوا بلند شد:
نه ..نه...این حرفو نزن.خواهش میکنم.ما خیلی بامزه ایم.کل محفل به این موضوع اعتراف میکنن.ما آخ بگیم همشون میزنن زیر خنده.شیرین کاریای ما تکه.نصف یه جمله رو من میگم نصفشو اون.باور کن خیلی خنده داریم.

بلاتریکس با حالتی مرموز پشت سر فرد شروع به قدم زدن کرد.
این تازه اولشه.خبر بدتری برات دارم.پدر و مادرت.تصمیم گرفتن دیگه بچه دار نشن.:evilsmile:

صدای نعره فرد دیوارهای آزکابان را به لرزه در آورد.
فرد:نه...خواهش میکنم.ما تصمیم داشتیم دو تا تیم کوییدیچ تشکیل بدیم.ویزلی ها علیه ویزلی ها. من دیگه طاقت ندارم.حرف میزنم.کلید محفل زیر گلدون جلوی درشه.رمز ورودی هم اگبرت انگشت نماست.پولای دامبل زیر بالششه.نامه های عاشقانه بابام...
بلا با چوب دستی ضربه ای به پس کله فرد زد.
-به من چه ربطی داره؟من که نمیخوام اینا رو بدونم.
فرد:پس چی رو میخوای بدونی؟بپرس تا جواب بدم.

بلا کمی فکر کرد و گفت:نمیدونم.خب مقاومتت کم بود.برنامه من این بود که تو رو شکنجه کنم و تو مقاومت کنی و حرف نزنی.حالا که حرف زدی نقشه من خراب شد.لودو...بیا اینو ببر.خوشم نیومد ازش.یکی دیگه رو بیار برای بازجویی!


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲ ۱۶:۵۸:۳۹

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
#14

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- میخواستم یه سوالی بکنم.

بلا چوب دستی رو بیشتر فشار میده:
- ساکت شو. زندانی هم زندانی های قدیم. جرات نمیکردن دهن باز کنن، این جوجه ویزلی میگه میخوام سوال کنم!

فرد که عرق سرد روی پیشونیش نشسته سعی میکنه به درد جای چوب دستی فکر نکنه و سوالش رو بپرسه:
- من که تازه بازجویی شده بودم، آخه دوباره بازجویی برای چی؟

- کروشیو! بچه پرروی مو قرمز. اینجا زندانه. هرچقدر که دلمون بخواد و لازم باشه بازجویی میشی. اونقدر بازجویی میشی که به بچه بازی های دوران خردسالیت هم اعتراف کنی.

- آخه من که سفیدم! شماها سیاهین، من که عمل خلافی نداشتم، بابا من به چی اعتراف کنم؟!

بلا چوب دستی را محکم تر در جایش فشار داد و بعد از به هوا رفتن داد فرد با خباثت گفت:
- به اعمال سفیدت اعتراف کن! خودشون بزرگترین خلافن!:evilsmile:

بلاتریکس دستش رو روی شونه های فرد میذاره و با فشار اونو روی نیمکت سنگی کهنه ای مینشونه. فرد که کم کم ترس همه وجودش رو گرفته سعی میکنه به در و دیوار سیاه اطرافش نگاه نکنه. مطمئن تا به حال هیچ وقت این قسمت آزکابان رو ندیده اما جرات نداره دوباره سوال کنه. جای کروشیوی قبلی هنوز درد میکنه.

بلا به طرف در سیاه رنگی که سمت راست فرد قرار داره میره و دوبار به در میکوبه. دریچه کوچکی در بالای در با صدای قژ قژ باز میشه و بلا با پوزخند میگه:
- آوردمش.

- خوبه، بیارش داخل.

بلا دوباره چوب دستی رو پشت سر فرد میذاره و اونو که حالا داره عین خربزه خورده ها میلرزه به داخل اتاق میبره.


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱ ۱۲:۱۰:۳۱


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۱
#13

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لودو چوب دستشو درست روی مهره وسط کمر فرد میذاره و درحالیکه اونو بیش از حد فشار میده همراه لونا حرکت میکنن.
فرد:میشه خواهش کنم فشار اون چوب دستی رو کمتر کنی؟اون چاقو نیست که!
لودو:نه.نمیشه!:evilsmile:

بعد از چند دقیقه لودو و لونا به آگوستوس میرسن که روی نیمکتی در محوطه حیاط نشسته.آگوستوس با دیدن فرد لبخندی میزنه و یمگه:بالاخره آوردینش.من تحویل میگیرم.وشما برین به قیژقیژتون ادامه بدین.
فرد تحویل آگوستوس داده میشه و آگوستوس چوب دستیشو درست روی همون نقطه میذاره و فرد رو بطرف جلو هدایت میکنه.بعد از پج دقیقه پیاده روی فرد احساس میکنه پوستش داره سوراخ میشه.از آگوستوس میپرسه:نرسیدیم؟نمیدونستم آزکابان اینقدر بزرگه.
آگوستوس با لحن مسخره ای جواب میده:میرسیم.عجله نکن.اتفاقا آزکابان زیاد بزرگ نیست.ولی خب...اگه چند دور دور خودت بچرخی بزرگ به نظر میرسه.:evilsmile:
فرد درحالیکه متوجه منظور آگوستوس نشده به راهش ادامه میده.تا اینکه به بلاتریکس میرسن.

آگوستوس:بلا این زندانی رو برای بازجویی ببر.
بلا که مشخص بود حوصلش سر رفته با خوشحالی از جا بلند میشه و نکته جالب اینجاست که چوب دستیشو روی همون نقطه قبلی میذاره و بیشتر از قبلیا فشار میده.فرد از درد فریادی میکشه.ولی راه فرار نداره.ناچار همراه بلا جلو میره.
فرد:نمیشه اون چوب دستی لعنتیتو کمی بالاتر یا پایین تر بذاری؟
بلا:نه .نمیشه!:evilsmile:


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۳۱ ۱۸:۱۱:۴۹

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.